eitaa logo
خودسازے و تࢪڪ گناھ
1.8هزار دنبال‌کننده
688 عکس
813 ویدیو
46 فایل
https://eitaa.com/joinchat/2173240167C847a1cc6ec گروه پاسخ به سؤالات شرعی خانمها‌ ⚘💙 ﷽ ✍پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم: گنهڪارے ڪه به رحمتِ خدا اميدوار است از عابدِ مأيوس، به درگاهِ خدا نزديڪتر است ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
خودسازے و تࢪڪ گناھ
🍃🌹 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هفتادو_یکم از داخل شهر صداے انفجار گلوله هاے توپ و خمپاره شنيده
✨ ✨ ✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طورے با آن ها حرف زدند ڪه خيلي از آن ها غيرتي شدند. آخر صحبت ها هم گفتند: هر ڪي َمرده و غيرت داره و نمي خواد دست اين بعثي ها به ناموسش برسه با ما بياد. سخنان آن ها باعث شد ڪه تقريباً همه سربازها حرڪت ڪردند. قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع ڪرديم به سنگربندے. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ ۱۰۶ هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا ڪرد و نشان داد. توپ ها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك ڪردند. با شــليك چند گلوله توپ، تانك هاے عراقي عقب رفتند و پشــت مواضع مستقر شدند. بچه هاےما خيلي روحيه گرفتند. غروب روز دوم جنگ بود. قاســم خانه اے را به عنوان مقر انتخاب ڪرد ڪه به ســنگر سربازها نزديڪتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاے توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نمازمغرب شد. هنوز زياد دور نشــده بودم ڪه يك گلوله خمپاره جلوے درب همان خانه منفجر شــد. گفتم: خدا رو شڪر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم ڪه صداے انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. وارد اتاق شديم. چيزے ڪه می‌ديديم باورمان نمي شد. يك ترڪش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردے با شــنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب ڪنار پيڪر قاسم، دعاے توسل را خوانديم. فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي ڪرديم. ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
🏴 شهادت جانگداز حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها تسلیت باد🏴 ☑️حضرت قدس‌سره: 💥 مجلس روضه فقط روضه‌خوانی نیست؛ بلڪه مجلس درس احڪام، معارف، عقاید و ترویج مذهب است. 📚 رحمت واسعه، ویراست سوم، ص٣١٩
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨ ✨ ✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هفتادو_دوم قاسم و ابراهيم جلو رفتند
✨ ✨ ✨ ✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را ڪه تقريباً پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج ڪردند. ابراهيم به شوخي مي گفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره بياد، هيچي از ما نمي مونه! وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيرے رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشڪيل شده بود. چنــد تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مســئول نيروهاے رزمنده شده بودند. آن ها در منطقه پاوه گروه چريڪی به نام دســتمال ســرخ ها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند. داخل شــهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا ڪرديم. محمد شاهرودے، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيرے با نيروهاي عراقي. در سنگر بالاے تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيرے ما با نيروهاے عراقي است. از تپه هاے بعدے هم عراقي ها قرار دارند. چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمنده ها شروع به شليك ڪردند. ابراهيم داد زد: چيڪار مي ڪنيد! شما ڪه گلوله ها رو تموم ڪرديد! بچه ها همه ساڪت شدند. ابراهيم ڪه مدتي در ڪردستان بود و آموزش هاے نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر ڪنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك ڪنيد. در همين حين عراقي ها از پايين تپه، شــروع به شــليك ڪردند. گلوله هاے آرپي جي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك مي شد. بعد هم به سوے سنگرهاے ما حرڪت ڪردند. رزمنده هايي ڪه براے اولين بار اسلحه به دست مي‌گرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاے عقب دويدند. ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd