😍 #جوک #طنز #خنده #شوخی
😁 زن و شوهری ، بحثشون شده بود
😁 آقا ناراحت شد و رفت تو اتاقش
😁 بعد از اینکه کمی آروم شد
😁 تصمیم گرفت بیاد با خانمش آشتی کنه
😁 زنه توی هال ، داشت میوه می خورد
😁 آقا هم اومد تو هال و گفت :
👈 خانوم مواظب باش دستتو نبری ، کارد تیزه
😁 خانمه گفت :
👈 چرا دستمو بِبُرم مگه یوزارسیف اومده
😁 هیچی دیگه بازم دعواشون شد . 🤣
💟 @ghairat
🌸 صبوری با خانواده ، عشق است .
🌸 صبوری با دیگران ، احترام است .
🌸 صبوری با خویشتن ، اعتماد به نفس است
🌸 صبوری در راه خدا ، ایمان است .
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت اول 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 گربه ای سفید و زرد ، در شبی تاریک و سرد ،
🇮🇷 در کنار گربه های دیگر ،
🇮🇷 در یک قفس بزرگ ، به انتظار نشسته بود .
🇮🇷 نام اصلی او ، فرامرز بود .
🇮🇷 اما دوستانش ، او را با نامهای دیگر ،
🇮🇷 مثل کَت مَن ، پِرشیَن کَت ، مرد گربه ای ،
🇮🇷 گربه انسان نما ، گربه ایرانی ، ایرانیَن کَت ،
🇮🇷 و... صدا می زدند .
🇮🇷 با آمدن صدای اذان ،
🇮🇷 ناگهان گربه سفید ، به یک انسان تبدیل شد .
🇮🇷 به سرعت ، قفل در قفس خود را شکست ،
🇮🇷 و از قفس بیرون آمد .
🇮🇷 و گربه های دیگر را نیز آزاد کرد .
🇮🇷 آرام به طرف زیرزمین ، حرکت کرد .
🇮🇷 همه گربه ها نیز پشت سر او می آمدند .
🇮🇷 دوتا نگهبان ، دم در زیرزمین بودند .
🇮🇷 فرامرز ، به طرف آن دو رفت و گفت :
🐈 آقایون ممکنه کمکم کنید .
🇮🇷 دو نگهبان ، از دیدن فرامرز ،
🇮🇷 هم تعجب کردند و هم ترسیدند .
🇮🇷 سلاح خود را در آورده و به طرف او گرفتند
🇮🇷 یکی از آنان ، با زبان ترکی گفت :
🔥 هِی تو کی هستی ؟! اینجا چکار می کنی ؟!
🔥 چطوری اومدی داخل ؟!
🐈 فرامرز به گربه ها ،
🐈 که پشت نگهبانان بودند ، اشاره کرد و گفت :
🐈 من نمی فهمم چی میگید .
🐈 لطفا از اونا ، بپرسید .
🇮🇷 دو نگهبان ،
🇮🇷 ِسرشان را به سمت عقب چرخاندند
🇮🇷 ناگهان گربه ها به آنها حمله کردند .
🇮🇷 فرامرز نیز ، به طرف آنها دوید .
🇮🇷 و مشت محکمی به گردن آنها زد .
🇮🇷 و آنها را بیهوش نمود .
🇮🇷 سلاحشان را ، از دستشان گرفت ،
🇮🇷 و کلید زیرزمین را برداشت .
🇮🇷 سپس درب زیر زمین را باز کرد .
🇮🇷 چندتا اتاق در زیر زمین بود .
🇮🇷 به سرعت و با عجله ،
🇮🇷 یکی یکی آن درها را باز کرد .
🇮🇷 دختران زیادی در آن اتاق ها زندانی بودند .
🇮🇷 دختران را آزاد کرد و گفت :
🐈 بی سروصدا از اینجا خارج بشید
🐈 و مستقیم به طرف پلیس برید ،
🐈 اونجا جاتون اَمنه .
🇮🇷 فرامرز و گربه ها ،
🇮🇷 دوباره به قفس هاشون برگشتند .
🇮🇷 و با طلوع آفتاب ، دوباره فرامرز ، گربه شد .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
@amoomolla
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت اول 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 گربه ای سفید و زرد ، در شبی تاریک و سر
دوستان عزیزم
این داستان خیلی عالیه
پیشنهاد می کنم ، در کانال دوم ما ،
حتما آن را دنبال کنید . 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3328311318Cc63d1f2c62
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
🇮🇷 تو قلب منی
🇮🇷 تو جان و تن و روح منی ،
🇮🇷 تو گنجینه عشق منی ،
🇮🇷 تو امروز و فردای منی
🇮🇷 برای همیشه مال منی
🇮🇷 تو همه چیز منی
🇮🇷 دار و و ندار منی
🇮🇷 تو زندگی منی
🇮🇷 همسر عزیزم ، نفسم ، دوستت دارم
💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت هفتم 🍡
🌟 دکتر ، نازنین زهرا را معاینه کرد .
🌟 و با تعجب و بهت فراوان ،
🌟 نگاهی به همراهان او کرد و گفت :
🌹 شما می دونستید که این دختره مرده
🌹 این دختر برای لحظه ای مُرد و زنده شد .
🌹 مگه شماها چکارش کردین ؟
🌹 چه فشاری بهش آوردین ؟
🌹 چه بلایی سرش آوردین ؟!
🌟 یکی از همسایه ها گفت :
🌸 ما کاریش نکردیم آقای دکتر .
🌸 فقط یه مدتیه که این دختر ناراحته
🌹 دکتر با صدایی گرفته گفت :
🌹 مگه این دختره شش ساله ،
🌹 چه غم و ناراحتیِ بزرگی در سینه هاشه
🌹 که بدنش رو ،
🌹 مثل بدن سی ساله ها فرسوده کرده ؟
🌟 همسایه ها سرشان را به زیر انداختند
🌟 و همه ماجرای شهادت محمد
🌟 و دلتنگی های دخترش نازنین را ،
🌟 برای دکتر گفتند .
🌟 دکتر نیز ، گریه اش گرفت .
🌟 و به جسم لاغر نازنین نگاه کرد .
🌟 نازنین زهرا ، چند روز در بیمارستان ماند
🌟 تا حالش خوب شد .
🌟 که در این مدت ،
🌟 پرستاران ، محبت بیشتری به او کردند .
🌟 تا شاید کمی از غصه هایش ، رفع شود .
🌟 بعد از چند روز ، از بیمارستان مرخص شد .
🌟 ولی از ترس مادرش ، دیگر گریه نکرد .
🌟 مدتی بعد ، مدارس باز شدند .
🌟 و او به کلاس اول ابتدایی رفت .
🌟 برخلاف دیگر بچه ها ،
🌟 شور و نشاط بچگی نداشت .
🌟 و هر وقت دست بچه ها را ،
🌟 در دست پدرشان می دید ،
🌟 بُغض می کرد ولی نمی توانست گریه کند .
🌟 یک روز ، معاون مدرسه ،
🌟 برای جلسه اولیا و مربیان ،
🌟 به فاطمه گفت :
🌹 فردا به پدرت بگو بیاد مدرسه .
🌟 نازنین زهرا بغض کرد
🌟 ولی بغضش را مخفی کرد
🌟 تا اینکه از حال رفت .
🌟 دوباره او را به درمانگاه بردند .
🌟 سپس او را به خانه اش رساندند .
🌟 همسایه ها ، دور نازنین زهرا جمع شدند .
🌟 و دلیل ناخوشی او را از مدیر پرسیدند .
🌟 مدیر هم گفت :
🕋 معاون مدرسه به این دختره گفت
🕋 که برای جلسه اولیا و مربیان فردا ،
🕋 حتما پدرش به مدرسه بیاد
🕋 که ناگهان دیدیم ، اون از حال رفت و افتاد
🌟 همسایه ها ، به مدیر مدرسه ،
🌟 ماجرای پدرش را گفتند .
🌟 مدیر و معاون نیز ،
🌟 خیلی از حرفشان پشیمان شدند .
🌟 و تا زمانی که نازنین زهرا ،
🌟 در مدرسه آنها بود ،
🌟 دیگر هیچ وقت ، هیچ پدری را ،
🌟 به مدرسه ، دعوت نکرد .
🌟 تا نازنین زهرا ، به یاد پدرش نیوفتد .
🍡 ادامه دارد 🍡
💟 @ghairat
🍎 کار در منزل ،
🍎 اختصاص به مادر خانه ندارد .
🍎 خوبست فرزندان و مخصوصاً شوهر نیز ،
🍎 همسرش را در این راه ، یاری رساند .
🍎 از همه بهتر آن است که تقسیم کار ،
🍎 در خانواده وجود داشته باشد .
🔮 @ghairat
🌹 زن ، خدمتکار نیست . 🌹
☀️ مرد باید ،
☀️ سختی های کار همسر در خانه را ببیند .
☀️ باید خودش را ، جای زن بگذارد .
☀️ امام علی علیه السلام می فرمایند :
🌹 زن که خدمتکار نیست
🌹 بلکه زن ، گل است .
☀️ مرد ، وقتی در خانه ، کار بکند
👈 جهاد است .
☀️ برای کمک به زنش ، ظرف بشوید
☀️ خیاطی کند ، بچه داری کند
☀️ جارو بکند ...
☀️ تمام اینها ، عمل به وظایف شرعی است .
✍ آیت الله حائری شیرازی
💟 @ghairat
😍 #جوک #طنز #خنده #شوخی
😁 ﺯﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﮕﻪ :
👈 ﺍﮔﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﺮﺍﺕ ﺑﯿﻔﺘﻪ ، من ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ
😁 ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﮕﻪ :
👈 ﺑﻤﯿﺮﻣﻢ ولی ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻡ ﺑﺮﺍﺕ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﯿﻔﺘﻪ
😁 به ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﺍن ﻭ ﺯﻧﺎن ﻋﺎﺷﻖ
😁 که ﻫﺮﺩﻭتاﺷﻮﻥ حرف ﻣﻔﺖ ﻣﯿﺰﻧﻦ
😁 عشق واقعی ؛
😁 موقع تقسیم ته دیگ ماکارونی
😁 موقع گرفتن کنترل تلویزیون
😁 موقع خالی بودن یخچال
😁 موقع عصبانی بودن یکی از آنان
😁 موقع دعوا و قهر و... مشخص میشه
😄 😂 😍 😂
💟 @ghairat