eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 اعتقاد به امام زمان ، 💗 به معنای گوشه‌ گیری نیست . 💗 امروز اگر می‌ بینیم در هر نقطه‌ی دنیا ، 💗 ظلم و بی‌ عدالتی و تبعیض و زورگویی ، 💗 وجود دارد ، 💗 اگر ما واقعا سرباز امام زمانیم ، 💗 باید خود را برای مبارزه با اینها آماده کنیم . 💗 چون اینها همان چیزهایی است 💗 که امام زمان برای مبارزه با آنها می‌آید . 💟 @ghairat
😍 ‏همسایه طبقه بالائیمون ، تازه ازدواج کرده 😍 یه دختر گرفته که هر روز غذاش میسوزه 😁😅 😍 ‏الان یه هفته است 😍 که از آتش نشانی براشون غذا میارن 😍 که دیگه آشپزی نکنه 😆😂🤣😅 💟 @ghairat
😍 بچه بودم 😍 مامانم هر روز ، به زور ، 😍 یه شیشه شربت آهن می‌ریخت تو حلقم 😍 و می‌گفت : بخور واسه اسکلت‌بندیت خوبه 😍 انگار ساختمون نیمه‌کاره زائیده بود 😁😂 💟 @ghairat
😍 پول تعیین می کنه 😍 که چطوری آدما به نظر برسن ! 😍 مثلا 😍 لاغر + پولدار = مانکن 😍 لاغر + بی‌پول = نی‌قلیون 😍 چاق + پولدار = تو پُر 😍 چاق + بی‌پول = گامبو 💟 @ghairat
😍 خانومه فیش گاز رو برده بانک پرداخت کنه 😍 به یارو پشت باجه گفته : 👈 ببخشید آقا شما گاز هم می گیرید؟ 😅 😍 طرف هم گفته : 😍 نه خانوم من فقط جفتک میندازم 😍 اون یکی همکارم ، 😍هم گاز میگیره ، هم پارس میکنه 😆😂🤣😅 💟 @ghairat
🌸 آن خدایی ڪه حواسش به همه چیز هست 🌸 حتے خطوط پیشانی 🌸 برای اینکه عرق پیشانے ، بر روے چشم نریزد 🌸 خطوط پیشانے را افقے افریده 😊 ⁉️ بنظرت حواسش به پستے و بلندی هاے زندگیت نیست ؟!!!😉 ‼️ خدای عزوجل ، 🌸 همیشه مواظب زندگیمون هست ، 🌸 مطمئن باش 💟 @ghairat
💍 برای داشتن ارتباط مناسب با همسر ، 💍 و بالا بردن سطح آرامش در خانواده ، 💍 به مهارت آموزی در حیطه‌های مختلف ، 💍 نیاز دارید . 💍 زندگی مشترک ، آغاز مسیری است 💍 که زن و مرد باید با همکاری و تعاون یکدیگر ، 💍 آن را طی کنند ؛ 💍 در واقع شما و همسرتان ، 💍 مانند دو همسفر هستید . 💍 مسلماً در این سفر پرچالش ، 💍 هر چه بهتر بتوانید محبت کنید 💍 و با یکدیگر تعامل داشته باشید 💍 و از مهارت‌های لازم ، 💍 برای ازدواج موفق آگاه باشید 💍 این سفر برایتان لذت بخش‌تر خواهد بود . 💟 @ghairat
🌹 مشاوره ازدواج ، فرصت مناسبی است 🌹 تا بتوانید با آشنایی از نکات مهم همسرداری 🌹 و شیوه تعامل مناسب با همسرتان ، 🌹 در جهت زندگی توام با آرامش حرکت کنید . 🌹 نکات مهم همسرداری ، 🌹 در بردارنده ارکان اصلی ازدواج است 🌹 که میانبرهای صعود به قله خوشبختی را ، 🌹 پیش رویتان می‌گذارد . 💟 @ghairat
🌟 لزومی ندارد همه مسائل زندگی خود را ، 🌟 برای خانواده‌ها و آشنایان و دوستان ، 🌟 تعریف کنید . 🌟 تا می توانید رازدار باشید 🌟 و حریم خصوصی خود و همسرتان را ، 🌟 حفظ کنید . 💟 @ghairat
💎 توقعاتتان از همسرتان را ، 💎 چه در مسائل عاطفی و چه مالی ، 💎 رُک و بی پرده بیان کنید .  💎 صحبت در مورد مسائل مالی با همسر ، 💎 می تواند تاثیر به سزایی 💎 در مدیریت بهتر مالی و اقتصادی خانواده 💎 داشته باشد . 💟 @ghairat
خوشم میاد عاشقان امام خامنه ای ، در سال دو بار ، تولد این رهبر بزرگ جهان اسلام رو ، تبریک میگن و شادی می کنن . ( ۲۹ فروردین و ۲۴ تیر ) بنده یک پیشنهادی دارم : کاش بتوانیم در این دو روز زیبای سال ، در خانه یا مسجد محله مون ، یک جشن تولد کوچک برای این رهبر غیور ، برگزار کنیم و از طرف ایشون ، یک هدیه‌ی کوچک ولو شیرینی و شکلات ، به اطرافیانمان بدهیم . 💟 @ghairat
چرا عاشقان امام خامنه ای ، در سال ، دو بار تولد این مرد بزرگ را تبریک می گویند ؟! چون تاریخ تولد رهبر انقلاب ، در شناسنامه ، روز ۲۴ تیر ثبت شده است ؛ اما ایشان در یکی از دیدارهایشان ( روز سرشماری ) فرمودند که تاریخ تولد صحیح‌‎شان ، روز ۲۹ فروردین است . به خاطر همین ؛ مریدان و عاشقان امام خامنه ای در جهان ، این دو روز مبارک را ، جشن می گیرند . 💟 @amoomolla
🐈 داستان پسر گربه ای 🐈 تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای 🐈 🐈 🐈 قسمت اول 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 گربه ای سفید و زرد ، در شبی تاریک و سرد ، 🇮🇷 در کنار گربه های دیگر ، 🇮🇷 در یک قفس بزرگ ، به انتظار نشسته بود . 🇮🇷 نام اصلی او ، فرامرز بود . 🇮🇷 اما دوستانش ، او را با نامهای دیگر ، 🇮🇷 مثل کَت مَن ، پِرشیَن کَت ، مرد گربه ای ، 🇮🇷 گربه انسان نما ، گربه ایرانی ، ایرانیَن کَت ، 🇮🇷 و... صدا می زدند . 🇮🇷 با آمدن صدای اذان ، 🇮🇷 ناگهان گربه سفید ، به یک انسان تبدیل شد . 🇮🇷 به سرعت ، قفل در قفس خود را شکست ، 🇮🇷 و از قفس بیرون آمد . 🇮🇷 و گربه های دیگر را نیز آزاد کرد . 🇮🇷 آرام به طرف زیرزمین ، حرکت کرد . 🇮🇷 همه گربه ها نیز پشت سر او می آمدند . 🇮🇷 دوتا نگهبان ، دم در زیرزمین بودند . 🇮🇷 فرامرز ، به طرف آن دو رفت و گفت : 🐈 آقایون ممکنه کمکم کنید . 🇮🇷 دو نگهبان ، از دیدن فرامرز ، 🇮🇷 هم تعجب کردند و هم ترسیدند . 🇮🇷 سلاح خود را در آورده و به طرف او گرفتند 🇮🇷 یکی از آنان ، با زبان ترکی گفت : 🔥 هِی تو کی هستی ؟! اینجا چکار می کنی ؟! 🔥 چطوری اومدی داخل ؟! 🐈 فرامرز به گربه ها ، 🐈 که پشت نگهبانان بودند ، اشاره کرد و گفت : 🐈 من نمی فهمم چی میگید . 🐈 لطفا از اونا ، بپرسید . 🇮🇷 دو نگهبان ، 🇮🇷 ِسرشان را به سمت عقب چرخاندند 🇮🇷 ناگهان گربه ها به آنها حمله کردند . 🇮🇷 فرامرز نیز ، به طرف آنها دوید . 🇮🇷 و مشت محکمی به گردن آنها زد . 🇮🇷 و آنها را بیهوش نمود . 🇮🇷 سلاحشان را ، از دستشان گرفت ، 🇮🇷 و کلید زیرزمین را برداشت . 🇮🇷 سپس درب زیر زمین را باز کرد . 🇮🇷 چندتا اتاق در زیر زمین بود . 🇮🇷 به سرعت و با عجله ، 🇮🇷 یکی یکی آن درها را باز کرد . 🇮🇷 دختران زیادی در آن اتاق ها زندانی بودند . 🇮🇷 دختران را آزاد کرد و گفت : 🐈 بی سروصدا از اینجا خارج بشید 🐈 و مستقیم به طرف پلیس برید ، 🐈 اونجا جاتون اَمنه . 🇮🇷 فرامرز و گربه ها ، 🇮🇷 دوباره به قفس هاشون برگشتند . 🇮🇷 و با طلوع آفتاب ، دوباره فرامرز ، گربه شد . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 💟 @ghairat
📚 داستان کوتاه عاشقانه *ابراز عشق* : یک روز استاد دانشگاه ، از دانشجویانش پرسید : آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید ؟ یکی از دانشجویان گفت : با *بخشیدن اشتباه همدیگه* ، می توانند عشقشان را معنا کنند . یکی دیگر گفت : *دادن گل و هدیه* راهکار خوبی است دیگری گفت : *حرف های دلنشین و عاشقانه* راه خوبی برای بیان عشق است . شماری دیگر هم گفتند : با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی ، می تواند راهی برای بیان عشق باشد در آن بین ، پسری برخاست ، و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند ، داستان کوتاهی تعریف کرد : یک روز ، زن و شوهر جوانی ، که هر دو زیست شناس بودند ؛ طبق معمول ، برای تحقیق به جنگل رفتند . آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند ، درجا میخکوب شدند ؛ یک قلاده ببر بزرگ ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود . شوهر ، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود ؛ رنگ صورت زن و شوهر نیز ، پریده بود و در مقابل ببر ، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند . ببر ، آرام آرام ، به طرف آنان حرکت کرد . همان لحظه ، مرد زیست شناس ، فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت . بلافاصله ببر به سمت مرد دوید ؛ چند دقیقه بعد ، ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید . ببر رفت و زن زنده ماند . داستان به اینجا که رسید ، دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن و انتقاد از آن مرد . راوی پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش ، هنگام فرار ، چه فریاد می زد ؟ دانشجویان حدس زدند : حتما از همسرش معذرت می خواسته که دارد او را تنها می گذارد . راوی جواب داد : نه ! آخرین حرف مرد این بود که : " عزیزم ! تو بهترین مونسم بودی . از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود . " قطره های اشک ، صورت راوی را خیس کرده بود ؛ اما ادامه داد : همه زیست شناسان می دانند ، که ببر فقط به کسی حمله می کند ، که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند . پدر من نیز ، در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش ، پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد . این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود . 💟 @ghairat
02.Abbase Babayi.mp3
2.01M
📚 داستان صوتی کوتاه 👈 شهید بابایی در خارج 💟 @ghairat
📚 داستان کوتاه عشق دریای مواج مرجان ، دختری بود که عاشق آرایش و لاک زدن و رژ لب و خودنمایی بود یه روز صبح ، بر خلاف همیشه ، زودتر از خواب بلند شد ، میز صبحانه را چید ، لباس‌هایش را پوشید و دیگر وقتش را برای آرایش و صاف کردن موج‌های روی موهای فِرَش تلف نکرد . مدام جمله‌ای را که نامزدش سعید ، شب گذشته در گوشش نجوا کرده بود را به یاد می‌آورد . سعید ، دیشب شام را ، خانه نامزدش خورد و بعد از شام ، در اتاق مرجان ، به حرفهای عاشقونه ، می پرداختند ، سعید ، در حالی‌ که دستانش را مثل زنجیر ، دور مرجان ، قلاب کرده بود ، گونه‌ مرجان را بوسید و دهانش را جلو برد و به آرامی زیر گوشش گفت : " تو مثل بقیه نیستی ، سعی هم نکن که بشی . تو روی سرت یه دریای مشکی داری . می‌خوام یه رازی رو بهت بگم . من برخلاف بقیه ، عاشق دریای مواجم . دیگه هیچوقت موجارو از موهات نگیر ؛ من عاشق زیبایی صورت تو هستم ، پس اون زیبایی رو پشت آرایشت مخفی نکن " مرجان ، در مقابل آینه ، خودش را بر انداز کرد ، حالا بیش از هر زمان دیگری ، احساس قدرت می‌کرد . رژ لب و لوازم آرایشش را ، از لابه‌لای خرت و پرت‌های کیفش بیرون کشید و در سطل زباله انداخت . و درحالی‌که هنوز گونه‌اش از گرمای بوسه شب گذشته سعید گرم بود ، از خانه بیرون رفت . 💟 @ghairat
😍 آقایان ! 😍 مطابق میل خانمتان لباس بپوشید ، 😍 در خانه نیز آراسته و دلربا باشید ، 😍 هوش و حواس همسرتان را ، 😍 ماهرانه به خود جلب کنید ، 😍 با اینکار ، 😍 غدد جنسی او را نسبت به خود فعال کنید 😍 و عفت او را نسبت به دیگران ، 😍 فزونی می‌‌بخشید . 📚 امام رضا علیه السلام ، 📚 مکارم الاخلاق ، ص ۸۰ 💟 @ghairat
💗 در شب عید فطر ، عید قربان و نیمه شعبان ، 💗 از آمیزش به قصد فرزنددار شدن ، 💗 دوری گزینید ، 💗 چرا که ممکن است فرزند شما ، 💗 شرور ، معلول ، بد یمن و زشت رو گردد . 📚 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 📚 وسایل الشیعه ، ج ۱۴ ، ص ۱۸۷   💟 @ghairat
🐈 داستان پسر گربه ای 🐈 🐈 تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت دوم 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 خبر فرار دختران را به اَیّاز دادند . 🇮🇷 اَیّاز ، رئیس باند قاچاقچیان در ترکیه است 🇮🇷 او انسان و مواد و گربه و جنین و طلا و... 🇮🇷 قاچاق می کند . 🇮🇷 او با عصبانیت از اتاقش بیرون آمد و گفت : 🔥 یعنی چی فرار کردند ؟! 🔥 پس شما اینجا چکاره اید ؟! ☠ اوبات گفت : ☠ قربان ! نگهبانا میگن که غافلگیر شدن ☠ انگار یه پسر جوونی با تعداد زیادی گربه ، ☠ به نگهبانا حمله کرده و دخترا رو آزاد کرده 🔥 اَیّاز با عصبانیت گفت : 🔥 اِی احمقای بی خاصیت . 🔥 شما به درد هیچ کاری نمی خورید 🔥 فوراً همه مدارک و جمع کنید 🔥 باید از اینجا بریم . 🔥 الآنه که سر و کله پلیسا ، تو این خونه پیدا بشه 🔥 و هر چه سریعتر ، 🔥 اون پسره رو هم برام پیدا کنید . 🇮🇷 اوبات ، همه مدارک ، طلا ، مواد و گربه ها را ، 🇮🇷 به یک مکان دیگر منتقل کرد . 🇮🇷 و خانه را تخلیه نمود . 🇮🇷 پلیس مثل همیشه آمد ، اما چیزی پیدا نکرد . 🇮🇷 پلیس های ترکیه ، 🇮🇷 سالهاست که به دنبال اَیّاز و اوبات بودند 🇮🇷 اما هیچ وقت موفق نشدند ، 🇮🇷 تا آن دو را دستگیر کنند ‌. 🇮🇷 دو روز بعد ، باز هم فرامرز و گربه ها ، 🇮🇷 منتظر اذان صبح شدند . 🇮🇷 با گفتن اذان ، فرامرز ، دوباره انسان شد . 🇮🇷 به سرعت ، به همراه گربه ها ، 🇮🇷 به دنبال آزمایشگاه مواد مخدر گشتند . 🇮🇷 نگهبانان را ، یکی پس از دیگری کشتند . 🇮🇷 تا به آزمایشگاه رسیدند . 🇮🇷 همه آزمایشگاه را به آتش کشیدند . 🇮🇷 سپس برای ایاز و اوبات ، کمین کردند 🇮🇷 ایاز با عصبانیت از اتاقش خارج شد 🇮🇷 در حالی که می گفت : 🔥 اوبات ، معلومه اینجا چه خبره ؟! 🇮🇷 اوبات با چند نفر دیگر ، به طرف ایاز رفت 🇮🇷 و با ترس گفت : ☠ قربان به ما حمله شده ☠ همه نگهبانا رو کشتند ☠ باید هر چه سریعتر از اینجا فرار کنیم 🇮🇷 ایاز با عصبانیت گفت : 🔥 کار کدوم احمقیه ؟! 🔥 پلیسا ، رقیبا ... 🇮🇷 اوبات گفت : ☠ قربان کار همون پسره و گربه هاست ☠ سریع بیاین از اینجا بریم . 🐈 ادامه دارد ... 🐈نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
03.ADAT GONAH.mp3
2.9M
🎧 داستان کوتاه صوتی 🎼 جوانی که به گناه عادت کرده 💟 @ghairat
04.Ahammiiatte Namaz.mp3
862.4K
🎧 داستان کوتاه صوتی 🎼 در مورد اهمیت نماز 💟 @ghairat