eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و سوم 🌹 🍎 سمیه با صبر و حوصله ، 🍎 هم به حرف های آنان گوش می داد 🍎 هم به اطرافش نگاه می کرد . 🍎 و در ذهنش چنین می گفت : 🌷 سمت چپم ، دوتا جاکولری هست 🌷 سمت راست ، چندتا پایه برق 🌷 یکی از دیوارها ، کوتاهه 🌷 اگه نیاز به فرار باشه 🌷 می تونم با کمک جاکولری ، 🌷 روی دیوار کوتاه بپرم . 🌷 و از دیوار به پشت بوم برم . 🌷 و از اونجا ، می تونم برم کوچه پشتی 🌷 اگر قراره دعوا کنم ، 🌷 بعضی از اون یازده نفر ، 🌷 چون قبلا باهاشون درگیر شدم ؛ 🌷 پس از من می ترسند 🌷 باید دعوارو از اون جدیدترها شروع کنم 🍎 تا اینکه یکی دیگه از آنان گفت : 🔥 هی خانم تصمیمتو بگیر . 🔥 با زبون خوش میای یا جنازتو ببریم ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 شما یازده نفرید و من یک نفرم . 🌷 شما یازده پسرید و من یک دخترم . 🌷 به نظر شما ، این مبارزه جوانمردانه است ؟ 🌷 چطوره مثل مرد با غیرت ، 🌷 بیایید و یک به یک مبارزه کنیم . 🍎 نیما گفت : 🔥 نه قبول نکنید ، اون خیلی قویه . 🍎 داریوش خندید و گفت : 🔥 هی دختر ! چی میگی ؟ 🔥 مردی و مردونگی دیگه چیه ؟ 🔥 ما اگه مرد بودیم ، 🔥 که به شهر و کشور و مردم ، 🔥 و حتی خانواده هامون خیانت نمی کردیم . 🔥 ما اگه غیرت داشتیم 🔥 این همه جوون و دختر و پسر ، 🔥 و این همه خانواده رو ، 🔥 با اعتیاد ، آتیش نمی زدیم . 🔥 تو کار ما ، همه چی تعطیله : 👈 ناموس تعطیله 👈 غیرت تعطیله 👈 وطن تعطیله 👈 خانواده تعطیله و ... 🍎 یکی دیگر گفت : 🔥 چی داری می گی داریوش . 🔥 شاید تو بی ناموس و بی غیرت باشی ، 🔥 ولی من نیستم 🔥 اگه اومدم تو این کار ، 👈 چون به پول نیاز دارم 👈 چون بیکارم 👈 چون مجبورم 👈 چون زن و بچه دارم 👈 چون شرکتهای ما ، تبعیض قائل میشن 👈 و بیشتر غیر بومی استخدام می کنن 🔥 من اگه کار آبرومندانه داشتم ، 🔥 یک لحظه هم اینجا نمی موندم . 🍎 نیما گفت : 🔥 خب راست میگه دیگه 🔥 این چه حرفی بود که زدی داریوش ؟ 🍎 یکی دیگه گفت : 🔥 بسه دیگه بچه ها ؛ دختره رو بگیرید . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🇮🇷 عکس مرحوم میناوند ، 🇮🇷 با فرزندان مدافع حرم ، 🇮🇷 آقای میناوند ، با این کار کوچک ، 🇮🇷 دل فرزندان مدافع حرم ، 🇮🇷 که یا پدرشان شهید شده 🇮🇷 و یا چند ماه به چند ماه ، 🇮🇷 پدرشان را ندیدند ؛ 🇮🇷 غرق آرامش و لبخند و سرور کرد . 🇮🇷 روحت شاد مرد 💟 @ghairat
👕 همانطور که لباس ، 👕 عیوب انسان را می پوشاند ، 👕 هریک از زن و مرد نیز باید ، 👕 عیوب و نارسایی هاى یکدیگر را بپوشانند . 💟 @ghairat
🇮🇷 از زندگی کردن ، لذت ببرید 🇮🇷 از کنار هم بودن ، لذت ببرید 🇮🇷 از محبت کردن و عشق ورزیدن ، لذت ببرید 🇮🇷 از گذشتن از خطای دیگران ، لذت ببرید 🇮🇷 از بخشیدن و دفع کینه از دل ، لذت ببرید 🇮🇷 از همینی که هستید ، لذت ببرید . 🇮🇷 از عبادت کردن ، لذت ببرید . 🇮🇷 از نماز و دعا و قرآن خواندن ، لذت ببرید 🇮🇷 از بازی کردن با کودکان ، لذت ببرید . 🇮🇷 از نشستن کنار همسرتان ، لذت ببرید . 💟 @ghairat
🌸 گهگاهی ، 🌸 فیلم مهمانی های خانوادگی قدیمی تان را ، 🌸 تنها یا با همدیگر ، مشاهده کنید . 🌸 و ببینید که چطور همه خوشحالند ‌. 🌸 و از صمیم قلب می خندند . 🌸 نه چاقی و لاغری براشوم مهمه ، 🌸 نه دماغِ گنده و کچلی ، 🌸 نه چشم و همه چشمی و حسادت ، 🌸 نه خیلی چیزای ظاهری دیگه . 🌸 کی این جوری شدیم ما ؟! 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و چهارم 🌹 🍎 هر سیزده نفر تصمیم گرفتند 🍎 که باهم به دختر پوشیه پوش حمله کنند 🍎 که ناگهان یک پسری رسید و گفت : 🌸 بهتر نیست با یکی که ، 🌸 هم قد و قواره خودتونه ، مبارزه کنید ؟! 🍎 همه به آن پسر نگاه کردند . 🍎 سمیه هم با دقت به پسره نگاه کرد . 🍎 همان پسری که در دانشگاه دیده بود . 🍎 همان دانشجوی با حیا و سر به زیر . 🍎 داریوش هم او را شناخت و گفت : 🔥 محمودی ، تو اینجا چکار می کنی ؟ 🍎 یکی از جنایت کاران به داریوش گفت : 🔥 می شناسیش ؟! 🍎 داریوش گفت : 🔥 آره اون همکلاسیمه ، 🔥 ولی نمی دونم اینجا چکار می کنه . 🍎 یکی دیگه گفت : 🔥 پس هر دوتاشونو می زنیم . 🍎 ناگهان چند نفر دیگر ، آمدند ؛ 🍎 و پشت محمودی ایستادند . 🍎 محمودی دستش را بالا برد و گفت : 🌸 بچه ها ، ادبشون کنید . 🍎 محمودی و دوستانش ، 🍎 به طرف جنایت کاران حمله ور شدند . 🍎 دو گروه با هم درگیر شدند . 🍎 سمیه با اولین مشتش به داریوش ، 🍎 شروع کننده دعوا شد . 🍎 سپس سر دو نفر دیگر را به هم کوبید . 🍎 سپس پرید و با ضربه پایش ، 🍎 به زیر چانه دیگری زد ؛ 🍎 و او را نقش زمین نمود . 🍎 یک نفر از جلو و یکی دیگر از پشت ، 🍎 به طرف سمیه حمله کردند . 🍎 سمیه ، روی شانه یکی از آنها پرید ، 🍎 و او را به طرف نفر دومی انداخت . 🍎 و خودش نیز ، روی جاکولری قرار گرفت . 🍎 و شاهد مبارزه دو گروه شد . 🍎 یک نفر هم از دوستان محمودی ، 🍎 روی پشت بام رفته ، 🍎 و فقط عکس می گرفت . 🍎 سمیه به او گفت : 🌷 شما نمی خوای به دوستات کمک کنی ؟ 🍎 پسره لبخندی زد و گفت : 🌟 کمک من با همین رسانه است . 🌟 جنگ من ، جنگ رسانه است . 🍎 دعوای سختی بین طرفین درگرفت . 🍎 جنایتکاران ، همه تلاش خود را کردند ، 🍎 تا دوربین عکاسی و سمیه را بگیرند . 🍎 و با خود ببرند . 🍎 امّا محمودی و دوستان با غیرتش ، 🍎 اجازه ندادند تا هیچ کسی ، 🍎 به عکاس و سمیه دست بزند . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
بوی گل سوسن ویاسمن آمد..mp3
5.88M
🔅↭🇮🇷 ﷽ 🇮🇷↭🔅    🎙 بوی گل سوسن و یاسمن آید 🌹 سالروز ورود امام خمینی به وطن ، 🌹 و آغاز دهه فجر ، مبارک باد . @amoomolla
👈 🇮🇷 یه سری رفتم خواستگاری 🇮🇷 دختره گفت : 🇮🇷 من خونه میخوام 🇮🇷 ماشین میخوام 🇮🇷 پول میخوام 🇮🇷 مسافرت هم میخوام 🌸 دیدم اینا رو من هم می خوام 😐 🌸 تصمیم گرفتم منم شوهر کنم 🤣 😍 💟 @ghairat
👈 🌹 سر کلاس تنظیم خانواده ، 🌹 استاد گفت : کسی اینجا متاهله 🌸 یکی از بچه ها گفت : من ! 🌹 همه یه جوری برگشتن نگاش کردن ، 🌹 که طرف گفت : خب باشه طلاقش میدم . 😉😉😍😁 💟 @ghairat
👈 🌸 مناجات یه دختر مجرد با خدا : 🌹 خدایا من به درک... 🌹 مامانم دلش داماد می خواد . 😞😢😂 💟 @ghairat
🌸 با کسی ازدواج کن ، که از خدا بترسه 🇮🇷 چون کسی که از خدا بترسه ، 🇮🇷 دیگه به تو ظلم نمی کنه 🇮🇷 بد اخلاقی نمی کنه 🇮🇷 خیانت نمی کنه 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و پنجم 🌹 🍎 مواد فروشان ، وقتی دیدند 🍎 که از پس محمودی و دوستانش بر نمی آیند ؛ 🍎 مجبور شدند پا به فرار بگذارند . 🍎 سمیه نیز از بالای جاکولری پایین آمد ، 🍎 و از محمودی و دوستانش تشکر کرد . 🍎 سمیه قصد رفتن نمود که محمودی گفت : 🌸 خانم سیاحی با شما کار دارم . 🍎 سمیه با تعجب ایستاد 🍎 و پس از مکث ، بهت زده برگشت و گفت : 🌷 شما مگه منو می شناسین ؟ 🌸 محمودی گفت : بله کاملا 🍎 سمیه گفت : 🌷 چه مدته که منو می شناسین ؟! 🍎 محمودی گفت : 🌸 اون فعلا مهم نیست 🌸 کی وقت دارید با هم صحبت کنیم ؟ 🍎 سمیه گفت : در مورد چی ؟! 🍎 محمودی گفت : 🌸 هم در مورد مبارزه با مفسدین 🌸 و هم در مورد دوستتون مرضیه خانم 🍎 سمیه گفت : 🌷 مگه مرضیه چی شده ؟ 🍎 محمودی سرش را پایین انداخت . 🍎 و با ناراحتی و بُغض گفت : 🌸 متاسفانه اونم معتاد شده . 🍎 سمیه از شنیدن این حرف ، شوکه شد . 🍎 احساس کرد ، دنیا دور او می چرخد . 🍎 اشک از چشمانش سرازیر شد . 🍎 از شدت ناراحتی و عصبانیت ، 🍎 چشمانش سرخ شدند . 🍎 بدون خداحافظی به طرف دانشگاه رفت . 🍎 و در طول مسیر ، خودش را ملامت می کرد 🍎 و با گریه به خودش می گفت : 🌷 لعنت به خودم 🌷 لعنت به این دانشگاه 🌷 لعنت به هر چی موادفروشه 🌷 خاک تو سرت سمیه 🌷 که نتونستی مراقب دوستت باشی 🌷 آخه چرا من حواسم به دوستم نبود 🌷 چرا از بهترین دوستم غافل شدم ... 🌷 اونقدر مشغول مبارزه شده بودم ، 🌷 که از اطرافیان و دوستانم خبری نداشتم . 🌷 از اون سمیه‌ی بی اراده و ساده لوح غافل شدم 🍎 سمیه با ناراحتی وارد دانشگاه شد . 🍎 و سراغ مرضیه را گرفت . 🍎 اما کسی از او خبری نداشت . 🍎 کلاس به کلاس ، دنبالش گشت . 🍎 اما پیدایش نکرد . 🍎 با گریه و عصبانیت در کلاس داد زد : 🌷 مرضیه ... مرضیه کجایی ؟ 🍎 ارغوان ، که بیرون کلاس بود . 🍎 با شنیدن صدای سمیه ، وارد کلاس شد 🍎 سمیه از شدت گریه ، چادرش خیس شده بود 🍎 ارغوان و دختران دانشگاه ، 🍎 از دیدن گریه ها و ضجه های سمیه ، 🍎 دلشان برای او سوخت . 🍎 و هر کدام به طریقی ، او را دلداری می دادند 🍎 ارغوان نزدیک سمیه شد . 🍎 او را در آغوش گرفت و گفت : 🌟 چی شده سمیه ؟ 🍎 سمیه با ناراحتی و گریه گفت : 🌷 مرضیه کجاست ؟! 🌷 اون تا امروز صبح ، دانشگاه بود ، 🌷 اما الآن ، هیچ کس نمی دونه کجاست . 🌟 ارغوان گفت : من می دونم عزیزم 🌷 سمیه گفت : کجاست ؟ 🍎 ارغوان سرش را پایین انداخت 🍎 اشک در چشمانش جمع شد 🍎 و با ناراحتی گفت : 🌟 متاسفانه اخراجش کردند . 🍎 سمیه ، گریه کنان ، 🍎 به طرف خانه مرضیه رفت . 🍎 سراغ مرضیه را گرفت اما آنجا هم نبود . 🍎 هر چه منتظرش ماند ، خبری از او نشد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌸 به عقاید یکدیگر احترام بگذارید . 🌸 احترام گذاشتن به اعتقادات همدیگر ، 🌸 در ازدواج امری ضروری است . 🌸 یادتان باشد که مذهب همسر شما ، 🌸 بخش بسیار مهمی از زندگی اوست . 🌸 با هم عهد ببندید که هیچوقت ، 🌸 به اعتقادات و باور‌های مذهبی هم ، 🌸 بی احترامی نکنید . 🌸 و البته به عهدتان وفادار بمانید . 💟 @ghairat
👈 😍 تو همیشه بودی ، 😍 برای نگه داشتن دستم 😍 و نشون دادن عشقت به من … 😍 وقتی با تو هستم ، 😍 هر روز برای من ، یک روز خاص است ! 😍 همسر گلم ! دوستت دارم 💟 @ghairat
🌸 مرد ، از یاران خود پرسید : 🌹 در کدام لحظه ، زن به خدا نزدیکتر است ؟ 🌸 جمعیّت پاسخ مناسبی ندادند . 🌸 دخترش ، از پشت پرده بیرون آمد 🌸 و پرسش پدر را چنین پاسخ داد : 🌷 نزدیکترین حالت زن به پروردگارش ، 🌷 این است که زن در خانه خود بماند ، 🌷 و به امور زندگی ، خانه داری ، همسرداری ، 🌷 و تربیت فرزندان خویش بپردازد . 🌸 از این پاسخ دخترک ، پدر خوشحال شد 🌸 و به عنوان تأیید سخنان او فرمود : 🌹 براستی فاطمه پاره تن من است . 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و ششم 🌹 🍎 پدر و مادر مرضیه ، از نیامدن او به خانه 🍎 احساس ترس و نگرانی کردند . 🍎 و سریعا به پلیس اطلاع دادند . 🍎 سمیه در نمازخانه نشسته بود 🍎 و از روی مفاتیح ، 🍎 دعا می خواند و گریه می کرد . 🍎 یکی از دختران دانشگاه ، 🍎 پیش سمیه آمد و گفت : 🔥 سمیه خانم شمایی ؟ 🌷 سمیه گفت : بله خودمم 🍎 دختره گفت : 🔥 شما همونی هستی 🔥 که دنبال مرضیه خانم می گشتی ؟ 🍎 سمیه با اشتیاق گفت : 🌷 بله خودمم ، می دونی اون کجاست ؟ 🌷 ازش خبری داری ؟ 🍎 دختره گفت : 🔥 چند دقیقه پیش ، 🔥 تو پارک راه آهن دیدمش . 🍎 سمیه ، با عجله ، 🍎 به طرف پارک راه آهن رفت . 🍎 کامبیز ، رئیس مواد فروشان ، 🍎 دستور داده بود . 🍎 تا در مورد دختر پوشیه پوش تحقیق کنند . 🍎 و هر دختری که احتمال دهند ، 🍎 که همان دختر پوشیه پوش باشد ، 🍎 در موردش تحقیق کرده ، 🍎 و او را زیر نظر بگیرند . 🍎 همه افراد کامبیز ، پس از تحقیقات ، 🍎 احتمالاتشان ، به طرف سمیه رفت . 🍎 چون درشتی هیکل سمیه ، 🍎 و قدرت مبارزه و شجاعت او ، 🍎 به دختر پوشیه پوش ، شبیه تر بود . 🍎 به خاطر همین ، 🍎 برای سمیه مراقب گذاشتند . 🍎 تا در فرصتی مناسب ، او را به دام بیاندازند 🍎 سپس قرار گذاشتند تا داریوش ، 🍎 در زمانی که مطمئن شود 🍎 سمیه او را می بیند و تعقیب می کند 🍎 از دانشگاه خارج شود 🍎 و به طرف کوچه ای که ، 🍎 دوستانش از قبل در آنجا منتظرش بودند ، 🍎 بیاید و سمیه را دنبال خود بکشاند . 🍎 داریوش مطمئن شد . 🍎 که سمیه تعقیبش می کند . 🍎 وقتی دختر پوشیه پوش ، سر رسید 🍎 مطمئن شدند که سمیه ، 🍎 همان دختر پوشیه پوش است . 🍎 او را محاصره کردند که با خود ببرند . 🍎 ولی آقای محمودی و دوستانش ، 🍎 سر رسیدند و نقشه آنها را بر هم زدند . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🕌 نگه داشتن زندگی مشترک ، 🕌 از خود ازدواج سخت تر است . 🕌 و همیشه با بلاهای زیادی همراه است . 🕌 بنابراین قبل از نزول هربلایی ، 🕌 برای دفع آن ، دعا کنید . 🕌 امام صادق علیه‌السلام نیز ، 🕌 در این باره می فرمایند :   🌹 کسی که از خوف نزول یک بلا ، 🌹 پیش دستی کند و دعا نماید . 🌹 خداوند هرگز او را به آن بلا ، 🌹 گرفتار نخواهد كرد . 📚 وسائل ، ج ٤ ، ص ١٠٩٦   💟 @ghairat
🌸 چطور یه نفری که غریبه است 🌸 توی فضای مجازی یا واقعی ، 🌸 بهت میگه دوستت دارم ، باور می کنی ؟ 🌸 اما اون همسر بدبختت 🌸 که عمری داره بهت میگه دوستت دارم 🌸 هنوز باورش نداری ؟! 💟 @ghairat
👈 🍂 مردی ۴ ساعت ، 🍂 به عقد نامه اش زل زده بود . 🍂 زنش پرسید : چته‌ ؟! 🍂 میگه : هیچی عزیزم 🍂 فقط دارم دنبال تاریخ انقضاش‌ میگردم 🤣🤣🤣🤣 💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🌹 عزیزان من و همراهان گلم 🌹 سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها 🌹 و روز تولد امام خمینی رحمت الله علیه 🌹 و روز زن و روز مادر ، 🌹 بر شما مبارک و خجسته باد . 🌹 در این روز پر برکت ، 🌹 دست به دعا بلند کنید ، 🌹 و هر چه می خواهید 🌹 از حضرت زهرا عیدی بگیرید . 👈 مثل ارزونی کالا و خانه و ماشین ، 👈 پیروزی مسئولین خوب و خادم در انتخابات 👈 رفع فقر و بلا از کشور ما ، 👈 دفع فتنه و شر دشمنان اسلام از مسلمانان 👈 پیروزی نیروی مقاومت بر داعش و آمریکا و... 🌷 عیدتون مبارک 🌷
💞 کد ۳۶۴ 💞 💍 ۶۸ 💍 💍 ۱۵۰ ۴۹ 💍 ترجیح می دهم با طلبه ازدواج کنم 💍 زندگی طلبگی رو دوست دارم 💍 معنویات برام خیلی اهمیت داره 💍 باحجاب هستم وچادری 💍 فعالیت فرهنگی در بسیج دارم 💍 خانواده دوست ومهربانم 💍 اگر طلبه هم نباشد 💍 حتما مومن و اهل نماز وخدا ودین باشه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 کانال متقاضیان خانم 👇👇👇 💟 @arooos2 💞 کانال متقاضیان آقا 👇👇👇 💟 @aroos_o_damad
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و هفتم 🌹 🍎 پس از اینکه افراد کامبیز ، 🍎 از دست محمودی و دوستانش فرار کردند 🍎 به پیشنهاد داریوش ، مرضیه را دزدیدند . 🍎 تا طعمه ای برای به دام انداختن سمیه باشد . 🍎 و چند روز بعد ، 🍎 به یکی از دختران دانشگاه به نام سارا گفتند 🍎 که پیش سمیه رفته و به او بگویند 🍎 که مرضیه در پارک راه آهن است . 🍎 از آن طرف ، 🍎 چهار مرد درشت و قوی هیکل و بلند ، 🍎 منتظر آمدن سمیه بودند . 🍎 سمیه ، پوشیه اش را پوشید 🍎 و به طرف پارک راه آهن رفت . 🍎 و مرضیه را در حال معامله مواد پیدا کرد . 🍎 پس از مبارزه با آن دو دختر مواد فروش ، 🍎 و شکست دادن آن چهار غول ، 🍎 دوباره مرضیه را گم کرد . 🍎 به اطراف نگاه کرد اما خبری از او نبود . 🍎 ناگهان دوتا ماشین کنار سمیه ایستادند . 🍎 و عده ای افراد مسلح ، 🍎 از آن ماشین ها بیرون آمدند . 🍎 یکی از آنان گفت : 🔥 سوار شو یالا تا نزدمت . 🍎 افراد کامبیز ، سمیه را گرفتند . 🍎 و او را به خانه ای در منطقه کیانپارس بردند 🍎 پوشیه او را برداشته ، 🍎 و داخل یک اتاق زندانی کردند . 🍎 یک ساعت بعد ؛ 🍎 کامبیز که بیرون بود ، وارد خانه شد . 🍎 یکی از همکارانش به او گفت : 🔥 قربان ! دختره رو گرفتیم 🍎 با هم به طرف اتاقی که سمیه در آن بود ، 🍎 رفتند . 🍎 دستور داد درو باز کنند و سمیه را بیاورند 🍎 سمیه را بیرون آوردند . 🍎 آرامش خاصی ، وجودش را گرفته بود . 🍎 کامبیز گفت : 🔥 پس اون دختری که شهر و بهم ریخته 🔥 و کار و کاسبی مارو تعطیل کرده ، تویی ؟ 🔥 خیلی دلم می خواد بکشمت 🔥 ولی ترجیح میدم زجر بکشی 🔥 تا دیگه هوس پلیس بازی و بتمن بازی نکنی 🔥 تا یاد بگیری اینجور کارا ، 🔥 در حد و اندازه تو نیست . 🍎 کامبیز رو کرد به افرادش و گفت : 🔥 لُختِش کنید 🍎 سمیه از شنیدن این حرف جا خورد 🍎 و با صدای بلند و عصبانیت گفت : 🌷 نه ... 🌷 به خدا قسم هر کی بهم دست بزنه 🌷 جونشو می گیرم 🍎 سپس رو کرد به کامبیز و گفت : 🌷 خیلی ادعای مردی می کنی 🌷 زورت به یک دختر دست بسته می رسه 🌷 اگه مردی ( که مطمئنم نیستی ) 🌷 دستام و باز کن 🌷 و بیا تن به تن با هم مبارزه کنیم . 🌷 با فروش مواد به جوونا و بدبخت کردن اونا ، 🌷 بی غیرتی خودتو ثابت کردی . 🌷 و حالا با این حرف کثیفت ، 🌷 بی ناموسی و بی شرفی خودتو ، 🌷 می خوای به همه ثابت کنی ؟! 🌷 اگر خواهر و مادر و زن و دخترت ، 🌷 تو موقعیت من بیفتن ، 🌷 دوست داشتی چنین بلائی سرشون بیاد ؟! 🍎 کامبیز از حرف خودش پشیمون شد 🍎 پس از کمی مکث ، به افرادش گفت : 🔥 باشه ... ، بکشیدش . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
👌 پیشنهاد ویژه 👈 برای علاقه مندان به خواندن داستان و رمان 🌹 داستان سفر فضایی و سیب جادویی 🌹 📖 قسمت اول https://eitaa.com/amoomolla/629 📖 قسمت دوم https://eitaa.com/amoomolla/632 📖 قسمت سوم https://eitaa.com/amoomolla/668 📖 قسمت چهارم https://eitaa.com/amoomolla/693 📖 قسمت پنجم https://eitaa.com/amoomolla/719 📖 قسمت ششم https://eitaa.com/amoomolla/735
👈 ✍ درد دل یه دختر 🌹 این همه رفتیم خونه فامیل 🌹 براشون کار کردیم ، جارو کردیم 🌹 آخرشب ظرفارو شستیم 🌹 تو مهمونیا و عروسیا و عزاشون ایستادیم 🌹 آخر هم هیچ کدومشون ، 🌹 مارو واسه پسراشون نگرفتند . 🌹 یعنی این فامیله ما داریم 🌹 الآن به دادم نرسن ، پس کی برسن 🌹 آی روح تو این نسبت فامیلی 😄😂☺️ 💟 @ghairat
👈 🌹 میگن به هر چی بخندی سرت میاد 🌹 یه بار به شوهر کچل ، خندیدم 🌹 گرفتمش 🌹 شما هم اگر از مجردی رنج می برید 🌹 حتما امتحان کنین 😄😂☺️ 💟 @ghairat
👈 🌸 هر سال دوستان متاهلم ، 🌸 در روز ازدواج حضرت علی و فاطمه ، 🌸 برای نامزد و همسراشون ، 🌸 یه خرس قرمز کوچولو ، کادو می خریدند . 🌸 منم وقتی متاهل شدم 🌸 دقیقا همون کار و کردم 🌸 اما نامزد بی شعورم ، 🌸 وقتی کادوشو باز کرد ، زد تو گوشم 😐 🌸 گفتم چه مرگته ؟ چرا می زنی ؟ 😒 🌸 گفت این چیه گرفتی ؟ 🌸 گفتم : والله همه دوستام ، 🌸 برای روز ازدواج امام علی و فاطمه ، 🌸 کادو خرس قرمز میخرن ! منم خریدم 🌸 گفت : آره ، ولی نه سس خرسی مهرام 😍😁☺️ 🌸 خب خرس ، خرسه دیگه🤔 😂 💟 @ghairat
🎁 مسابقات سین زنی 🎁 با جایزه های ۵۰ هزار تومانی 🎁 @mosabghea هدف ما چیست ؟! ما کانالهایی داریم ، که نیازمند تبلیغ اند تصمیم گرفتیم به جای دادن پول به کانالهای تبلیغاتی ، به خود شما عزیزان بدهیم . و در قالب مسابقه سین زنی ، ۵۰ هزار تومان ، به برنده داده می شود . شما هم اگر کانال یا گروهی دارید که به تبلیغ نیاز دارد ، می توانید با همین روش ، تبلیغ کانال و گروه خود را به ما بسپارید . کار ما به این منوال است : هر زمانی که مسابقه ای گذاشتیم اگر متقاضی شرکت در مسابقه هستید می بایست به ما اطلاع دهید تا شما را عضو کنیم سپس بنری را به نام شما ، در کانال درج می کنیم . و شما باید آن را سین بزنید یعنی برای مخاطبین و گروه ها و لینکدونی ها و کانالهای دیگه فروارد کنید . در آخر ، به بنری که بیشترین سین را بزند جایزه داده می شود . 🎁 @mosabghea
💌 💞 عشق تو در قلب و ذهن من است . 💞 بیشتر از آنچه بدانی و ندانی . 💞 هر کجا که باشم و هر کجا بروم 💞 آرامش تو ، آرزوی من است . 💞 عزیز من ! 💞 در کنار تو بودن ، 💞 سعادت دنیایی و آسمانی من است . 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و هشتم 🌹 🍎 دو روز قبل از ربودن سمیه ؛ 🍎 سمیه ، به خاطر معتاد شدن مرضیه ، 🍎 و مفقود شدن او ، 🍎 ناراحت در نمازخانه نشسته بود . 🍎 دختری با حجاب و چادری به نام فاطمه ، 🍎 پیش سمیه آرام نشست و گفت : 🇮🇷 سلام خانم سیاحی ! حالتون خوبه ؟! 🍎 سمیه با سردی گفت : 🌷 سلام ممنونم 🍎 فاطمه گفت : 🇮🇷 آقای محمودی سلام رسوندند 🇮🇷 و فرمودند که بریم سمتشون 🍎 سمیه با ناراحتی گفت : 🌷 فعلا حوصله ندارم . 🍎 فاطمه گفت : 🇮🇷 در مورد مرضیه است . 🍎 سمیه پس از کمی مکث ، بلند شد . 🍎 و به همراه فاطمه ، 🍎 به طرف اتاق بسیج رفتند . 🍎 تعدادی دختر و پسر مذهبی نیز ، 🍎 از قبل برای جلسه ، 🍎 به اتاق بسیج آمده بودند . 🍎 سمیه و فاطمه سلام کردند و داخل شدند . 🍎 آقای محمودی ، 🍎 سمیه را به دوستانش معرفی کرد و گفت : 🌟 ایشان همان دخترپوشیه پوش ماست 🌟 همان کسی که در دانشگاه ، جنجال به پا کرد 🌟 همان کسی که مواد فروشان را زمین گیر کرد 🌟 همان کسی که ماجراجویی هایش ، 🌟 زبانزد خاص و عام شد . 🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت : 🌸 خانم سیاحی ! 🌸 قبل از ظهور دختر پوشیه پوش ، 🌸 مبارزه با فساد ، مهمترین کار بسیج بود . 🌸 که یکی از اون فسادها ، 🌸 همین مواد فروشی و اعتیاد بود . 🌸 که متاسفانه باید اعتراف کنم ، 🌸 با بد باندی مواجه شدیم . 🌸 هر وقت می خواستیم کاری کنیم 🌸 یا با مواد فروش ها درگیر بشیم 🌸 متاسفانه یا نمی شد . 🌸 و یا نمی ذارن . 🌸 متاسفانه همه جا هم نفوذ دارن . 🌸 تو کلانتری ها ، تو دانشگاه ها ... 🌸 و ما هم کاملاً مایوس و نامید شده بودیم 🌸 تا اینکه 🌸 سروکله دختر پوشیه پوش پیدا شد . 🌸 بعد از شروع مبارزه تون با قلیان سراها ، 🌸 ما که غرق نامیدی بودیم ، 🌸 دوباره امیدوار شدیم . 🌸 همون اوایل بود ؛ 🌸 که با دوستان جلسه ای گرفتیم ، 🌸 و نتیجه جلسه این شد ؛ 🌸 که از دختر پوشیه پوش ، 🌸 حمایت و حفاظت کنیم . 🌸 اما مشکل اینجا بود ؛ 🌸 که دختر پوشیه پوش رو نمی شناختیم 🌸 نه می دونستیم کی هست ؟! 🌸 نه می دونستیم چکاره است ؟! 🌸 نه از رفت و آمدنش خبر داشتیم ؟! 🌸 نه از اهدافش ، نه از کاراش ، 🌸 نه از عقاید و تفکراتش و... 🌸 تا اینکه یه روز ، خونه خواهرم بودم 🌸 که حرف از دختر پوشیه پوش شد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat