eitaa logo
محبّین امام علی (ع)
59 دنبال‌کننده
980 عکس
852 ویدیو
76 فایل
روستای گرمه
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ابراهیم آباد
باسلام پخت غذای تبرکی اطعام غدیر و پخش آن درب منازل هم ولایتی ها توسط پایگاه مقاومت بسیج برادران و خواهران
هدایت شده از مریدان سردار
توزیع ۹۰ بسته معیشتی در چاهملک
هدایت شده از مریدان سردار
بسته بندی و توزیع اطعام بزرگ غدیر درب منازل مردم شهید پرور چاهملک
توزیع ۳۰ بسته مواد غذایی معیشتی در قالب کمک مومنانه مرحله دوم در هفته ولایت توسط بسیجیان پایگاه بسیج شهید بهشتی خور کمک مومنانه مرحله دوم چهل سالگی دفاع مقدس
🙏کمک های مومنانه همچنان ادامه دارد🙏 به مناسب و توزیع ۳۰ بسته معیشتی رزمایش طرح مواسات وکمک مومنانه در روستای مهرجان توسط پایگاه های مقاومت بسیج شهید صدوقی مهرجان وحضرت زینب(س) انجام شد. ۰
رونمایی از جهیزیه های اهدایی و مشارکتی توسط خیرین و سپاه بمناسبت عید امامت و ولایت و چهل سالگی دفاع مقدس با حضور امام جمعه شهر خور و حاج آقا مرادی مسول نمایندگی ولی فقیه در ناحیه خوروبیابانک و فرمانده حوزه شهید مفتح(ره) و رزمنده پیشکسوت دوران دفاع مقدس در نمازجمعه ۹۹/۰۵/۱۷
هدایت شده از وطن نیوز
🌸ولادت هفتمین فخر عالم امکان امام موسی کاظم علیه السلام تهنیت باد🌸 https://eitaa.com/roshangari1368
اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. ۲۰ هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماه‌ها در خانه بود، همه می‌دیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت. ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد. پسر ارباب به پدر گفت: «پدر می‌خواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آن‌ها طعامی دهیم.» پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.» پسر پرسید: «چرا پدرم؟» گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من به‌جای او بودم، اگر پول را نمی‌دزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی می‌کردم. در این حالت هر دو دیوانه‌ایم.» غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و هم‌خوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.» غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانت‌داری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمی‌کنم و جواب ارباب را با خیانت نمی‌دهم، چون اگر چنین کنم مرده‌ام و مرده از لذت بی‌نصیب است.» غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد. ✍ ️@delneveshtehrj