eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
249 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون پارت صد و نوزده رسول: قلبم درد داشت... نفسم تنگ بود... سرم داشت منفجر میشد... بعد از اینکه اون حرفارو زدم، آقای شهیدی روشو کرد طرف آقای عبدی و نمیدونم چی گفت بهش، بعد اومد سمت من و دستم و گرفت برد داخل نمازخوته، داخل یکی از اتاقا.. منو نشوند روی زمین و خودشم نشست کنارم... هر لحظه درد قلبم بیشتر میشد و هر لحظه نفسم تنگ تر... دستام از خشم میلزرید... چند لحظه فقط زل زده بودم تو صورت آقای شهیدی. دستامو گرفت... _چته تو رسول؟ +من چمه آقا؟ معلوم نیست؟ از وضع خودم، وضع خواهرم، خونه مون که کم از زندون نداره معلوم نیست؟ فقط یه سوال دارم ازتون؟ میشه بپرسم؟ _بپرس... +چرا بهم نگفتین؟ الان همه میدونن و فقط از من قایم میکنن... _از حالت میترسیدیم عزیز من... دیدی الان چقدر حالت بد شد؟ اگه اون موقع بهت میگفتیم که دیگه واقعا حالت خراب میشد... پوزخندی زدم و گفتم: خوبه والا...خراب تر از این؟؟😏 شهیدی: خوب نمیتونست حرف بزنه. نگرانش بودم. که یهو دستش رفت روی قلبش و یه آخ ناگهانی و ناخداگاه گفت... محمد: تو اتاق آقای عبدی نشسته بودیم و تو فکر این بودیم که چی دارن بهم میکن الان... رسما داشتیم از فضولی میمردیم😑 گوشیم زنگ خورد. همه نگاها برگشت طرفم... گوشیم رو درآوردم و از دیدم اسم تعجب کردم. به آقای عبدی که داشت نگام میکرد، گفتم: +آقا، آقای شهیدی هستن... _خوب واسه چی جواب نمیدی؟ جواب بدهه.. جواب دادم... ادامه دارد...
اینم از رمان ناشناس بعد از مدتها خیلی شلوغ شده
خیلی جالبه اگه تو هر گروهی هستین براشون بفرستین ﻣﺘﻮﻟﺪﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﻭﻩ 😏 1- ﻓﺮﻭﺩﯾﻦ= سلطان گروه 😈 2- ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ= گل گروه 🌺 3- ﺧﺮﺩﺍﺩ = شیطون گروه 😎 4- ﺗﯿﺮ= نانازه ﮔﺮﻭﻩ ☺️ 5- ﻣﺮﺩﺍﺩ= عشقه گروه 😍 6- ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ= ﺍﻟﻤﺎﺱ ﮔﺮﻭﻩ 💎 7- ﻣﻬﺮ= ﺩﮐﺘﺮ ﮔﺮﻭﻩ 👷🏻 8- ﺁﺑﺎﻥ= باحاﻝ ﮔﺮﻭﻩ 😊 9- ﺁﺫﺭ = عزیزگروه 😌 10- ﺩﯼ =فعال گروه 🗣 11- ﺑﻬﻤﻦ = هنرمند ﮔﺮﻭﻩ 👲🏻 12- ﺍﺳﻔﻨد=جیگر گروه 🤗
من دکتر گروهم 😍