اینم قبل از افق😂😂😂
گفت بزار یکی بکشیم بعد بریم افق😂😂
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@gandoooooooi
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼داستان واقعی🌼🍃
🍃🌴🌷🎼📸داستان بسیار زیبای سید عبدالکریم کفاش
🍃🌴🌺این سیدصادق و خالص و ساده که سه بار درخواست امام زمان را رد کرد😳😳
واکنش #امام_زمان (عج)...
#حق_الناس
#کلیپ_ارزشی
*طرز تهیه 🎂 زندگی*
مواد لازم :
*1 یک کیلو "ذوق🥰"*
*2 یه قاشق "چشم پوشی😊"*
*3 کمی "صداقت🙂"*
*4 یک کیلو "خوشرویی😇"*
*5 نیم کیلو "فداکاری😙"*
*6 یه قاشق "صبر😌"*
*7 یه پیمانه "شادی🥳"*
*8 یه پیمانه "احترام😊"*
*9 یه قاشق "نظم🙃"*
*10 یه ذره "کوتاه امدن🙁".*
*همه مواد را در مخلوط کن"😍محبت😍 "ریخته و مخلوط میکنیم مخلوط را داخل سینی"☘زندگی☘ "ریخته و در فر"😇بخشش😇" گذاشته و برای مدتی کوتاه بر روی حرارت"🥰رفاقت🥰" قرار میدهیم ،سپس آن را خارج کرده وبا" آرامش😊" تزئینش کرده ودر یخچال "انسانیت❤" میگذاریم تا سرد شود وبا چاقوی "لطافت🌹 "برش میدهیم.*
*کیک را بر روی "میز زندگی" قرار داده و به همه انسانها قطعه ای را با "🥰لبخند🥰" تقدیم میکنیم.*
#تلنگرانھ 🌱
چراوقتیدڪترامیگن
امیدتونبهخداباشـههمهناامیدمیشن؟!🤔
مگہخداامیدِهمـهمانیست؟
اصنمگـهامیدیبالاترازخداهسـت :)؟!♥🌱
#اندازهسطحتفڪرمونجوابمیگیریم🚶♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژگی خاص آقا داوود😂❤️
#گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باآل علی هࢪکھ دࢪافتادوࢪافتاد😎
#گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌😐😂
واقعا تموم کردم دیگه ندارم😂❤️
#گاندو
هدایت شده از •••|ما امام رضایی ها|•••
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مث پناه دادن و گرم کردن یخ زده ای کنارِ آتیش..🔥
یا باز کردن جایی واسه دستاش،
توو جیب های خودمون(!)🧤❤️
شبیه آب شدنِ برف❄️ های ناموندگارِ بچگی و
سر زدن بهار..🌱
اووووم! قدیمترا و شاعر ترا میگفتن
مث معجزه های عیسی(ع) وقتِ احیاء اموات..
عینهو طلا شدنِ مس..
ها! «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» ...
همین مُدلا که خودت بلدی، سلطان!
مرا زنده کن... به تابیدنی!✨
#امام_رضایی_ام
قهرمانان گمنام♥️🕊
پارت نود و پنجم
《فرشید》
اومدم طبقه پایین
. بچه ها همه گوش کنین نماینده چین داره میاد ایران
از یه جهاتی احتمال میدیم هدف این گروهک تروریستی باید ایشون باشن راه فرودگاه امام تا مجلس رو باید کاملا ببندین در عرض سه روز هیچ کس نباید اونجا تردد داشته باشه نیرو های چک و خنثی رو میفرستیم منطقه برای پاکسازی
رسول شما به دستور آقا محمد باید همین الان کلیه دوربین های راه رو فعال کنی و روی همه نظارت داشته باشی
رسول: چشم
بقیه هم همراه من بیان تا وظایف رو یاد آوری کنم
《رسول》
. فرشید کارت تموم شد تا بریم یه جایی
فرشید: باشه برو سر کارت
. هر چی کار سخته من باید جمع کنم😒😂
فرشید: برو غر نزن بچه😂
. باشه😂
رفتم سر دوربین ها همشون رو در عرض نیم ساعت آوردم روی مانیتور های سایت هیچ صدایی تو سایت غیر صدای زیبای سیستم ها نبود غرق سکوته همه جا
. آقا محمد اگه کاری نیست من برم خونه
آقا محمد: برو حواست رو جمع کن فقط
. باشه خداحافظ
به سرعت رفتم سراغ ماشین امشب با غر زدن های فاطمه خانوم مجبورم برم خواستگاری از ارغوان خانوم چقدر استرس دارم وای خدا
♡♡♡
. فاطمه لباسم خوبه؟
فاطمه: رسول😐
بریم دیگه به خدا خیلی خوبی عشق من جان من بیا بریم عمه اینا منتظرن ها هنوز گل و شیرینی رو هم نگرفتی آقای محترمه
. خیلی خوب غر نزن صبر کن
اون ادکلن منو ندیدی همون که ارغوان برام خریده بود؟؟؟؟
فاطمه: روی کمدته....
#گمنام
قهرمانان گمنام♥️🕊
پارت نود و ششم
《رسول》
. آها ممنون
چرا اینقدر میترسیدم😶
فاطمه: رسول بیا دیر شد
. باشه اومدم
یه بار دیگه به قیافه خودم تو آینه نگاه کردم خیلی عالی شده بودم یه دست کت و شلوار مشکی و یه لباس سفید زیر کتکم پوشیده بودم
رسیدیم گل فروشی رفتم از اون گلایی که میدونم عاشقشونه گلای لاله و نرگس کنار هم خیلی زیبا شده بودن
یه سبد بزرگ پر از گلای رز قرمز و نرگس شاخ و برگ هاش رو گفتم طبیعی بذارن خیلی زیبا شده بود
کارت اعتباریم رو دادم و حساب کردم گل رو برداشتم و بیرون اومدم
. اینم گل شیرینی رو سفارش دادم میریم میگیریم و میریم
مامان: ماشاء الله پسر برازنده خودم عین ماه شدی
فاطمه: بله دیگه مامان خانوم داداش منه ها معلومه که جذابه😂
بعد کلی بگو بخند رفتیم شیرینی رو گرفتیم و رسیدیم خونه عمه
بابا: پسرم زنگ و بزن
. چشم
لرزش خفیف دستامو حس میکردم
زنگ رو زدم
عمه: سلام پسرم خوش اومدین بفرمایین تو
. سلام عمه جان ممنون
رفتیم تو خونه دوباره به حیاط زیبای خانه عمه نگاه کردم حیاطی که از بچگیم کلی توش خاطره داشتم
وارد خونه شدیم عمه و ارغوان و عمو اردشیر و برادرا و خواهر ارغوان به استقبالمون اومدن گل و شیرینی رو دادم به ارغوان خانوم
. بفرمایید
ارغوان: ممنون آقا رسول
. خواهش میکنم
شب خیلی خوبی بود قرار شد یه هفته فکراشون رو بکنن بعد جواب بدن در مورد شغلمم یکم توضیحات دادم و تصمیم رو بر عهده خود ارغوان خانوم گذاشتم ...
#گمنام
قهرمانان گمنام♥️🕊
پارت نود و هفتم
《ارغوان》
از بچگی هوام رو داشت همه جا مثل یه کوه پشتم بود هیچ وقت فکرش رو نمیکردم بخواد بیاد خواستگاری من و قرار باشه من بهش جواب بدم تا به حال فکرش رو نکرده بودم چادر سفیدم رو روی سرم انداختم حس کردم مثل همیشه زیبا شدم مغرور نبودم اما از خودم راضی بودم
محسن: ارغوان هنوز حاضر نیستی؟؟؟؟
. چرا داداش بیا تو
از سر تا پام رو نگاه کرد
محسن: به خواهر خوشگل و ناز خودم چه زیبا شدی عزیز دلم
. ممنون داداش
محسن: چیشده چرا اینقدر استرس داری این همون رسوله هم بازی بچگیت هیچ وقت اینقدر استرس نداشتیا؟ اوه لپاش رو ببین چه گل انداخت😂
. سر به سرم نذار😅
محسن: باشه عزیزم بیا پایین
. چشم
منتظر موندم تا بیان بالا
دسته گل رو دادن بهم و گفتن بفرمایین منم به یه ممنون اکتفا کردم استرس عجیبی داشتم
بعد این که رفتن اومدیم سر میز شام مامان خیلی اصرار کرد بمونن اما نموندن و رفتن
بابا: دخترم نظرت چیه؟؟
.راستش من خیلی گیج شدم هنوز باید فکر کنم نمیدونم چی باید بگم
بابا: فکرات رو بکن رسول واقعا از همه لحاظ بهترینه خودت که میشناسیش
. بله بابا فقط لطفا میشه الان راجبش حرف نزنیم😁؟
بابا: چشم دخترم
غذام رو نتونستم بخورم با غذا بازی کردم و رفتم تو اتاقم نشستم سر درس و مشقم دو روز دیگه امتحان سراسری بود دیپلمم رو میگرفتم و راحت میشدم
غرق افکار خودم شدم
اولین کاری که بعد اخذ دیپلم میکردم باید میرفتم برای استخدام سپاه همون چیزی که از بچگیم آرزوشو داشتم همه مخالف بودن شاگرد اول رشته انسانی بودم و همه حیفشون می اومد که برم سپاه اما خودم عاشق این شغل بودم و حرفای دیگران اهمیت نداشت برام ...
#گمنام