eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
ممنون از نظرات خوبتون
ببخشید منتظرتون میذارم
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت دوازدهم 🌟 💞 اشک از چشمانم سرازیر شد . 💞 همه حواسم ، پیش احمدآقا بود . 💞 زیبا بود و زیباتر شد . 💞 نور بود و نورانی تر شد . 💞 باز باورم نمی شود که من عاشق شدم . 💞 فقط ته دلم ، یک سوال بی جواب مانده است 💞 چرا آقا احمد ، شرط حوزه را گذاشت . 💞 دلم می خواهد بپرسم ولی زبانم باز نمی شود . 💞 بالاخره ازدواج کردیم . 💞 من هم به آرزویم و به عشقم رسیدم . 💞 آقا احمد برای من ، 💞 خانه ای کنار خانه فاطمه ، اجاره کرد . 💞 مادرم را راضی کرد که به خانه ما بیاید 💞 و با ما زندگی کند . 💞 آنقدر به من و مادرم محبت کرد 💞 که احساس کردم فرشته است نه آدم . 💞 هر روز با جملاتی زیبا و عاشقانه ، 💞 با من سخن می گوید : 🍎 دوستت دارم ، 🍎 عاشقتم ، 🍎 مهربونم ، 🍎 نفسم ، 🍎 خدا روشکر که تو رو دارم 🍎 تو بهترین هدیه خدایی ... 💞 وقتی با احمدآقا حرف می زنم 💞 با تمام وجودش ، 💞 به حرفهایم گوش می دهد . 💞 و اصلا میان حرفم نمی پرد . 💞 هیچ وقت فکر نمی کردم 💞 که آن احمد سنگین و باوقار و باشخصیت ، 💞 اینقدر زیبا ، عشق بازی کردن را بلد باشد . 💞 قبل از این ماجرا ، 💞 تصوراتم از آدمهای مذهبی ، خیلی بد بود . 💞 از بس در اینترنت و ماهواره ، 💞 سایت ها و شبکه های خارجی ، 💞 بر علیه مذهبی ها تبلیغ کردند 💞 که ندیده از آنها متنفر شده بودم . 💞 الآن می فهمم 💞 که زن یک مذهبی شدن ، یعنی چی ؟ 💞 احمد و فاطمه ، دریایی از محبت بودند . 💞 که اول باطن کثیف منو شستشو دادند 💞 سپس ظاهر و زندگی ام را ... 💞 و مادرم نیز ، همیشه آنها را دعا می کند . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
نظر شما چیه ؟! به زودی معلوم می شود ...
😁 طنز با غیرت 😁 🌸 ‏آقای باغیرت ، نصف شب ، رفته بود در خونه فقرا رو بزنه که مثلا جلوی درشون ، براشون غذا بذاره و فرار کنه 😍 که مثلا ناشناس بمونه 🌸 ناگهان ، در یکی از شبها ، در حال دویدن و فرار دیدمش ؛ رفتم دنبالش و گفتم : 🍎 چی شده باغیرت ؟ 🍎 چرا داری فرار می کنی ؟ 🌸 گفت : هر شب ، غذا میذاشتم پشت در ، بعد در و میزدم و فرار می کردم . 🌸 اما چون امشب غذا نداشتم ، 🌸 فقط در رو میزنم و فرار میکنم 😅 🌸 خدایا بضاعتم همین بود قبول کن ازم 🙈😂 @ghairat
🌷 در هنگام جر و بحث و دعوا ، 🌷 در انتخاب کلمات و عبارات دقت کنید . 🌷 استفاده نابجا و نادرست از یک واژه ، 🌷 می تواند یک اختلاف ساده و کوچک را ، 🌷 به یک دعوای آتشی و کثیف تبدیل کند . 🌷 بنابراین ؛ تمیز و پاکیزه دعوا کنید . 🌷 و تا حد امکان ، شفاف و روشن باشید . 🌷 و بدون برچسب زدن به یکدیگر ، 🌷 و بدون به زبان آوردن عبارات آزاردهنده ، 🌷 اصل موضوع را بگویید ؛ 🌷 تا رابطه ای ، سالم و زیبا داشته باشید . @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت سیزدهم 🌟 💞 آقا احمد ، خیلی بیشتر از من ، 💞 به مادرم محبت می کند . 💞 مادرم را ، 💞 مثل مادر خودش دوست داشت . 💞 بعضی وقتها ، احمد و مامانم ، 💞 مثل بچه ها با همدیگر ، 💞 شوخی و بازی می کردند . 💞 و خانه کوچک ما را ، غرق خنده میکردند . 💞 تصمیم گرفتم مثل احمد و فاطمه شوم 💞 و از کارهایشان ، الگو بگیرم . 💞 و کاری که دوست دارند ، انجام دهم . 💞 به تدریج چادری شدم . 💞 صفات بد و زشت بچگی هایم را ترک کردم 💞 و سعی کردم باحیا و عفت باشم . 💞 در حوزه علمیه هم ، خیلی چیزها یاد گرفتم 💞 علم دین و اخلاق و اعتقادات را آموختم . 💞 و جواب خیلی از سوالاتم را ، 💞 در آنجا پیدا کردم . 💞 همیشه برایم سوال بود 💞 که چرا باید حجاب داشته باشم ؟ 💞 چرا علم از ثروت بهتر است ؟ 💞 چرا به دنیا آمدیم و قرار است کجا برویم ؟ 💞 چرا بلا و سختی و گرفتاری ، هست ؟ 💞 خدا کیست ؟ چیست ؟ کجاست ؟ 💞 چطوری با خدا حرف بزنم ؟ 💞 جانشین خدا در زمین کیست ؟ 💞 و هزاران سوال دیگر ... 💞 چندین بار از آقا احمد پرسیدم 💞 که چرا گفتید باید به حوزه بروم 💞 اما هر بار طفره می رفت 💞 و بحث و موضوع را ، عوض می کرد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🌷 برای دعواهایتان ، بهانه نتراشید 🌷 🔥 وجود بچه ، کارهای خانه ، مشکلات کار ، 🔥 گرانی ، گرمازدگی ، ترافیک و ... ، 🔥 چیزهایی نیستند که بخواهید 🔥 دعوا و جر و بحث‌های‌تان را ، 🔥 گردن‌ آنها بیندازید . 🔥 اگر برای عذر خواهی‌ تان ، 🔥 از کلمات «اما» و «ولی» استفاده کنید 🔥 این دیگر عذرخواهی نخواهد بود . 🔥 بلکه بهانه تراشی است . @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت چهاردهم 🌟 💞 بعد از پنج سال ، 💞 خدا به ما دوتا بچه زیبا و سالم داد . 💞 و به فاطمه نیز ، یک دختر دیگر عطا کرد . 💞 تصمیم گرفتم ، 💞 همانطور که فاطمه ، دست مرا گرفت 💞 تا پر و بال بگیرم و پرواز کنم . 💞 من هم مصمم شدم 💞 تا دست دخترانی مثل خودم را بگیرم 💞 و به یاری خدا ، هدایت کنم . 💞 برای شروع ، 💞 با مشورت و رضایت احمد و فاطمه ، 💞 و با تمام مشغله هایم ، 💞 و با عنایت خداوند ، 💞 توانستم یک موسسه فرهنگی بزنم . 💞 آن هم فقط برای زنان و دختران . 💞 از آن جایی که فهمیدم 💞 مشکل دخترهای بی حجاب و منحرف ، 💞 بیکاری ، کمبود محبت ، فقر ، محیط کار ناسالم ، نداشتن علم به دین وحجاب و.... است . 💞 بخاطر همین در موسسه ، 💞 از آن مدل دخترها ، 💞 دعوت به کار می کردیم . 💞 و بدون اینکه آنها را مجبور به حجاب بکنیم 💞 برای آنها محیط امن و سالم ، 💞 برای فعالیت های اجتماعی و فرهنگی ، 💞 آماده کردیم . 💞 هر روز علاوه بر کار ، 👈 برایشان کلاس اخلاق می گذاشتیم . 💞 یعنی هم کار می کردند 👈 و هم چیزهایی از دین و اخلاق می آموختند 💞 شکرخدا نتیجه خوبی گرفتیم . 💞 اکثر دخترها ، باحجاب شدند . 💞 و حتی عاشق حجاب و چادر شدند 💞 احمد آقا نیز ، برای مسئله ازدواجشان ، 💞 دوستانش را به آنها ، معرفی می کرد . 💞 بعداز مدتی ، یک مرد پولداری ، 💞 به نام صالحی پیدا شد . 💞 وقتی فهمید ما چه کار بزرگی انجام می دهیم 💞 تمام هزینه های موسسه 💞 و حتی ازدواج دختران را تقبل کرد . 💞 و نام این کارش را ، نذر فرهنگی گذاشت . 💞 من و فاطمه هم مثل دو خواهر ، 💞 کار و زندگی می کردیم . 💞 من هیچ وقت ، 💞 محبتهای فاطمه را فراموش نمی کنم . 💞 و نمیتوانم جبران کنم . 💞 چون فاطمه خانم ، 💞 همه هستی خودش را به من داد . 💞 یعنی احمدش را به من داد . 💞 فقط میتوانم بگم : 🌹 فاطمه عزیزم ، دوستت دارم 🌹 و تا آخر عمر کنیزتم . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat