👕 همانطور که لباس ،
👕 عیوب انسان را می پوشاند ،
👕 هریک از زن و مرد نیز باید ،
👕 عیوب و نارسایی هاى یکدیگر را بپوشانند .
💟 @ghairat
🇮🇷 از زندگی کردن ، لذت ببرید
🇮🇷 از کنار هم بودن ، لذت ببرید
🇮🇷 از محبت کردن و عشق ورزیدن ، لذت ببرید
🇮🇷 از گذشتن از خطای دیگران ، لذت ببرید
🇮🇷 از بخشیدن و دفع کینه از دل ، لذت ببرید
🇮🇷 از همینی که هستید ، لذت ببرید .
🇮🇷 از عبادت کردن ، لذت ببرید .
🇮🇷 از نماز و دعا و قرآن خواندن ، لذت ببرید
🇮🇷 از بازی کردن با کودکان ، لذت ببرید .
🇮🇷 از نشستن کنار همسرتان ، لذت ببرید .
💟 @ghairat
🌸 گهگاهی ،
🌸 فیلم مهمانی های خانوادگی قدیمی تان را ،
🌸 تنها یا با همدیگر ، مشاهده کنید .
🌸 و ببینید که چطور همه خوشحالند .
🌸 و از صمیم قلب می خندند .
🌸 نه چاقی و لاغری براشوم مهمه ،
🌸 نه دماغِ گنده و کچلی ،
🌸 نه چشم و همه چشمی و حسادت ،
🌸 نه خیلی چیزای ظاهری دیگه .
🌸 کی این جوری شدیم ما ؟!
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و چهارم 🌹
🍎 هر سیزده نفر تصمیم گرفتند
🍎 که باهم به دختر پوشیه پوش حمله کنند
🍎 که ناگهان یک پسری رسید و گفت :
🌸 بهتر نیست با یکی که ،
🌸 هم قد و قواره خودتونه ، مبارزه کنید ؟!
🍎 همه به آن پسر نگاه کردند .
🍎 سمیه هم با دقت به پسره نگاه کرد .
🍎 همان پسری که در دانشگاه دیده بود .
🍎 همان دانشجوی با حیا و سر به زیر .
🍎 داریوش هم او را شناخت و گفت :
🔥 محمودی ، تو اینجا چکار می کنی ؟
🍎 یکی از جنایت کاران به داریوش گفت :
🔥 می شناسیش ؟!
🍎 داریوش گفت :
🔥 آره اون همکلاسیمه ،
🔥 ولی نمی دونم اینجا چکار می کنه .
🍎 یکی دیگه گفت :
🔥 پس هر دوتاشونو می زنیم .
🍎 ناگهان چند نفر دیگر ، آمدند ؛
🍎 و پشت محمودی ایستادند .
🍎 محمودی دستش را بالا برد و گفت :
🌸 بچه ها ، ادبشون کنید .
🍎 محمودی و دوستانش ،
🍎 به طرف جنایت کاران حمله ور شدند .
🍎 دو گروه با هم درگیر شدند .
🍎 سمیه با اولین مشتش به داریوش ،
🍎 شروع کننده دعوا شد .
🍎 سپس سر دو نفر دیگر را به هم کوبید .
🍎 سپس پرید و با ضربه پایش ،
🍎 به زیر چانه دیگری زد ؛
🍎 و او را نقش زمین نمود .
🍎 یک نفر از جلو و یکی دیگر از پشت ،
🍎 به طرف سمیه حمله کردند .
🍎 سمیه ، روی شانه یکی از آنها پرید ،
🍎 و او را به طرف نفر دومی انداخت .
🍎 و خودش نیز ، روی جاکولری قرار گرفت .
🍎 و شاهد مبارزه دو گروه شد .
🍎 یک نفر هم از دوستان محمودی ،
🍎 روی پشت بام رفته ،
🍎 و فقط عکس می گرفت .
🍎 سمیه به او گفت :
🌷 شما نمی خوای به دوستات کمک کنی ؟
🍎 پسره لبخندی زد و گفت :
🌟 کمک من با همین رسانه است .
🌟 جنگ من ، جنگ رسانه است .
🍎 دعوای سختی بین طرفین درگرفت .
🍎 جنایتکاران ، همه تلاش خود را کردند ،
🍎 تا دوربین عکاسی و سمیه را بگیرند .
🍎 و با خود ببرند .
🍎 امّا محمودی و دوستان با غیرتش ،
🍎 اجازه ندادند تا هیچ کسی ،
🍎 به عکاس و سمیه دست بزند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
بوی گل سوسن ویاسمن آمد..mp3
5.88M
🔅↭🇮🇷 ﷽ 🇮🇷↭🔅
🎙 بوی گل سوسن و یاسمن آید
🌹 سالروز ورود امام خمینی به وطن ،
🌹 و آغاز دهه فجر ، مبارک باد .
@amoomolla
🌸 با کسی ازدواج کن ، که از خدا بترسه
🇮🇷 چون کسی که از خدا بترسه ،
🇮🇷 دیگه به تو ظلم نمی کنه
🇮🇷 بد اخلاقی نمی کنه
🇮🇷 خیانت نمی کنه
💟 @ghairat
#ازدواج #همسریابی #واسطه_ازدواج
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و پنجم 🌹
🍎 مواد فروشان ، وقتی دیدند
🍎 که از پس محمودی و دوستانش بر نمی آیند ؛
🍎 مجبور شدند پا به فرار بگذارند .
🍎 سمیه نیز از بالای جاکولری پایین آمد ،
🍎 و از محمودی و دوستانش تشکر کرد .
🍎 سمیه قصد رفتن نمود که محمودی گفت :
🌸 خانم سیاحی با شما کار دارم .
🍎 سمیه با تعجب ایستاد
🍎 و پس از مکث ، بهت زده برگشت و گفت :
🌷 شما مگه منو می شناسین ؟
🌸 محمودی گفت : بله کاملا
🍎 سمیه گفت :
🌷 چه مدته که منو می شناسین ؟!
🍎 محمودی گفت :
🌸 اون فعلا مهم نیست
🌸 کی وقت دارید با هم صحبت کنیم ؟
🍎 سمیه گفت : در مورد چی ؟!
🍎 محمودی گفت :
🌸 هم در مورد مبارزه با مفسدین
🌸 و هم در مورد دوستتون مرضیه خانم
🍎 سمیه گفت :
🌷 مگه مرضیه چی شده ؟
🍎 محمودی سرش را پایین انداخت .
🍎 و با ناراحتی و بُغض گفت :
🌸 متاسفانه اونم معتاد شده .
🍎 سمیه از شنیدن این حرف ، شوکه شد .
🍎 احساس کرد ، دنیا دور او می چرخد .
🍎 اشک از چشمانش سرازیر شد .
🍎 از شدت ناراحتی و عصبانیت ،
🍎 چشمانش سرخ شدند .
🍎 بدون خداحافظی به طرف دانشگاه رفت .
🍎 و در طول مسیر ، خودش را ملامت می کرد
🍎 و با گریه به خودش می گفت :
🌷 لعنت به خودم
🌷 لعنت به این دانشگاه
🌷 لعنت به هر چی موادفروشه
🌷 خاک تو سرت سمیه
🌷 که نتونستی مراقب دوستت باشی
🌷 آخه چرا من حواسم به دوستم نبود
🌷 چرا از بهترین دوستم غافل شدم ...
🌷 اونقدر مشغول مبارزه شده بودم ،
🌷 که از اطرافیان و دوستانم خبری نداشتم .
🌷 از اون سمیهی بی اراده و ساده لوح غافل شدم
🍎 سمیه با ناراحتی وارد دانشگاه شد .
🍎 و سراغ مرضیه را گرفت .
🍎 اما کسی از او خبری نداشت .
🍎 کلاس به کلاس ، دنبالش گشت .
🍎 اما پیدایش نکرد .
🍎 با گریه و عصبانیت در کلاس داد زد :
🌷 مرضیه ... مرضیه کجایی ؟
🍎 ارغوان ، که بیرون کلاس بود .
🍎 با شنیدن صدای سمیه ، وارد کلاس شد
🍎 سمیه از شدت گریه ، چادرش خیس شده بود
🍎 ارغوان و دختران دانشگاه ،
🍎 از دیدن گریه ها و ضجه های سمیه ،
🍎 دلشان برای او سوخت .
🍎 و هر کدام به طریقی ، او را دلداری می دادند
🍎 ارغوان نزدیک سمیه شد .
🍎 او را در آغوش گرفت و گفت :
🌟 چی شده سمیه ؟
🍎 سمیه با ناراحتی و گریه گفت :
🌷 مرضیه کجاست ؟!
🌷 اون تا امروز صبح ، دانشگاه بود ،
🌷 اما الآن ، هیچ کس نمی دونه کجاست .
🌟 ارغوان گفت : من می دونم عزیزم
🌷 سمیه گفت : کجاست ؟
🍎 ارغوان سرش را پایین انداخت
🍎 اشک در چشمانش جمع شد
🍎 و با ناراحتی گفت :
🌟 متاسفانه اخراجش کردند .
🍎 سمیه ، گریه کنان ،
🍎 به طرف خانه مرضیه رفت .
🍎 سراغ مرضیه را گرفت اما آنجا هم نبود .
🍎 هر چه منتظرش ماند ، خبری از او نشد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌸 به عقاید یکدیگر احترام بگذارید .
🌸 احترام گذاشتن به اعتقادات همدیگر ،
🌸 در ازدواج امری ضروری است .
🌸 یادتان باشد که مذهب همسر شما ،
🌸 بخش بسیار مهمی از زندگی اوست .
🌸 با هم عهد ببندید که هیچوقت ،
🌸 به اعتقادات و باورهای مذهبی هم ،
🌸 بی احترامی نکنید .
🌸 و البته به عهدتان وفادار بمانید .
💟 @ghairat