#ادیت_گاندویی
#جوانان_گاندویی
کپی حرام🚫
فوروارد آزاد✅
خادم الزینب
https://harfeto.timefriend.net/16441759920032
ادیت هام چطوره؟
توی ناشناس بگید لطفا🦋👆🏻
قهرمانان گمنام
پارت هشتاد و پنجم♥️🕊
《رسول》
دنبالش رفتم یهو دیدم سرش گیج رفت سریع رفتم دستشو گرفتم و نشوندمش روی صندلی جلو میز کامپیوترم
فاطمه:رسول بقیشو برام تعریف کن
. نمیتونم فاطمه اگه بتونمم تو طاقت شنیدنشو نداری پس اصرار نکن
فاطمه: رسول گفتم بگو خواهش میکنم بگو
. کوتاه نمیام و نمیگم بهت مطمئن باش به نفعت نیست که بدونی و الا میگفتم
فاطمه: باشه هر جور میخوای
فقط رسول میتونی تنهام بذاری میخوام استراحت کنم
. باشه چشم
رفتم از اتاق بیرون
بعد چند ساعت مامانم بهم گفت رسول برو سراغ فاطمه ببین حالش خوبه یا نه؟
رفتم تو اتاق فاطمه نگاه بهش کردم دیدم کاملا صورتش خیس خیسه دست زدم به پیشونیش داغ داغ بود هر چی صداش میکردم بیدار نمیشد
. مامان مامان زود بیاین بالا....
《فرشید》
داوود رفته بود و هممونو تنها گذاشت خودش به آرزوش رسید خوشا به حالش
آقا محمد هم حال خوشی نداشت از دست دادن داوود کل سایت رو بهم ریخته بود
آقا محمد:بچه ها همگی جمع شین دفتر من باید یه جلسه فوری تشکیل بدیم به رسول هم زنگ بزنین بیاد سایت
. چشم آقا محمد من الان بهش زنگ میزنم بیاد
زنگ زدم به رسول:
رسول: جانم داداش کار داشتی؟
. سلام رسول جان آقا محمد جلسه گذاشتن گفتن زنگ بزنم بگم سریع خودتو برسون سایت
رسول:چشم میام فقط صبر کنین هماهنگ کنم با پرستار تا مراقب فاطمه باشه
. باشه برو یا علی خدا نگهدارت
《رسول》
شب عملیات تو ذهنم بود
شروع کردیم عملیاتو یهو چند تا از وطن فروشا اومدن جلو:
این آقا پسرتون که فرستادین خیلی کار درست بود اما در آخرین لحظه خودش رو لو داد حالا هم دست ماست اگه جونش رو زنده میخواین باید یه هلیکوپتر به منطقه اعزام بشه تا ما از اینجا خارج بشیم بعد اون میتونین تحویلش بگیرین
بعد کلی حرف بالاخره مجبور شدیم بگیم هلیکوپتر بیاد قبلش نقشه ریختیم برا اینکه اونا از این کشور خارج نشن
بعد چند ساعت هلیکوپتر نشست زمین
تلفنم زنگ خورد رشته افکارم پاره شد فرشید بود بهم گفت باید برم سایت
مادرم حالش خوب نبود به پرستار سپردم مراقب هر دوشون باشه زنگ زدم به ارغوان خانوم و نگار خانوم بهشون اطلاع دادم حال فاطمه خوب نیست و بعدشم حرکت کردم سمت سایت
رسیدیم سایت
. سلام
آقا محمد گفت برم بالا
منم سریع رفتم بالا
جلسه شروع شد ....
#گمنام
لینک پارت اول رمان #قهرمانان_گمنام
در کانال گاندویی ها
https://eitaa.com/gandoooooooi/10
🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
لینک پارت اول #رمان_گاندو👇👇👇در کانال جوانان گاندویی
https://eitaa.com/roman_gandoi/2735
☘🌷☘🌷☘🌷🍀🌷☘🌷☘🌷☘
و پارت اول رمان #گاندو3 در کانال جوانان گاندویی
https://eitaa.com/roman_gandoi/3336
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼
و لینک پارت اول عشق با طعم نظام در کانال جوانان گاندویی
https://eitaa.com/roman_gandoi/14
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#گاندو
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️
به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️
💐💐💐💐💐
رمان سربازان بی نشون
پارت صد و هفت
شیدا:
کلی منتظر بودیم تا شازده تشریف بیارن بیرون، بعد تا داشتیم میرفتیم سمتش یه ماشین پیچید جلوش و سوارش کردن و بردن..😡
ولی من آخرش زهرم رو می ریزم...😡
رسول:
اصلا رفتادم دست خودم نبود...
در ماشین قفل بود.
دیگه خون به مغزم نمیرسید. نفسم سنگین بود. داوود اسپری اکسیژنم رو از توی جیبم پیدا کرده بود ولی من مقاومت میکردن برای اینکه برام بزنه...
امیر هم خیلی نگران بود...
اصلا نمیخواستم خودمو لوس کنم. ولی میخواستم یه جوری کلافشون کنم که حداقل الان بزارن برن...😢
میخواستم برم و خواهرم هم با خودم ببرم و دیکه مشت سرم رو هم نگاه نکنم...
میخواستم اینقدر رو مخ دیگران نباشم...
میخواستم برم یه جایی که دیگران مارو فراموش کنن و منو خواهرم با درد و غم خودمون بسوزین و بسازیم.. تا اینکه در آخر بمیریم....
کاش بابا الان بود و دلم به بودنش خوش بود.
ولی افسوس که...🥀😭
رضا:
بابا زنگ زد بهم و بهش گفتم که رسول با دوستاش رفته بیرون.
برا همین .فت ریحانه رو ببریم خونه خودمون..
به رسول هم یه پیام دادم که اومد خونه نگران نشع...
محمد:
داشتم رانندگی میکردم سمت درمونگاه، چون رسول حالش خیلی خوب نبود..
نمیزاشت اسپری تنفس رو هم بزنه..
حق داشت..
منم وقتی بابام شهید شد اصلا توی حال خودم نبودم...
چه برسه این خواهر و برادر که مادر و پدر رو باهم از دست دادن...
اونم جلوی چشمشون😢💔🥀
امیر و داوود درحال آروم کردن رسول بودن.
دیگه رسما داشت مزخرف میگفت.
میگفت:
+آقا...خدا...شاهده... اگه... د..در..رو... باز نکنید... و...ن...نگه... ندارید... خودم... رو ...پرت ...میکنم... پایین...
اینو که گفت هنگ کردم😐💔
داوود هم اینو که گفت کمی ترسید، ولی انگار که خودش رو کنترل کرده باشه بهش گفت:
_باشه برادر من...باشه..میری. اول این اسپری رو بزن. بعد هر جا خواستی برو...
رسول: اه ولم کنید دیگه... اگه برای جون خودمه، من میخوام بیوفتم بمیرم.. ولم کنین...😭
چقدر راحت حرف مردن میزد جدیدا...😭😭💔🥀
ولی میدونستم تو حال خودش نیست و هزیون میگه، برا همین از روی سوییچ چک کردم دیدم درا قفله و خیالم راحت شد...
ادامه دارد...
چنین نیست که انسانِ مسلمان اگر نماز بخواند و عبادت کند و در کنج خلوتگاه محراب بنشیند، مسلمانى خود را کامل کرده باشد.
مسلمان اگر میخواهد مسلمان کاملى باشد، به امور دنیا هم باید بپردازد، سیاست هم باید بفهمد، در سیاست هم باید مداخله کند...
#امام_خامنهای
هدایت شده از مهربان خـــــــ💛ــــــدای من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستگیری رائفی پور ..😂
#رائفی_پور #مزاح
هدایت شده از مهربان خـــــــ💛ــــــدای من
❗️نمونه لباس هایی که در پاساژ کوروش (تهران) به فروش میرسد!
✖️اگر #اسلام را هم کنار بگذاریم، اصالت و تمدن ایرانی چه میشود!؟
آیا نباید جلوی فروش لباس های اینچنینی گرفته شود!؟
#رئیسی
#امام_زمان