#غزلواره
#امام_جواد_عليهالسلام
ابیاتی از یک غزل
جعدههای آل فتنه، هندههای نسل کفر
آتشی در جان شاه بیسپاه انداختند
سامریمشرب زنی، طبل جمل را بازکوفت
در میان حجره، جشن مرگ راه انداختند
سایبانش آسمان، کربوبلایش پشت بام
ماه را اینگونه بین قتلگاه انداختند
#غزلواره
#شعر_ولایی
#شعر_عاشورایی
داغت گداخت قلب مرا، چشم من تر است
با گریه بر تو حال من امروز بهتر است
در چشم من شده همهی لحظهها غروب
ماه است خون گرفته و خورشید، پرپر است
هر پنجره ز داغ تو در پردههای ابر
این چشمها دو ماهی در خون شناور است.
نگذاشت شعر باز هم امشب بخوابم و...
این شعر نیز قصهی زخمی مکرر است.
دارم به انتهای خودم میرسم ولی،
بنبست نیست رو به رویم، راهِ دیگر است
فتح الفتوح، قصهی فتح دل من است
یعنی که قلب سنگی من بی تو خیبر است!
هر روز یک دو بیت پر از روضه میشوم
بی روضهی تو روز و شب من برابر است
در خانهام، به یاد تو در هیئتم هنوز
من در میان جمع و دلم جای دیگر است!
مولا میان هیئت و، من غافلم از او
یعنی حضور حاضر غایب، میسّر است
او ریخته نمک به روی روضهها، اگر
از هر زبان که میشنوم نامکرّر است.
من غرق در حکایت گودال ماندهام
مولا اگر اجازه دهد، روضه محشر است
مولا اگر اجازه دهد، ضجّه میزند
این شعر در رثای امامی که بیسر است
شد خطبهخوان امام هدایت، به زیر تیغ
شمر و سنان، مخاطب و گودال، منبر است
هرچند سنگ میوزد از فتنهی زمین
این آسمان پر از پر و بال کبوتر است
دیروز بوسهگاه نبی بود و بعد از این
این بارگاه، عرصهی جولان خنجر است
آشوب در تمامی ذرات عالم و...
خورشید از هجوم سیاهی، مکدّر است
برگشتهام ز هیئت و در هیئتم هنوز
دنبال ساربان که... نگوییم بهتر است..
این برق خنجر است به چشمم چه آشناست
شاعر سکوت کرد... نفسهای آخر است.
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
#غزلواره
#شعر_ولایی
#شعر_عاشورایی
#امام_زینالعابدین_علیهالسلام
در تب و تاب تو آتش به دلم شعلهور است
خیمهی عمر من از داغ غمت پر شرر است.
بگذارید بگویم، که نگفتیم چهقدر
این جهان از غم بسیار شما بیخبر است
تیغها سجدهکنان نیت قربت کردند،
چیست سجادهشان؟ مخمل زخم پدر است
غم تو سوگ «امام» است و تب غفلت قوم
مثل شمعی شدهای از دو سر آتش به سر است*
سنگباران شدی ای کعبه و آتشباران
آتش طعن به روی جگرت بیشتر است!
ای کبوتر خبر صبح قریب آوردی
گرچه دیدند که زنجیر بر این بال و پر است
خطبه را تیغ گشودی، پی خیبرشکنی
همه گفتند مگر چاره به جز «الحذر» است؟
آن علیبنحسینبنعلی تیغ به کف
این علیبنحسینبنعلیِ دگر است!
راوی چند سفر عُسر و اسارت؟ هرگز!
چشم تو راوی دعوت به سلام و سحر است.
چشمهایت همهی عمر شده لجّهی خون
راوی زخم عمیقی است که روی جگر است.
* شمعی شدم که از دو سر آتش گرفته است (محمدسعیدمیرزایی)
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
#غزلواره
#فاطمیه
#مدح_مرثیه_فاطمی
شهر یثرب شده چون غربت زندان مادر
شهر دلتنگی و تنهایی و هجران، مادر
همه از دین علی، یکسره مرتد شدهاند
شهر، خالی شده از قصه ایمان مادر
فتنه قوم یهود و تب اغوای همه
آهآه از قسم محکم شیطان، مادر
همه شهر یتیمند و فقیرند و اسیر
باز هم لطف کن ای سوره انسان مادر
بینبی، امت اسلام یتیم وحی است؛
که فقیرست و اسیرست و پریشان، مادر
پتک سنگین شده این گریه تو بر سر شهر
چه خبرهاست در این گریه پنهان مادر
به سپیدای سحر، ظلمت ما را بکشان
ای شب قدر خدا! نور بیفشان مادر
صفبهصف خیل ملائک به تماشای قنوت
خانهمان مثل همیشه پُرِ مهمان مادر
تا که از برْکت رزقت ببَرد میکائیل
گوشهچشمی کن و دستاس بچرخان مادر
بغض تو، بغض نبی، بغض پدر در دلشان
آه از این چند نفر روی بگردان مادر
***
راز آن کوچه قرارست بماند پنهان
ولی از چشم حسن چهره مپوشان مادر
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
#فاطمیه
#غزلواره
#شعر_ولایی
#دورهاآواییاست...
باز در خود بشنوم امشب صدای گریه را
چشم من گم کرده اما کوچههای گریه را
میدوم در شهر غربت، کوچههای آه را
بینشانآباد غم را ناکجای گریه را
غربتی پیداست پشت پردههای اشک من
مینوازد زخمه در زخمه، نوای گریه را
اشک، دامن میزند بر آتشم، دستی کجاست
تا رهاند کشتی بیناخدای گریه را
شانههای مهربانت کو شبی تا سر دهم
قصههای بیکسی را، هایهای گریه را
داغ تو خم کرد پشت آسمان را گوش کن
بشنوی از سنگها حتی صدای گریه را
سرنوشت سنگها بی تو طنین ناله است
زخم پوشاندهست بر دلها ردای گریه را
اینک ای شهر مدینه، میتوانی دید از او
در احد، در بیتالاحزان ردّ پای گریه را
میتوانی دید در تاریکی دشت سکوت
هرم داغ سینهام را، روشنای گریه را
خواب آرامی نخواهی داشت، آری بعد از این
نشنوی دیگر پس از این لایلای گریه را
یک گلو اندوه خود را ریختم در گوش چاه
چاه دارد بعد ازین حال و هوای گریه را
مهر ١٣٧۵
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
#فاطمیه
#غزلواره
#شعر_ولایی
#دورهاآواییاست...
ای آسمان رهاشده در بیقراریات
خورشيد، رنگ باخته از شرمساریات
ای روح سبز آب، بهشت محمدی
جان میگرفت در نفس گرم جاریات
بوی فرشته از تن محراب ميچكيد
تا میرسيد فرصت شب زندهداریات
در فصل آتشی كه از آن سمت ميوزيد
رنگ خزان گرفت هوای بهاریات
در بیصدای غربت تو، خواب شهر را
آشفت شور زمزمه بردباریات
وقتي كه در نگاه تو حيرت شكفته بود
اشك علی نشست به آئينهداریات
ديوار و در نماند، وليكن به خون نوشت
در دفتر زمانه، خط يادگاریات
مهر ١٣٧٠
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir