👈 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
😍 تو همیشه بودی ،
😍 برای نگه داشتن دستم
😍 و نشون دادن عشقت به من …
😍 وقتی با تو هستم ،
😍 هر روز برای من ، یک روز خاص است !
😍 همسر گلم ! دوستت دارم
💟 @ghairat
🌸 مرد ، از یاران خود پرسید :
🌹 در کدام لحظه ، زن به خدا نزدیکتر است ؟
🌸 جمعیّت پاسخ مناسبی ندادند .
🌸 دخترش ، از پشت پرده بیرون آمد
🌸 و پرسش پدر را چنین پاسخ داد :
🌷 نزدیکترین حالت زن به پروردگارش ،
🌷 این است که زن در خانه خود بماند ،
🌷 و به امور زندگی ، خانه داری ، همسرداری ،
🌷 و تربیت فرزندان خویش بپردازد .
🌸 از این پاسخ دخترک ، پدر خوشحال شد
🌸 و به عنوان تأیید سخنان او فرمود :
🌹 براستی فاطمه پاره تن من است .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و ششم 🌹
🍎 پدر و مادر مرضیه ، از نیامدن او به خانه
🍎 احساس ترس و نگرانی کردند .
🍎 و سریعا به پلیس اطلاع دادند .
🍎 سمیه در نمازخانه نشسته بود
🍎 و از روی مفاتیح ،
🍎 دعا می خواند و گریه می کرد .
🍎 یکی از دختران دانشگاه ،
🍎 پیش سمیه آمد و گفت :
🔥 سمیه خانم شمایی ؟
🌷 سمیه گفت : بله خودمم
🍎 دختره گفت :
🔥 شما همونی هستی
🔥 که دنبال مرضیه خانم می گشتی ؟
🍎 سمیه با اشتیاق گفت :
🌷 بله خودمم ، می دونی اون کجاست ؟
🌷 ازش خبری داری ؟
🍎 دختره گفت :
🔥 چند دقیقه پیش ،
🔥 تو پارک راه آهن دیدمش .
🍎 سمیه ، با عجله ،
🍎 به طرف پارک راه آهن رفت .
🍎 کامبیز ، رئیس مواد فروشان ،
🍎 دستور داده بود .
🍎 تا در مورد دختر پوشیه پوش تحقیق کنند .
🍎 و هر دختری که احتمال دهند ،
🍎 که همان دختر پوشیه پوش باشد ،
🍎 در موردش تحقیق کرده ،
🍎 و او را زیر نظر بگیرند .
🍎 همه افراد کامبیز ، پس از تحقیقات ،
🍎 احتمالاتشان ، به طرف سمیه رفت .
🍎 چون درشتی هیکل سمیه ،
🍎 و قدرت مبارزه و شجاعت او ،
🍎 به دختر پوشیه پوش ، شبیه تر بود .
🍎 به خاطر همین ،
🍎 برای سمیه مراقب گذاشتند .
🍎 تا در فرصتی مناسب ، او را به دام بیاندازند
🍎 سپس قرار گذاشتند تا داریوش ،
🍎 در زمانی که مطمئن شود
🍎 سمیه او را می بیند و تعقیب می کند
🍎 از دانشگاه خارج شود
🍎 و به طرف کوچه ای که ،
🍎 دوستانش از قبل در آنجا منتظرش بودند ،
🍎 بیاید و سمیه را دنبال خود بکشاند .
🍎 داریوش مطمئن شد .
🍎 که سمیه تعقیبش می کند .
🍎 وقتی دختر پوشیه پوش ، سر رسید
🍎 مطمئن شدند که سمیه ،
🍎 همان دختر پوشیه پوش است .
🍎 او را محاصره کردند که با خود ببرند .
🍎 ولی آقای محمودی و دوستانش ،
🍎 سر رسیدند و نقشه آنها را بر هم زدند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🕌 نگه داشتن زندگی مشترک ،
🕌 از خود ازدواج سخت تر است .
🕌 و همیشه با بلاهای زیادی همراه است .
🕌 بنابراین قبل از نزول هربلایی ،
🕌 برای دفع آن ، دعا کنید .
🕌 امام صادق علیهالسلام نیز ،
🕌 در این باره می فرمایند :
🌹 کسی که از خوف نزول یک بلا ،
🌹 پیش دستی کند و دعا نماید .
🌹 خداوند هرگز او را به آن بلا ،
🌹 گرفتار نخواهد كرد .
📚 وسائل ، ج ٤ ، ص ١٠٩٦
💟 @ghairat
#دعا #بلاهای_زندگی_مشترک
🌸 چطور یه نفری که غریبه است
🌸 توی فضای مجازی یا واقعی ،
🌸 بهت میگه دوستت دارم ، باور می کنی ؟
🌸 اما اون همسر بدبختت
🌸 که عمری داره بهت میگه دوستت دارم
🌸 هنوز باورش نداری ؟!
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🌹 عزیزان من و همراهان گلم
🌹 سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
🌹 و روز تولد امام خمینی رحمت الله علیه
🌹 و روز زن و روز مادر ،
🌹 بر شما مبارک و خجسته باد .
🌹 در این روز پر برکت ،
🌹 دست به دعا بلند کنید ،
🌹 و هر چه می خواهید
🌹 از حضرت زهرا عیدی بگیرید .
👈 مثل ارزونی کالا و خانه و ماشین ،
👈 پیروزی مسئولین خوب و خادم در انتخابات
👈 رفع فقر و بلا از کشور ما ،
👈 دفع فتنه و شر دشمنان اسلام از مسلمانان
👈 پیروزی نیروی مقاومت بر داعش و آمریکا و...
🌷 عیدتون مبارک 🌷
💞 کد ۳۶۴ 💞
💍 #خانم #مجرد #دائم #متولد ۶۸ #فارس
💍 #استان_فارس #تحصیلات #لیسانس
💍 #قد ۱۵۰ #وزن ۴۹
💍 ترجیح می دهم با طلبه ازدواج کنم
💍 زندگی طلبگی رو دوست دارم
💍 معنویات برام خیلی اهمیت داره
💍 باحجاب هستم وچادری
💍 فعالیت فرهنگی در بسیج دارم
💍 خانواده دوست ومهربانم
💍 اگر طلبه هم نباشد
💍 حتما مومن و اهل نماز وخدا ودین باشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💞 کانال متقاضیان خانم 👇👇👇
💟 @arooos2
💞 کانال متقاضیان آقا 👇👇👇
💟 @aroos_o_damad
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و هفتم 🌹
🍎 پس از اینکه افراد کامبیز ،
🍎 از دست محمودی و دوستانش فرار کردند
🍎 به پیشنهاد داریوش ، مرضیه را دزدیدند .
🍎 تا طعمه ای برای به دام انداختن سمیه باشد .
🍎 و چند روز بعد ،
🍎 به یکی از دختران دانشگاه به نام سارا گفتند
🍎 که پیش سمیه رفته و به او بگویند
🍎 که مرضیه در پارک راه آهن است .
🍎 از آن طرف ،
🍎 چهار مرد درشت و قوی هیکل و بلند ،
🍎 منتظر آمدن سمیه بودند .
🍎 سمیه ، پوشیه اش را پوشید
🍎 و به طرف پارک راه آهن رفت .
🍎 و مرضیه را در حال معامله مواد پیدا کرد .
🍎 پس از مبارزه با آن دو دختر مواد فروش ،
🍎 و شکست دادن آن چهار غول ،
🍎 دوباره مرضیه را گم کرد .
🍎 به اطراف نگاه کرد اما خبری از او نبود .
🍎 ناگهان دوتا ماشین کنار سمیه ایستادند .
🍎 و عده ای افراد مسلح ،
🍎 از آن ماشین ها بیرون آمدند .
🍎 یکی از آنان گفت :
🔥 سوار شو یالا تا نزدمت .
🍎 افراد کامبیز ، سمیه را گرفتند .
🍎 و او را به خانه ای در منطقه کیانپارس بردند
🍎 پوشیه او را برداشته ،
🍎 و داخل یک اتاق زندانی کردند .
🍎 یک ساعت بعد ؛
🍎 کامبیز که بیرون بود ، وارد خانه شد .
🍎 یکی از همکارانش به او گفت :
🔥 قربان ! دختره رو گرفتیم
🍎 با هم به طرف اتاقی که سمیه در آن بود ،
🍎 رفتند .
🍎 دستور داد درو باز کنند و سمیه را بیاورند
🍎 سمیه را بیرون آوردند .
🍎 آرامش خاصی ، وجودش را گرفته بود .
🍎 کامبیز گفت :
🔥 پس اون دختری که شهر و بهم ریخته
🔥 و کار و کاسبی مارو تعطیل کرده ، تویی ؟
🔥 خیلی دلم می خواد بکشمت
🔥 ولی ترجیح میدم زجر بکشی
🔥 تا دیگه هوس پلیس بازی و بتمن بازی نکنی
🔥 تا یاد بگیری اینجور کارا ،
🔥 در حد و اندازه تو نیست .
🍎 کامبیز رو کرد به افرادش و گفت :
🔥 لُختِش کنید
🍎 سمیه از شنیدن این حرف جا خورد
🍎 و با صدای بلند و عصبانیت گفت :
🌷 نه ...
🌷 به خدا قسم هر کی بهم دست بزنه
🌷 جونشو می گیرم
🍎 سپس رو کرد به کامبیز و گفت :
🌷 خیلی ادعای مردی می کنی
🌷 زورت به یک دختر دست بسته می رسه
🌷 اگه مردی ( که مطمئنم نیستی )
🌷 دستام و باز کن
🌷 و بیا تن به تن با هم مبارزه کنیم .
🌷 با فروش مواد به جوونا و بدبخت کردن اونا ،
🌷 بی غیرتی خودتو ثابت کردی .
🌷 و حالا با این حرف کثیفت ،
🌷 بی ناموسی و بی شرفی خودتو ،
🌷 می خوای به همه ثابت کنی ؟!
🌷 اگر خواهر و مادر و زن و دخترت ،
🌷 تو موقعیت من بیفتن ،
🌷 دوست داشتی چنین بلائی سرشون بیاد ؟!
🍎 کامبیز از حرف خودش پشیمون شد
🍎 پس از کمی مکث ، به افرادش گفت :
🔥 باشه ... ، بکشیدش .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
👌 پیشنهاد ویژه
👈 برای علاقه مندان به خواندن داستان و رمان
🌹 داستان سفر فضایی و سیب جادویی 🌹
📖 قسمت اول
https://eitaa.com/amoomolla/629
📖 قسمت دوم
https://eitaa.com/amoomolla/632
📖 قسمت سوم
https://eitaa.com/amoomolla/668
📖 قسمت چهارم
https://eitaa.com/amoomolla/693
📖 قسمت پنجم
https://eitaa.com/amoomolla/719
📖 قسمت ششم
https://eitaa.com/amoomolla/735
👈 #طنز #جوک #شوخی #خنده
✍ درد دل یه دختر
🌹 این همه رفتیم خونه فامیل
🌹 براشون کار کردیم ، جارو کردیم
🌹 آخرشب ظرفارو شستیم
🌹 تو مهمونیا و عروسیا و عزاشون ایستادیم
🌹 آخر هم هیچ کدومشون ،
🌹 مارو واسه پسراشون نگرفتند .
🌹 یعنی این فامیله ما داریم
🌹 الآن به دادم نرسن ، پس کی برسن
🌹 آی روح تو این نسبت فامیلی
😄😂☺️
💟 @ghairat
👈 #طنز #جوک #خنده #شوخی
🌸 هر سال دوستان متاهلم ،
🌸 در روز ازدواج حضرت علی و فاطمه ،
🌸 برای نامزد و همسراشون ،
🌸 یه خرس قرمز کوچولو ، کادو می خریدند .
🌸 منم وقتی متاهل شدم
🌸 دقیقا همون کار و کردم
🌸 اما نامزد بی شعورم ،
🌸 وقتی کادوشو باز کرد ، زد تو گوشم 😐
🌸 گفتم چه مرگته ؟ چرا می زنی ؟ 😒
🌸 گفت این چیه گرفتی ؟
🌸 گفتم : والله همه دوستام ،
🌸 برای روز ازدواج امام علی و فاطمه ،
🌸 کادو خرس قرمز میخرن ! منم خریدم
🌸 گفت : آره ، ولی نه سس خرسی مهرام
😍😁☺️
🌸 خب خرس ، خرسه دیگه🤔 😂
💟 @ghairat
هدایت شده از کانال شعر و سرود و آهنگ
🎁 مسابقات سین زنی 🎁
با جایزه های ۵۰ هزار تومانی
🎁 @mosabghea
هدف ما چیست ؟!
ما کانالهایی داریم ، که نیازمند تبلیغ اند
تصمیم گرفتیم به جای دادن پول به کانالهای تبلیغاتی ، به خود شما عزیزان بدهیم .
و در قالب مسابقه سین زنی ، ۵۰ هزار تومان ، به برنده داده می شود .
شما هم اگر کانال یا گروهی دارید که به تبلیغ نیاز دارد ، می توانید با همین روش ، تبلیغ کانال و گروه خود را به ما بسپارید .
کار ما به این منوال است :
هر زمانی که مسابقه ای گذاشتیم
اگر متقاضی شرکت در مسابقه هستید
می بایست به ما اطلاع دهید تا شما را عضو کنیم
سپس بنری را به نام شما ، در کانال درج می کنیم .
و شما باید آن را سین بزنید
یعنی برای مخاطبین و گروه ها و لینکدونی ها و کانالهای دیگه فروارد کنید .
در آخر ، به بنری که بیشترین سین را بزند
جایزه داده می شود .
🎁 @mosabghea
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
💞 عشق تو در قلب و ذهن من است .
💞 بیشتر از آنچه بدانی و ندانی .
💞 هر کجا که باشم و هر کجا بروم
💞 آرامش تو ، آرزوی من است .
💞 عزیز من !
💞 در کنار تو بودن ،
💞 سعادت دنیایی و آسمانی من است .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و هشتم 🌹
🍎 دو روز قبل از ربودن سمیه ؛
🍎 سمیه ، به خاطر معتاد شدن مرضیه ،
🍎 و مفقود شدن او ،
🍎 ناراحت در نمازخانه نشسته بود .
🍎 دختری با حجاب و چادری به نام فاطمه ،
🍎 پیش سمیه آرام نشست و گفت :
🇮🇷 سلام خانم سیاحی ! حالتون خوبه ؟!
🍎 سمیه با سردی گفت :
🌷 سلام ممنونم
🍎 فاطمه گفت :
🇮🇷 آقای محمودی سلام رسوندند
🇮🇷 و فرمودند که بریم سمتشون
🍎 سمیه با ناراحتی گفت :
🌷 فعلا حوصله ندارم .
🍎 فاطمه گفت :
🇮🇷 در مورد مرضیه است .
🍎 سمیه پس از کمی مکث ، بلند شد .
🍎 و به همراه فاطمه ،
🍎 به طرف اتاق بسیج رفتند .
🍎 تعدادی دختر و پسر مذهبی نیز ،
🍎 از قبل برای جلسه ،
🍎 به اتاق بسیج آمده بودند .
🍎 سمیه و فاطمه سلام کردند و داخل شدند .
🍎 آقای محمودی ،
🍎 سمیه را به دوستانش معرفی کرد و گفت :
🌟 ایشان همان دخترپوشیه پوش ماست
🌟 همان کسی که در دانشگاه ، جنجال به پا کرد
🌟 همان کسی که مواد فروشان را زمین گیر کرد
🌟 همان کسی که ماجراجویی هایش ،
🌟 زبانزد خاص و عام شد .
🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت :
🌸 خانم سیاحی !
🌸 قبل از ظهور دختر پوشیه پوش ،
🌸 مبارزه با فساد ، مهمترین کار بسیج بود .
🌸 که یکی از اون فسادها ،
🌸 همین مواد فروشی و اعتیاد بود .
🌸 که متاسفانه باید اعتراف کنم ،
🌸 با بد باندی مواجه شدیم .
🌸 هر وقت می خواستیم کاری کنیم
🌸 یا با مواد فروش ها درگیر بشیم
🌸 متاسفانه یا نمی شد .
🌸 و یا نمی ذارن .
🌸 متاسفانه همه جا هم نفوذ دارن .
🌸 تو کلانتری ها ، تو دانشگاه ها ...
🌸 و ما هم کاملاً مایوس و نامید شده بودیم
🌸 تا اینکه
🌸 سروکله دختر پوشیه پوش پیدا شد .
🌸 بعد از شروع مبارزه تون با قلیان سراها ،
🌸 ما که غرق نامیدی بودیم ،
🌸 دوباره امیدوار شدیم .
🌸 همون اوایل بود ؛
🌸 که با دوستان جلسه ای گرفتیم ،
🌸 و نتیجه جلسه این شد ؛
🌸 که از دختر پوشیه پوش ،
🌸 حمایت و حفاظت کنیم .
🌸 اما مشکل اینجا بود ؛
🌸 که دختر پوشیه پوش رو نمی شناختیم
🌸 نه می دونستیم کی هست ؟!
🌸 نه می دونستیم چکاره است ؟!
🌸 نه از رفت و آمدنش خبر داشتیم ؟!
🌸 نه از اهدافش ، نه از کاراش ،
🌸 نه از عقاید و تفکراتش و...
🌸 تا اینکه یه روز ، خونه خواهرم بودم
🌸 که حرف از دختر پوشیه پوش شد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌸 اگر آنگونه که حضرت زهرا علیهاالسلام ،
🌸 زندگی می کردند
🌸 و اگر آنگونه که حضرت زهرا ،
🌸 به زنان مسلمان سفارش کردند ،
🌸 رفتار کنیم ؛
🌸 هم معنویت و آرامش در زندگی ،
🌸 بهتر و بیشتر می شود ،
🌸 هم آمار طلاق ها و جدایی کم می شود ،
🌸 و هم شیرینی و نشاط زندگی خانوادگی ،
🌸 فراتر از تصوّر خواهد شد .
💟 @ghairat
🇮🇷 ﻭﺍﮐﻨﺶ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻋﻤﻴﻖ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮﻥ
❤️ ﺯﻥ اول :
👈 ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﺯ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﻭ خیلی ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
❤️ زن دوم :
👈 عزیزم این نگات دیوونم میکنه به خدا
❤️ ﺯﻥ سوم : چیه ها ؟ ﺑﻴﺎ ﻣﻨﻮ ﺑﺨﻮﺭ !
👈 ﺑﺎﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻨﻪ ﺍﺕ ﺍﻳﻨﺎ ﺑﻮﺩی ، ﭼﻴﺰ ﻳﺎﺩﺕ دادن
☺️😁😄
👈 شما از کدوم دسته اید ؟!
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و نهم 🌹
🌹 محمود به سمیه گفت :
🌸 وقتی حرف از دختر پوشیه پوش شد
🌸 بعضیا با اون مخالف بودند
🌸 بعضیا هم موافق .
🌸 که فعلا اینها مهم نیست .
🌸 خواهرم وقتی دید حرف از پوشیه است
🌸 به ما گفت :
🔮 چه جالب ؛ اتفاقا چند روز پیش ،
🔮 یکی از دخترای محله ،
🔮 یک پوشیه از من قرض گرفت .
🍎 سمیه با تعجب به محمودی گفت :
🌷 پس شما برادر خانم سعادتی هستید ؟
🍎 محمودی گفت :
🌸 بله ! من برادر خانم محمودی ،
🌸 همسر حاج آقای سعادتی هستم .
🌸 حالا این بماند ...
🌸 اما توی اون مجلس ،
🌸 برای کسی مهم نبود که اون دختره کیه ؛
🌸 که از خواهرم پوشیه گرفته
🌸 ولی برای من ، خیلی مهم بود .
🌸 به خاطر همین ؛
🌸 خواهرم را تنها در آشپزخانه گیر آوردم
🌸 و از زیر زبانش کشیدم که اون دختره کیه
🌸 از فرداش ، شما رو تعقیب کردم .
🌸 آنقدر شما را تحت نظر گرفتم .
🌸 تا مطمئن شدم
🌸 که دختر پوشیه پوش ، خود شمائید .
🌸 سپس با سایر دوستان جلسه گرفتیم .
🌸 و تصمیم بر آن شد
🌸 که هر جا بروید و هر کاری بکنید ،
🌸 هم مراقبتون باشیم
🌸 و هم از کارهاتون عکس بگیریم .
🌸 وقتی با مواد فروشها ، در افتادید
🌸 و با تک تک آنها ، در گیر شدید ،
🌸 ما بعد از شما می آمدیم
🌸 صحنه را ترسناکتر می کردیم
🌸 و کاغذی روی سینه آنها می چسباندیم
🌸 و از آنها عکس می گرفتیم ،
🌸 و در اینترنت و فضای مجازی ،
🌸 پخش می کردیم .
🌸 تا ترس و وحشت ،
🌸 بین مواد فروشان زیاد شود .
👈 که الحمدلله همین هم شد .
🌸 به برکت دختر پوشیه پوش ،
🌸 که شما باشید
🌸 دوباره روحیه مبارزه ، در ما زنده شد .
🌸 اما نیاز به حمایت داشتیم
🌸 برای اینکه بتوانیم با این باند در بیافتیم
🌸 و قلیان سراها را جمع کنیم ،
🌸 و موادفروشها را ، به دست قانون بسپاریم
🌸 نیاز به حمایت کسی داشتیم
🌸 که از آنها قوی تر و گردن کلفت تر باشد .
🌸 به خاطر همین ؛
🌸 سمت دفتر امام جمعه رفتیم .
🌸 و اسناد و مدارک فسادهای دانشگاه رو ،
👈 تقدیم امام جمعه کردیم .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
😍 #خنده #شوخی #طنز #جوک
👈 نکات خونه داری صرفا جهت خنده : 😃
🌸 وقتی دارید یخ بر میدارید ،
🌸 اگه یه تکه یخ افتاد روی زمین ،
🌸 با پا اونو بزنید تا بره زیر یخچال !!!
🌸 حتما خودش آب میشه .
🌸 اگه رو فرش ، یه پارچ آب ریختین...
🌸 در کمال خونسردی یه بالش بزارین روش
🌸 تا خودش خشک بشه 😀😀😀
🌸 اگر ندانسته نمک ریختین ؟
🌸 دیگه اینو حتما خودتون هم میدونین !
🌸 با دست بزنین پخش وپلا شه
😀😀😀😀😀
👈 تا نکات خونه داری دیگه خدانگهدار 😄😄
💟 @ghairat
🌸 کانال تربیت کودک
🌸 با محتواهای سالم و مفید
🌸 برای کودکان و نوجوانان و مربیان
✅ فیلم و کارتون های ایرانی
✅ داستان و رمان
✅ معما و چیستان
✅ شعر و سرود
✅ آموزش انگلیسی
✅ آموزش حروف الفبا
✅ آموزش نماز
✅ آموزش قرآن
✅ نکات تربیت فرزند
✅ و...
https://eitaa.com/joinchat/3328311318Cc63d1f2c62
❇️ یکی از عوامل آرامش ، همدردی با فقراست .
🌹 در این وضعیت بد اقتصادی ،
🌹 اگر دیدید کسی ،
🌹 جشن عروسی یا مهمانی بزرگی گرفته
🌹 و مهمانان زیادی ، دعوت کرده
🌹 و غذاهای متنوع و فراوانی درست کرده ،
🌹 چنین شخصی ، اسراف کرده است .
🌹 لطفا به چنین جشن و مهمانی ای ، نروید
🌹 چون حضورتان ،
🌹 عمل زشت اسراف او را تایید می کند .
🌹 و به او بگویید :
☀️ لطفا دفعه بعد ،
☀️ به جای اسراف و ریخت و پاش ،
☀️ پول آن را به فقرا بدهید .
💟 @ghairat
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
💞 مهم نیست که رئیس این خانه ،
👈 چه کسی باشد .
💞 تا زمانی که بتوانیم به هم محبت کنیم
💞 و عشق و صفا و وفا ، به هم بدهیم
💞 یقینا فرمانروای قلب و روح یکدیگریم .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت سی ام 🌹
🍎 آقای محمودی به سمیه گفت :
🌸 امام جمعه محترم نیز ،
🌸 از کار ما ، خیلی خوششون اومد
🌸 هم استقبال کردند و هم قدردانی نمودند .
🌸 و همان جا ، ما رو به آقای سروستانی ،
🌸 مدیر ستاد امر به معروف استان ،
🌸 معرفی کردند .
🌸 از آقای سروستانی خواهش کردیم
🌸 تا کمکمون کنند .
🌸 و خدا رو شکر ، خیلی هم کمک کردند .
🌸 پس از جلساتی که با ستاد گرفتیم .
🌸 قرار شد با کمک فرماندهی نیروی انتظامی ،
🌸 همه قلیان سراها بسته شوند .
🌸 اما برای دستگیری موادفروشا ،
🌸 نیاز به مدرک داشتیم .
🌸 به خاطر همین ؛
🌸 همه اونایی که شما زحمت کشیدید
🌸 و کتک زدید ؛
🌸 پرونده هاشون رو در آوردیم ،
🌸 و هر کدوم توسط یکی دو نفر از ما ،
🌸 تحت تعقیب گرفته شدند .
🌸 چند روز پیش که محاصره شده بودید
🌸 ما فهمیدیم که برای شما تله گذاشتند
🌸 و فوراً خودمون رو ، به شما رسوندیم .
🌸 اما قبل از اینکه بیایم سمتتون ،
🌸 دوستتون ، مرضیه خانم رو دیدم
🌸 که در حال گریه و التماس به جهانگیری بود
🌸 وقتی پیگیر شدم ؛
🌸 فهمیدم که به خاطر اعتیاد ،
🌸 از دانشگاه اخراج شده ؛
🌸 و همون روز به شما هم گفتم .
🌸 پس از دعوایی که با موادفروشا داشتیم
🌸 و پس از فرارشون ،
🌸 چندتا از دوستامون ، طبق قرار قبلی ،
🌸 موادفروشا رو تعقیب کردند .
🌸 اجازه بدید از اینجا به بعدش رو ،
🌸 آقای مسلمانی برامون بگن .
🍎 آقای مسلمانی با صدای آرام ،
🍎 و با آرامشی که در صدایش پیدا بود ، گفت :
☀️ هنگام دعوا ، کنار آقای محمودی نبودم .
☀️ طبق نقشه ای که کشیده بودیم ،
☀️ با چند نفر از بچه های بسیج ،
☀️ دو سه تا کوچه اون ورتر ، منتظر ایستادیم .
☀️ بعد از دعوا و فرارشون ،
☀️ آقای محمودی تلفن زد و بهم گفت
☀️ که مواد فروشا دارن میان سمت ما .
☀️ موادفروشا رو تعقیب کردیم .
☀️ اما در طول مسیر ، از هم جدا شدند .
☀️ ما چهار نفر بودیم با دوتا موتور ،
☀️ ما هم مجبور شدیم که جدا بشیم .
☀️ دو نفرمان پیاده شدند ؛
☀️ ماشین دربست گرفتند ؛
☀️ و به تعقیب ادامه دادند .
☀️ هر کدام ، به یک مسیری رفتند .
☀️ هر کدوم ، داخل خونه یا شرکتی شدند .
☀️ اون خونه ها و شرکت ها رو ،
☀️ تحت نظر گرفتیم .
☀️ خونه ای که خودم مراقبش بودم ،
☀️ کیانپارس بود .
☀️ که نسبت به بقیه ، پر رفت و آمدتر بود .
☀️ ناگهان دختری کنار اون خونه دیدم ؛
☀️ که احساس کردم خیلی برام آشنا بود
☀️ پس از کمی دقت و تفکر ،
☀️ دوست شما اومد تو ذهنم .
☀️ اون خیلی شبیه دوست شما بود .
☀️ اولش فکر کردم که اتفاقی از اونجا رد میشد
☀️ اما دیدم نه ، داره وارد اون خونه میشه .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
💞 زندگی مشترک هر انسانی ،
💞 دارای فراز و فرود ، سختی و خوشی ،
💞 و ثروتمندی و نداری است .
💞 یقیناً برای هر کسی ،
💞 روزگاری پیش می آید که از نظر معیشت ،
💞 ممکن است در مضیقه و تنگنا قرار گیرد .
💞 در چنین روزهایی ، زنان فهیم و متدینه ،
💞 با تحمل کمبودهای زندگی و فقر و نداری ،
💞 و با تحمل سختی های آن ،
💞 با ناملایمات زندگی می سازند .
💞 و با لبخند شادی آفرین ،
💞 حزن و اندوه و شرمندگی را ،
💞 از دل شوهر و فرزندان خود می زدایند .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت سی و یکم 🌹
🍎 سمیه به آقای مسلمانی گفت :
🌷 شما مطمئنی مرضیه بوده ؟
🍎 مسلمانی گفت :
☀️ خیلی شبیه ایشون بوده
🍎 سمیه گفت :
🌷 با پای خودش می رفته
🌷 یا به زور و اجبار ؟!
🍎 مسلمانی گفت :
☀️ چیزی که دیدم ، اجباری در کار نبوده
🍎 سمیه گفت :
🌷 ازش عکس هم گرفتید ؟!
☀️ مسلمانی گفت : بله
🍎 مسلمانی ، موبایلش را در آورد ؛
🍎 و عکس هایی که از مرضیه گرفته را ،
🍎 به سمیه نشان داد .
🍎 سپس محمودی گفت :
🌸 دو احتمال وجود داره :
🌸 یا خودش بوده یا خودش نبوده
🌸 اگر خودش بود ،
🌸 باز چند احتمال وجود داره :
👈 یا خیلی اتفاقی رفته اونجا
👈 یا برای خرید مواد رفته اونجا
👈 یا اینکه ، از خودشونه
🍎 سمیه گفت :
🌷 این امکان نداره
🌷 من با همه مواد فروشا صحبت کردم
🌷 هیچ کدوم ، اسمی از مرضیه نیاورده
🍎 محمودی گفت :
🌸 به هر حال ؛
🌸 الآن اونا می دونن که شما ،
🌸 همون دختر پوشیه پوش هستین .
🌸 پس باید صبر کنیم و منتظر باشیم
🌸 شاید بخواهند از مرضیه ،
🌸 به عنوان طعمه استفاده کنند .
🍎 دو روز بعد ، سمیه در نمازخانه ،
🍎 مشغول مطالعه و خواندن دعا بود
🍎 که دختری به نام سارا آمد و گفت :
🔥 من مرضیه را در پارک دیدم
🍎 سمیه به اتاق بسیج رفت
🍎 و به آقای محمودی و بچه های بسیج ،
🍎 این خبر را رساند .
🍎 آقای محمودی گفت :
🌸 خانم سیاحی !
🌸 ممکنه این یه تله باشه
🌸 صبر کنید با هم بریم .
🍎 آقای مسلمانی گفت :
☀️ این فکر خوبی نیست
☀️ اونا الآن می دونن که خانم سیاحی ،
☀️ همان دختر پوشیه پوشه
☀️ اگه تله ای در کار باشه ،
☀️ پس جون هر دوی شما در خطره
🍎 محمودی گفت :
🌸 پس میگی چکار کنیم ؟
🍎 مسلمانی گفت :
☀️ دو راه داریم : یا مثل سابق ،
☀️ ایشون تنها برن و ما مراقبشون باشم
☀️ و یا اینکه ، یکی از ما با لباس زنانه و پوشیه ،
☀️ به جای خانم سیاحی به اونجا بریم .
🍎 سمیه گفت :
🌷 نه نمیشه ، خودم باید برم .
🍎 محمودی گفت :
🌸 باشه ؛ شما برید ما دنبالتون میایم .
🍎 سمیه به پارک رفت .
🍎 و بچه های بسیج از همه چیز ،
🍎 عکس و فیلم گرفتند .
🍎 و هنگامی که افراد کامبیز ، سمیه را ربودند
🍎 محمودی به پلیس زنگ زد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 یکی از عوامل آرامش ،
🇮🇷 آشنایی با دستآوردهای انقلاب است .
🇮🇷 اگر ندانیم چه بودیم و چه شدیم
🇮🇷 از کجا به کجا رسیدیم
🇮🇷 احساس پوچی و حقارت ،
🇮🇷 همه وجودمان را نابود می کند .
🇮🇷 و کلیپ کوتاه بالا ،
👈 نمونه ای کوچک از این دستاوردهاست .
💟 @ghairat