عارفی را پرسیدند :
زندگی به '' جبر '' است یا به '' اختیار '' ؟
پاسخ داد :
امروز ، به '' اختیار '' است تا چه بکاریم
اما فردا ، ''جبر '' است .
چرا که به '' اجبار '' باید درو کنیم
هر آنچه را که دیروز به اختیار کاشته ایم .
پس مراقب رای امروز خود باشید .
چون تا چهار سال دیگر ، حق رای ندارید .
🌐 @ghairat
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
📛 داستـان شیـطانـواره 📛 ♨ قسمت سیزدهم ♨ 🍁 امروز ، روز اعدام مرضیه است . 🍁 حال مادرم ، لحظه
📛 داستـان شیـطانـواره 📛
♨ قسمت چهاردهم ♨
🍁 در حال خواهش کردن و التماس ،
🍁 به خانواده مقتول بودم ،
🍁 که ناگهان صدای جیغ مرضیه بلند شد .
🍁 مرضیه ، با گریه و جیغ و فریاد ،
🍁 داشت مادرم را صدا میزد .
🍁 پا شدم .
🍁 مادرم را دیدم که روی زمین افتاده بود .
🍁 مثل دیوانه ها ، به طرف او دویدم .
🍁 بغلش کردم ، صدایش زدم .
🍁 ولی بیدار نشد .
🍁 با علی و دوتا از دایی هایم ،
🍁 مادرم را به بیمارستان بردیم .
🍁 منتظر جواب دکتر شدم .
🍁 از یک طرف نگران مادرم بودم .
🍁 و از طرف دیگر ،
🍁 نمی دانم چه بلایی سر مرضیه آمده است .
🍁 در حال گریه و زاری بودم .
🍁 که ناگهان ، دکتری آمد و کنار علی ایستاد
🍁 و با ناراحتی گفت :
🍎 متاسفم ، مادرتون تموم کرده .
🍁 من از این خبر ، خیلی شوکه شدم .
🍁 با بی تابی ، ضجه می زدم .
🍁 و تا چند ساعت گریان و بی قرار بودم .
🍁 تصور یتیمی و بی پدر و مادر بودن ،
🍁 داغم را ، تازه تر می کرد .
🍁 باز هم کار کفن و دفن و پذیرایی را ،
🍁 آقا علی به عهده گرفت .
🍁 بعد از دفن مامان ،
🍁 همه به طرف خانه ما رفتند .
🍁 اما من و علی و زکیه ، در کنار قبر ماندیم
🍁 و برای مادرم ، قرآن خواندیم .
🍁 ناگهان ، زن و مردی در روبرویم ایستادند
🍁 آرام کنار قبر مادرم نشستند
🍁 و مشغول خواندن فاتحه شدند .
🍁 سرم را بالا بردم تا آنها را ببینم
🍁 ناگهان از دیدن آنها ،
🍁 ترس بر من لرزه انداخت .
♨ ادامه دارد ♨️
💟 @ghairat
🕋 شرکت در انتخابات ،
👈 آبروی ایران و اسلام است .
🌐 @ghairat
🔮 آقای رئیسی :
👈 برای درآمد زایی مردم از اینترنت برنامه داریم .
🌐 @ghairat
🇮🇷 آیا می دانید که ۳۱۱ هزار مدیر میانی ،
🇮🇷 زیر دست آقای رئیس جمهور کار می کنند ؟!
🇮🇷 بنابراین ؛ انتخاب رئیسجمهور ،
🇮🇷 انتخاب یک شخص نیست ؛
🇮🇷 بلکه انتخاب یک دولت بزرگ است .
🌐 @ghairat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع : @IslamlifeStyles
17.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز پاسخ به شبهات جدید رئیسی !
با بیانی زیبا و طنز !
🌐 @ghairat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع : @IslamlifeStyles
👈 زندگی با رنج ، زیبنده خانواده ایرانی نیست
💠 رئیسی گفت :
🔸 باید سرخوردگان رو امیدوار کرد .
🔹 مردم یک تغییر میخوان :
👈 هم در دولت
👈 هم در کسب و کار
👈 هم در معیشت و زندگی ...
🔸 زیبنده خانوادههای این کشور نیست
👈 که با زجر و رنج زندگی کنند .
🔹 ما در اجرای عدالت عقبیم
👈 و مردم باید عدالت را احساس کنند .
🌐 @ghairat
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📰 منبع : صدای ایران
🇮🇷 @voifarsi
🔮 آقای رئیسی :
🔸 ما مشکل قانون کسب و کار نداریم
👈 ما مشکل عدم اجرای قانون کسب و کار داریم
🔹 هر کس دنبال رانت و بازی سیاسی است ،
👈 جایش در دولت من نیست .
🔸 شفافیت و مبارزه با فساد ،
👈 جزو موضوعات دولت من خواهد بود .
🔹 هزینه سلامت را کاهش خواهیم داد ؛
🔹 برای ۷۰ درصد مردم ،
👈 کارت سلامت صادر میکنیم .
🌐 @ghairat
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📰 منبع : صدای ایران
🇮🇷 @voifarsi
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوال و جواب در مورد رئیسی
به زبان طنز
🌐 @ghairat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 منبع : کانال توشه راه
@tosheirah
📛 داستـان شیـطانـواره 📛
♨ قسمت پانزدهم ♨
🍁 آنها ، بعد از خواندن فاتحه ،
🍁 برخاستند و به من تسلیت گفتند .
🍁 اما من هنوز ، متعجب و شگفت زده بودم .
🍁 از دیدن پدر و مادر مقتول ، شوکه شدم .
🍁 از یک طرف ، از آنها می ترسیدم
🍁 و از طرف دیگر ،
🍁 از آنها احساس تنفر می کردم .
🍁 پا شدم و زکیه ، خواهرزاده ام را ،
🍁 به خودم چسباندم و با عصبانیت گفتم :
♨️ چرا اومدین اینجا ؟
♨️ اومدین بدبختی مارو ببینید ؟
♨️ اومدین یتیمی من و این بچه رو ببینید ؟
🍁 شروع کردم به ضجه زدن و جیغ کشیدن
🍁 علی هر چه می گفت آرام باش ،
🍁 من بدتر جیغ و داد می کشیدم .
🍁 اما آنها ، چیزی به من نمی گفتند .
🍁 که ناگهان مرضیه از پشت آنها ظاهر شد
🍁 حیران 😳 و بهت زده ،
🍁 با چشمانی اشکبار ، نگاهش می کردم .
🍁 بُغضم مثل تکه ای استخوان ،
🍁 در گلویم ، گیر کرده بود .
🍁 با صدایی که به زور خارج می شد گفتم :
🌸 مرضیه تویی ؟!
🌸 مرضیه تو زنده ایی ؟!
🍁 زکیه هم با دیدن مادرش جیغ کشید
🍁 و با گریه و زاری ، به طرفش دوید
🍁 و مظلومانه در آغوش مادرش پرید
🍁 چشمان مرضیه و دخترش ،
🍁 پر از اشکهای دلتنگی شده بود .
🍁 من نیز ، طاقت نیاوردم ،
🍁 و به طرف آنها رفتم و بغلشان کردم .
🍁 و با هم گریه کردیم .
🍁 پدر و مادر مقتول ،
🍁 بی سر و صدا از کنار ما رفتند .
🍁 مرضیه به طرف قبر پدر و مادرمان رفت
🍁 خودش را مقصر مرگ آنها می دانست .
🍁 سپس سرش را به قبر کوبید
🍁 و خودش و ماهواره را لعن می کرد .
🍁 آنقدر سرش را به قبر زد
🍁 که خون ، همه صورتش را پوشاند
🍁 من و علی ، به سختی ،
🍁 مرضیه را از قبرستان بیرون آوردیم
🍁 می خواستیم او را به خانه خودمان ببریم
🍁 اما قبول نکرد و گفت :
🔥 بریم خونه پدرمون
♨ ادامه دارد ♨️
💟 @ghairat
هدایت شده از 💖 عاشقانه 💖
🎥 کانال فیلم و کارتون های ایرانی
👈 فیلم و کارتون با حجم کم
👈 نکات تربیتی کودک و مربی
👈 آموزش انگلیسی مذهبی
👈 داستان های سریالی
👈 چیستان و معما
👈 طنز و جوک
@amoomolla
@amoomolla