به نظرم این نامه گاندی به همسرش چکیده روانشناسی در حوزه خانواده و روابط زوجی است. بسیار زیباست👌
خوبِ من، هنر در فاصله هاست؛
زیاد نزدیک به هم می سوزیم،
و زیاد دور از هم، یخ می زنیم.
تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم،
و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.
کسی که تو از من می خواهی بسازی،
یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت.
من باید بهترین خودم باشم برای تو.
و تو باید بهترین خودت باشی برای من.
خوبِ من، هنرِِ عشق در پیوند تفاوت هاست،
و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها.
زندگی ست دیگر...
همیشه که همه رنگهایش جور نیست؛
همه سازهایش کوک نیست.
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید؛
حتی با ناکوک ترین ناکوکش.
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن؛
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد؛
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعت برق گذشتند؛
به جوانی که رفت؛
میانسالی که میرود.
حواست باشد به کوتاهی زندگی،
به زمستانی که رفت؛
بهاری که دارد
تمام می شود کم کم،
آرام آرام.
زندگی به همین آسانی می گذرد.
ابرهای آسمان زندگی
گاهی می بارد و گاهی هم صاف است.
میگذرد، هر جور که باشی
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔸قاضی از قاتل انور السادت میپرسد
چرا او را کشتی؟
قاتل جواب میدهد: ایشان یک سکولار است.
قاضی میگوید: آيا معنی سکولار را میدانید؟
قاتل میگوید: نه نمیدانم!
🔸در ترور نافرجام نجیب محفوظ
(برنده جایزه نوبل نویسنده مصری)
قاضی از تروریست میپرسد:
چرا نجیب را با خنجر زدید؟
جانی میگوید: بدلیل نوشته های آن،
خصوصا کتاب بچه های کوی ما.
قاضی میگوید: کتاب را خوانده ای؟
قاتل میگوید: خیر!
🔸قاضی از قاتل فرج فوده، شاعر و
نویسنده مصری میپرسد چرا او را کشتی؟
قاتل میگوید:او کافراست.
قاضی به قاتل میگوید:
چطور به این نتیجه رسیدی؟
قاتل: از کتاب هایش.
قاضی میگوید: آیا کتابهایش را خوانده ای؟
قاتل جواب میدهد: خیر من اصلا سواد ندارم!
🔸اینگونه جامعه ی بشری ما تاوان جهل
و تلقین و انحراف عقلها که مورد بهره
برداری مجرمان و مفسدین دنیا و
دین قرار گرفتند را داده است.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
اگر روزی
بی منت دلی را
شاد ڪردی
بی گناه لذت بردی
بی ریا دستی را گرفتی
بدان آن روز را
زندگــــی ڪرده ای🌾
https://eitaa.com/ganj_sokhan
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی،....
جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.
سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده .
او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!
https://eitaa.com/ganj_sokhan
اگر کسی به تو لبخند نمی زند علت را در لبان بسته خود جستجو کن!
مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است!
همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست!!
با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن!
هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید
https://eitaa.com/ganj_sokhan
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند! حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی! فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد!
"نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ" : "بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم !"
این ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه. خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست و به خواسته ات ایمان داشته باش
https://eitaa.com/ganj_sokhan
📚عاقبت تحقیر مومن!
یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط میگوید:
روزی مرحوم مرشد چلوییه معروف، خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟
قبلا وضع ما خیلی خوب بود، روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتریها فراوان بودند،
اما یک باره اوضاع زیر و رو شده مشتریها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمیشود ...!
شیخ تأملی کرد و فرمود:
« تقصیر خودت است که مشتریها را رد میکنی »!
مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچهها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها میدهم.
🌴شیخ فرمود:
« آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و با تحقیر از در مغازه بیرون کردی؟!
گرفتار همان کار هستی!
مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست،
و پس از آن تابلویی بر در مغازهاش نصب کرد و روی آن نوشت:
« نسیه داده میشود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود »
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌸🌹🌺
اگر یک جوینده واقعی هستید ، باید به یادگیری ادامه دهید.
زندگی آموختن است و هرگز متوقف نمیشود..
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌺🌹🌸
با حکیم ابوالقاسم "فردوسی":
آموزه های دانایی و دانش پذیری:
بیاموز وبشنو ز هر دانشی
که یابی ز هر دانشی، رامشی
🌸🌹🌺
🔹توانا بود هرکه دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
🌺🌹🌸
🔹جوانان دانا و دانش پذیر
سزد گر نشینند بر جای پیر
🌺🌹🌸
🔹کسی کاو به دانش توانگر بود
زگفتار وکردار بهتر بود
🌺🌹🌸
🔹به دانش بود جان ودل را فروغ
نگر! تا نگردی به گردِ دروغ
🌺🌹🌸
🔹زگفتار دانا،توانا شوی
بگویی براینسان کز او بشنوی
زدانش در بی نیازی بجوی
وگر چند سختیت آید به روی
که دانش به سختی چو آید به دست
به آسانی ات رهنما پیش هست
🌺🌹🌸
هنر جوی و با مرد دانا نشین
چوخواهی که یابی زبخت آفرین
🌺🌹🌸
🔹چنین دان هر آنکس که داناتر است
به هر آرزو بر ،تواناتر است
🌺🌹🌸
زنادان بنالد دل سنگ و کوه
از ایرا ندارد بر ِکس شکوه
🌺🌹🌸
بپرسید از او نامور شهریار
که از مردمان کیست امیدوار؟
بدو گفت:آن کس که کوشا تر است
دوگوشش به دانش نیوشاتراست
https://eitaa.com/ganj_sokhan
#داستان_ضرب_المثل
شتری که در خانه هر کسی می خوابد
این ضرب المثل کنایه از اموری است که برای همه اتفاق می افتد؛ مانند مرگ، ازدواج و … . برای مثال: وقتی کسی از دنیا می رود، بازماندگان این ضرب المثل را به کار می برند تا بگویند مرگ فقط برای او نبود؛ بلکه یک روزی این شتر (کنایه از مرگ) درِ خانه ما می نشیند و ما را نیز با خود می برد.
همچنین گاهی برای شوخی به دختری که خواستگار برایش آمده و استرس گرفته است، به کار می برند تا بگویند تو اولین دختری نیستی که برایش خواستگار آمده است! پس انقدر دلهره نداشته باش و خوب فکر کن.
ریشه ضرب المثل
در ایام قدیم، برخی ها رسم داشتند که سه روز قبل عید قربان، شتری را تزیین کنند و در شهر بگردانند. تمام این سه روز عوام مردم دور شتر جمع می شدند و به نیت تبرک و برآورده شدن حاجات (!) پشم یا پارچه ای از شتر بر می داشتند.
همچنین گردانندگان شتر، شتر را جلوی در خانه اشراف و بزرگان می خواباندند تا هدیه ای ارزشمند از صاحب خانه بگیرند و در عوض برایش دعا کنند و طلب حاجت نمایند. بعد از سه روز نیز شتر را می کشتند.
این قضیه حالا به صورت ضرب المثل درآمده است. درواقع شتری که به بهترین نحو تزیین شده بود، بالاخره طعم مرگ را می چشد. دنیا و آدم ها نیز همین طور؛ هرکس در هر پست و مقام و منصبی که باشد، در دنیا خوش گذرانده باشد یا نه، پولدار باشد یا فقیر، دیندار باشد یا بی دین، در نهایت مرگ درِ خانه او می نشیند و از او چیزی جز نام و خاطره باقی نمی ماند. (البته آن هم موقتی!)
https://eitaa.com/ganj_sokhan