eitaa logo
گاندو
34.1هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
7.9هزار ویدیو
9 فایل
﷽ •|گانـدو؛اطلاعاتی‌امنیتی‌‌ضدجاسوسی|• . تقدیم‌به‌‌سربازان‌‌گمنام‌‌امام‌عصـر"عج" شهدای‌گمنام‌‌و‌مظلوم‌امنیت به‌امید‌گوشه‌ی‌چشمی ۹۸.۴.۱۷ .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاندو
. رمان امنیتی #ضاحیه / قسمت ۳۹ من نیز در حالی که زیر لب صلوات می‌فرستم، از خدا می‌خواهم تا به برکت
. رمان امنیتی / قسمت ۴۰ دستم را روی کلید استارت نگه می‌دارم و می‌گویم: -موقعیت سوژه رو به صورت لحظه‌ای رصد کن. ایوب شروع به صحبت می‌کند: -الان تقریباً صد و پنجاه متری هست که وارد کوچه شده. جلوتر سه تا ماشین پارکه و احتمال داره که اومدنش به اینجا واسه سوار شدن به ماشین قرار باشه. از کنار ماشین اولی گذشت. مدام زیر لب صلوات می‌فرستم و تمام اعضای بدنم را گوش می‌کنم تا بتوانم گزارش لحظه‌ای ایوب را تصور کنم: -حدود ده متر از ماشین اول عبور کرد. شش متری ماشین دومه و بدون توجه به چپ و راستش داره یه مسیر صاف رو پیش می‌ره. مضطرب انگشتان دستم را به روی لبه‌ی فرمان می‌کوبم و همانطور که گوشم به دهان ایوب است منتظر می‌شوم تا سوژه فاصله‌ی قابل قبولی از ماشین من بگیرد. ایوب زبان باز می‌کند: -حدود بیست متر از ماشین دوم رد شد. صندلی‌ام را به حالت اول برمی‌گردانم و سپس به حرکات سوژه نگاه می‌کنم. بعید است به دنبال گمشده‌ای باشد، هر چند که دیگر خیلی هم فرقی به حال ما نمی‌کند. دستم را روی کلید استارت می‌چرخانم و ماشین را روشن می‌کنم... به محض پخش شدن صدای ماشین در فضای ساکت کوچه سوژه برمی‌گردد و نگاهم می‌کند. هنوز چراغ‌های ماشین خاموش است، نفس کوتاهی می‌کشم و از اعماق قلبم از خدا می‌خواهم تا همه چیز همانطور که فکرش را می‌کنم پیش برود. سپس زیر لب ذکر شریف بسم الله الرحمن الرحیم را می‌گویم و پایم را روی کلاج فشار می‌دهم و دستم را روی دنده می‌چرخانم و در یک حرکت سریع ماشین را به سمتش حرکت می‌دهم. چراغ‌های ماشین خاموش است؛ اما از پشت همین شیشه‌ای که قطرات پر تعداد باران به روی بدنه‌اش لانه ساخته‌اند و با سرعت گرفتن ماشین به چپ و راست متمایل می‌شود، چهره‌ی سوژه‌ام را می‌بینم که وحشت زده و ترسیده است‌. بدون هیچ حرکت اضافه‌ای در میان کوچه قفل می‌کند و با چشمانی از حدقه بیرون زده به سمتم نگاه می‌کند و در حالی که با حرکت دست می‌خواهد من را متوجه خودش کند، به سمت دیگر کوچه خیز می‌بردارد. ماشین من به فاصله سه چهار متری‌اش رسیده است و این تغییر مسیر او آخرین فرصتی است که می‌تواند برای فرار از دستم انتخاب کند. تمام توان وزن بدنم را روی فرمان ماشین می‌اندازم و در یک حرکت سریع به سمت چپ می‌پیچم. نمی‌توانم این فرصت خوب را برای دستگیری بی سر و صدای سوژه‌ام از دست بدهم، پس با اعتماد به نفس و طوری که به انجام کارم مطمئن باشم دو دستی فرمان ماشین را می‌چسبم و پای راستم را روی پدال گاز فشار می‌دهم و بدون آن که بخواهم رد ترمزی از خودم به جای بگذارم ماشین را سوژه می‌کوبم. همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق می‌افتد و سوژه‌ای که به ماشین برخورد کرده به هوا پرتاب می‌شود و با کمر به روی شیشه‌ی ماشین فرود می‌آید و سپس چرخی می‌زند و پخش زمین می‌شود. چشمانم باز است، موقعیت به قدری حساس و مهم است که حتی اجازه‌ی پلک زدن به خودم نمی‌دهم. از پشت شیشه‌های خرد شده‌ی ماشین به سوژه نگاه می‌کنم که روی زمین دراز کشیده است. کمیل دوان دوان خودش را به صحنه می‌رساند؛ اما من کاملا خونسرد درب ماشینم را باز می‌کنم و قدم زنان به سمت سوژه می‌روم. نگاه دوباره‌ای به دور و اطراف می‌اندازم و چراغ خاموش خانه‌هایی که اهالی‌اش در خوابی عمیق به سر می‌برند را از نظر می‌گذرانم. سپس کنار سوژه می‌نشینم و انگشتم را روی نبضش فشار می‌دهم، سپس سری تکان می‌دهم و آه کوتاهی می‌کشم تا اینگونه استرسم را خالی کنم. نگاهی به دور و اطرافش می‌اندازم و درب گوشی همراهی که به روی زمین افتاده را می‌بینم. سپس دستی به دور و اطراف سوژه می‌کشم، بعد هم خودم چهار دست و پا اطرافم را می‌پایم و چشم‌هایم را تیز می‌کنم تا اینکه موفق می‌شوم تا باطری و کمی آن طرف‌تر خود گوشی‌اش را پیدا کنم. طوری که خیالم به طور کامل راحت شده باشد دستبند فلزی‌ام را از بند کمرم خارج می‌کنم و دست‌هایش را از پشت می‌بندم و با نگاهی به کمیل می‌گویم: -کمک کن ببریمش داخل ماشین! کمیل که انگار تازه از شوک خارج شده زیر لب غر می‌زند: -چیکار کردی عماد... تو چیکار کردی! پشت سر هم زمزمه می‌کنم: -خوبه، اوضاع خوبه. نگران نباش، خوبه... مرد جوانی که حالا خون از روی پیشانی‌اش جاری شده را روی صندلی عقب ماشین می‌خوابانم و بدون آن که بخواهم لحظه‌ای مکث کنم به سمت خانه امن می‌روم. به سمت جایی که شاید همین امشب بتواند ما را به گمشده‌ای که داریم برساند. کمیل من را پس می‌زند تا خودش پشت فرمان بنشیند. مخالفتی نمی‌کنم، همانطور که قطرات باران از بین موهایم شره می‌کند و روی صورتم می‌نشیند خودم را درون ماشین پرتاب می‌کنم و ناخواسته به شیشه‌ی شکسته خیره می‌شوم. کمیل چراغ‌های ماشین را روشن می‌کند و شروع به حرکت می‌کند. نویسنده: علیرضا سکاکی @RomanAmniyati ‌ کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، مورد رضایت صاحب اثر نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Hamed_zamani_Mohammad_s_.mp3
18.25M
محمد 🌟 مقتدای اهل عالم🍃 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاندو
🔻بازداشت دو اسرائیلی به ظن جاسوسی برای ایران 🔹نهادهای امنیتی رژیم صهیونیستی، دو تن از ساکنان فلسطین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻رسانه‌ های عبری‌ فیلمی از اتاق بازجویی دو نظامی ارتش اسرائیل را منتشر کردند که به اتهام جاسوسی برای ایران بازداشت شده‌اند. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
39.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻آقای تحلیلگر / حجتیه‌ای‌هایی که افشا شدند / ناگفته های مرموز ترین انجمن مذهبی ایران 🔹این روزها و بعد از درگذشت افتخارزاده از بزرگان حجتیه و سیل تسلیت های افراد مختلف سوال های زیادی در اذهان پیرامون انجمن حجتیه ای به وجود آمده است. / چه طور کار میکنند؟ / چرا برخی مراجع به آنها اعتماد کرده اند؟ / چطور مغزشویی میکنند؟ / در کدام جناح ها بیشتر هستند؟ / اینها را به شکل ویژه ای در این برنامه بررسی کرده ایم. این برنامه را اگر قصد دارید علیه انجمن روشنگری کنید حتما ببینید. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
حجتیه‌ای‌هایی که افشا شدند - @mrtahlilgar.mp3
11.44M
آقای تحلیلگر / حجتیه‌ای‌هایی که افشا شدند / ناگفته های مرموز ترین انجمن مذهبی ایران 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇵🇸✌️ قهرمانان بازمی‌گردند... بازگشت قهرمانانه اسرای فلسطینی تصویر باشکوهی از پیروزی مردم غزه را به نمایش گذاشت. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo