نهج البلاغه
حکمت 150 - موعظه ای کامل و جامع
وَ قَالَ عليهالسلام لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ
و درود خدا بر او، فرمود: (مردى از امام در خواست اندرز كرد.)
📃لاَ تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو اَلْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ وَ يُرَجِّي اَلتَّوْبَةَ بِطُولِ اَلْأَمَلِ يَقُولُ فِي اَلدُّنْيَا بِقَوْلِ اَلزَّاهِدِينَ وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ اَلرَّاغِبِينَ إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ
❇️از كسانى مباش كه بدون عمل صالح به آخرت اميدوار است، و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخير مىاندازد، در دنيا چونان زاهدان، سخن مىگويد، اما در رفتار همانند دنيا پرستان است، اگر نعمتها به او برسد سير نمىشود، و در محروميّت قناعت ندارد
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
#داستان_آموزنده
🔆امانت دارى
🔅عبدالرحمن پسر سيابه مى گويد:
هنگمى كه پدرم از دنيا رفت ، يكى از دوستانش به در خانه ما آمد. پيش او رفتم . مرا تسليت داد و گفت :
- عبدالرحمن ! آيا پدرت چيزى از خود بجاى گذاشته ؟
گفتم : نه !
🔅در اين وقت كيسه اى كه هزار درهم در آن بود به من داد و گفت :
- اين پول به عنوان امانت نزد تو باشد و آن را براى خود سرمايه اى قرار بده و سود آن را به مصرف احتياجات خود برسان ، اصل پول را به من برگردان .
🔅من با خوشحالى نزد مادرم رفتم و جريان را به او خبر دادم . شب كه شد پيش يكى از دوستان پدرم رفتم . او برايم مقدارى قماش خريد و مغازه اى برايم تهيه كرد و من در آنجا به كسب و كار مشغول شدم و خداوند هم بركت داد و روزى زيادى نصيب من فرمود. تا اينكه موسم حج فرا رسيد. به دلم افتاد به زيارت خانه خدا بروم . اول نزد مادرم رفته و گفتم مايلم به حج بروم . مادرم گفت :
🔅- اگر چنين تصميمى دارى ، پول فلانى را بده . سپس به مكه برو. من آن پول را آماده كردم و به آن مرد دادم . چنان خوشحال شد كه انگار پول راه به او بخشيده ام . چرا كه انتظار پرداخت آن را نداشت .
🔅آن گاه به من گفت : شايد اين پول كم بود كه برگرداندى . اگر چنين است بيشتر به تو بدهم .
گفت : نه ! دلم مى خواهد به مكه بروم از اين رو مايل بودم اول امانت شما را به شما بازگردانم .
🔅بعد از آن به مكه رفتم . پس از انجام اعمال حج به مدينه بازگشتم و به همراه عده اى خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم . چون من جوان و كم سن و سال بودم در آخر مجلس نشستم . هر يك از مردم سؤ الى مى كردند و حضرت جواب مى دادند. همين كه مجلس خلوت شد، نزديك رفتم . فرمود: كارى داشتى ؟
عرض كردم : فدايت شوم ! من عبدالرحمن پسر سيابه هستم .
🔅فرمود: حال پدرت چگونه است ؟
عرض كردم : از دنيا رفت !
امام صادق عليه السلام خيلى افسرده شد و براى او طلب رحمت كرد و سپس فرمود: آيا از مال دنيا به جاى گذاشته است ؟
گفتم : نه ! چيزى از خود به جاى نگذاشته است .
🔅فرمود: پس چگونه به حج رفتى ؟
من داستان رفيق پدرم و هزار درهم را كه من داده بودم به عرض حضرت رساندم . امام عليه السلام مهلت نداد سخنم را تمام كنم . در ميان سخنم پرسيد:
🔅- هزار درهم پول آن مرد را چه كردى ؟
عرض كردم : به صاحبش رد كردم .
فرمود: آفرين ! كار خوبى كردى . آن گاه فرمود:
- مى خواهى تو را سفارش و نصيحتى كنم ؟
عرض كردم : آرى !
🔅امام عليه السلام فرمود: ((عليك بصدق الحديث و اداء الامانة ...))
((همواره راستگو و امانتدار باش ...)) اگر به اين وصيت عمل كنى ، در اموال مردم شريك خواهى شد. در اين هنگام ميان انگشتان خود را جمع كرد و فرمود:
🔅- اين چنين شريك آنها مى شوى .
عبدالرحمن مى گويد: من سفارش آن حضرت را مراعات نموده و عمل كردم . در نتيجه وضع ماليم خوب شد و بجايى رسيد كه در يك سال سيصد هزار درهم زكات پرداختم .
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
📚 #داستان_کوتاه
👈مال باخته و کریم خان زند
🌴ﻣﺮﺩی ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺧﺎﻥ ﺯﻧﺪ می ﺭﻭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ می ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ کریم خان ﺭﺍ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻛﻨﺪ. ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻣﺎﻧﻊ ﻭﺭﻭﺩﺵ می ﺷﻮﻧﺪ. ﺧﺎﻥ ﺯﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻛﺸﻴﺪﻥ ﻗﻠﻴﺎﻥ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ می ﺷﻨﻮﺩ ﻭ می ﭘﺮﺳﺪ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻥ، ﻭی ﺩﺳﺘﻮﺭ می ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺑﺒﺮﻧﺪ.
🌴ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺎﻥ ﺯﻧﺪ می ﺭﺳﺪ ﻭ کریم خان ﺍﺯ ﺍﻭ می ﭘﺮﺳﺪ: ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ می کنی؟ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺩﺭشتی می ﮔﻮﻳﺪ: ﺩﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺍﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰی ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
🌴ﺧﺎﻥ می ﭘﺮﺳﺪ: وقتی ﺍﻣﻮﺍﻟﺖ ﺑﻪ ﺳﺮﻗﺖ می ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﻛﺠﺎ ﺑﻮﺩی؟ ﻣﺮﺩ می ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ! ﺧﺎﻥ می ﮔﻮﻳﺪ: ﺧﻮﺏ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪی ﻛﻪ ﻣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻧﺪ؟ ﻣﺮﺩ می ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﭼﻮﻥ ﻓﻜﺮ می ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺑﻴﺪﺍﺭی!
🌴ﺧﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﻧﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍی ﺳﻜﻮﺕ می ﻛﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺘﻮﺭ می ﺩﻫﺪ ﺧﺴﺎﺭﺗﺶ ﺍﺯ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ می ﮔﻮﻳﺪ: ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍﺳﺖ می ﮔﻮﻳﺪ ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﻴﻢ.
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
این چهار مورد رو به خاطر بسپار:
خــودت باش، بی همتا می شوی
ساده باش، عمیق می شوی
دوست داشته باش،محبوب می شوی
به خود اعتماد کن،باورت می کنند.
🦋🍂
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🖌👌و درود خدا بر او (در سر راه صفين دهقانان شهر انبار تا امام را ديدند پياده شدند، و پيشاپيش آن حضرت مي دويدند، فرمود چرا چنين مي كنيد؟ گفتند عادتي است كه پادشاهان خود را احترام مي كرديم، فرمود:)
به خدا سوگند! كه اميران شما از اين كار سودي نبردند، و شما در دنيا با آن خود را به زحمت مي افكنيد، و در آخرت دچار رنج و زحمت مي گرديد، و چه زيانبار است رنجي كه عذاب در پي آن باشد، و چه سودمند است آسايشي كه با آن امان از آتش جهنم باشد.
📙حکمت37
@donyay_khabar
ببینید شرکت های خوردوسازی بزرگ دنیا از کجا شروع کردن و اولین محصولاتشون چی بوده!
تراکتور اولین محصول لامبورگینی
چرخ خیاطی اولین محصول تویوتا
ماشین ۳ چرخ اولین محصول بنز
موتور اولین محصول هوندا
و ماشین آخر؛ اولین محصول بوگاتی!
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
یه روز سوار تاکسی شدم که برم فرودگاه درحین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون. راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتیمتری از اون ماشین ایستاد!
راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی وشروع به داد و فریاد کرد! اما راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای اون شخص دست تکون دادوبه راهش ادامه داد!
توی راه به راننده تاکسی گفتم: شما که مقصر نبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه و ما هم راهی بیمارستان بشیم. چرا بهش هیچی نگفتید؟ ️اینجا بود
که راننده تاکسی درسی به من آموخت
که تا آخر عمر فراموش نمی کنم.
گفت:"قانون کامیون حمل زباله"
گفتم:یعنی چی؟ و توضیح داد: این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن! اونا از
درون لبریز از آشغالهایی مثل؛ ناکامی، خشم، عصبانیت، نفرت و.. هستند.
وقتی این آشغالها در اعماق وجودشان تلنبار میشه به جایی برای تخلیه احتیاج دارن و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند! شما به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید،دست تکان دهید، برایشان آرزوی
خیر کنید.
حرف آخر اینکه آدمهای باهوش اجازه نمی دهند که کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند.
*
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام علی(ع): چه سزاوار است كه انسان لحظاتى براى خود داشتهباشد كه هيچ بازدارندهاى، او را از آن لحظه ها باز ندارد.
#صبح_نو
⏳امروز یکشنبه
۶ فروردین ماه ۱۴۰۲
۴ رمضان ۱۴۴۴
۲۶ مارس ۲۰۲۳
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
#یک_داستان_یک_پند
🔸در کتاب کلیله و دمنه آمده است، دو موش پنیری پیدا کردند ، یکی گفت: من تقسیم می کنم، دیگری گفت، من تو را به عدالت قبول ندارم. آن موش گفت: حال که تو مرا قبول نداری من هم تو را قبول ندارم.
تصمیم گرفتند از گربه ای کمک بخواهند تا پنیر را تقسیم کند، نزد گربه رفتند، گربه پنیر را گرفت و دو نیم کرد و در ترازویی گذاشت. یک طرف سنگین تر بود از آن طرف خورد. طرف دیگر سنگین شد، از آن طرف خورد و... این قدر ادامه داد تا از پنیر دو تکه کوچک ماند. موش ها راضی شدند که دیگر تقسیم نکند. گربه خشمی گرفت و گفت: بعد این همه زحمت پس حق الزحمه من چی می شود؟!!!!
دو موش از ترس جان خود بدون این که از پنیر بزرگ مزه ای کرده باشند، دو دستی تحویل گربه داده برگشتند.
نتیجه اخلاقی این که، وقتی خود می توانیم مشکل خود را حل کنیم به دیگران که بالاتر هستند نسپاریم، چرا که دیگران نیز در این حل و فصل خیر خود را حساب خواهند کرد. اگر با همسر خود اختلافی داریم در داخل خانه حل کنیم چرا که هر چقدر مراجعه ما به افراد دیگر شود، احتمال حل شدن مشکل ما کمتر می شود.
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
📚 #داستـان_کـوتاه
👈 زشتی و زیبایی
🌴ﺭﻭﺯﯼ، ﺁﺩﻡ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻛﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﻪ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ، ﺗﻮ ﻣﺮﺩ ﺯﺷﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ.
🌴ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﮔﻔﺖ: ﻋﯿﺒﯽ ﻛﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﯼ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﻤﻪ ﻫﻨﺮ و دانش ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ. ﻫﻨﺮ ﺗﻮ، ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﯽ، ﺑﻘﯿﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻮ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﻋﯿﺐ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﺷﺘﯽ.
🌴ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﺷﺘﯽ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﯽ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻌﯽ ﻛﺮﺩﻡ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺩﻭ ﺯﺷﺘﯽ ﺩﺭ ﯾﻚ ﺟﺎ ﺟﻤﻊ ﻧﺸﻮﺩ.
🌴ﺗﻮ ﻣﺮﺩﯼ ﺯﯾﺒﺎﺭﻭ ﻫﺴﺘﯽ، ﺍﻣﺎ ﺳﻌﯽ ﻛﻦ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﯼ ﺯﺷﺖ ﺧﻮﺩ، ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍﺑﻪ ﺯﺷﺘﯽ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻜﻨﯽ.
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
#داستان_آموزنده
🔆موش و سر خدا
🍂روزى، يكى نزد شيخ ابوسعيد ابوالخير آمد و گفت اى شيخ!آمدهام تا از اسرار حق، چيزى به من بياموزى .
🍂 شيخ گفت: بازگرد تا فردا . آن مرد بازگشت، شيخ بفرمود تا آن روز موشى بگرفتند و در حقه ( جعبه ) بكردند و سر آن محكم ببستند .
🍂 ديگر روز آن مرد باز آمد و گفت:اى شيخ آنچه ديروز وعده كردى، امروز به جاى آرى. شيخ فرمان داد كه آن جعبه را به وى دهند.
🍂سپس گفت: ((مبادا كه سر اين حقه باز كنى .))
🍂مرد حقه را برگرفت و به خانه رفت . در خانه صبر نتوانست كرد و با خود گفت: آيا در اين حقه چه سرى از اسرار خدا است؟ هر چند كشيد نتوانست كه سر حقه باز نكند . چون سر حقه باز كرد، موشى بيرون جست و برفت . مرد، پيش شيخ آمد و گفت:
🍂 اى شيخ!من از تو سر خداى تعالىخواستم، تو موشى به من دادى؟!شيخ گفت:
🍂اى درويش!ما موشى در حقه به تو داديم، تو پنهان نتوانستى كرد؛ سر خداى را چگونه با تو بگوييم؟
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
♦️#چند_خبر_کوتاه
🔹تبادل ۲۶ نفر از محکومین محبوس در زندانهای ترکیه
🔹خوزستان مقصد نخستین سفر استانی رئیس جمهور در سال ۱۴۰۲
🔹رئیس صداوسیما: دهه ۷۰ دوران طلایی صداوسیما بود، چون رقیب نداشت؛ در تلاشیم به آن نقطه طلایی دست یابیم.
🔹ترامپ: بایدن آمریکا را مضحکه جهان کرده است.
🔹ظرفیت پارکینگهای فرودگاه مهرآباد تکمیل شد.
@donyay_khabar