🔹 روزی جوانی از عارفی پرسید:
خداوند که به عبادت ما نیازی ندارد، پس چرا عبادتش میکنیم؟
🔸 عارف گفت:
ای جوان! فکر کن در اتوبوسی به سمتِ شهری حرکت میکنی و همسفری داری که از کلام تو حس میکند نیازمند هستی، هنگامی که تو در خواب هستی مبلغی پول در جیب تو قرار میدهد و تو نمیفهمی.
🔹 او زودتر از تو پیاده میشود و میرود؛ و تو زمان پیادهشدن متوجه میشوی که او پول را گذاشته و رفته است. آیا به دنبال او نمیگردی که نشانی از او داشته باشی تا از او تشکر کنی؟!
🔸 هرچند اگر او نیازی به تشکر تو داشت، همان اول کار از تو میخواست تشکر کنی تا بعد مبلغ را به تو بدهد.
🔹 پس چرا دنبال خدایی که این همه نعمت به ما بخشیده است، نمیگردیم تا بدانیم او کیست، و چه باید کنیم تا بتوانیم شکر نعمتهایش را هرچند که ممکن نیست؛ بهجای آورده باشیم؟!
💟 @ghairat
🕋 ما نباید فکر کنیم
🕋 که چون امام زمان خواهد آمد
🕋 و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد ،
🕋 پس خودمان امروز ، هیچ وظیفهای نداریم ؛
🕋 نه ، برعکس ،
🕋 ما امروز وظیفه داریم
🕋 تا در آن جهت حرکت و تلاش کنیم
🕋 تا برای ظهور آن بزرگوار ،
🕋 هم خودمان آماده شویم
🕋 و هم دنیا را آماده کنیم .
💟 @ghairat
🕌 انتظار به معنای این است ،
🕌 که ما باید خود را ،
🕌 برای سربازی امام زمان عجل الله فرجه ،
🕌 آماده کنیم .
🕌 البته ؛
🕌 سربازی منجی بزرگی که میخواهد
🕌 با تمام مراکز قدرت و فساد بینالمللی ،
🕌 مبارزه کند ،
🕌 احتیاج به خودسازی و آگاهی ،
🕌 و روشن بینی دارد .
💟 @ghairat
💗 اعتقاد به امام زمان ،
💗 به معنای گوشه گیری نیست .
💗 امروز اگر می بینیم در هر نقطهی دنیا ،
💗 ظلم و بی عدالتی و تبعیض و زورگویی ،
💗 وجود دارد ،
💗 اگر ما واقعا سرباز امام زمانیم ،
💗 باید خود را برای مبارزه با اینها آماده کنیم .
💗 چون اینها همان چیزهایی است
💗 که امام زمان برای مبارزه با آنها میآید .
💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 حضرت خدیجه و حضرت محمد ،
🌟 در هنگام ازدواج ، ۲۵ ساله بودند
💟 @ghairat
🌸 آن خدایی ڪه حواسش به همه چیز هست
🌸 حتے خطوط پیشانی
🌸 برای اینکه عرق پیشانے ، بر روے چشم نریزد
🌸 خطوط پیشانے را افقے افریده 😊
⁉️ بنظرت حواسش به پستے و بلندی هاے زندگیت نیست ؟!!!😉
‼️ خدای عزوجل ،
🌸 همیشه مواظب زندگیمون هست ،
🌸 مطمئن باش
💟 @ghairat
💍 برای داشتن ارتباط مناسب با همسر ،
💍 و بالا بردن سطح آرامش در خانواده ،
💍 به مهارت آموزی در حیطههای مختلف ،
💍 نیاز دارید .
💍 زندگی مشترک ، آغاز مسیری است
💍 که زن و مرد باید با همکاری و تعاون یکدیگر ،
💍 آن را طی کنند ؛
💍 در واقع شما و همسرتان ،
💍 مانند دو همسفر هستید .
💍 مسلماً در این سفر پرچالش ،
💍 هر چه بهتر بتوانید محبت کنید
💍 و با یکدیگر تعامل داشته باشید
💍 و از مهارتهای لازم ،
💍 برای ازدواج موفق آگاه باشید
💍 این سفر برایتان لذت بخشتر خواهد بود .
💟 @ghairat
🌹 مشاوره ازدواج ، فرصت مناسبی است
🌹 تا بتوانید با آشنایی از نکات مهم همسرداری
🌹 و شیوه تعامل مناسب با همسرتان ،
🌹 در جهت زندگی توام با آرامش حرکت کنید .
🌹 نکات مهم همسرداری ،
🌹 در بردارنده ارکان اصلی ازدواج است
🌹 که میانبرهای صعود به قله خوشبختی را ،
🌹 پیش رویتان میگذارد .
💟 @ghairat
🌟 لزومی ندارد همه مسائل زندگی خود را ،
🌟 برای خانوادهها و آشنایان و دوستان ،
🌟 تعریف کنید .
🌟 تا می توانید رازدار باشید
🌟 و حریم خصوصی خود و همسرتان را ،
🌟 حفظ کنید .
💟 @ghairat
💎 توقعاتتان از همسرتان را ،
💎 چه در مسائل عاطفی و چه مالی ،
💎 رُک و بی پرده بیان کنید .
💎 صحبت در مورد مسائل مالی با همسر ،
💎 می تواند تاثیر به سزایی
💎 در مدیریت بهتر مالی و اقتصادی خانواده
💎 داشته باشد .
💟 @ghairat
خوشم میاد
عاشقان امام خامنه ای ،
در سال دو بار ، تولد این رهبر بزرگ جهان اسلام رو ، تبریک میگن و شادی می کنن .
( ۲۹ فروردین و ۲۴ تیر )
بنده یک پیشنهادی دارم :
کاش بتوانیم در این دو روز زیبای سال ، در خانه یا مسجد محله مون ، یک جشن تولد کوچک برای این رهبر غیور ، برگزار کنیم و از طرف ایشون ، یک هدیهی کوچک ولو شیرینی و شکلات ، به اطرافیانمان بدهیم .
💟 @ghairat
چرا عاشقان امام خامنه ای ، در سال ، دو بار تولد این مرد بزرگ را تبریک می گویند ؟!
چون تاریخ تولد رهبر انقلاب ، در شناسنامه ، روز ۲۴ تیر ثبت شده است ؛
اما ایشان در یکی از دیدارهایشان ( روز سرشماری ) فرمودند که تاریخ تولد صحیحشان ، روز ۲۹ فروردین است .
به خاطر همین ؛
مریدان و عاشقان امام خامنه ای در جهان ،
این دو روز مبارک را ، جشن می گیرند .
💟 @amoomolla
🐈 داستان پسر گربه ای
🐈 تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای
🐈 🐈 🐈 قسمت اول 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 گربه ای سفید و زرد ، در شبی تاریک و سرد ،
🇮🇷 در کنار گربه های دیگر ،
🇮🇷 در یک قفس بزرگ ، به انتظار نشسته بود .
🇮🇷 نام اصلی او ، فرامرز بود .
🇮🇷 اما دوستانش ، او را با نامهای دیگر ،
🇮🇷 مثل کَت مَن ، پِرشیَن کَت ، مرد گربه ای ،
🇮🇷 گربه انسان نما ، گربه ایرانی ، ایرانیَن کَت ،
🇮🇷 و... صدا می زدند .
🇮🇷 با آمدن صدای اذان ،
🇮🇷 ناگهان گربه سفید ، به یک انسان تبدیل شد .
🇮🇷 به سرعت ، قفل در قفس خود را شکست ،
🇮🇷 و از قفس بیرون آمد .
🇮🇷 و گربه های دیگر را نیز آزاد کرد .
🇮🇷 آرام به طرف زیرزمین ، حرکت کرد .
🇮🇷 همه گربه ها نیز پشت سر او می آمدند .
🇮🇷 دوتا نگهبان ، دم در زیرزمین بودند .
🇮🇷 فرامرز ، به طرف آن دو رفت و گفت :
🐈 آقایون ممکنه کمکم کنید .
🇮🇷 دو نگهبان ، از دیدن فرامرز ،
🇮🇷 هم تعجب کردند و هم ترسیدند .
🇮🇷 سلاح خود را در آورده و به طرف او گرفتند
🇮🇷 یکی از آنان ، با زبان ترکی گفت :
🔥 هِی تو کی هستی ؟! اینجا چکار می کنی ؟!
🔥 چطوری اومدی داخل ؟!
🐈 فرامرز به گربه ها ،
🐈 که پشت نگهبانان بودند ، اشاره کرد و گفت :
🐈 من نمی فهمم چی میگید .
🐈 لطفا از اونا ، بپرسید .
🇮🇷 دو نگهبان ،
🇮🇷 ِسرشان را به سمت عقب چرخاندند
🇮🇷 ناگهان گربه ها به آنها حمله کردند .
🇮🇷 فرامرز نیز ، به طرف آنها دوید .
🇮🇷 و مشت محکمی به گردن آنها زد .
🇮🇷 و آنها را بیهوش نمود .
🇮🇷 سلاحشان را ، از دستشان گرفت ،
🇮🇷 و کلید زیرزمین را برداشت .
🇮🇷 سپس درب زیر زمین را باز کرد .
🇮🇷 چندتا اتاق در زیر زمین بود .
🇮🇷 به سرعت و با عجله ،
🇮🇷 یکی یکی آن درها را باز کرد .
🇮🇷 دختران زیادی در آن اتاق ها زندانی بودند .
🇮🇷 دختران را آزاد کرد و گفت :
🐈 بی سروصدا از اینجا خارج بشید
🐈 و مستقیم به طرف پلیس برید ،
🐈 اونجا جاتون اَمنه .
🇮🇷 فرامرز و گربه ها ،
🇮🇷 دوباره به قفس هاشون برگشتند .
🇮🇷 و با طلوع آفتاب ، دوباره فرامرز ، گربه شد .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
💟 @ghairat
📚 داستان کوتاه عاشقانه *ابراز عشق* :
یک روز استاد دانشگاه ،
از دانشجویانش پرسید :
آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید ؟
یکی از دانشجویان گفت :
با *بخشیدن اشتباه همدیگه* ، می توانند عشقشان را معنا کنند .
یکی دیگر گفت : *دادن گل و هدیه* راهکار خوبی است
دیگری گفت : *حرف های دلنشین و عاشقانه* راه خوبی برای بیان عشق است .
شماری دیگر هم گفتند :
با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی ، می تواند راهی برای بیان عشق باشد
در آن بین ، پسری برخاست ،
و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند ،
داستان کوتاهی تعریف کرد :
یک روز ، زن و شوهر جوانی ، که هر دو زیست شناس بودند ؛ طبق معمول ، برای تحقیق به جنگل رفتند .
آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند ، درجا میخکوب شدند ؛
یک قلاده ببر بزرگ ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود .
شوهر ، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود ؛
رنگ صورت زن و شوهر نیز ، پریده بود و در مقابل ببر ، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند .
ببر ، آرام آرام ، به طرف آنان حرکت کرد . همان لحظه ، مرد زیست شناس ، فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت .
بلافاصله ببر به سمت مرد دوید ؛
چند دقیقه بعد ، ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید .
ببر رفت و زن زنده ماند .
داستان به اینجا که رسید ،
دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن و انتقاد از آن مرد .
راوی پرسید :
آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش ، هنگام فرار ، چه فریاد می زد ؟
دانشجویان حدس زدند :
حتما از همسرش معذرت می خواسته که دارد او را تنها می گذارد .
راوی جواب داد :
نه ! آخرین حرف مرد این بود که :
" عزیزم ! تو بهترین مونسم بودی . از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود . "
قطره های اشک ، صورت راوی را خیس کرده بود ؛ اما ادامه داد :
همه زیست شناسان می دانند ، که ببر فقط به کسی حمله می کند ، که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند .
پدر من نیز ، در آن لحظه وحشتناک ،
با فدا کردن جانش ، پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد .
این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود .
💟 @ghairat
01.Ali Gandabi 1.mp3
9.3M
📚 داستان صوتی علی گندابی
💟 @ghairat
02.Abbase Babayi.mp3
2.01M
📚 داستان صوتی کوتاه
👈 شهید بابایی در خارج
💟 @ghairat
📚 داستان کوتاه عشق دریای مواج
مرجان ، دختری بود که عاشق آرایش و لاک زدن و رژ لب و خودنمایی بود
یه روز صبح ، بر خلاف همیشه ، زودتر از خواب بلند شد ، میز صبحانه را چید ، لباسهایش را پوشید و دیگر وقتش را برای آرایش و صاف کردن موجهای روی موهای فِرَش تلف نکرد .
مدام جملهای را که نامزدش سعید ، شب گذشته در گوشش نجوا کرده بود را به یاد میآورد .
سعید ، دیشب شام را ، خانه نامزدش خورد
و بعد از شام ، در اتاق مرجان ، به حرفهای عاشقونه ، می پرداختند ،
سعید ، در حالی که دستانش را مثل زنجیر ، دور مرجان ، قلاب کرده بود ، گونه مرجان را بوسید و دهانش را جلو برد و به آرامی زیر گوشش گفت :
" تو مثل بقیه نیستی ، سعی هم نکن که بشی . تو روی سرت یه دریای مشکی داری . میخوام یه رازی رو بهت بگم . من برخلاف بقیه ، عاشق دریای مواجم . دیگه هیچوقت موجارو از موهات نگیر ؛ من عاشق زیبایی صورت تو هستم ، پس اون زیبایی رو پشت آرایشت مخفی نکن "
مرجان ، در مقابل آینه ، خودش را بر انداز کرد ، حالا بیش از هر زمان دیگری ، احساس قدرت میکرد . رژ لب و لوازم آرایشش را ، از لابهلای خرت و پرتهای کیفش بیرون کشید و در سطل زباله انداخت .
و درحالیکه هنوز گونهاش از گرمای بوسه شب گذشته سعید گرم بود ، از خانه بیرون رفت .
💟 @ghairat
😍 آقایان !
😍 مطابق میل خانمتان لباس بپوشید ،
😍 در خانه نیز آراسته و دلربا باشید ،
😍 هوش و حواس همسرتان را ،
😍 ماهرانه به خود جلب کنید ،
😍 با اینکار ،
😍 غدد جنسی او را نسبت به خود فعال کنید
😍 و عفت او را نسبت به دیگران ،
😍 فزونی میبخشید .
📚 امام رضا علیه السلام ،
📚 مکارم الاخلاق ، ص ۸۰
💟 @ghairat
💗 در شب عید فطر ، عید قربان و نیمه شعبان ،
💗 از آمیزش به قصد فرزنددار شدن ،
💗 دوری گزینید ،
💗 چرا که ممکن است فرزند شما ،
💗 شرور ، معلول ، بد یمن و زشت رو گردد .
📚 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
📚 وسایل الشیعه ، ج ۱۴ ، ص ۱۸۷
💟 @ghairat