eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 داستان مذهبی عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت سوم 🌟 💞 گفت : 🌸 نه خانم محترم من باید برم سرکار 🌸 شما بگید کجا پیاده می شین 🌸 تا همون جا بذارمتون . 💞 کمی مکث کردم و گفتم : 🌷 نمیدونم ؛ 🌷 ولی دیگه دوست ندارم جایی برم . 💞 با ناراحتی گفت : 🌸 مگه بیکارید خانم ؟ 💞 گفتم : آره خیلی ؟ 💞 بعد از کمی مکث گفت : 🌸 میخوای کار کنی ؟ 💞 گفتم : آره ، کجا ، با کی ؟ 💞 گفت : 🌸 من یه موسسه کوچیک فرهنگی دارم 🌸 اگر دوست داشته باشی میتونی با ما کار کنی 💞 من خیلی خوشحال شدم و گفتم : 🌷 آره چرا که نه . 💞 به طرف محل کارش رفتیم . 💞 وقتی وارد شدیم ؛ 💞 تعجب را در نگاه همکارانش می دیدم . 💞 تیپ و ظاهر من ، با ایشان نمی خواند 💞 به خاطر همین 💞 از دیدن من در کنار این آقا ، تعجب کردند . 💞 همه برایش از جا بلند شدند و سلام کردند . 💞 دوتا خانم بودند و چندتا آقا . 💞 سفارش مرا به یکی از آن خانم ها کرد 💞 و گفت که پذیرشم کند . 💞 او هم به طرف اتاقش رفت . 💞 و من پیش پذیرش ماندم تا فرم پر کنم . 💞 اما نگاهم او را تعقیب می کرد . 💞 ناگهان از سر فضولی از خانم سوال کردم : 🌷 این آقا اسمش چیه ؟ 💞 خانم ، چپ چپ نگاهم کرد و گفت : 👈 آقای نصرتی 💞 از فرداش تصمیم گرفتم 💞 تا ظاهرم را مثل همکارانم درست کنم . 💞 آرایشم را💄 کم کردم . موهایم را پوشاندم . 💞 و مانتوی بلند و سنگین پوشیدم . 💞 هر روز که می گذشت ؛ 💞 بیشتر عاشق نصرتی می شدم . 💞 عاشق سنگینی ، حیا ، غیرت ، متانت ، 💞 مهربانی و سر به زیری او شده بودم . 💞 تا اینکه فهمیدم زن و بچه دارد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
💞 انسجام خانواده ، به عهده زنان است . 💞 پیوند مقدس ، 💞 بین اعضای خانواده فراهم نمی شود 💞 مگر اینکه زنان ، 💞 با تعهدی که به خانواده دارند 💞 اسباب آن را فراهم آورند 💞 تا خانواده در تمام شرایط کنار هم باشند . @ghairat
🌸 هر کس به بازار برود 🌸 و هدیه ای برای خانواده اش بخرد 🌸 ( و به آنها ) بدهد 🌸 ( اجر و ثواب و پاداش او ) ، 🌸 مانند کسی است ؛ 🌸 که برای نیازمندان صدقه می برد . ✍ پیامبر رحمت صلی الله علیه وآله 📚 وسایل الشیعه ، ج ۱۵ ، ص ۲۲۷ 💟 @ghairat
🌸 داستان نیلوفر 🌸 🌟 قسمت چهارم 🌟 💞 با اینکه فهمیدم زن و بچه دارد 💞 ولی باز هم دوستش داشتم . 💞 هر وقت او را می دیدم ؛ 💞 با نگاهم تعقیبش می کردم . 💞 و مات و مبهوت جذبه و شخصیت او می شدم 💞 تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم 💞 اما ازش می ترسیدم 💞 هر روز با خودم کلنجار می رفتم 💞 تا از نصرتی خواستگاری کنم 💞 اما خجالت می کشیدم . 💞 یک روزی اجازه گرفتم و به دفترشون رفتم 💞 با ترس و اضطراب و دلهره ، جلویش ایستادم 💞 عرق کرده بودم و نفسم بالا نمی آمد . 💞 به سختی گفتم : ☀️ آقای نصرتی ! ☀️ من می دونم که شما زن و بچه دارید ☀️ می دونم که فرهنگامون متفاوته ☀️ می دونم که شما پولدار و ما فقیریم ☀️ می دونم شما با ایمان و ما بی ایمان ☀️ ولی من عاشق شدم 💞 با گفتن این جمله ، ناگهان اشکم سرازیر شد 💞 آقای نصرتی نیز با تعجب به من نگاه کرد 💞 دوباره با گریه گفتم : ☀️ به خدا قصد ندارم زندگی شما رو خراب کنم ☀️ فقط ازتون می خوام ، تو زندگیتون باشم ☀️ حتی اگه به من سر نزنید ☀️ حتی اگه دوستم نداشته باشید 💞 گریه ام شدیدتر شد 💞 و با چشمانی پر از اشک ، از دفتر خارج شدم 💞 کارمندان به من خیره شدند . 💞 به طرف نمازخانه موسسه رفتم 💞 نشستم و هق و هق گریه کردم . 💞 یکی از دخترا داخل شد و کنارم نشست . 💞 نوازشم کرد و گفت : 🌹 تو چیت شده دختر ؟ چرا اینجوری شدی ؟ 💞 ناگهان بغلش کردم و گفت : ☀️ به خدا دوستش دارم ☀️ عاشقش شدم 💞 گفت : 🌹 آخه این چه حرفیه نیلوفر جان 🌹 اون زن داره ، زنش هم خیلی مهربونه 🌹 نصرتی هم زنشو ، خیلی دوست داره 🌹 فکر نمی کنی اگر زنش بفهمه ، 🌹 ممکنه زندگیشون خراب بشه ؟ 💞 با خودم می گفتم : ☀️ حرفای همکارم درست بود ☀️ اما اگه واقعا زنش مهربونه ☀️ اگه واقعا ادعای ایمان و دیانت داره ☀️ اگه واقعا از خدا می ترسه ☀️ پس نباید از حضور من تو زندگیش بترسه 💞 به خاطر همین تصمیم گرفتم 💞 تا به خانه آقای نصرتی بروم . 💞 و حرف دلم را به زنش بگویم . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🌸 زن ، نور و چراغ خانه است . 🌸 زن ، آرامـش خانه است . 🌸 برکت هر خانه است . 🌸 عشق خانه است . 🌸 به شرط اینکه 🌸 اهل غُر زدن نباشه . 🌸 پر توقع و ولخرج نباشه 🌸 کینه ای و اهل لجبازی نباشه @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 داستان نیلوفر 🌸 🌟 قسمت پنجم 🌟 💞 بدون اینکه نصرتی بفهمد ، 💞 مرخصی گرفتم و به طرف خانه اش رفتم 💞 خانمش در را باز کرد . 💞 خودم را معرفی کردم . 💞 لبخند زد و گفت : 🍎 می شناسمت 🍎 قبلا در موردت یک چیزهایی شنیدم 🍎 خیلی خوش اومدی بفرما تو 💞 انگار آقای نصرتی ، 💞 راجع به من با زنش صحبت کرده بود . 💞 یک ساعتی که با هم نشستیم ؛ 💞 از همه زندگی ام برایش گفتم . ♨️ از غربت و یتیمی و تنهایی ؛ ♨️ از بی پدری ، بی برادری و بی کسی ؛ ♨️ از کمبود محبت و عشق و توجه ؛ ♨️ از بی پولی و فقر و نداری ؛ ♨️ و از همه چیزهایی که باعث شدند ♨️ به فساد و تباهی و انحراف کشیده شوم . ♨️ و اینکه فقط یک مادر دارم ♨️ از خانه کوچک مستاجری ام گفتم ♨️ و همین طور گفتم که ♨️ در آوردن خرج خونه ، کرایه و آب و برق و... ♨️ بهانه ای بود ♨️ تا خودم را قانع به خود فروشی کنم ... 💞 گفتم : خانم نصرتی ! 🌹 من نیومدم که فقط با شما درد و دل کنم 🌹 اومدم یه خواهشی ازتون بکنم 🌟 گفت : چیه نیلوفر خانوم ، بگو عزیزم 🌹 گفتم : راستش و بخواین من عاشق شدم 🌹 عاشق کسی که خودش زن و بچه داره ، 🌹 زنش نسبت به من ، 🌹 خیلی خانم تر و مهربونتر و مذهبی تره 🌹 ولی بازم دوست دارم زنش بشم 🌹 و کلفتی خانمش رو بکنم 🌹 لطفا کمکم کنید 🌹 فقط شما میتونید کمکم کنید 🌹 چون اون اصلا نگام نمیکنه 🌹 چه برسه به اینکه بخواد شوهرم بشه . 🌟 گفت : از من چه کمکی بر میاد ؟ 🌟 در حالی که میگی زن و بچه داره 🌟 نمی ترسی زندگیشون بهم بریزه ؟ 💞 گفتم : خانمش مثل شما ماهه 💞 خیلی خانمه ، حتما راضیه 💞 خواهش میکنم باهاش صحبت کنید 💞 خواهش می کنم راضیش کنید 🌟 گفت : حالا اون کی هست ؟ 💞 سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم 💞 چشمانم پر از اشک شدند 💞 گلویم پر از عقده شده بود 💞 خیلی سعی کردم به او بگویم 💞 اما نتوانستم حرف بزنم ، 💞 زبانم قدرت تکلم نداشت . 💞 سکوت خفه کننده ای حاکم شد . 💞 بعد از مکث طولانی ، 💞 خودش نفس عمیقی کشید و گفت : 🌟 خب حالا فهمیدم 🌟 انگار واقعا عاشق شوهرِ من شدی ؟! 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🌹 اعضای جدیدمون ، خوش آمدید 🌹
💊 یکی از عوارض استفاده‌ی طولانی‌ مدت 💊 از قرص های ضدبارداری ، 👈 مبتلا شدن زن ، به سرطان سینه است . ☀️ زن ، ده تا بچه داشته باشد ☀️ بهتر از این است ☀️ که با این قرص های ضدبارداری ، ☀️ خودش را پیر و بیمار و ناتوان کند ☀️ و شوهرش را ، ☀️ به فکر گرفتن زن دیگری بیندازد . @ghairat
🌸 داستان نیلوفر 🌸 🌟 قسمت ششم 🌟 💞 من از خجالت داشتم آب می شدم 💞 احساس خفگی می کردم 💞 پا شدم که بیرون بروم 💞 ولی جلوی مرا گرفت . 💞 خیلی ترسیده بودم . 💞 باخودم گفتم : 🌹 الآنه که آبرو ریزی کنه 🌹 نکنه به شوهرش زنگ بزنه 🌹 نکنه پلیس خبر کنه 💞 آنقدر ترس و دلهره و اضطراب داشتم 💞 که از حال رفتم . 💞 وقتی به هوش آمدم 💞 خانم نصرتی بالای سرم بود . 💞 دوباره خجالت کشیدم ؛ پا شدم که بروم 💞 ولی او با خونسردی گفت : 🌟 کجا میری نیلوفر خانم ؟ 🌟 نمیذارم جایی بری 💞 من بیشتر ترسیدم ؛ تا اینکه گفت : 🌟 امروز نهارو پیش من بمون 💞 گفتم : نه دیگه مزاحم نمیشم 🌟 گفت : مزاحم نیستی عزیزم 🌟 منم تنهام ؛ 🌟 دوست دارم پیشم باشی 🌟 راستی اسم منم فاطمه است . 💞 تا ساعتی بعد از نهار ، 💞 پیش هم بودیم . 💞 ولی اصلا به من اخمی نکرد . 💞 حرفهای مرا ، به رویم نیاورد . 💞 انگار هیچی نشنیده . 💞 انگار اتفاقی نیفتاده . 💞 چند روز بعد ؛ 💞 سرزده و ناگهانی ، به خانه ما آمد . 💞 جا خوردم و تعجب کردم . 💞 از این می ترسیدم که بخواهد ، 💞 شکایتم را پیش مادرم بکند . 💞 خانه و زندگی ما را دید 💞 با مادرم آشنا شد . 💞 و کلی با هم درد و دل کردند . 💞 بعد از شام رفت و چیزی به مادرم نگفت . 💞 روز بعد ، به شرکت آمد . 💞 و از کارمندان آنجا ، 💞 راجع به ارتباط من و آقای نصرتی ، 💞 پرس وجو می کرد . 💞 یکی از خانما گفته بود : 🔮 که آقای نصرتی 🔮 سر به زیر میره و سر به زیر میاد 🔮 هیچ ارتباطی با این دختره نداره 🔮 هیچ حرف و حدیثی ، بینشون نیست . 🔮 اما این دختره نیلوفر ، 🔮 دائم چمشش سمت آقای نصرتیه . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🌸 حق زن بر شوهرش این است 🌸 که او را سیر کند ، لباس بپوشاند ، 🌸 نماز و روزه و زکات را به او بیاموزد . 🌸 و زن نیز در این کارها ، 🌸 نباید با شوهرش مخالفت نماید . ✍ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله 📚 مستدرک الوسایل ، ج ۱۴ ، ص ۲۴۳  @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 پول ، آرامبخش نیست 🌷 👈 استاد قرائتی 🌸 خیلی از افراد سرمایه دار هستند 🌸 که استرس و دلواپسی دارند 🌸 که خود پول باعث عذاب آنها شده 🌸 قرآن کریم می فرماید : 🇮🇷 به بعضی ها پول می دهیم 🇮🇷 تا عذابشان زیاد شود ... @ghairat