eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
256 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🎊🌸🎊🌸 🌸🎊🌸🎊 🌸🎊🌸 🌸🎊 🌸 🌸گل ، بوی بهشت را ز احمد دارد 💖این بوی خوش از خالق سرمد دارد 🌸گویند که گل عطر محمد دارد 💖نور و شعف از وجود احمد دارد 🌸🎊 عید مبعث مبارک🎊🌸 🌸🎊🌸🎊🌸
•°~🦋💫 -ویژه‌مبعث‌رسول‌اڪرم(ص)😍🎊
12_Narimani_fadaeian-haftegi950216_(8)_(www.rasekhoon.net).mp3
5.13M
شب‌شب‌یاره،شب‌دلداره.. شب‌پیغمبریه‌احمدمختاره..👏🎉 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ما را تو صفا ده به صفای صلوات همراه ملک شو به نوای صلوات گلزار بهشت است بهای صلوات خواهی که شود مشکلت آسان اینک بفرست بر محمد و آل محمد صلوات🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قهرمانان گمنام♥️🕊 پارت صد و یازدهم 《داوود》 قبل از اینکه حرفم تموم بشه ارغوان خانوم دوباره بیهوش شد فاطمه سریع دوید سمتش و به سرمش یه آرامبخش زد . فاطمه جان ماهان کجاست؟؟؟ فاطمه: پیش مامانته . اهان خوب من میرم پیش رسول کاری داشتی اونجام بیا اونجا فاطمه: چشم حواست به داداشم باشه ها از حال دلش خبر داشتم تو دلش غوغایی بود اینو از حالت های چهرش میدیدم رفتم پیش رسول اون لحظه ای رو که پیداش کردم یادم نمیره اگه توی اون تاریکی همونجا میموند خوراک سگ های اون ساختمان میشد تازه از اتاق عمل آوردنش دکتر از اتاقش خارج شد سریع به سمتش دویدم . آقای دکتر حالش چطوره؟ دکتر: حالش خوب نیست اصلا فقط براش دعا کنین ضریب هوشیش روی ۵ هست الان کماست دست به دعا بشین پسرم .ممنون آقای دکتر میتونم برم ببینمش؟ دکتر: حتما فقط خیلی کوتاه باشه نباید به بیمار فشار بیاریم .چشم رفتم تو اتاق رسول .رسول جان سلام برادر من تو که نامرد نبودی چرا اینجوری منو میخوای ول کنی و بری رسول خواهش میکنم تنهام نذار رسول اومدم بیرون از اتاقش حس میکردم به شدت به گلزار شهدا محتاجم رفتم سمت مزار شهید محمد خانی ازش خواستم کمکم کنه بتونم کارام رو درست انجام بدم بدون هیچ کمی و کاستی و شفای برادرم رو ازش خواستم تلفنم زنگ خورد: . الو سلام بفرمایید +سلام بیمارتون وضعیتشون خوب نیست به خون نیاز دارن باید سریع بیاین اینجا چون گروه خونیشون اُ منفی هست همسرتون گفتن با شما تماس بگیریم . چشم الان خودم رو میرسونم ♡♡♡ چشمم به در ای سی یو خشک شد دکترش اومد رفتم سمتش دکتر: حالش خیلی بهتر از دیروزه ضریب هوشیشون اومده بالا امیدوار باشین . خدایا شکرت واقعا دکتر: شکر خدا رو به جا بیارین واقعا معجزه شده بنده خدا ارغوان خانوم از دیروز با مسکن و دارو خوابوندنش نذاشتن بهوش بیاد فاطمه: ارغوان بهوش اومده من برم این خبر رو بهش بدم برقی که تو چشماش بود نشون از خوشحالی بی حد و انتهاش داشت فاطمه من تنها دکتری بود که اونجا چادر زیباش رو به سر داشت با همه تفاوت داشت خوشحال بودم که واقعا امانت حضرت زهرا رو درست استفاده میکنه 《ارغوان》 فاطمه تمام قضیه رو برام تعریف کرد بغلم کرد این دفعه بغلش کردم و یه دل سیر باهاش گریه کردم...
*تلنگرانه🙃* اگه به گناهے مبتلا شدے ؛ نذار قلبت بهش عادٺ ڪنه ...!🔥 _عادٺ به گناه ... اضطراب و ترسِ از گناه رو از قلبٺ میگیره...!😓 +اونوقٺ به جاے لذت بردن از خــــــدا ، دیگه از گناه لذٺ میبرے ...!😭 به‌دادِ‌دل‌برسیم و نَفْس‌را‌بر‌زمین‌بزنیم ! کاربه عشق امام زمان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
وااای خدایا خودت ما رو ببخش😭💔
نمیدانم! به‌جای‌اینکه‌مامنتظرآمدن‌توباشیم تومنتظر‌بازگشت‌ماهستـــۍ... . ⛅أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ⛅ کاربه عشق امام زمان
https://harfeto.timefriend.net/16461116586842 لینک برای نظر دادن در مورد رمان سربازان بی نشون
سلام عید همگی مبارک باشه نگفتید چند پارت بدم ؟
بسم الله الرحمان الرحیم ❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است ❤️ 💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون پارت صد و سی و سوم ریحانه اومده بودیم توی اتاق و همه ی چراغ ها رو خاموش کرده بودیم ریحانه : رسول جان خب بگو چیشده ؟ +اون سه نفر اومدن حالا خیالت راحت شد . ریحانه : 😢😢بزار بیان و راحتمون کنن ما که دیگه کسی رو نداریم که بخوایم به خاطرش زنده بمونیم +ریحانه جان این چه حرفیه ما باید انتقام خون مامان و بابامون رو بگیریم ریحانه : اگر میخوایم انتقام بگیریم الان وقتشه +باشه ولی تو اینجا میمونی من میرم ریحانه : نه اصلا من بیجا کردم حرف زدم ول کن رسوللللللللللللللل ( زد زیر گریه ) +نگران نباش هواسم هست حلالم کن خواهر قشنگم ریحانه : رسول جان ... خواهش میکنم دوباره نمیخوام کلمه ی تسلیت رو بشنوم جان ریحانه ول کن +قربونت برم عزیزم گریه نکن ریحانه : اگر تنهام بزاری حلالت نمیکنم تو چجوری میخواستی به قول مامان و بابا عمل کنی ؟؟؟😭😭😭😭😭😔 +اره تو درست میگی من نتوستم امانت مامان و بابا رو درست حفظ کنم ریحانه : رسول صدای زنگ در میاد یا خدا +هیسسسسسسسسسسسسسس ریحانه : نمیزارم بری اگر میخوای بری منم باید با خودت ببری +باشه باشه نمیرم اروم باش گریه نکن ریحانه اون چیه ؟ ریحانه : این این اسلحه ی باباست 😢 +الان وقتشه ریحانه : چیکار میخوای بکنی ؟ + وقتی اومدن داخل تو اروم در رو باز میکنی و من دو تا شلیک میکنم ریحانه : نه جان من نکن حداقل زنگ بزن به پلیس +زنگ زدم توی راهن ریحانه : ببین اینا هستن اومدن پلیس ها اومدن +باشه ولی من میخوام خودم انتقام خون مادر و پدر شهیدم رو بگیرم ریحانه : باشه ولی ... +اروم باش برو پشت در تا من برم بیرون ریحانه : خیلخب رسول تا در رو باز کردم اقا محمد پشت سرشون بود ولی اونا هواسشون به من بود سه دو یک کردم و هر دو از دو طرف شلیک کردیم خیلی حالم بد بود مدام تصویر تصادف مامان و بابا میومد جلو چشام 😭😭 خاطراتمون مثل یک فیلم از جلوی چشمم رد شد یک لحظه درد خاصی رو حس کردم و فقط صدای جیغ و گریه ریحانه رو شنیدم ریحانه رسول زخمی شده بود یکی تیر خورده بود توی دستش همراه اقا داوود بردیمش بیمارستان ادامه دارد ...
بسم الله الرحمان الرحیم ❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است ❤️ 💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون پارت صد و سی و چهارم رسول وقتی چشم باز کردم متوجه شدم توی بیمارستانم و دست راستم تیر خورده ریحانه داشت قران میخوند و داوود داشت با تلفن صحبت میکرد ریحانه : سلام داداش بالاخره بهوش اومدی ؟ +اره من از کی تا حالا اینجا هستم ریحانه : یه دو ساعتی میشه که بعد از اتاق عمل بیهوش بودی +اون سه نفر مردن ؟ ریحانه : اره اونا به سزای اعمالشون رسیدن و ما هم انتقام گرفتیم +الهی شکر همون لحظه مرضیه و رضا سر رسیدن رضا : سلام به خواهر و برادر گرامی +سلام خوبید رضا و مرضیه : ممنون شما خوبید ریحانه و رسول : عالی هستیم مرضیه : چیشد یهو چرا تیر خوردید +انتقام پدر و مادرم رو گرفتم مرضیه: چی ؟؟؟ مگه اونا کجا بودن ؟ ریحانه : اره اومده بودن کار ما رو هم تموم کنن مرضیه : بشکنه دستشون ادامه دارد ...
📌چند مساله درباره جنگ در شرق اروپا ای همان طور که پیش بینی می شد روس ها روانی و رسانه ای را به باختند دیکتاتوری رسانه ای غرب باتوجه به ابزارهایی که دراختیار دارد توانست در افکار عمومی کشورهای دنیا ضربه قابل توجهی به روسیه وارد کند طبیعتا افکار عمومی جهان نگاه تحلیلی دقیقی به حوادث و چالش های مختلف ندارند و قضاوت های خود را بر سطحی نگری های غیر دقیق مبتنی می کنند. اما باید به این مساله اشاره کنیم که هنوز حجم زیادی از تکنولوژی نظامی روس ها وارد کارزار هجوم به اوکراین نشده، البته منظور ما سلاح اتمی نیست، روس ها هنوز بخش عمده توان نیروی دریایی و صنعت پیشرفته موشکی خود را به صورت جدی درگیر جنگ نکرده است لذا خیلی زوده که گفته بشه در اوکراین غافلگیر شده است. باتوجه به این که روسیه با دفاع سخت مواجه شده پیش بینی می شود روس ها فیتلر شدت هجوم را افزایش دهند البته البته البته، روسیه هم که باشی و پوتین هم رئیس جمهور آن باشد نمی تواند احتمال خطای محاسباتی از جانب روس ها و فرضیه فرسایشی شدن جنگ را رد کند. و یک طرف معادله قرار دارند و طرف مقابل این معادله اوکراین هست، کشور دست و پابسته ای نیست و الان از کمک نظامی ناتو و حمایت رسانه ای و روانی بی نظیری برخوردار است.
قهرمانان گمنام♥️🕊 پارت صد و دوازدهم 《ارغوان》 .فاطمه منو ببر پیش رسول فاطمه: با این دستت و این سر گیجت کجا میخوای بری عزیزم؟ . گفتم میخوام برم هیچی نگو حالم خوب نیست فقط میخوام برم ببینمش با زور برد منو پیش رسول صورتش یه جور عجیبی بود با اون همه دستگاهی که بهش وصل بود خیلی مظلوم به نظر میرسید یاد خاطرات ماه عسلمون همگی از جلوی چشمم میگذشت یاد ادا در آوردنای رسول مگه چند ماه از زندگی مشترکمون میگذشت هنوز شش ماه بیشتر نبود . فاطمه اگه رسول من چیزیش بشه من چیکار کنم؟؟ فاطمه: رسول هیچیش نمیشه حداقل به خاطر تو چادرم رو توی دستام جمع کردم نیرو برام نمونده بود از بس گریه کرده بودم فاطمه دستم رو گرفت و منو برد تو اتاقم و لباسم رو داد بهم بپوشم مرخص شده بودم فاطمه: خوشگل خانوم سریع بپوش بریم خونه ما مادرشوهرم و ماهان منتظرن . نه مزاحم شما نمیشم منو ببر خونه خودمون فاطمه: به هیچ وجه باید بیای خونه ما حرفم نباشه برادرم اومد تو اتاقم محسن: سلام آبجی گل من چطوری؟ . خوبم داداشم محسن:حاضر شو بریم خونه بچه ها میخواستن بیان من نذاشتم تو خونه منتظرن تو رو ببرم پیششون فاطمه: سلام آقا محسن حرفشم نزنین امشب رو با من میمونه محسن: ببخشید سلام😂 نه نمیمونه باید بریم خونه اینقدر گفتن و خندیدن که خسته شدم آخرم قرار شد بریم خونه فاطمه رفتیم خونه ماهان چهار دست و پا اومد به استقبالمون با یه دست بغلش کردم و محکم چسبوندمش به خودم عکسای بچگی رسول رو دیده بودم ماهان کپی برابر اصل رسول بود همه هم میگفتن . ببخشین زحمت دادم بهتون فاطمه: نه بابا این چه حرفیه عزیزم بچه رو بلند کردم و بغلم کردم و بلند شدم بردمش توی اتاقش با اسباب بازی هاش سرگرمش کردم بچه خیلی شیرینی بود خیلی دوسش داشتم . آقا ماهان خوشگل زندایی قربونت برم من دعا کن دایی رسول برگرده ها من طاقت دوریش رو ندارم بچه با سکوت کامل به حرفام گوش میکرد جوری بهم نگاه میکرد که انگار میفهمید دارم چی میگم فاطمه: عزیزان ببخشین مزاحم شدم😂 بفرمایید ارغوان جونم اینم چایی . ممنون فاطمه جون فاطمه: خواهش میکنم 《داوود》 تلفنم زنگ خورد آقا محمد بهم گفت که سریع برم بیمارستان من سریع از سایت اومدم بیمارستان مثل دیوانه ها بخش ها رو طی کردم ک خودم رو رسوندم به آقا محمد .آقا محمد چیشده؟ نکنه مثل اون بار من رسول رو هم از معرض شناسایی نجات بدین ولی چشمای آقا محمد چیز دیگه ای رو میگفت آقا محمد با بغض گفت: داوود رسول رفت با این حرفش آتیش گرفتم سرم گیج رفت همونجا جلوی در ای سی یو نشستم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قهرمانان گمنام♥️🕊 پارت صد و سیزدهم 《 داوود》 اشک چشام روون شد دیگه دقت نکردم که اونجا شلوغه و زدم زیر گریه با آه و ناله گریه میکردم دوست عزیزم از دستم رفته بود داشتم نابود میشدم ♡♡♡ روز تدفینش بود و ارغوان خانوم نابود شده بود از بس گریه کرده بود رنگ به رو نداشت فاطمه هم همینطور بود خودم به خاطر اینکه روحیشون رو نبازن سکوت کردم و ریختم تو خودم هر جور شده باید پیدا میکردم قاتل برادرم رو نگار که حال بدم رو فهمیده بود اومد پیشم: داداشی؟ . جان دلم؟ نگار: حالت بهتره؟؟؟ . آره خوبم من چیزیم نیست نگار: آره جون خودت من اگه تو رو نشناسم برو پیش فاطمه خیلی بی قراری میکنه آرومش کن داوود . چشم سمتش حرکت کردم با چشماش آروم نگاه بهم کرد زیر چشمای مشکیش کاملا گود افتاده بود .فاطمه جان آروم باش یادت که نرفته رسول دوست نداشت هیچ کس صدای تو و ارغوان رو بشنوه یادت که نرفته عزیز من بلند شو محکم باش رسول به آرزوش رسیده تو برای اینکه برادرت به آرزوش رسیده ناراحتی؟ رفتم پیش ارغوان خانوم : . ارغوان خانوم شما مگه عاشق رسول نبودین؟ پس چرا به خاطر رسیدن به آرزوش ناراحتین؟ ارغوان سکوت کرد غرق سکوت شد یهو بلند شد و رو به جمعیت واستاد ارغوان: سلام به همتون خوش اومدین به مراسم تدفین عزیز دل من رسول من رفت که شما ها بمونین و حتی یه تار مو از سر شما کم نشه امثال رسول من رفتن تا امنیت داشته باشید خانوما یه نگاه به من بندازین من عاشق اون مرد بودم هیچ وقت به خاطر پول رهاش نمیکنم خودتون باید بفهمین عشق یعنی چی آره امثال شوهر من رفتن که بگن سید علی رهبر عزیزمون تنها نیست من یه زنم و در احساسات بسیار ضعیف عاشقش بودم و تا ابد در عشقش میشوزم حواستون باشه حجابتون به من دلگرمی میده دخترای جوون کشور یادتون نره که شماهایی که حجابتون رو درست میکنین مرهمی بر زخم های دلم میشید چون میفهمم که خون همسرم به هدر نرفته یادتون نره همسرم که سهله من فدای رهبرم برادر و خواهر و همه خانوادم فدای رهبر من ناراحت نیستم از اینکه همسرم فدا شده من از این میسوزم که اون از من جلو افتاده و من جا موندم بعد زدن این حرفا نشست روی زمین دقیقا کنار مزار شهیدش همه آروم شدن واقعا حرفاش تاثیر گذار بود گلزار شهدا شلوغ بود خیلی شلوغ ارغوان خانوم اشک هم نمیریخت دیگه اما صورتش رنگ گچ دیوار بود دست یه خانوم خورد به دستش صورتش از درد زیاد جمع شد بلند شد و اومد سمت من ماهان رو از دستم گرفت و برد سمت رسول ماهان رو گذاشت روی پیکر پاک رسول مداح شروع به خوندن کرد این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم هاشا اینکه از راه تو حتی لحظه ای برگردیم یا زینب تقدیم شما قبولش فرما قدر وسع ماست فدای مرتضی یا زینب مدد یا زینب مدد ... ماهان دستاش رو به صورت رسول میزد و سعی در بیدار کردن رسول داشت با صداهایی که تازه بلد شده بود رسول رو صدا میزد همیشه رسول خودش رو به خواب میزد تا ماهان بزنه به صورتش و بیدار بشه اما الان رسول به خوابی ابدی رفته بود اخلاق عالی رسول همه رو مجذوب خودش کرده بود دوست و فامیل و آشنا همگی اشک از چشماشون سرازیر بود همه رفته بودن بعد دیدن رسول پدر و مادرش از صبح حالشون بد شد و بردنشون بیمارستان ...
قهرمانان گمنام♥️🕊 پارت صد و چهاردهم قسمت آخر 《آقا محمد》 رسول شهید شد غیر منتظره بود برام واقعا دلم نمیخواست از دستش بدم تو تشییع پیکر پاکش من دورتر واستادم نرفتم نزدیک بعد دو روز بهمون اطلاع دادن مردی مشکوک رو توی مرز افغانستان دستگیر کردن با مشخصات داده شده مطمئن شدیم خود سر دسته گروهک بود دستگیر شده بود و آوردنش تهران برای بازجویی ازش رفتم داخل اتاق ازش بازجویی کردم از بس ترسیده بود همه چیز رو تعریف کرد اون شب عملیات رو هم گفت متهم: اون شب موقع عملیاتتون ما داشتیم فرار میکردیم یه پسر جوون اومد جلو با تیر زدمش و به راه افتادیم سریع انداختیم گوشه ای از خونه به امید اینکه پیداش نکنین چون شما ها وقتی کسی رو از دست بدین انتقام میگیرید با گفتن حرفاش دلم آتیش گرفت رسول ساکت و تنها گوشه ای از خونه افتاده بود و کسی نفهمیده بود اگه یکم زودتر پیداش میکردن شاید زنده مونده بود بعد بازجویی با سرعت سمت ماشینم رفتم و رفتم گلزار شهدا نشستم سر مزار رسول و زار زدم و گریه کردم سنگ قبرش رو گذاشته بودن عکس زیبایی از رسول رو هم بالا سرش نصب کرده بودن شهید مدافع وطن رسول محمدی سن :۲۷ سال نام پدر: مهدی زیرش با جمله زیبایی نوشته بودن بیا عاشقی را رعایت کنیم ز یاران عاشق حکایت کنیم از آنها که خونین سفر کرده اند سفر بر مدار خطر کرده اند ای کاش لیاقت داشتم منم مثل رسول پر میکشیدم به آسمون اما شاید قسمت نیست نگاهم رو به چهره مهربون رسول کردم سرم رو روی خاکش گذاشتم و آروم شدم از شوخی ها و نمک های رسول که یادم میاد گریم میگیره دلم تنگ شده برای همه خنده هاش و مهربونی هاش . رسول یادت نره دست ما رو هم بگیر دست جوون هایی که از وسوسه شیطان دچار گناه میشن آره تو از همونایی هستی که شفاعت میکنی سلام من رو به امام زمانم برسون ●●● به پایان آمد این داستان حکایت همچنان باقیست.... از اینجور مامور هایی که رفتن و ما ازشون خبر نداریم زیاد هستن دوستان من یکم به خودمون بیایم تا به حال برای جبران زحمات اینا چیکار کردیم؟ به خودمون بیایم شاید یه روز پشیمون بشیم شاید برامون مهلتی نمونده باشه حواست رو جمع کن دوست من شاید فردایی نباشه توبه رو به فردا ننداز از همین الان وقتشه خدا و اهل بیت و شهدا منتظر تو هستن برو سمتشون اونا منتظرن🙂
تمام سعیم رو کردم داستان خوبی رو رقم بزنم اگه کاستی چیزی دیدین به بزرگی خودتون حلال کنین دوستان کپی از رمان حلالتون ولی یه شرط کوچولو داره باید ۱۴ صلوات به نیت چهارده معصوم برای فرج امام زمان بفرستی برای هر ۱۰ پارت ۱۴ تا زیاد نیستا🙂♥️
جانم فدای رهبر🙂♥️
دو پارت نوشتم😎
@emamhosein113 میخوام تو این کانال قرار بدم هر کس عضو نیست عضو شه🙂
الْمُؤْمِنُ قَلِيلَ الْمَئُونَةِ، كَثِيرَ الْمَعُونَةِ از صفات مؤمن این است که کم خرج و کم زحمت است و بسیار کمک رسان. پیامبر اکرم صل‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم💞 بحارالانوار ج۶۴ ص۳۱۱
⭕️ «مردم مهمترین پشتوانه دولت ها هستند...» 👤 شهروند معمولی
*این وحشتناکه🚫 مخصوصا برای نوجوانا و جوانامون❌ 🔴 • 🔴 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ شدیم نسلی که: . معلوم نیس چه مرگشه...😔 . یه گوشی تو دست📲 . چندتا اهنگ♪♪♪ . ادّعای داغون بودن👈😞 . همه شکست عشقی خورده💔 . یه سری بیست چهاری کلش به دست...🚦 . زیر ۲۰ سال همه درگیر گل و ....🤔 . ریه ها داغون....🤒😷 . معرفت ها الکی...💔💔💔💔💔 . همش نقش، همش حرف...🗣👥🗣 . پای عمل همه میکشن کنار....😶😶 . موقع بدبختی ها یاد خدا میفتیم😕😔 . دریغ از اینکه تو خوشی هامونم ب یادش باشیم😂🙄 . چی ازمون ساختن؟؟؟🤔 . یه نسل نا امید به آینده....!😒 . پاشید جمع کنید مسخره بازیاتونو...😦 . پسره متولد ۷۴ شد مدافع حرم😳 . چند ماه بعد یه روبان مشکی کنار عکسش بود..🖊 . فرق ما با این ادم چیه؟؟؟؟🤔 . چطور اون میتونه بجای کلش از اعتقاداتش دفاع کنه!؟🙄😔 . بجای زدن رل فور اور و سینگل فور اور تو پروفایلش ، مرد و مردونه تو شناسنامش زدن: در دفاع از حرم شهید شد.....! . نسلی شدیم ک بی اعتقادی شده کلاس!😮 . فکر میکنیم با فحش دادن پرچم میره بالا....!🚩🚩🚩🏳 . غیرت و ناموس هم ک فقط ادعاش مونده....😤😑☹️ . چند سال پیش تو همین مملکت هم سن های من و تو رفتن واسه ناموس ملت، واسه امنیت منو تو جون دادن....😔 . سه تا شهید دادیم فقط و فقط برای برگردوندن جنازه ی یه دختر.... . اما الان چی...؟؟؟؟😔 . پسرا مملکتمون به جای غیرت ، زیر پست دخترا.... عکس های برهنه شون رو لایک میکنن و تو کامنت ها اراجیف میگن....😮😐😔 . دخترامون معنای زیبایی رو گم کردن!!!😞 فکر میکنن هرچی برهنه تر باشن جذاب ترن..😱. . ن اینطور نیست....❌❌❌❗️ . با این عکس ها فقط چشمای یه سری آدم بوالهوس رو سیر میکنن😶 . شدیم نسلی که حتی معتقد هامونم داره پاشون میلرزه😖 . بیرون استغفر الله رو لبمونه و سرمون پایین....!😶🙄 . ولی تو چت انگار یهو دین خدا عوض میشه....💻📲📱 . همون دختری که بیرون نامحرمه، تو چت میشه محرم...😢😦😯 . راحت با هم حرف میزنیم👥🗣 . بجا سنگین و موقر بودن واسه هم عشوه میایم👉👉👉 . نه دین این نیست که خشک مقدس باشی...🤔 ولی هرچیزی به جاش . عشوه هاتو بزار واسه همسرت...👨‍👩‍👧‍👧 . نه یه آدم غریبه ک تو ذهنت باهاش رویاهاتو ساختی...👱❌❌ . نه قرار نیست چیزی رو با حرفام به کسی تحمیل کنم💢 . لا اکراه فی الدین..... . فقط یکم تلنگر.....📵⚠️⚠️⚠️⚠️ . تا شاید به خودمون بیایم💠 . یکی ۲۰ سالشه و مدافع حرم➡️➡️➡️➡️➡️ . یکی ۲۰ سالشه و درگیر لایک و کلش🎮📲 . بخدا ما فرقی با این بچه ها نداریم...😶 ما هم میتونیم....😯 . شک نکن....🙂 . فقط باید از یه جا شروع کنیم🏁🏁🚥 مطالب فوق به هیچ وجه برای توهین به کسی نبود...⭕️⭕️❌ فقط یکم تلنگر💢💢 برا خودم.....⛔️ تا یادم نره کی ام و واسه چی افریده شدم♦️ ببخشید لحنم یکم تند بود👉 ولی حقایق رو باید گفت...🗣 اندکی‌تفکر
پسره‌عکس‌ازخودش‌گذاشته... دختره‌زیرش‌کامنت‌میذاره: +وای‌برادرشماچقدرشبیه‌شهدایی -ممنون‌خواهرم،ایشالاشماهم‌شهیدبشید☺️ +بااینهمه‌گناه؟!😭 -درست‌میشه‌خواهر...😊 +چجوری‌آخه...؟!😔 -بیاپیوی...!! {فردای‌همون‌روز...^^ +حالِ‌آقایی‌من‌چطوره..؟! -خوبم‌تاوقتی‌خانومیم‌خوب‌باشه😘 |من:😐 |شهدا:😣 |شیطان:😳 |امام‌زمان:😔💔 ؟🚶🏻‍♂🕳 🦋
❀ ✿ ❀ آیا تا به حال چیزی راجع به لباس های زبان دار شنیدی؟ لباس هایی که با ما حرف می زنند و طرز تفکر، نیت ها و اعتقادات کسی که اونها رو پوشیده، برای ما روشن می کنند. مثلا وقتی میری عروسی، کی عروس رو به تو معرفی میکنه؟ خوب معلومه؛ لباس عروس از دور داد میزنه کی عروسه. 😃👰‍♀ یا فرض کن سرزده رفتی خونه دوستت و دوستت لباس مرتبی پوشیده، اولین چیزی که به دوستت میگی اینه که :میخواستی بری جایی؟🤔 پس لباس دوستت با تو حرف زده.👌 مردی رو میبینی که محاسن بلندی داره و سرتاپا سیاه پوشیده، اولین چیزی که به ذهنت میرسه اینه که اون مرد عزیزی از دست داده؛ وضع ظاهرش اینها رو میگه. پس قبل از اینکه با کسی حرف بزنیم، وضع ظاهر ما حرف میزنه. بعضی رنگ ها و مدل ها میگن لطفا به من نگاه نکن ولی بعضی خانمها و آقایون با مدل مو و آرایش سر و صورت و رنگ لباسشون توجه هر رهگذری رو جلب میکنن و با زبان بی زبانی میگن: خواهش میکنم به من نگاه کنید. حالا شاید نیت کسی که اون رو پوشیده، جلب توجه هم نباشه ها ‼️ ولی وضع ظاهرش داره با ما صحبت میکنه نه زبونش و اون نمیتونه به همه توضیح بده که قصد من جلب توجه نیست، قصد من مثلا مد روز بود ؛ نه...... پس باید خیلی مواظب نوع پوشش و وضع ظاهرمون باشیم. شاید به خاطر همین است که خدا در قرآن(آیه33سوره احزاب)به زنان میفرماید: خودنمایی نکنید یعنی در اجتماع طوری ظاهر نشوید که همه نگاه ها متوجه تو بشه و در آیه 32 همین سوره می فرماید: موقع حرف زدن هم مواظب باش با ناز و کرشمه حرف نزنی چون بیماردلان راجع به تو فکر بد میکنن!! راستی چقدر خدا به فکر شخصیت خانمهاست که میخواد کسی راجع به اونا حتی فکر بد هم نکنه! 😍❤️ حالا فکر کن آرایش صورتت و موهات و رنگ لباسهات به بینندگان چی میگه؟ از طرف دیگه همه انسان ها از نظر زیبایی ظاهری یکجور خلق نشدن که 😐😕 فرض کن بانویی مثل خیلی از زنها و دخترای امروزی با پوشیدن یک مانتوی تنگ و به نمایش گذاشتن اندامش و با آرایش صورتش و موهای خوش رنگش و حتی رنگ لباسش که توجه هر رهگذری رو جلب میکنه، توجامعه ظاهر بشه، فکر میکنی مردی که همسری داره که بهره کمی از زیبایی داره یا اندامی خیلی زیبایی نداره یا حتی مرد جوانی که همسر نداره با دیدن اون زن چه حالی میشه؟؟؟ شاید کمترینش این باشه که تو دلش آرزو کنه کاش همسری مثل اون زن داشته باشه و این کمترینشه و این آرزوها مقدمه بسیاری از مفاسد دیگر‌ه.😐😐😐