🔖( #مجوز مسئول هیئت قدیم الاحسان به عنوان نماینده بنیاد مهدی موعود عجل الله یزد در مهریز )
جهت اطلاع عموم✅
🖼 #تصویر
•┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈•
@ghadimal_ehsan_mehriz
💠 حدیث مهدوی💠
امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از منظر روایات
پيش از ظهور افراد زيادي ادعاي ياري حضرت را دارند اما هنگام عمل، ايشان را ياري نمي کنند...
امام صادق ع مي فرمايند:
"هنگامي که قائم خروج ميکند، کسي که به نظر خويش، اهل اين کار بود از اين کار بيرون ميرود و کسي که همانند پرستندگان آفتاب و ماه است در اين کار داخل مي شود."
✅ منتظران ظهور
@ghadimal_ehsan_mehriz
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#بسم_رب_العشق
#زندگینامه_شهید_حججی💝
#قسمت_پانزدهم
یک سال و خوردهای بود که از سوری برگشته بود.
توی این مدت خودش را به هر آب و آتشی زده بود تا دوباره اعزامش کنند.اما نمی کردند.😐
بهش می گفتند: "یک بار رفتی کافیه .همین هم از سرت زیادی بود. نیروی تازه کار و دوباره اعزام به سوریه⁉️ محاله."😒
عین خیالش نبود. به هر کسی که فکرشو بکنی رو مینداخت. پیش هر کسی که فکرش را بکنی می رفت و به او التماس می کرد. اما دریغ از یک ذره فایده.😞
بی قرار شده بود. ناآرام شده بود. مثل مرغ سرکنده شده بود.😑
نمی توانست یک لحظه هم نرفتن به سوریه را توی ذهنش تصور کند.🙄
شنیده بود لشکر #قم هم نیرو می فرستند سوریه به ذهنش رسیده بود که از این طریق برود. برای همین رفت دنبال کار #انتقالی اش.😐
می خواست زندگی و بارو بندیل را جمع کند و بیاید ساکن قم بشود‼️
فقط برای همین مسئله; #اعزام_مجدد به سوریه.اما نشد.🤦🏻♀️
یک بار هم که با یکی از دوستانش رفته بود مشهد، افتاد دنبال اینکه خودش را #افغانستانی جا بزند و با بچه های #فاطمیون برود سوریه.😥😲
اما همان هم نشد. رفیقش به او گفت:" محسن، چته تو؟🤨 میدونی داری چیکار می کنی؟" جواب داد: "آره. می خوام اونقدر این درو بزنم تا بالاخره در رو به روم باز کنن."😌👌🏻😎
❇️❇️
بارها بهم می گفت: "مامان من اگه تو سوریه شهید نشدم، به خاطر این بود که تو راضی نبودی."😢 میگفت: "مامان نارنجک میافتاد نزدیکم، منفجر نمیشد. گلوله از بیخ گوشم رد میشد، بهم نمیخورد. حتما تو راضی نیستی."😔
ماه #رمضان ۹۶، خانمش و پدرش و من را برداشت و ۱۰ روز برد مشهد.😌 میخواست آنجا ازم #رضایت بگیرد که دوباره به رود سوریه یک روز وسط #صحن_آزادی کنار حوض ایستاده بودیم و داشتیم زیارت نامه میخونم دیدی یه دفعه #تابوت را آوردند توی حرم.😮 مردم زیرش را گرفته بودند و داشتن بلند #لا_اله_الا_الله می گفتند. جمعیت آمد و از کنار مان گذشت.🤔 از یکی از آنها پرسیدم: "این بنده خدا کی بوده؟"
گفتند: "جوان بوده یک بچه هم داشته."😔
محسن این حرف را شنید. سریع رو کرد بهم گفت: "می بینی مامان؟ دنیا همینه. اگه شهید نشیم باید بمیریم. تو کدومو دوست داری؟ اینکه بچه ات معمولی بمیره یا در راه حضرت زینب علیها السلام #شهید بشه؟"
مدام بهم میگفت: "مامان اگه بدونی تو #سوریه چه خبره و تکفیری ها چه بلاهایی دارن سر مردم میارن، خودت از من می خواهی که برم."😯
توی آن سفر مدام به عروسم میگفت: "به مادرم بگو برا #روسفیدی و برای #شهادتم دعا کنه."
شب #بیست_و_یکم یکدفعه وسط #مراسم برایم #پیامک داد...
#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
@ghadimal_ehsan_mehriz
اگــر ڪسی
صداۍرهبــر خود را نشنود
به طور یقین
صداۍامام زمـان(عج)
خود را هم نمےشنود...
و امروز خط قرمــز باید
توجه تمام
و اطاعت از ولےخود،
رهبرۍنظام باشد...
{#شهید_حاج_قاسم_سلیمانۍ}
#قدس_خونبهایت #نحن_ابناء_الخمیني
📜 #مکتب_حاج_قاسم
@ghdimal_ehsan_mehriz
✨بسم رب المهدی (عج)✨ ❤بسم رب الحسین❤:
💎تست بیداری
از جمعهی گذشته تا این جمعه، چقدر دنبال #امام_زمان ارواحنافداه بودیم و سعی کردیم اعمال و رفتارمان طوری باشد که امام زمانمان را شاد و راضی کند؟!
چقدر سعی کردیم به امام زمانمان برسیم؟
١٠ درصد؟
پس ١٠ درصد بیدار هستیم.
٢٠ درصد؟
٢٠ درصد بیدار هستیم.
۵٠ درصد؟
۵٠ درصد بیدار هستیم.
١٠٠ درصد؟
خوش به حالت. صددرصد بیدار هستی.
❓حالا انصافاً یک درصد هم بیدار هستیم؟!
هرچه میخواهیم میگوییم. هر کار دلمان خواست انجام میدهیم. با هر که خواستیم مینشینیم.
هوای نفس خود را جلو انداختهایم و داریم دنبال آن میرویم و توجیه هم میکنیم!
میپرسند: تو چرا این حرف را زدی؟
- میبایست بزنم.
- چرا این #غیبت را کردی؟
- خواستم دلم خنک شود!
- چرا با فلانی بد تا کردی؟
- حقّش بود!
#شیطان ما را در یک زندان اسیر کرده که جز اینها را نمیفهمیم.
🔷استاد حاج آقا زعفری زاده
@ghadimal_ehsan_mehriz
#بسم_رب_العشق
#زندگینامه_شهید_حججی
💥#قسمت_١٦💥
شب #بیست_و_یکم یکدفعه وسط #مراسم برایم #پیامک داد: "مامان،تو رو خدا امشب دعا کن یه بار دیگه بی بی من رو بطلبه. دعا کن که رو سفید بشم. دعا کن که شهید بشم."😔👌🏻
آن شب دلم شکست. آخر، بی تابی هایش، به آب و آتش زدن هایش برای رفتن به سوریه را دیده بودم.
با همه وجود از خدا خواستم که حاجت روایش بکند.😔
از بی بی حضرت زینب علیها السلام خواستم دوباره او را بطلبد. 😭❤️
¦◊¦◊¦
قرار بود چند نفری را از طرف لشکر اعزام کنیم سوریه. ساعت ⏰ یازده، یازده و نیم شب بود که آمد دم #خانه مان⊙﹏⊙
رفتم دم در. گفتم: "خیر بشه آقا محسن."
گفت: "آقای رشید زاده. شما فرمانده لشکر هستید. اومده ام از شما خواهش کنم که بذارید من برم."🙏🏻😢
گفتم: "کجا؟"
گفت: "سوریه."
#عصبانی شدم.☹️ صدایم را آوردم بالا و گفتم: "این موقع شب وقت گیر آوردی!? امروز که #پادگان بودم. چرا اونجا نگفتی؟"🤨
گفت: "اونجا پیش بقیه نمی شد. اومدم دم خونه تون که التماس تون کنم."😔
گفتم: "تو یه بار رفتی محسن. نوبت بقیه است."
گفت: "حاجی قسمت میدم."گفتم: "لازم نکرده قسمم بدی. این بحث رو تموم کن و برو رد کارت."😒
مثل بچه کوچک زد زیر #گریه. باز هم شروع کرد به التماس. کم مانده بود دیگر به دست و پایم بیوفتد.😭
دلم به حالش سوخت. کمی نرم شدم.😌
گفتم: "مطمئن باش اگه قسمتت نباشه من هم نمیتونم درستش کنم. اگه هم قسمتت باشه، نه من و نه هیچ کس دیگه نمیتونه مانع بشه."😉👌🏻
این را که گفتم کمی آرام شد.😇
اشک هایش را پاک کرد و رفت.
به رفتنش نگاه کردم.😞
با خودم گفتم: "یعنی این بچه چی دیده سوریه?"⁉️😌
¦◊¦◊¦◊¦
#فرمانده_گروهانش بودم. میدانستم دارد خودش را می کشد که دوباره اعزامش کنند به سوریه.😮
من نه کمکش می کردم که برود و نه اصلاً راضی بودم.😑 حتی اگر میشد سنگ هم جلوی پایش میانداختم.😬
مدام بهش میگفتم: "محسن، این دفعه دیگه خبری از #سوریه رفتن نیست. نمی ذارمبری. بیخود جلزّ ولزّ نکن."😒
نیمه های شب بهم پیام میدی داد. چهار پنج بار.
هربار هم پیام های چهار پنج صفحهای.😐
باید #نیم_ساعت وقت می گذاشتم و میخواندم شان.
براش می نوشتم: " تو یه بار رفتی سوریه. الان نوبت بقیه ست. لطفاً دیگه تموم کن این مسئله رو!"‼️
وقتی می دید زورش به من نمی رسد😌 پیام میداد: "واگذارت می کنم به #حضرت_زینب علیها السلام. خودت باید جوابش را بدی."
میگفتم: "چرا اسم بی بی رو میاری وسط؟ چرا همه چیز را با هم قاطی می کنی؟"😥
می گفت: "برای اینکه داری سنگ میندازی جلو پام."😭
#ادامه_دارد..
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@ghadimal_ehsan_mehriz
🌹بسم الله الرحمن الرحیم
شنبه ٣١ خرداد
#ختم روزانه قرآن
#صفحه_یک_قرآن_کریم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نیت فرج امام زمان ارواحنافداه
@ghadimal_ehsan_mehriz
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
یکشنبه 1 تیر
#ختم روزانه قرآن
#صفحه_دو_قرآن_کریم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نیت فرج امام زمان ارواحنافداه
@ghadimal_ehsan_mehriz
#دلنوشته
#ارسالی
آقا قبول ما دختریم ...
آقا قبول شهید نمی شویم ...
آقا قبول نمی گذارند تفنگ دستمان بگیریم و برویم مدافع حرم حضرت عشق (س) شویم .....
آقا قبول راه شهادت برایمان بسته شده....
قبول ...
همه را در اوج ناامیدی قبول کردیم ...
آری اشک میریزیم چون نمی توانیم ابراهیم باشیم نمی توانیم محمد هادی باشیم نمی توانیم محسن باشیم،نمی توانیم علی باشیم ...
آری نمی توانیم ...
هرکاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی را ندارید...
هروقت خواستیم تنها برویم گفتند دختر نباید تنها جایی بره...
هروقت خواستیم خلوت کنیم نگذاشتند...
پس چگونه شبیه ابراهیم هادی و هادی ذوالفقاری و محسن حججی و علی خلیلی شویم؟
بنشینیم و فقط درس بخوانیم و آرزوی شهادت کنیم؟
نمی شود به والله نمی شود ...
شهدا بیابید بگویید این دختران دلسوخته چه کنند؟
چه کنند در این آشفته بازار فساد و بی حجابی و تنهایی مهدی فاطمه ؟
جوابم را شهدا دادند....
از شهدا به دختران محجبه ایران
قبول
هرکاری خواستید بکنید به یاد مهدی فاطمه باشید آن وقت خود به خود عزیز دل مهدی فاطمه می شوید آن وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی گناه را می دهد نخواهید داشت ...
آن وقت است که وقت شهادت است ...
آن وقت می فهمید که راه شهادت برای هیچ کس بسته نیست ...
آن وقت مسیر شهادت برایتان باز میشود حتی اگر دختر باشید ...
فقط اخلاص و نگاه مهدی فاطمه را درنظر بگیرید...
در نبود ما پشت حضرت مهدی (عج) را خالی نکنید...
یقه تان را میگیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید
آری دختران نگویید شهید نمی شویم میشود... میشود...
هنوز هم میشود...
@ghadimal_ehsan_mehriz
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#بسم_رب_العشق
#زندگینامه_شهید_محسن_حججی
💥#قسمت_١٧💥
براش می نوشتم: " تو یه بار رفتی سوریه. الان نوبت بقیه ست. لطفاً دیگه تموم کن این مسئله رو!"‼️
وقتی می دید زورش به من نمی رسد😌 پیام میداد: "واگذارت می کنم به #حضرت_زینب علیها السلام. خودت باید جوابش را بدی."
میگفتم: "چرا اسم بی بی رو میاری وسط؟ چرا همه چیز را با هم قاطی می کنی؟"😥
می گفت: "برای اینکه داری #سنگ میندازی جلو پام."
آخر سر هم معطل من نماند. رفت و کار خودش را کرد.😔 همه زورش را زد تا بلاخره موافقت مسئولان را #لشکر را گرفت. 😔😌❤️
یکروز کشاندمش کنار و با حالت #التماس گفتم: "محسن نرو. تو زن جوون داری، بچه ی کوچیک داری."😖 گفت: "نگران نباش حاجی. اونا هم خدا دارن. خدا خودش حواسش بهشون هست."😉
مرغش یک پا داشت. میدانستم اگر تا فردا هم باهاش حرف بزنم هیچ فایده ای نداره. میدانستم تصمیم خودش را گرفته که برود. هیچ چیز هم نمیتواند مانعش بشود. چشمام پر از #اشک شد. لبانم لرزید.
گفتم: "محسن. چون دوستت دارم دعا میکنم شهید نشی."
گفت: "چون دوستم داری دعا کن شهید بشم."
¦◊¦◊¦◊¦◊¦◊¦
یک شب "موسی جمشیدیان" را توی خواب دیدم. از #دوستان محسن بود که در سوریه شهید شده بود.
توی یک تابوت با لباس احرام دراز کشیده بود. یکدفعه از تابوت بلند شد و نشست رو به رویم.😶
بهم گفت: "چته خانم؟ چی میخوای؟" به گریه افتادم. گفتم: "شوهرم محسن خیلی بی قراره. میگه میخوام برم سوریه. میگه میخوام شهید بشم."😔
خندید و گفت: "بهش بگو عجله نکنه. وقتش میرسه، خوب هم وقتش میرسه. #شهید میشه خوب هم شهید میشه!"😇😮
از خواب پریدم. تمام بدنم می لرزید. خوابم را برای محسن تعریف کردم. بعد هم خیره شدم به او. قطرات درشت #اشک ،همینجور داشت از چشمانش پایین می افتاد.😭
میخواست از خوشحالی بال دربیاورد و پرواز کند. من داشتم از #ترس، قالب تهی میکردم او از #شوق.😔👌🏻
.
با چشمان خودم میدیدم که برای رفتن به سوریه دارد مثل #پروانه میسوزد.😔
طاقت نیاوردم. مثل سال پیش، #دوباره کاغذ و خودکار برداشتم و #نامه نوشتم به امام حسین علیه السلام.😇
نوشتم: "آقاجان. شوهرم میخواد بره سوریه که از حریم خواهرتون دفاع کنه. میدونم شما هر کسی رو راه نمی دید. اما قسم تون میدم به حق مادرتون که بذارید محسن بیاد. من به سوریه رفتنش راضی ام. من به شهادتش راضی ام."❤️
بعد هم نامه رو فرستادم کربلا. میدانستم آقا دست خالی ردم نمیکند. نه من و نه محسن را.😔💝🌷
نوش نگاه پر مهرتون😌👌🏻
التماس دعا دارم😭
یاعلی💝
#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@ghadimal_ehsan_mehriz