خودسازے و تࢪڪ گناھ
اے خدا یاد مرا از شھدا دور نڪن هر شب ¹⁰صلوات هدیه به روح مطھر یڪی از شھدا ..:) هدیه
اے خدا یاد مرا از شھدا دور نڪن
هر شب ¹⁰صلوات هدیه به روح مطھر
یڪی از شھدا ..:)
هدیه به شھید والامقام:
شھید محمد قنواتیان 🕊
🌺پیامبر اکرم(ص)میفرمایند:
دو چیز است ڪه آدمیزاد از ان ناخوشایند است. یڪی مرگ در حالی ڪه مرگ براے مومن راحتی از بلا و گرفتارےها است. ودیگر ڪمی مال در حالی ڪه مال ڪمتر، حسابش ڪمتر است.
📚بحار ج۷۲ ص۲۹
💠
💚انسان گاهی با حرف زدن و گاهی با حرف نزدن و سڪوت ، به خداوند نزدیڪ میشود.
سڪوت ذڪر است.
بسیارے از بزرگان براے رشد و بالا بردن قدرت روحی، توصیه به سڪوت میڪنند.
پیامبر بالاترین صدقه را حفظ زبان می دانند.
ڪسانی هستند ڪه صبح صدقه میدهند، اما در طول روز با به ڪارگیرے ااشتباه از زبانشان، آثار صدقه را از بین میبرند.
💚حفظ زبان هم صدقه است و هم موجب جذب، رحمت و برڪت خداوند میشود.
#استادشجاعی
♦️ #بینالطلوعین
✍ حضرت امیر (علیه السلام) :
👌 ذڪر خدا ، بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب ، حتّى از مسافرت تجارتى نیز ، در جلب روزے مؤثّرتر است.
📖 مڪارم الاخلاق طبرسی ، ص ۳۰۵
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتادوششم دست کشیدم داخل موهایش همان موهایی که تازه کاشته بود! همان موهایی
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتادوهفتم
فردا صبح ، در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبرة الشهدا تشییع شد .
همان جا کنار شهدا نمازش را خواندند .
یادشب عروسی افتادم ، قبل از اینکه از تالار برویم خانه ، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک
مداح داشت روضه حضرت علی اصغر علیه السلام می خواند .
نمیدانستم آنجا چه خبر است ، شروع کرد به لالایی خواندن .
بعد هم گفت :همین دفعه آخر که داشت میرفت ، به من گفت :
« من دارم میرم و دیگه برنمیگردم! توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون!»
محمد حسین ، نوحه ی :
« رسیدی به کرب وبلا خیره شو / به گنبد به گلدسته ها خیره شو
اگه قطره اشکی چکید از چشات / به بارون این قطره ها خیره شو»
را خیلی می خواند و دوست داشت ...
نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند!
یکی از رفقای محمد حسین که جزو مدافعان هم بود ، آمد که
« اگه میخواین ، بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا! »
خواهر و مادر محمدحسین هم بودند ، موقع سوارشدن به من گفت :
« محمدحسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده . اونجا باهم عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد ، اون یکی هوای زن و بچه اش رو داشته باشه!»
گفتم :
« میتونین کاری کنین برم توی قبر؟؟»
خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد ..
آبان ماه بود و خیلی سرد . باران هم نم نم میبارید .
وقتی رفتم پایین قبر ، تمام تنم مورمور شد و بدنم به لرزه افتاد ..
همه روضه هایی را که برایم خوانده بود ، زمزمه کردم .
خاک قبر خیس بود و سرد . گفته بود :
« داخل قبر برام روضه بخون ، زیارت عاشورا بخون ، اشک گریه بر امام حسین رو بریز توی قبر ، تاحدی که یه خرده از خاکش گل بشه!»
برایش خواندم . همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه می خواندند ، خیلی دوستش داشت :
« دل من بسته به روضه هات
جونم فدات میمیرم برات
پدر و مادر من فدات
جونم فدات میمیرم برات
سر جدا بيام پایین پات
جونم فدات میمیرم برات »
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی 🔴
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتادوهفتم فردا صبح ، در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبرة
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_آخر
صدای
« این گل پرپر از کجا آمده » نزدیک تر می شد ...
سعی کردم احساساتم را کنترل کنم .
می خواستم واقعا آن اشکی که داخل قبر میریزم ، اشک بر روضه امام حسین علیه السلام باشد نه اشک از دست دادن محمدحسین!
هرچه روضه به ذهنم می رسید ، می خواندم و گریه می کردم ..
دست و پاهایم کرخت شده بود و نمی توانستم تکان بخورم
یاد روز خواستگاری افتادم که پاهایم خواب رفته بود و به من می گفت :
« شما زودتر برو بیرون! »
نگاهی به قبر انداختم ، باید میرفتم .
فقط صداهای درهم و برهمی می شنیدم که از من می خواستند بروم بالا اما نمی توانستم ..
تازه داشت گرم میشد ، دایی ام آمد و به زور من را برد بیرون!
مو به مو همه وصیت هایش را انجام داده بودم ..
درست مثل همان بازی ها.
سخت بود در آن همه شلوغی و گریه زاری با کسی صحبت کنم ..
اقایی رفت پایین قبر ..
در تابوت را باز کردند . وداع برایم سخت بود ، ولی دل کندن سخت تر
چشم هایش کامل بسته نمیشد .
می بستند ، دوباره باز می شد!
وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر ، پاهایم بی حس شد
کنار قبر زانو زدم ، همه جانم را آوردم در دهانم که به آن آقا حالی کنم که با او کار دارم ...
از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون آوردم ، همان که محرم ها می پوشید . چفیه مشکی هم بود . صدایم می لرزید ، به آن آقا گفتم :
« این لباس و این چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش! »
خدا خیرش بدهد ، در آن قیامت ، با وسواس پیراهن را کشید روی تنش وچفیه را انداخت دور گردنش...
فقط مانده بود یک کار دیگر ..
به آن آقا گفتم :
« شهید می خواست براش سينه بزنم . شما میتونید ؟ »
بغضش ترکید . دست و پایش را گم کرده بود ، نمی توانست حرف بزند .
چند دفعه زد روی سینه اش ...
بهش گفتم :
« نوحه هم بخونید!»
برگشت نگاهم کرد ، صورتش خیس خیس بود ..
نمیدانم اشک بود یا آب باران . پرسید :
« چی بخونم؟! »
گفتم :
« هرچی به زبونتون اومد!»
گفت :
« خودت بگو!»
نفسم بالا نمی آمد .
انگار یکی دست انداخته بود و گلویم را فشار میداد
خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم ، گفتم :
« از حرم تا قتلگه زینب صدامیزد حسین / دست و پا میزد حسین
زينب صدا میزد حسین!»
سینه میزد برای محمد حسین و شانه هایش تکان می خورد .
برگشت . با اشاره به من فهماند که: « همه را انجام دادم ! »
خیالم راحت شد که پیش پای ارباب ، تازه سینه زده بود ..
#پایان
به_پایان_آمد_این_دفتر_حکایت_همچنان_باقیست
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
°❀°▪️°
]💠✨ حتما بخونید خیلی جالبه👌💙
"ماجراے شعر معروف شهریار
درباره امیرالمومنین علی (علیه السلام)"
مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند:
شبی "توسلی" پیدا ڪردم تا یڪی از اولیاے خدا را در خواب ببینم،
آن شب در عالم خواب، دیدم ڪه در زاویه مسجد ڪوفه نشستهام و وجود مبارڪ مولا "امیرالمومنین (علیه السلام)" با جمعی حضور دارند.
حضرت فرمودند:
شاعران اهل بیت را بیاورید، دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند.
فرمودند:
شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید.
آنگاه محتشم و چند تن از شاعران فارسی زبان آمدند.
فرمودند:
شهریار ما ڪجاست، شهریار آمد.
حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان
شهریار این شعر را خواند:
"علی اے هماے رحمت، تو چه آیتی خدا را
ڪه به ماسوا فڪندے همه سایه هما را"
"دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را"
وقتی شعر "شهریار" تمام شد، از خواب بیدار شدم، چون من شهریار را ندیده بودم، فرداے آن روز پرسیدم ڪه شهریار شاعر ڪیست؟
گفتند: شاعرے است ڪه در تبریز زندگی میڪند.
گفتم:
از جانب من او را دعوت ڪنید ڪه به قم نزد من بیاید.
چند روز بعد شهریار آمد،
دیدم همان ڪسی است ڪه من او را در خواب در حضور حضرت امیر (علیه السلام) دیدهام.
از او پرسیدم:
این شعر «علی اے هماے رحمت» را ڪی ساختهاے...
شهریار با حالت تعجب از من سوال ڪرد: ڪه شما از ڪجا خبر دارید ڪه من این شعر را ساختهام چون من نه این شعر را به ڪسی دادهام و نه درباره آن با ڪسی صحبت ڪردهام
گفتم:
چند شب قبل من خواب دیدم ڪه در مسجد ڪوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند، و ڪل خواب را برايش تعريف ڪردم.
شهریار بعد از شنیدن این خواب، فوقالعاده "منقلب" شد و گفت:
من فلان شب این شعر را ساختهام و همانطور ڪه قبلا عرض ڪردم تا ڪنون ڪسی را در جریان سرودن این شعر قرار ندادهام.
وقتی شهریار تاریخ و ساعت "سرودن شعر" را گفت، معلوم شد مقارن ساعتی ڪه شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام ڪرده، من آن خواب را دیدهام.
یقیناً در سرودن این غزل، به شهریار "الهام" شده ڪه توانسته است چنین غزلی با این مضامین عالی بسراید،
البته خودش هم از فرزندان "فاطمه زهرا (سلام الله علیها)" است و خوشا به حال شهریار ڪه مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است.
✦❀•┈┈•✦❀✦❀•┈┈•✦❀ 🔅 Ŧ
یڪی از اولیا خدا ڪه اهل ڪشف و شهود بود، میفرمود:
در تمام شفاعتها، باید امضاے حضرت زهرا (س) باشد.
#آیت_الله_فاطمی_نیا