eitaa logo
خودسازے و تࢪڪ گناھ
1.8هزار دنبال‌کننده
688 عکس
813 ویدیو
46 فایل
https://eitaa.com/joinchat/2173240167C847a1cc6ec گروه پاسخ به سؤالات شرعی خانمها‌ ⚘💙 ﷽ ✍پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم: گنهڪارے ڪه به رحمتِ خدا اميدوار است از عابدِ مأيوس، به درگاهِ خدا نزديڪتر است ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هشتادو_یکم شهرك المهدي راوی: علي مقدم، حسين جهانبخش از شروع جنگ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ آن هم در شــرايطي كه در شهرك المهدي مهمات و سلاح كم بود. حتي تعدادي از رزمنده ها اسلحه نداشتند. يكــي از بچه ها خيلي ذوق زده شــده بود، جلوآمد و كشــيده محكمي به صورت اولين اسير عراقي زد و گفت: «عراقي مزدور!» براي لحظه اي همه ســاكت شــدند. ابراهيم از كنار ســتون اسرا جلو آمد. روبــروي جــوان ايســتاد و يكي يكي اســلحه ها را از روي دوشــش به زمين گذاشت. بعد فرياد زد: برا چي زدي تو صورتش؟! جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: مگه چي شده؟ اون دشمنه. ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولاً او دشمن بوده، اما الان اســيره، در ثاني اين ها اصلا نمي دونند براي چي با ما مي جنگند. حالا تو بايد اين طوري برخورد كني؟! جوان رزمنده بعد از چند لحظه ســكوت گفت: ببخشيد، من كمي هيجاني شدم. بعد برگشت و پيشاني اسير عراقي را بوسيد و معذرت خواهي كرد. اســير عراقي كه با تعجب حركات ما را نگاه مي كرد، به ابراهيم خيره شد. نگاه متعجب اسير عراقي حرف هاي زيادي داشت! دو ماه پس از شــروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم. درآن ديــدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقــات جنگ صحبت مي كرد. اما از خــودش چيزي نمي گفت. تا اينكه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شــد. يكدفعه ابراهيم خنديد وگفت: درمنطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آن ها از يك روستا باهم به جبهه آمده بودند. ✍ادامه دارد... ✨🌱✨🌱✨🌱✨ ‌‌‌ شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ‌‌‌‎ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━
✨ آیت الله ناصری (ره): 🔹 در روایت دارد خداوند در ازاے شهادت امام‌حسین علیه‌السلام چهار خصلت در این دنیا به ایشان عطا ڪرد: ▪️ استجابت دعا را در زیر قبه حضرت قرار داد؛ یعنی هر ڪس زیر قبه امام حسین علیه‌السلام دعا ڪند دعایش مستجاب است ▪️ دوم اینڪه شفاے بیمارےها را در تربت ایشان قرار داد. ▪️ و سوم اینڪه امامان بعدے را از نسل ایشان قرار داد. ▪️ و چهارم اینڪه زائران او ایامی ڪه زائر ایشان هستند از عمرشان محسوب نمی شود.
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هشتادو_دوم آن هم در شــرايطي كه در شهرك المهدي مهمات و سلاح كم بود
✨﷽✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ چند روزي گذشت. ديدم اين ها اهل نماز نيستند! تا اينكه يك روز با آن ها صحبت كردم. بندگان خدا آدم هاي خيلي ساده اي بودند. آن ها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه. از طرفي خودشــان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا پيش نماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بديد. من هم كنار شــما مي ايستم و بلندبلند ذكرهاي نماز را تكرار مي كنم تا ياد بگيريد. ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نمي توانست جلوي خنده اش را بگيرد. چند دقيقه بعد ادامه داد: در ركعت اول، وســط خواندن حمد، امام جماعت شــروع كرد سرش را خاراندن، يكدفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!! خيلــي خنده ام گرفت امــا خودم را كنترل كردم. اما درســجده، وقتي امام جماعت بلند شد ُمهر به پيشانيش چسبيده بود و افتاد. پيش نماز به ســمت چپ خم شــد كه مهرش را بردارد. يكدفعه ديدم همه آن ها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند! اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده! ✍ادامه دارد... 🏴_____________________ ➬«»
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨﷽✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هشتادو_سوم چند روزي گذشت. ديدم اين ها اهل نماز نيستند! تا اي
🌹🍃✨🌱✨🌱✨🌱✨ حلال مشکلات راوی: يکي از دوستان شهيد از پيامبر ص ســؤال شــد: «کداميــک از مؤمنين ايماني کامل تــر دارند؟ فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند» سردار محمد کوثري( فرمانده اسبق لشكر حضرت رسول ص) ضمن بيان خاطراتي از ابراهيم تعريف مي كرد: در روزهاي اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهيم گفتم؛ برادر هادي، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح مي داني بيا و بگير. در جواب خيلي آهسته گفت: شما کي مي ري تهران!؟ گفتم: آخر هفته. بعدگفت: سه تا آدرس رو مي نويسم، تهران رفتي حقوقم رو در اين خونه ها بده! من هم اين کار را انجام دادم. بعدها فهميدم هر سه، از خانواده هاي مستحق و آبرودار بودند. از جبهه برمي گشــتم. وقتي رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولي همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه هايم از من پول مي خواهند. تازه اجاره خانه را چه كنم!؟ ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
💠 عليه‌السلام : 🔸«اِنَّ الْبُيُوتَ الَّتي يُصَلِّي فيها اللَّيْلَ يَزْهَرُ نُورُها لِاَهْلِ السَّماءِ كَما يَزْهَرُ نُورُ الْكَواكِبْ لِاَهْلِ الْاَرْضِ»؛ 🔸خانه‌اے ڪه در آن نمازشب برپا شود، براے اهل آسمان درخشش دارد؛ همان طور ڪه ستاره‌ها براے اهل زمين تلالؤ دارند. 📚مستدرك الوسائل، ج 6، ص 332. 🌺
❏السَّلامُ علیڪَ یا اباصالحَ المهدے❏ ☆➣ سال‌هاست‌ ڪہ           تمام‌ نقشہ‌ها را            زیرورو مے‌ڪنم             بہ‌ امید نشانہ‌اے...      اقلیم‌ها پر است‌ از نبودنت     بیا ڪہ‌ جهان‌ در انتظار‌ توست (: 『اللّٰھُمَ‌ عجلْ‌ لِّوَلیڪَ‌ الفࢪَج🌱』
خودسازے و تࢪڪ گناھ
🌹🍃✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هشتادو_چهارم حلال مشکلات راوی: يکي از دوستان شهيد از پيامبر ص
☀️✨🌱✨🌱✨🌱✨ ســراغ کی بروم؟ به چه کسي رو بيندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبي نداشت. سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند. من اصلا ً نمي دانم چه كنم! در همين فكر بودم که يكدفعه ديدم ابراهيم ســوار بر موتور به ســمت من آمد. خيلي خوشحال شدم. تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد. چند دقيقه اي صحبت كرديم. وقتي مي خواســت برود اشــاره کرد: حقوق گرفتي؟! گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولي مهم نيست. دســت کرد توي جيب و يک دسته اســکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمي گيرم، خودت احتياج داري. گفت: اين قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتي پس مي دي. بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت. آن پول خيلي برکت داشت. خيلي از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتي مشکلي از لحاظ مالي نداشتم. خيلي دعايــش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رســاند. مثل هميشــه حال مشكلات شده بود. ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
🌹در ڪلاس (ع) در نمازهامون بگیم. عبارتی را ڪه مولایمان، (ع) در قنوت نمازهاش می‌گفت: "الهي اَنْتَ کَما اُحِبُّ فَاجْعَلْني کَما تُحِبُّ" تـــو همان خدایی هستی ڪه من دوست دارم، پس من را همان بنده‌اے قرار بده ڪه تـــو دوست دارے🌹
خودسازے و تࢪڪ گناھ
☀️✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هشتادو_پنجم ســراغ کی بروم؟ به چه کسي رو بيندازم؟ خواستم بروم خا
✨🌱✨🌱✨🌱✨ گروه شهيد اندرزگو راوی: مصطفي صفار هرندي مدت كوتاهي از شــروع جنگ گذشــت. فرماندهي سپاه در غرب كشور جلســه اي برقرارنمود. قرار شــد نيروهاي داوطلب و بچه هاي سپاه در مناطق مختلف تقسيم شوند. لذا گروهي از بچه ها از ســرپل ذهاب به سومار، گروهي به سمت مهران و صالح آباد و گروهي به سمت بستان رفتند. طبق جلســه، حســين الله كرم كه از فرماندهان مناطق عملياتي بود به عنوان فرمانده سپاه گيلان غرب و نفت شهر انتخاب شد. او بــه همــراه چند گروهان از گردان هاي هشــتم و نهم ســپاه راهي منطقه گيلان غرب شد. ابراهيم كه از دوران زورخانه رفاقت ديرينه اي با حاج حسين داشت به همراه او راهي گيلان غرب شد و به عنوان معاونت عمليات سپاه منصوب شد. گيلان غرب شــهري در ميان كوهستان هاي مختلف است. در ۵۰ كيلومتري نفت شــهر و خــط مــرزي و در ۷۰ كيلومتري جنوب ســرپل ذهاب. عراق تا نزديكي اين شهر و بيشتر ارتفاعات آن راتصرف كرده بود. در اولين روزهاي جنگ نيروهاي لشــکر چهارم عــراق وارد گيلان غرب شــدند اما با مقاومت غيور مردان وشــيرزنان اين شــهر مجبور به فرار شدند. ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd