📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود.
شیادی جلو آمد و گفت:
اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه را که به همین رنگ است به تو
می دهم!!
بهلول چون سکه های او را دید دانست که سکه های او از مس است
و ارزشی ندارد به آن مرد گفت به یک شرط قبول می نمایم!سپس گفت:
اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی.
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود!
بهلول به او گفت:
تو با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلاست چگونه من نفهمم که سکه های تو از مس است؟!!!
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
دوستی خاله خرسه
اژدهایی خرسی را به چنگ آورده
بود و میخواست او را بكشد و بخورد
خرس فرياد میكرد و كمك میخواست
پهلوانی رفت و خرس را از چنگ اژدها نجات داد، خرس وقتی مهربانی آن پهلوان را ديد به پای پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو میشوم و هر جا بروی با تو میآیم
آن دو با هم رفتند تا اينكه به جایی رسیدند، پهلوان خسته بود و میخواست بخوابد
خرس گفت تو آسوده بخواب
من نگهبان تو هستم
مردی از آنجا میگذشت، از پهلوان پرسيد اين خرس با تو چه میكند؟
پهلوان گفت: من او را نجات دادم
و او دوست من شد
مرد گفت: به دوستی خرس دل مده
كه از هزار دشمن بدتر است!
پهلوان گفت: اين مرد حسود است
خرس دوست من است
من به او کمک كردم
او به من خيانت نمیكند
مرد گفت: دوستی و محبت ابلهان
آدم را میفریبد
او را رها كن زيرا خطرناک است
پهلوان گفت: ای مرد
مرا رها كن تو حسود هستی
مرد گفت: دل من میگوید كه
اين خرس به تو زيان بزرگی میزند
پهلوان مرد را دور كرد
و سخن او را گوش نكرد و مرد رفت
پهلوان خوابید مگسی بر صورت او مینشست و خرس مگس را میزد، باز مگس مینشست
چند بار خرس مگس را زد
اما مگس نمیرفت، خرس خشمناک شد و سنگ بزرگی از كوه برداشت و همین كه مگس روی صورت پهلوان نشست خرس آن سنگ بزرگ را بر صورت پهلوان زد و سر مرد را خشخاش كرد.
مهر آدم نادان مانند دوستی خرس است
دشمنی و دوستی او یکی است
دشمن دانا بلندت میكند
بر زمينت میزند نادان دوست
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
دزدی به خانهای رفت.
جوانی را خفته ديد.
پردهای بر دوش داشت و پهن کرد تا هر چه در خانه يافت در پرده نهد و بر دوش کشد.
هر چه گشت چيزی نيافت.
خواست پرده را بردارد، ديد جوان غلتيده و در ميان پرده خفته.
ناچار دست خالی از خانه بيرون شد.
جوان آواز داد ای دزد، در را ببند تا کس به خانه نيايد.
دزد گفت به جان تو در را نبندم، زيرا من زيرانداز تو آوردم، باشد که ديگری روانداز تو آورد.
#لطایف_الطوایف
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🍁
جملاتی که با طلا باید نوشت
1 - باﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪ ! ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! " ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! "
2 - ﺍﻧﺴــﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑــﺰﺭﮒ ، ﺩﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧـــﺪ ! ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻰ ﮐﺸـــﺪ ﻭ ﭘﻨﻬـﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭ ﺁﺷﮑـﺎﺭ ﺍﺳﺖ !
3 - ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺁﻫﻮ ، ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻫﻮﻫﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ! ﭼﻮﻥ: ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺁﻫﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ! ﭘﺲ: " هدف ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ
4 - نعره ﻫﯿﭻ ﺷﯿﺮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﺮﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
5 - ﯾﮏ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺷﻤﻊ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭﺵ ﮐﺎﺳﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ !
6 - ﻣﺸﮑﻞ ﻓﮑﺮ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ !
7 - کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود ، دستی توی دست بود !
8 - شیر هم که باشی ... جلو جماعت گاو کم میاوری !
9 - اگر تمام شب را در حسرت خورشید گریه کنی فقط خود را از لذت دیدار ستاره ها محروم کرده ای
10 - و اما اخر اینکه خدایا حرف دل هیچ کس را بغض نکن
یادمان باشد با شکستن پای دیگران ، ما بهتر راه نخواهیم رفت
✓
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🍁
جملاتی که با طلا باید نوشت
1 - باﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪ ! ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! " ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! "
2 - ﺍﻧﺴــﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑــﺰﺭﮒ ، ﺩﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧـــﺪ ! ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻰ ﮐﺸـــﺪ ﻭ ﭘﻨﻬـﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭ ﺁﺷﮑـﺎﺭ ﺍﺳﺖ !
3 - ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺁﻫﻮ ، ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻫﻮﻫﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ! ﭼﻮﻥ: ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺁﻫﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ! ﭘﺲ: " هدف ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ
4 - نعره ﻫﯿﭻ ﺷﯿﺮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﺮﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
5 - ﯾﮏ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺷﻤﻊ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭﺵ ﮐﺎﺳﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ !
6 - ﻣﺸﮑﻞ ﻓﮑﺮ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ !
7 - کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود ، دستی توی دست بود !
8 - شیر هم که باشی ... جلو جماعت گاو کم میاوری !
9 - اگر تمام شب را در حسرت خورشید گریه کنی فقط خود را از لذت دیدار ستاره ها محروم کرده ای
10 - و اما اخر اینکه خدایا حرف دل هیچ کس را بغض نکن
یادمان باشد با شکستن پای دیگران ، ما بهتر راه نخواهیم رفت
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔔 نه ایمن از عذاب، نه نومید از رحمت
✅ امام علی علیه السلام:
بهترين افراد اين امت را از عذاب الهى ايمن ندانيد زيرا خداوند مىفرمايد: جز زيانكاران هيچكس در برابر مجازات الهى احساس امنيت نمىكند. ممكن است يك روز لغزشى پيدا كند و در صف بدكاران قرار گيرد.
📙 حکمت 377 نهج البلاغه
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
📔داستانی زیبا و خواندنی
مردی خانه ای زیبا با حیاطی
پر از درختان میوه داشت.
در همسایگی او مردی حسود منزل
داشت و همیشه سعی می کرد اوقات
او را تلخ کند و بنحوی او را آزار دهد.
همسایه خوب یک روز صبح که خواست
از در خانه خارج شود دید یک سطل پر
از زباله کنار در است. فهمید که مال مرد
حسود همسایه است , پس سطل را تمیز
کرد و آن را از میوه های حیاط خود پر
کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن او را
شنید خوشحال شد و پیش خود فکر
کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است.
وقتی در را باز کرد مرد میوه های
تازه را به او داد و گفت:
هرکس آن چیزی رابا دیگری
قسمت میکند که از آن بیشتر دارد
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
👧🧒یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی می کردن.
🌐 پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.
🧒پسر کوچولو بزرگ ترین و قشنگ ترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد.
👧اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.
🌑👧همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد.
🧒ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده
نتیجه اخلاقی داستان:👇
🌿عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست
آرامش مال کسی است که صادق است
لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند
آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی می کند..
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
«من معلّم هستم»
زندگی، پشت نگاهم جاریست
سرزمین کلمات، تحت فرمان منست
قاصدکهای لبانم هر روز سبزهی نام خدا را به جهان میبخشد
«من معلّم هستم»
گرچه بر گونهی من سرخی سیلی صد درد، درخشش دارد
آخرین دغدغههایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً؟
نکند حرفی ماند؟
نکند مجهولی روی رخسارهی تن سوختهی تخته سیاه جا ماندهست؟
«من معلّم هستم»
هر شب از آينهها میپرسم :
به کدامين شيوه؟
وسعت ِيادِ خدا را
بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب ِدرياچهیِ عشق؟
غرق ِدریایِ تفکّر بکنم؟
با تبسّم يا اخم؟
با یکی بود و نبود، زیر یک طاق کبود؟
یا کلاغی که به خانه نرسید؟
قصّه گویی بکنم؟
تک به تک یا با جمع؟
بدوم یا آرام ؟
«من معلّم هستم»
نيمکت ها نفس گرم ِقدمهایِ مرا میفهمند
بالهایِ قلم و تخته سياه
رمز ِپرواز ِمرا میدانند
سيبها دست ِمرا میخوانند....
«من معلّم هستم»
درد ِفهميدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مال من است....
«فریدون مشیری»
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
✍میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام علی (ع): هركس عيب تو را برايت آشكار كرد، او دوست توست.
#صبح_نو
⏳امروز چهارشنبه
۱۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
۱۲ شوال ۱۴۴۴
۳ مه ۲۰۲۳
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan