گاندی قشنگ میگه:
" اگر جرات زدن حرف حق را نداری لااقل برای کسانی که حرف نا حق میزنند دست نزن
ناپلئون میگوید: "دنیا پر از تباهی است،
نه به خاطر وجود آدمهای بد،
بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب."
وقتی برنامه های شعبده بازی رو نگاه میکنم متوجه نکته خوبی میشم: " مردم برای کسی دست میزنن که گیجشون کنه، نه آگاهشون "
https://eitaa.com/ganj_sokhan
مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد
مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید...
تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...!
هیچوقت زود قضاوت نکنیم...
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌺🌹🌸
آهستگی را تمرین کن.
آهسته غذا خوردن،
آهسته حرف زدن،
اهسته راه رفتن،
و آنگاه ،
آهسته آهسته به خودت نزدیکتر خواهی شد...
🌹🍃بعداز فوت همسرم عاشق استادم شدم
همسرم که فوت کرد دنیای منم خراب شد
هروزم بدتر از دیروز تا اینکه به اجبار اطرافیان تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم
🌹🍃ترمهای اول به سختی گذشت ترم جدید که شروع شد یه استاد خوش قد و بالا وجذاب واسه یکی از درسها اومد که بد جور دلمو بردو این بهم انگیزه بیشتری میداد و ازینکه یه حس تازه تو وجودم جوونه زده بود خوشحال بودم وچون تازه عروس بودم بدم نمیومد بهش نزدیکتر بشم وباهاش گرم باشم به این خاطر اصلا به درسش توجه نمیکردم و نمره هام پایین بود
🌹🍃و این مشکلات درسی بهترین بهونه شد برام که درخواست تدریس خصوصی بدم اما اون قبول نکرد اخرش روحیه داغونم رو بهونه کردم واسه تدریس خصوصی اونم قبول کرد و قرار خونه استاد گذاشتیم
🌹🍃منم که چیز دیگه ای میخواستم کاملا به خودم رسیدم و رفتم جلوی در قبل از در زدن دکمه های مانتوم رو باز کردم که بدنم معلوم باشه
در زدم استاد که در رو باز کرد یهو دیدم ....
🌹🍃دختر بچه ای خوشکل و زیبا در بغل دارد ،جا خوردم ،نکند استاد بچه داشته باشد؛خشکم زده بود.
🌹🍃بخودم آمدم یهو دیدم که استاد میگوید بفرمایید داخل؛تشکر کردم و وارد خانه استاد شدم ؛خانم جوانی داخل پذیرایی نشسته بود سریع دکمه هایی که باز کرده بودم رو بستم و با دستپاچگی سلام کردم
آیا ممکن است همسر استاد باشد؟؟؟
آیا ممکن است من اشتباه کرده باشم و استاد متأهل باشد؟
🌹🍃گیج شده بودم ؛یهو استاد گفت :شیوا جان ایشون همون شاگردی هستند که راجبش با هم صحبت کردیم
استاد که دست شیوا رو گرفت مطمئن شدم که همسرشه ....و اون دختر بچه هم دختر خودشون بود ...
🌹🍃از خجالت میخواستم اون لحظه زمان نگذره و به عقب بر میگشت ..
و هیچوقت این فکرو خیال به سرم نمیزد
🌹🍃با صدای شیوا از خیالاتم بیرون امدم
که گفت: خب عزیزم من شیوا هستم
چون ایشون وقتشون پر بود (استادش)
من به عنوان استادتون سر کلاسای خصوصی میام
🌹🍃من که هم عذاب وجدان داشتم هم ترس از اینکه زنش فهمیده باشه با استرس زیاد گفتم : خوشبختم منم ....هستم
بعد رو به استاد گفتم : استاد ای کاش زود تر میگفتین من امادگی پیدا میکردم
🌹🍃استاد نیشخندی زدو گفت : تدریس یکیه
مهم اینه هدفت از یادگیری چیه..
و همین جمله کافی بود که بفهمم استاد فهمیده که ازش خوشم امده....
🌹🍃استاد رفت و دخترشم با خودش و شیوا کنارم نشست وگفت: عزیزم ...میدونی برادرم وقتی برام تعریف کرد جا خوردم که میخواد برات کلاس خصوصی بزاره
🌹🍃و این جمله رو گفت فهمیدم خواهرشه ؛
و ادامه داد: برادر من قبلا با دخترای زیادی بود ...چشمش دخترای زیادی دیده
🌹🍃اما میدونی چه زنی رو انتخاب کرد؟
دختری که یه تار موشو نامحرم ندیده دختری که چادرش از سرش نمیوفته
دختری که بار ها از طرف برادرم امتحان شد ...اما سر بلند از امتحان برادر من نه از امتحان الهی بیرون امد
حالا میخوام اینو بگم انقدر خودتو ارزون به هر پسری نشون نده ارزشت زیاد تر از اونیه که هر کس بخواد ارزون ببینتت
🌹🍃بزار توحسرت نگاهت بمونن و اینو بدون
پسری که تو رو به خاطر زیبایی اندامت بخواد مطمئن باش ولت میکنه و میره یه افتاب مهتاب ندیده رو میگیره ...
حالا بشین به حرفام فک کن گلم
❣رفت و منو با اعماقی از افکار ول کرد.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
پیرمردی فقیر، همسرش از او خواست شانهای برایش بخرد تا موهایش را سر و سامانی بدهد.
پیرمرد با شرمندگی گفت:
نمی توانم بخرم،
حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست بند جدیدی بخرم.
پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد.
پیرمرد فردای آن روز ساعتش را فروخت و شانهای برای همسرش خرید.
وقتی به خانه بازگشت، با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده
و بند ساعت نو برای او گرفته است.
اشک ریزان همدیگر را نگاه می کردند. اشک هایشان برای این نبود که کارشان هدر رفته بود، بلکه برای این بود که همدیگر را به یک اندازه دوست داشتند
و هر کدام بدنبال خشنودی دیگری بود.
به یاد داشته باشیم عشق و محبت به حرف نیست، باید به آن عمل کرد.
عمل است که شدت عشق را به تصویر میکشد.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
همیشه راه آسان تری هم هست!📚
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد :
شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است.
بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی و ...
دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید . مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :
پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایکس
بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ، دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند .
نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :
تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی
تا قوطی خالی را باد ببرد!!!!
https://eitaa.com/ganj_sokhan
『داســتان📚』
تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند. تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی میرفتند، مبلغ کمی پول میداد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو میکرد.
غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمیتوانست در راه بخرد و بخورد.
چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود. پس تاجر و غلاماش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند.
غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت.
بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند.
در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هر چه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمیکردند، غلام سکهای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسبها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند.
یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمیخوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من میپذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمیپذیرد.»
تاجر به یاد بدیهای خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از "عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است.»
من کنون فهمیدم که؛
"سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد،" مال بزرگ نمیخواهد بلکه قلب بزرگی میخواهد.
"آنانکه غنی هستند نمیبخشند آنانکه در خود احساس غنیبودن میکنند، می بخشند."
"من غنی بودم ولی در خود احساس غنی بودن نمیکردم و تو فقیری ولی احساس غنی بودن میکنی."
https://eitaa.com/ganj_sokhan
📘جابِرُ بنُ عَبْدِ اللهِ الأنصاري:
جاءَ أَعرابي إِلَى النَّبِيِّ ﷺ فَقَالَ:
يا رَسُولَ اللَّهِ، هَل لِلْجَنَّةِ مِنْ ثَمَنِ؟
قَالَ: نَعَم.
قَالَ: ما ثمنها؟
قال: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، يَقُولُهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ مُخلِصاً بها.
قالَ: وَمَا إِخلاصها؟
قالَ: العَمَلُ بِمَا بُعِثْتُ بِهِ في حَقِّهِ، وَحُبُّ أَهْلِ بيتي.
قَالَ: وَحُبُّ أَهْلِ بَيْتِكَ لَمِنْ حَقَّها ؟
قالَ: أَجَلٍ ، إِنَّ حُبَّهُم الأَعظَمُ حَقَّها.
📚أمالي الطوسي صفحه ۵۸۳
✍بادیه نشینی نزد پیامبر آمد و عرض کرد:
ای رسول خدا! آیا بهشت بهایی دارد؟
فرمود: آری
عرض کرد: بهایش چیست؟
فرمود کلمه ی لا إله الا الله که بنده ی صالح آن را از روی اخلاص بگوید.
عرض کرد اخلاص آن چیست؟
فرمود: عمل کردن به آنچه برای آن فرستاده شده ام و دوست داشتن اهل بیت من.
عرض کرد دوست داشتن اهل بیت شما از حقوق این کلمه است؟
فرمود ،آری، دوست داشتن آنان بزرگترین حق آن است.
🌸🌹🌺🌷💐🌿🌾☘🌱
سلام علیکم محبان اهل بیت
صبح بخیر و نیکی و شادی و سُروُر وختم به عاقبت بخیری
پیشاپیش ولادت مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی«علیه السلام» و روز پدر تبریک و تهنیت باد
الهی از محبان و ولایتمداران آن حضرت و ذُرّیّه پاکشان باشید و شفاعتش در آخرت و زیارتش در دنیا شامل حالتان باد
🕋در پناه ذکر قدسی
صلوات برمحمد
و آل محمد
باشید
https://eitaa.com/ganj_sokhan
✅مشورت حضرت سلیمان(ع) با خفاش
بسیار جالب از دست ندید...
🌱چهارکس نزد سلیمان آمدند که هر یک حاجتی داشتند.
۱. یکی خورشید بود و گفت: ای پیغمبر، درحق من دعا کن که خداوند مسکنی دهد، مانند سایر مخلوقات، که پیوسته در شرق و غرب نباشم، سلیمان قبول کرد.
۲. دومی مار بود، عرض کرد یا سلیمان، در حق من از خداوند مسئلت نما که دست و پا به من کرامت کند مانند سایر حیوانات، که طاقت رفتن روی شکم ندارم، پس قبول کرد.
۳. سوم باد بود، گفت: یا نبی الله، خدا مرا به هر طرف می گرداند، و مرا بی آرام کرده، دعا کن تابه برکت دعای تو خداوند، مرا مهلت دهد، سلیمان گفت: روا باشد.
۴. چهارم آب بود، عرض کرد ای پیغمبر، خدا مرا سر گردان به اطراف جهان گردانیده و به هر سو می دواند و مقامی ندارم، در حق من از خدا مسئلت کن که مرا در ولایتی ساکن گرداند تا هر کس به من احتیاج دارد به نزد من آید، سلیمان قبول کرد.
سلیمان امر به احضار تمام مرغان نمود، ضعیف ترین مرغان که او را خفاش گویند، حاضر شد و سلیمان چهار مطلب را با او مشورت کرد. و قصد آن حضرت این بود که معرفت و معنویت خفاش را بر مرغان معلوم نماید.
خفاش گفت:
🍃 یا نبی الله، اگر آفتاب یکجا قرار گیرد، شب را نتوان از روز امتیاز داد و فعل خداوند به مصلحت است و از جمله ی مصالح آن این است که به همه جا برود و هر رایحه ی بدی را پاک کند.
🍃 اما آب، زندگانی هرچیز به او بستگی دارد، اگر در یک جا قرارگیرد، تمام خلایق در مساقات بعیده هلاک خواهند گردید.
🍃 و اما مار، دشمن بنی آدم است اکنون که دست و پا ندارد، همه ی خلایق از او در بیم و هراسند و اگر دست و پا یابد، تمام مخلوقات را برطرف کند.
🍃 اما باد، اگر نوزد خزان و بهاری معلوم نمی شود و حاصل ها نمی رسد باید به امر خدا به هر نبات و گیاهی بوزد. سلیمان اقوال را قبول نموده و به آنها گفت. آنگاه آن چهار کس دشمن خفاش گردیدند.
🍃 آفتاب گفت: هر جا او را بیابم پر و بال او را می سوزانم.
🍃 باد گفت: از هم پاره پاره اش می کنم.
● آب گفت: غرقش می کنم.
🍃 مار گفت: به زهر کارش سازم.
چون این چهار دشمن قوی از برای خفاش برخاستند، به درگاه احدیت بنالید، که من خلق ضعیفم و این تعصب از برای تو کشیدم در اصلاح امور بندگان تو، اکنون به این خصم عظیم چه کنم که تاب مقاومت آنها ندارم. خطاب از مصدر جلال الهی رسید که:
🍂 هر که به ما توکل کند او را نگاه داریم و هر که امور خود را تفویض نماید پشت و پناه او باشیم...
تو از برای مائی چگونه ازبرای تو نباشیم.
خطاب رسید به خفاش که چنان تقدیر کردیم که:
۱. پرواز کردن تو در شب باشد تا از آفتاب به تو ضرری نرسد.
۲. باد را مَرکب تو قرار دادیم و تو را بر او مسلط کردیم، تا باد از دهانت بیرون نرود، پرواز نتوانی کرد.
٣. و فضله ی تو را زهر مار ساختیم، که اگر تا یک فرسخی بوی آن بشنود هلاک شود.
٤. و در حق آب چنان تقدیر کردیم که تو را به آن حاجتی نباشد، دو پستان در میان سینه ی تو آفریدیم تا همه سال پر از شیر شود، پس هر وقت تشنه شوی سر بر سینه ی خود گذار و آنچه خواهی بخور.
تبارك الله احسنُ الخالقین
✅ هیچ خلقتی از خداوند را دست کم نگیریم که در آن حکمتی نهفته است..
https://eitaa.com/ganj_sokhan
چهار جمله از چهار کودک که در
تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است
یک: دختر سوری بود که در وقت جان
کندن یعنی آخرین مرحله زندگیش گفت :
همه چیز را به خداوند خواهم گفت
دوم: دختر معصومی که از وحشت
جنگ سوریه از صحنه جنگ فرار
میکرد خطاب به خبرنگاری که
می خواست ازش فیلم بگیرد در
حالت گریه وزاری گفت :
عموبه خاطر خدا عکسم را نگیر
چون بی حجاب ام
سوم: دختری کوچکی بود که از گرسنگی
چنین گفت: ای الله چیزی نمانده از
گرسنگی بمیرم نان خوردن نداریم
مرا به جنت خود ببر که در آنجا نان بخورم
چهارم دختر افغانی بود که در انفجار
دستش زخمی شده بود دکتردرحال
آمادگی برای عمل جراحی بودتا
دستش را قطع کند دخترک گفت:
آقادکتر آستینم را پاره نکن جز
این لباس دیگر ندارم
این نتیجه تمام جنگهاست چه ببری چه ببازی..
https://eitaa.com/ganj_sokhan
دولت ژاپن یک ایستگاه دورافتاده قطار
در شمالی ترین نقطه کشور بنام کامی
شیراتاکی را فقط به خاطر اینکه یک
دختر دبیرستانی از آن استفاده می کند
باز نگه داشته است.
این ایستگاه قرار بود 3 سال پیش بسته
شود اما شرکت راه آهن ژاپن بعد از اینکه
متوجه شد یک دختر دبیرستانی هر صبح
و عصر از آن برای رفت و آمد به مدرسه
استفاده می کند از تصمیم خود منصرف
شد و ایستگاه تا ماه مارس امسال که
دختر فارغ التحصیل می شود باز می ماند.
این ایستگاه در بین دو شهر قرار دارد
و قطار فقط 8 صبح و 4 بعد از ظهر
یکبار در آن توقف می کند. زمان توقف
قطار بر اساس برنامه رفت و برگشت
دختر تنظیم شده است.
و این چنین است که دولت ژاپن مورد
تکریم ملتش می باشد چرا که آموزش،
اولویت اول دولت می باشد و مسئولین
حاضرند برای حفظ منافع حتی یک
دانش آموز متحمل هزینه های سنگین شوند.
در صفحه فیسبوک یک
شهروند ژاپنی چنین نوشته است:
من حاضرم در راه چنین دولتی جانم
را فدا کنم ، چون هیچ کودکی بحال
خود رها نمی شود.
https://eitaa.com/ganj_sokhan