♥️🍃
"مرد" را به عقلش بنگر نه به "ثروتش" !
"زن" را به وفایش بنگر نه به "جمالش" !
"دوست" را به محبتش بنگر نه به "کلامش" !
"عاشق" را به صبرش بنگر نه به "ادعایش" !
"مال" را به برکتش بنگر نه به "مقدارش" !
"خانه" را به آرامشش بنگر نه به "بزرگیش" !
"دل" را به پاکیش بنگر نه به "صاحبش" !
"فرزند" را به ایمانش بنگر نه به "وفا داریش"!
"پدر و مادر" را فقط؛ "بنگر"
هر چه بیشتر "بهتر" !
https://eitaa.com/ganj_sokhan
💢عاقبت تملّق
کریمخان زند پس از آنکه به پادشاهی رسید، شیراز را به پایتختی انتخاب کرد و از چنان محبوبیتی برخوردار شد که نامش بهعنوان سرسلسله زندیه در سراسر ایران پیچید.
روزی عموی او برای دیدنش به پایتخت آمد. کریمخان دستور داد از وی پذیرای کنند و لباسهای فاخر به او بپوشانند.
چند روزی از اقامتش نگذشته بود که در یکی از جلسات مهم مملکتی شرکت کرد.
با دیدن قدرت و منزلت برادرزادهاش بادی به غبغب انداخت و گفت:
کریمخان، دیشب خواب پدرت را دیدم که در بهشت کنار حوض کوثر ایستاده بود و حضرت علی (علیهالسلام) جامی از آب کوثر به او میداد.
کریمخان اخمهایش را درهم کشید و دستور داد وی را از مجلس اخراج و سپس از شهر بیرون کنند. رؤسای طوایف از او علت این رفتار خشونتآمیز را جویا شدند.
کریمخان گفت:
من پدر خود را میشناسم. او مردی نیست که لایق گرفتن جامی از آب کوثر از دست حضرت علی باشد. این مرد میخواهد با تملّق و چاپلوسی مورد توجه قرار گیرد و اگر تملّق و چاپلوسی بهصورت عادت درآید، پادشاه دچار غرور و بدبینی میشود و کار رعیت هرگز به سامان نمیرسد.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
💢از شیطان شکایت داری؟؟
روزی مردی به نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می کرد و دارای کرامت بود مرد به عارف گفت: خسته ام از این روزگار بی معرفت که مرام سرش نمی شود خسته ام از این آدم ها که هیچکدام جوانمردی ندارند عارف از او پرسید چرا این حرف ها را می زنی مرد پاسخ داد: خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمت زدن شروع نکنند به شب نخواهد رسید شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی داند در این روزگار چه کند دارم با طناب این مردم ته چاه می روم و شیطان هم تا می تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند اصلا حس می کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند نمی دانم از دست این ملعون چه کنم راه چاره ای به من نشان ده
مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می آوری؟؟!!
جالب است بدانی زود تر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می کرد
مرد مات و مبهوت پرسید از من؟!
مرد عارف پاسخ داد بله او ادعا می کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید
مرد زیر لب گفت من دزدیده ام مگر می شود
عارف ادامه داد شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند...
بی خود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز...تا خودت نخواهی به سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت
این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می شی که چرا جوابت را داده است
خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است
📙منطق الطیر
https://eitaa.com/ganj_sokhan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️نیایش صبح گاهی
ﺧﺪﺍﯾﺎ !!!
ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻢ ، ﺁﯾﻨﺪﻩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ .
ﻭﻟﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﻡ ؛ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﻭ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ !!!
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ،
ﻋﺸﻖ ﺣﻘﯿﻘﯽ ،،،
ﺳﻼﻣﺘﯽ ،،،
ﺁﺭﺍﻣﺶ ،،،
ﻭ ﻧﯿﮑﺒﺨﺘﯽ ،،،
ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ .
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﺮ ﺁنچه ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﻟﺒﺮﯾﺰ ﮐﻦ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﻟﺒﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮔﻞ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﮐﻦ .
ﺁﻣﯿﻦ ﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﺗﺮﯾﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺎﻥ
https://eitaa.com/ganj_sokhan
✨﷽✨
#داستان_شب
بشكن!
نوشتهاند: روزى پادشاهى همه درباريان را خواست. همه گرد تخت او به صف ايستادند. شاه، گوهرى بس زيبا و گرانبها به يكى از آنان داد و گفت: اين گوهر چگونه است و به چند ارزد؟
گفت: صدها خروار طلا، قيمت اين گوهر را ندارد.
شاه گفت: آن را بشكن.
مرد دربارى گفت:اى شاه!چنين گوهرى را نبايد شكست كه سخت ارزنده و قيمتى است.
ساعتى گذشت. دوباره آن گوهر را به يكى ديگر از حاضران داد و همان خواست. او نيز گفت:اى سلطان جهان!اين گوهر، به اندازه نيمى از مملكت تو، قيمت دارد . چگونه از من خواهى كه آن را بشكنم؟
شاه او را نيز رها كرد و دستور داد به هر دو خلعت و هديه دهند.
به چندين كس ديگر داد و همگى همان گفتند كه آن دو نديم گفته بودند.
شاه را نديمى خاص بود كه بدو سخت عنايت داشت و مهر مىورزيد . او را خواست . پيش آمد. گوهر را به دست او سپرد و گفت: چند ارزد؟
گفت: بسيار.
شاه گفت: آن را بشكن!همان دم، گوهر را بر زمين زد و آن را صد پاره كرد.
حاضران، همه بر آشفتند و زبان به طعن و لعن وى گشودند كه اى نادان اين چه كار بود كه كردى. آيا پسنديدى كه خزانه شاه از چنين گوهرى، خالى باشد؟
نديم گفت: راست گفتيد. اين گوهر، افزون بر آنچه در تصور گنجد، قدر و بها داشت؛ اما فرمان شاه، ارزندهتر و قيمتىتر است.
حاضران، چون اين پاسخ را از آن غلام شنيدند، همگى دانستند كه اين، امتحانى بود از جانب شاه . لب فرو بستند و هيچ نگفتند كه دانستند خطا كردهاند.
منبع📚:حكايت پارسايان، رضا بابايى
https://eitaa.com/ganj_sokhan
چطور برنج ایرانی مرغوب را تشخیص دهیم؟
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
اولین سوالی که همیشه خانواده های ایرانی برای خرید برنج دارند این می باشد که چطور می توان برنج ایرانی مرغوب را از نوع خارجی و نامرغوب آن تشخیص داد.
نکته :
در مورد تفاوت برنج ایرانی مرغوب و برنج نامرغوب می توان گفت که زمانی که کسی برنج نامرغوب مصرف کرده باشد بعد از گذشت یک یا دو ساعت از خوردن برنج فرد احساس گرسنگی میکند و مانند این می باشد که چندین ساعت قبل غذا خورده و گرسنه می باشد در حالی که این قضیه در مورد برنج ایرانی مرغوب برعکس می باشد یعنی یک نفر با خوردن کمی برنج ایرانی سیر شده و تا چندین ساعت انرژی لازم را برای فعالیت های مختلف دارد، دلیل این امر وجود مقادیر بسیار زیاد املاح و مواد معدنی و در اصل نشاسته زیاد در برنج ایرانی مرغوب می باشد.
در واقع برنج ایرانی مرغوب به خاطر داشتن نشاسته زیاد دارای رنگ سفید شیری یکدست می باشد در حالی که برنج های نامرغوب و خارجی بطور کل دارای رنگی تماما شیشه ای و شفاف و یا حالت شفاف با مقداری رنگ سفید در وسط دانه های آن (شکم سفید) می باشد که در تصویر زیر مشخص می باشد.
در صورتی که برنجی با این ظاهر باشد از کیفیت لازم برخوردار نمی باشد، البته گاهی اوقات نیز این نوع برنج ها را با یک درصدی با برنج ایرانی مرغوب مخلوط می کنند در این حالت نیز می توان با برداشتن یک مشت از برنج و مقایسه دانه های برنج موجود درآن به این قضیه پی ببریم ، یعنی اگر دانه های برنج به رنگ ها و شکل های خیلی مختلف باشند می توان نتیجه گرفت که این محصول مخلوطی از برنج های مختلف می باشد و غالبا نیز دارای قیمت های پایین بوده و خریداران به خاطر همین مساله گمراه شده و اقدام به خرید می کنند که در آخر به خاطر عدم کیفیت مناسب باعث پشیمانی میشود.
🆔 : @shafie_48
♨️ ارتباط با مشتریان
👤 : @shafie_48
📞 : 09166183109
🌾 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🌐 https://eitaa.com/anbarbo_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شـاءالله
امروز با یک انرژی مثبت🕊
با یک اتـفـاق خــوب🕊
با یک خبر خوش
با یک رونق کاری 🕊
با یک نـگــاه
زیـبـای خــــــــدا 🕊
زندگیتون عالی بشه
صبحتون بخیر🕊
https://eitaa.com/ganj_sokhan
بشكن!
نوشتهاند: روزى پادشاهى همه درباريان را خواست. همه گرد تخت او به صف ايستادند. شاه، گوهرى بس زيبا و گرانبها به يكى از آنان داد و گفت: اين گوهر چگونه است و به چند ارزد؟
گفت: صدها خروار طلا، قيمت اين گوهر را ندارد.
شاه گفت: آن را بشكن.
مرد دربارى گفت:اى شاه!چنين گوهرى را نبايد شكست كه سخت ارزنده و قيمتى است.
ساعتى گذشت. دوباره آن گوهر را به يكى ديگر از حاضران داد و همان خواست. او نيز گفت:اى سلطان جهان!اين گوهر، به اندازه نيمى از مملكت تو، قيمت دارد . چگونه از من خواهى كه آن را بشكنم؟
شاه او را نيز رها كرد و دستور داد به هر دو خلعت و هديه دهند.
به چندين كس ديگر داد و همگى همان گفتند كه آن دو نديم گفته بودند.
شاه را نديمى خاص بود كه بدو سخت عنايت داشت و مهر مىورزيد . او را خواست . پيش آمد. گوهر را به دست او سپرد و گفت: چند ارزد؟
گفت: بسيار.
شاه گفت: آن را بشكن!همان دم، گوهر را بر زمين زد و آن را صد پاره كرد.
حاضران، همه بر آشفتند و زبان به طعن و لعن وى گشودند كه اى نادان اين چه كار بود كه كردى. آيا پسنديدى كه خزانه شاه از چنين گوهرى، خالى باشد؟
نديم گفت: راست گفتيد. اين گوهر، افزون بر آنچه در تصور گنجد، قدر و بها داشت؛ اما فرمان شاه، ارزندهتر و قيمتىتر است.
حاضران، چون اين پاسخ را از آن غلام شنيدند، همگى دانستند كه اين، امتحانى بود از جانب شاه . لب فرو بستند و هيچ نگفتند كه دانستند خطا كردهاند.
منبع📚:حكايت پارسايان، رضا بابايى
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔴 آزمايش سرنوشت ساز
ازامام محمدباقرعلیه السلام نقل شده كه فرمود:
دربني اسرائيل عابدي بودكه به هركاري دست مي زدزيان مي ديد،راه تحصيل معاش برايش كاملابسته شده بود،تامدتي هسمرش مخارج اوراتامين مي كردتااين كه اموال همسرش نيزتمام گشت وچون سخت درمانده شدند
عابدكلاف ريسماني كه تنها موجودي آنان بودبرداشته به بازاررفت كه بافروش آن غذايي تهيه كندولي چون كسي ازوي نخريدكناردريارفت كه پس ازآب تني به خانه برگردد
درآنجاصيادي راديدكه ماهي فاسدي راصيدكرده است به اوگفت :اين ماهي رابه من بفروش و درعوض اين كلاف رابگيركه به دردام تومي خورد .
صيادپذيرفت كلاف راگرفت وماهي رابه اوداد،عابدبه خانه آمدوآن رابه همسرش دادكه طبخ نمايد وقتي همسراوشكم ماهي راشكافت درآن مرواريدبزرگي رايافت ،عابدآن رابه بازاربردوبه 20هزاردرهم فروخت ،
هنگامي كه پولهابابه خانه آوردسائلي درب منزلش آمده ،گفت :صدقه اي به من بدهيدتاخداوندبرشماترحم نمايد .
عابدده هزاردرهم ازپول مرواريدرابه سائل داد،همسرش گفت :سبحان الله تو نصف ثروت مارايكباره ازدست دادي ؟
طولي نكشيدكه سائل بازگشت وآن ده هزاردرهم راپس داده گفت :خودشماآن رامصرف كنيدگوارايتان باد،من فرشته اي بودم كه خداوندمرافرستاده بودشماراآزمايش كندكه شماچگونه شكرگزارنعمت مي باشيدواكنون خداوندسپاسگذاري شماراپسنديد .
/رياحين الشريعه ،جلد5،صفحه 186،به نقل ازحيوه القلوب مرحوم مجلسي ،جلداول
https://eitaa.com/ganj_sokhan
💢 پیرمرد قفل ساز
قفل ساز نشسته و با او گرم گرفته بودند و سخن می گفتند.در همین حال می بیند پیرزنی ناتوان و قد خمیده ،عصا زنان آمده و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: «برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی از من بخرید. من سه شاهی پول نیاز دارم.»
پیرمرد با کمال سادگی گفت: «این قفل دو عباسی و هشت شاهی ارزش دارد، من آن را به هفت شاهی می خرم زیرا در معامله دو عباسی بیش از یک شاهی منفعت بردن بی انصافی است.»
پیرزن با ناباوری گفت: «من التماس کرده ام اما هیچ کس راضی نشد این قفل را به سه شاهی از من خریداری کند.»
سرانجام پیرمرد هفت شاهی پول به آن زن داد و قفل را خرید هنگامی که پیرزن رفت امام عصر (عج) به من فرمود: «آقای عزیز! دیدی؟ اینطور باشید تا ما به سراغ شما بیاییم. چلّه نشینی لازم نیست، علم جفر سودی ندارد، علم سالم داشته باشید و مسلمان باشید.
در تمام این شهر من این پیرمرد را انتخاب کرده ام چون دین دارد و خدا را می شناسد، هفته ای بر او نمی گذرد مگر اینکه من به سراغ او می آیم و از او دلجویی و احوال پرسی می کنم”
نتیجه ای که من ازاین ماجرا برداشت کردم این است که هرکس به نحوی آزمایش می شود ..مثلا مغازه دار با انصافش، قاضی با عدلش و هر کس با توجه به کار و بارش.
جوان باهوای نفسش آزمایش می شود…اگر اسب سرکش نفس و شهوت را رام کرد…آن وقت می تواند بگوید خدایا امام را به من نشان بده…گرچه فقط دیدن کافی نیست…شمر هم امام زمانش رادید…اللهم اعرفنی حجتک…
. …السلام علیک یابقیه الله فی الارضه…
https://eitaa.com/ganj_sokhan
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پيشنهاد میکنم هرکسی ک هستی ،در هر پست و منصبی ک باشی،دارای هر مال و ثروتی که هستی،صاحب هر ملک و شهری ک هستی حتما، حتما، حتما این کلیپ رو تماشا و ذخیره کنید
https://eitaa.com/ganj_sokhan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧 به گمانم باران از حوالی تو عبور میکند و به ما میرسد.
آخر عجیب عطر تو را دارد!
بر شیشهٔ نگاهم که میزند، بال و پر میگیرم.
درست مثل تو که وقتی بیایی، دنیا رنگ به رخسار میگیرد.
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
#امام_زمان
https://eitaa.com/ganj_sokhan
حکایتی از بوستان سعدی
یکی مُتّفِق بود بر مُنکَری
گذر کرد بر وی، نکومَحضَری
نشست از خجالت، عرقکرده روی
که آیا خجل گشتم از شیخِ کوی؟
شنید این سخن، پیر روشنروان
بر او بر، بشورید و گفت: ای جوان
نیایدهمی شرمت از خویشتن
که حق، حاضر و شرم داری ز من؟
نیاسایی از جانب هیچ کس
برو جانب حق نگه دار و بس
چنان شرم دار از خداوند خویش
که شرمت ز همسایگان است و خویش
لغات:
متفق: مصمم، قصدکننده.
منکَر: کار زشت و ناپسند، گناه.
نکومحضر: خوشرفتار، خوشبرخورد.
شوریدن: تندی کردن.
کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۹۰ و ۳۹۱.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﻨﺪ ﮐﻔﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ
ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ( ﻉ ) ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺸﺎﻭﻧﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﻨﺪ ﮐﻔﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ( ﻉ ) ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﻔﺶ ﺑﻪ ﭘﺎﺑﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ . ﺍﻣﺎﻡ ﮐﻔﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺍﺑﻦ ﺍﺑﯽ ﯾﻌﻔﻮﺭ - ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺻﺤﺎﺑﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻮﺩ ﻓﻮﺭﺍ ﮐﻔﺶ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ , ﺑﻨﺪ ﮐﻔﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻣﺎﻡ
ﺗﺎ ﺁﻥ ﺑﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎ ﮐﻔﺶ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﻃﯽ ﮐﻨﺪ .
ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﺸﻤﻨﺎﮎ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺒﺪﺍﻟﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﺟﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
« ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺶ ﺁﯾﺪ , ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺗﺠﻤﻞ ﺁﻥ ﺳﺨﺘﯽ ﺍﻭﻟﯽ ﺍﺳﺖ .
ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺘﺤﻤﻞ ﺭﻧﺞ ﺑﺸﻮﺩ
https://eitaa.com/ganj_sokhan
طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به آسمان رود و کار آفتاب کند .
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *
به آسمان رود و کار آفتاب کند
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔰12 سایت و منابع مختلف و شماره های کاربردی که خیلی به دردتون میخورن:
🔹1) اگه گاز خونهتون قطع یا ضعیف شد: تماس با شماره ۱۹۴
🔹2) اگه برق خونه تون قطع یا ضعیف شد: تماس با شماره ۱۲۱
🔹3) اگه آب خونه تون قطع یا ضعیف شد: تماس با شماره ۱۲۲
4) اگه تلفن ثابت شما قطع شد: تماس با شماره ۲۰۱۱۷
🔹5) اگه از سر و صدای ساخت و ساز تو محله یا خیابون یا ،کوچه یا کلافه و اذیت شدید: تماس با شماره ۱۳۷
🔹6) استعلام وضعیت سود سهام عدالت: تماس با شماره : ۱۵۶۹
🔹7) استعلام وضعیت یارانه : ارسال کدملی سرپرست خانوار به سامانه ۶۳۶۹
🔹8) استعلام کالا برگ الکترونیک: (خرید کالا با کارت یارانه) شماره گیری * ۷۸۸۲۸* یا #۱۴۶۳*۵۰۰*
🔹9) استعلام خلافی خودرو: ارسال کد VIN به سامانه ۱۱۰۱۲۰۲۰۲۰
🔹10) استعلام تعداد سیم کارت: (خیلی مهمه) ارسال کد ملی به سامانه ۳۰۰۰۱۵۰
🔹11) استعلام سوابق بیمه: (سوابق بیکاری رابطه ،بیمهای آخرین مستمری و...) شمارهگیری کد #۴۱۴۲۰*
🔹12) شکایت از مدرسه: (در هر موضوعی اگه شکایتی داشتید)
تماس با سامانه تلفنی ۴۳۱۷، در شهرستان ۰۲۱ اضافه کنید.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
انسان هایی هستند که برای کفاره گناهانشان سی روز روزه میگیرند
گوسفند قربانی میکنند
به حج میروند
و روزی پنج بار سر به سجاده می گذارند
اما در دلشان نه جایی برای محبت است
نه جایی برای بذل و بخشش
اما یک نفر نیست به انها بگوید که
مرد حسابی ،برای چه اینهمه زحمت میکشی؟
مگر بدون عشق و دوست داشتن میشود به حداوند نزدیک شد؟
شمس تبریزی
https://eitaa.com/ganj_sokhan
روزي پدري نزد
کنفوسـیوس -حکیم و فیلسوف چینی-
رفت
و از پسـرش به خاطر وظیفه ناشناسی شکایت کرد.
کنفوسیوس
فرمان داد:
پـدر و پسـر را سه ماه زنـدانی کردنـد
و گفت:
«پـدري که نتواند
وظایف فرزندي را
به پسـرش بیاموزد،
همان اندازه خطا کار است
که پسري به آن وظایف عمل نکند.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســلام
💓صبح زیباتون بخیر
🌸زندگیتون پرشـور
💓و پر از رحمت الهی
🌸دلتون پراز نغمه های شادی
💓و پر از حس خوشبختی
🌸و لحظه هاتون
💓پر از سلامتی و کامیابی
🌸صبح شنبه تون
💓پراز عشق و مهـربانی
🌺 صبح زیبای شما ب خیر و نکویی
📚حکایت طبیب و قصاب
قصابی در حال کوبیدن ساطور بر
استخوان گوسفند بود که تراشه ای
از استخوان پرید گوشه چشمش.
ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند.
طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید.
زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت.
باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد.
بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت.
بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید، کسی مراجعه نکرد.
گفت چرا قصاب باشی آمد طبیب گفت تو چه کردی شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی.
گرچه لای زخم بودی استخوان
لیک ای جان در کنارش بود نان
https://eitaa.com/ganj_sokhan
📚حکایت ملا نصرالدین و رحمت خداوند
روزی از روزهای بهاری باران به شدت در حال باریدین بود. خوب در این حالت هر کسی دوست دارد، زودتر خود را به جای برساند که کمتر خیس شود. ملا نصرالدین از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او می دوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.
ملا نصرالدین پنجره را باز کرد و فریاد زد.
های همسایه! چیکار می کنی؟ خجالت نمی کشی؟ از رحمت خدا فرار می کنی؟
مرد همسایه وقتی این حرف ملا را شنید، دست از دویدن کشید و آرام ارام به سمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آب کشیده شده بود.
چند روز گذشت. این بار ملا نصرالدین خود در میانه باران گرفتار شد. به سرعت در حال دویدن به سوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
های ملا نصرالیدن! خجالت نمی کشی از رحمت خدا فرار می کنی! چند روز قبل را یادت هست؟ به من می گفتی چرا از رحمت خدا فرار می کنی؟ حال خودت همان کار را می کنی؟
ملا نصرالدین در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت:
چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر می دوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم.
سخن پایانی
این داستان کنایه از افرادی که از زمین و زمان ایراد می گیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیح ذکر می کنند.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
وقتی یونانیان
برای ترساندن کوروش بزرگ
به درگاه او آمدن
گفتند:
اگر در امر داخلی یونان دخالت کند
با او سخت مقابله خواهند کرد.
کوروش کبیر به آنان گفت:
یونانیان کارشان بیکاریست
من از مردمی
که در میدان های شهرشان
گرد هم می آیند
و برای فریب یکدیگر
سوگند دروغ می خورند ترسی ندارم
https://eitaa.com/ganj_sokhan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨یکشنبه تون شاد و زیبا
💓✨ان شاءالله امـروز
🌸✨یه خبـر خوب
💓✨یه اتفاق بی نظیر
🌸✨یه معجـزه
💓✨یه دلخوشی
🌸✨یه کار خوب
💓✨یه لب خندون و
🌸✨یه زندگی آروم نصیبتون بشه
💓هر کجا هستید خدا پناهتون باشه
https://eitaa.com/ganj_sokhan
❤️ تشرفات محضر ولی عصر(عج)
آیت الله مظاهری ضمن درس اخلاق خود حکایتی نقل کردند با این مضمون :
یکی از علمای بزرگ، در زمان قدیم در تخت فولاد خدمت امام زمان «ارواحنافداه» رسیده بود و از آن حضرت درخواست «علم اکسیر» کرده بود. در حالی که یاد گرفتن علوم غریبه حرام است و گفت و شنود و تعلیم و تعلّمش نیز حرام است.
آن حضرت به او فرموده بودند:
علوم غریبه به تو چه ربطی دارد؟ من به جای آن ختمی به تو یاد میدهم که بهتر از اکسیر است.
بعد فرموده بودند: به پنج تن و امام زمان توسّل پیدا کن و در توسّلهایت بگو:
«یا محمّد یا علی یا فاطمه یا حسن یا حسین، یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی».
آن عالم نقل میکند: وقتی حضرت فرمودند: «ادرکنی»، به ذهنم خطور کرد که باید بفرمایند: «ادرکونی»، یعنی برای درخواست کمک از پنج نور مقدّس، باید فعل جمع به کار ببریم، پس چرا ایشان فعل مفرد به کار برده و میفرمایند: «ادرکنی و لاتهلکنی»؟!
وقتی چنین تصوّری کردم، امام زمان «ارواحنافداه» تبسّم کردند و فرمودند:
همین است که گفتم. برای اینکه واسطه فیض این عالم، فعلاً من هستم.
یعنی اگر در زمان حاضر توسّلی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یا سایر حضرات معصومین سلام الله علیهم بشود، فیض الهی به واسطه وجود مقدّس امام زمان «ارواحنافداه» به بندگان میرسد
https://eitaa.com/ganj_sokhan
پسر حاتم
که از کریمان جهان بود،
از کوزه سفالین آب میخورد
و بر فرش کهنه می نشست،
ولی پیوسته سفره نیکو می نهاد
و مردمـان را طعـام میداد
و هرسـال به شـاعران
هشـتاد هزار درهم جایزه میداد.
روزي فردی به او گفت:
«چه میشـد اگر
آب در جـام بلـورین میخـوردي
و فرش و ظرف هـاي بهـتر
فراهـم میکردي؟»
گفت:
«من حسـاب کرده ام که
اگر بخـواهم
وسایل تجمل فراهم آورم،
هر سال پنجاه هزار دینار زر سـرخ خرج این تجمل می شود
و من دوست تر دارم
که زندگانی ساده
در پیش گیرم و
این پنجـاه هزار دینـار
به محتاجـان دهم تـا در ایام حیات،
مرا ثنا گوینـد
و پس از وفات بر من دعا کننـد
که از آدمی
همین به کار آید و بس».
https://eitaa.com/ganj_sokhan
مردی غلامی سـقا داشت
که از سـختی آب کشـیدن
همیشه رنجور و درمانده بود.
روزي مرد از او پرسید:
«اي غلام،
حال خود و مرا چگونه می بینی؟»
گفت:
«در میان این قبیله،
من و تو بـدبخت ترین مردمان هستیم.»
اسـحاق پرسـید:
«به چه دلیل؟»
گفت:
«به این سـبب که
تو سراسـر شب در غم نان آن ها هستی
و من تمام روز
در غم آب آن ها،
درحالی که آنها
به فکر من و تو نیستند
و ما را کارگر خود می دانند».
https://eitaa.com/ganj_sokhan
جشواره زمستانه برنج عنبر بو
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
عطر بالا. لیزر شده یکدست
خوش پخت. تخفیف عالی
طبع گرم. کشت امسال
ارسال به تمام نقاط کشور از اهواز
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تا ما هستیم گران نخرید
09166183109
@shafie_48
🚚🚚🚚🚚🚚🚚🚚🚚🚚
🆔https://eitaa.com/anbarbo_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺 🍃 🌺
❤️خدايا
🌹در این روزهای زمستانی ❄️
💫به ماحکمت
🌹وخرد درونی عطا فرما🙏
💫تا هرکس که درمسير زندگیمان
🌹قرار ميگيرد
💫بهخوشبختي برسانيم
🌹خدايا به ماحکمتیده
💫که فقط زيبايی عظمت
🌹ترا در درونمان
💫احساس کنيم🙏
🌹امین یا رب العالمین
https://eitaa.com/ganj_sokhan
عارفی
در عبادت گاهی نشسـته بود.
شخصـی پیش او رفت
و گفت:
«اي شـیخ!
دیشب دزدی به خانه من آمده
و آنچه داشـتم را،
برده است.
من مانده ام پریشان و بینوا.»
عارف گفت:
«برو شـکر کن که دزد،
شـیطان نبود
که
در خانه دل تو آمده باشد
و دین و ایمان تو را ببرد.
الحمدلله که ایمان تو برجاست.»
https://eitaa.com/ganj_sokhan