یار و همدم دهه شصتیها در شبهایی که برق نداشتیم!😉
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری که مجید تو خواستگاری دختره کرد، آمریکا با هیروشیما نکرد😁
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
اسباببازیای دهه شصت چقدر ساده و ارزون بود😉
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
19.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتابهای فارسی دهه شصت😁
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
22.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون دوقلوهای افسانهای☺️
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
سلام عزیزان✋☺️
🔴 طبق تحقیقات انجام شده در داخل کشور و نیز کشورهای دیگر، #نوستالژی در رسیدن فرد به خود واقعی و رهایی از مشکلات روانی خیلی موثر است!
💠 توصیه میشود هر روز به چند نمونه از نوستالژیها توجه کرده و خاطرات شیرین خود را مرور نمایید و با اطرافیان و همسر و فرزندان خود پیرامون آن گفتگو کنید!
👈 فقط فراموش نکنید که قرار است با یادآوری #نوستالژی، روحیهی #شکرگزاری و #عبرتگیری خود را تقویت نماییم تا نتیجهی آن، آرامش و نشاط باشد و از سیاهنمایی و ندیدن نعمتهای فعلی دوری کنیم😊
🔴 دوستان عزیزی که تازه به کانال ما وارد شدند حتما "پیوستن" را بزنید.👇
همین جور نذارید بریدا😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجراهای آقای مُلَوَّن در روز جمعه😍
🔴🔴دوستان تازه وارد حتماً لینک زیر یا پیوستن را بزنید👇👇
همینجوری ول نکنید بریدا😂
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
eitaa.com/joinchat/2294349834C92add44ab8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"ق" مثل قلقلک از برنامههای دهه شصتی😁
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر برام قصه بگو
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوستالژی زیبا و خاطره انگیز از زنان به هنگام شستن لباس و لوازم منزل
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز مدرسهاش دیر شد😊
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدیمیها حکایتهای جالبی از زندگی دارند که خیلیهاشو باید با طلا نوشت👌
📻کانال قدیما(نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
🧙♂🧙 #باور_قدیمیا😉
قدیمیای شندآباد آذربایجان شرقی بر این باورند که:
اگر دختری هنگام کارهای خیاطی، ناغافل از نخ کوتاه استفاده کند به جای نزدیک شوهر میکند.
📙 باورهای عامیانه مردم ایران، دکتر ذوالفقاری
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
چقدر این تزیینات دهه فجر شور و حال داشت و چه حس رقابتی با کلاسهای دیگه داشتیم😁
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
خروسنشان نعنایی که جوک بامزه هم داشت😁
مرغه میره مغازه میگه آقا از اون آدامسایی که عکس شوهرم روشه میخوام 😂
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
🧙♂🧙 #باور_قدیمیا😉
👈 قدیمیای شهر زاویه در استان مرکزی بر این باور بودهاند که:
اولین برف را نباید خورد چون انسان را کچل میکند.😉
👈قدیمیای شیراز بر این باور بودهاند که:
اولین برفی که میآید به آن برف سگ میگویند و کسی نباید از آن بخورد.😉
👈قدیمیای نهاوند بر این باور بودهاند که:
به اولین برف، برف کلاغ میگویند و کسی نباید از آن بخورد؛ زیرا سینهاش کرخ خواهد شد.😉
📙 باورهای عامیانه مردم ایران، دکتر ذوالفقاری
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
با قطر شعله حداکثر ۱۰ و ارتفاع یک و نیم سانتی، هم گرما بخش خونهها بود و هم کار پخت غذا به خوبی انجام میشد.
غذا جا میفتاد ولی نمیسوخت، حقیقتا کار بخاری و شوفاژ و فر و ماکروفر با هم داشت، هیچ ادعایی هم نداشت😁
غذای مامانا همیشه حاضر بود، نه مثل بعضی خونههای امروز، به قول ضربالمثل معروف، آفتابه لگن صد دست، شام و ناهار هیچی 😂
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح دهه چهلیا و پنجاهیا و شصتیا بخیر😊
فقط اگر احساس سرما کردید شرمنده با چراغِ علاءالدین پستِ قبلی گرم بشید😉
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طنز شیشههای شیر دهه شصت😂
لهجه شیرین شیرازی
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
یادش بخیر شبا وقتی بهمون میگفتن وقت خوابیدنه به سمت رختخوابا حملهور میشدیم گویا دنیا رو بهمون داده بودن انگار میخواستیم بریم شهربازی😁
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزتان بخیر😊
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
یادش بخیر این حموما سَکّوش برای بازی کردن حال میداد😁
رختکنش هم که یه سکّو داشت، وقتی بعد از یک ساعت از حموم بیرون میومدیم جوری میرفتیم روی سکوی رختکن انگار میخوان بهمون مدال آزادی از حمام بدن😂
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
🧙♂🧙 #باور_قدیمیا😉
🔴 قدیمیای شهر آمل بر این باورند که:
اگر کسی #قورباغه رو بکشد در عروسیاش باران میآید!😉
🔴 قدیمیای گیلکی بر این باورند که:
اگر #کلاغ بر بلندترین نقطه درخت آشیانه کند هوای بهار و تابستان مطلوب و محصول برنج خوب خواهد شد و اگر وسط شاخ و برگ درختان آشیانه بسازد هوای بهار و تابستان نامطلوب و محصول برنج نامرغوب خواهد شد!😋
📙 باورهای عامیانه مردم ایران، دکتر ذوالفقاری
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 #خبر_خوش
از امشب انشاءالله با اجازه مولف کتاب، خوانش چند بخش مهم از کتاب دکل را داریم😍😍
این کتاب ۴۱ بار چاپ شده است!
📙خوانش کتاب دکل😍
#قسمت_اول
بابت مطالبی که باید سر کلاس میگفتم بدجور توی فکر بودم به آخرین پله ی طبقه ی دوم که رسیدم صدای کشیده شدن ته کفش یکی از دانش آموزان به کف سالن مرا به خودم آورد صدا آن قدری بود که غده های فوق کلیویام را به زحمت انداخت و بیچاره ها مجبور شدند آدرنالین ترشح کنند. چشمهایم را گرد کردم سمت خط ترمزش؛ تقریباً یکی- دو متری کشیده شده بود کمی ابروهایم را درهم کشیدم نگاهش کردم و خیلی رسمی پرسیدم ترمزت ای بی اس نیست؟
طفلی وقتی دید مثل اَجَل معلّق سر راهش سبز شدم، جا خورد، اما دیگر انتظار چنین سؤالی را نداشت و نزدیک بود از پرسشم شاخ در بیاورد؛ آخر، یک حاج آقا معمولاً اصول دین میپرسد چه کارش به ترمز ای بی اس! قشنگ پیدا بود که آخوند باحال ندیده است همین طور هاج و واج به من زل زده بود؛ مثل آدم برق گرفته یا جن دیده خشک و بی حرکت ماند. دستم را گذاشتم روی سینه ام و با تقلید از بازیگر فرشتهی وحی در
سریال یوسف پیامبر ،گفتم: سلام خدا بر شما!
دست و پایش را گم کرد و گفت اِ حاج آقا شمایید، ببخشید!
لبخند زدم و با لحن داش مشدی گفتم داداش این سری بخشیدمت ولی دیگر این جوری تخته گاز نرو تا مجبور نشی خط ترمز بکشی. هم
لنتهایت صاف میشوند و هم عابر پیاده از ترس کُپ میکند. حس کردم موعظه لاتیام زمینهی تحول اساسی را در وجودش رقم زده، اما احتمال دادم در تشخیص شخصیت من دچار تحیر شده و از اساس بین آخوند یا مکانیک بودن بندهی حقیر بدجور گیر کرده. گمانم این دفعه دچار مشکل هنگ کردن سیستم مغزی شده بود حالا برای اینکه زیاد فسفر نسوزاند دستم را بردم جلوی صورتش و بشکن صداداری حوالهاش کردم.
لبخندی از شرم روی صورتش یخ زد برای این که یخش آب شود، دستم را بردم پشت سرش آرام به سمت خود کشاندم و سرش را بوسیدم. با لحنى مهربان گفتم: ما مخلص پهلوونا هستیم اگر کاری، باری دارید با کمال میل در خدمتم، اصلاً پول نمیگیرم از واکس زدن کفش میتوانی روی من حساب کنی تا جلد گرفتن کتاب و دفتر به هر حال ما چاکر شما هستیم. بالاخره لبخند شیرینش را دیدم، گفتم: خب پهلوون حالا باید حق رفاقتمان را ادا کنی، بگو ببینم کلاس یازدهم تجربی کجاست؟
سمت راست سالن را نشانم داد و گفت حاج آقا آنجاست، آخرین کلاس. به او دست مریزاد گفتم و راهی انتهای سالن شدم. چند قدم بعد پشت در کلاس بودم «بسم الله گفتم و در زدم. دستگیره را پایین کشیدم و وارد شدم سلام کردم ولی از بس همهمه بود صدای من نتوانست عرض اندام کند هرکی هرکی بود از صدای سوت بلبلی گرفته تا کوبیدن روی نیمکت و صوت جانسوز پسکلهای.
بعضیها مشخص بود برای خالی کردن دق و دلشان از آخوند و نظام چنان کف دستشان را شلاق وار، روانهی
پس گردن جلویی میکردند که طرف برق از چشمانش میپرید و مرا دوتا میدید. مبصر تپل کلاس هم که از آمدن بیخبر من، یکه خورده بود و معلوم بود کسی برایش تره هم خُرد نمیکند بعد از تأخیر چند ثانیهای و دستپاچگی، گلویی صاف کرد و بلند گفت: برپا!
فریاد مبصر، چندان هم بیتأثیر نبود؛ چند نفر از جایشان پریدند بالا، دو سه نفر هم با حرکت آهسته از جا بلند شدند دلم به حالشان سوخت که چرا دارند به خودشان زحمت میدهند.
تعداد ایستادهها خیلی کم بود؛ چیزی شبیه تعداد درختهای صحرای آفریقا روی هم رفته تقریباً به اندازهی بازیکنانی که کنار زمین فوتبال گرم میکنند، از جایشان بلند شده بودند. جالب این بود که نود درصد از این مقدار قلیل، کتِشون باز و سینه کفتری بودند؛ تیپ و تریپشان به لاتی میزد و معلوم بود که نمیشود به راحتی با آنها همکلام شد. اوضاع قمر در عقربی بود. بعضیها هم الحق و الانصاف اعصاب معصاب نداشتند. انگار نه انگار که بنده سر کلاسم یکی به راحتی از جناح چپ کلاس بلند میشد و با ادبیات جالیزی سر دوستش هوار میکشید چند نفری هم سرشان را گذاشته بودند روی میز و مثل آدمهای بی دغدغه بِرّوبِرّ نگاهم میکردند. گویا منتظر عکس العمل من بودند. در همین هیس و بیس، یکی از آخر کلاس که به حساب خودش میخواست به من خط بدهد، صدایش را برد بالا و گفت: حاج آقا! تا آستین نزنید بالا و چندتایشان را چپ و راست نکنید، رام نمیشوند.
همین طور که روبه روی بچهها ایستاده بودم برای آنهایی که با برپای مبصر بلند شده بودند سری تکان دادم و همراه با تبسم و اشارهی دستم گفتم: بفرمایید
تجربهی این جور کلاسها را زیاد داشتم ...
ادامه دارد ...🍃
📻کانال قدیما (نوستالژی)👇
🆔 @ghadima110