🌸 با کسی ازدواج کن ، که از خدا بترسه
🇮🇷 چون کسی که از خدا بترسه ،
🇮🇷 دیگه به تو ظلم نمی کنه
🇮🇷 بد اخلاقی نمی کنه
🇮🇷 خیانت نمی کنه
💟 @ghairat
#ازدواج #همسریابی #واسطه_ازدواج
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و پنجم 🌹
🍎 مواد فروشان ، وقتی دیدند
🍎 که از پس محمودی و دوستانش بر نمی آیند ؛
🍎 مجبور شدند پا به فرار بگذارند .
🍎 سمیه نیز از بالای جاکولری پایین آمد ،
🍎 و از محمودی و دوستانش تشکر کرد .
🍎 سمیه قصد رفتن نمود که محمودی گفت :
🌸 خانم سیاحی با شما کار دارم .
🍎 سمیه با تعجب ایستاد
🍎 و پس از مکث ، بهت زده برگشت و گفت :
🌷 شما مگه منو می شناسین ؟
🌸 محمودی گفت : بله کاملا
🍎 سمیه گفت :
🌷 چه مدته که منو می شناسین ؟!
🍎 محمودی گفت :
🌸 اون فعلا مهم نیست
🌸 کی وقت دارید با هم صحبت کنیم ؟
🍎 سمیه گفت : در مورد چی ؟!
🍎 محمودی گفت :
🌸 هم در مورد مبارزه با مفسدین
🌸 و هم در مورد دوستتون مرضیه خانم
🍎 سمیه گفت :
🌷 مگه مرضیه چی شده ؟
🍎 محمودی سرش را پایین انداخت .
🍎 و با ناراحتی و بُغض گفت :
🌸 متاسفانه اونم معتاد شده .
🍎 سمیه از شنیدن این حرف ، شوکه شد .
🍎 احساس کرد ، دنیا دور او می چرخد .
🍎 اشک از چشمانش سرازیر شد .
🍎 از شدت ناراحتی و عصبانیت ،
🍎 چشمانش سرخ شدند .
🍎 بدون خداحافظی به طرف دانشگاه رفت .
🍎 و در طول مسیر ، خودش را ملامت می کرد
🍎 و با گریه به خودش می گفت :
🌷 لعنت به خودم
🌷 لعنت به این دانشگاه
🌷 لعنت به هر چی موادفروشه
🌷 خاک تو سرت سمیه
🌷 که نتونستی مراقب دوستت باشی
🌷 آخه چرا من حواسم به دوستم نبود
🌷 چرا از بهترین دوستم غافل شدم ...
🌷 اونقدر مشغول مبارزه شده بودم ،
🌷 که از اطرافیان و دوستانم خبری نداشتم .
🌷 از اون سمیهی بی اراده و ساده لوح غافل شدم
🍎 سمیه با ناراحتی وارد دانشگاه شد .
🍎 و سراغ مرضیه را گرفت .
🍎 اما کسی از او خبری نداشت .
🍎 کلاس به کلاس ، دنبالش گشت .
🍎 اما پیدایش نکرد .
🍎 با گریه و عصبانیت در کلاس داد زد :
🌷 مرضیه ... مرضیه کجایی ؟
🍎 ارغوان ، که بیرون کلاس بود .
🍎 با شنیدن صدای سمیه ، وارد کلاس شد
🍎 سمیه از شدت گریه ، چادرش خیس شده بود
🍎 ارغوان و دختران دانشگاه ،
🍎 از دیدن گریه ها و ضجه های سمیه ،
🍎 دلشان برای او سوخت .
🍎 و هر کدام به طریقی ، او را دلداری می دادند
🍎 ارغوان نزدیک سمیه شد .
🍎 او را در آغوش گرفت و گفت :
🌟 چی شده سمیه ؟
🍎 سمیه با ناراحتی و گریه گفت :
🌷 مرضیه کجاست ؟!
🌷 اون تا امروز صبح ، دانشگاه بود ،
🌷 اما الآن ، هیچ کس نمی دونه کجاست .
🌟 ارغوان گفت : من می دونم عزیزم
🌷 سمیه گفت : کجاست ؟
🍎 ارغوان سرش را پایین انداخت
🍎 اشک در چشمانش جمع شد
🍎 و با ناراحتی گفت :
🌟 متاسفانه اخراجش کردند .
🍎 سمیه ، گریه کنان ،
🍎 به طرف خانه مرضیه رفت .
🍎 سراغ مرضیه را گرفت اما آنجا هم نبود .
🍎 هر چه منتظرش ماند ، خبری از او نشد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌸 به عقاید یکدیگر احترام بگذارید .
🌸 احترام گذاشتن به اعتقادات همدیگر ،
🌸 در ازدواج امری ضروری است .
🌸 یادتان باشد که مذهب همسر شما ،
🌸 بخش بسیار مهمی از زندگی اوست .
🌸 با هم عهد ببندید که هیچوقت ،
🌸 به اعتقادات و باورهای مذهبی هم ،
🌸 بی احترامی نکنید .
🌸 و البته به عهدتان وفادار بمانید .
💟 @ghairat
👈 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
😍 تو همیشه بودی ،
😍 برای نگه داشتن دستم
😍 و نشون دادن عشقت به من …
😍 وقتی با تو هستم ،
😍 هر روز برای من ، یک روز خاص است !
😍 همسر گلم ! دوستت دارم
💟 @ghairat
🌸 مرد ، از یاران خود پرسید :
🌹 در کدام لحظه ، زن به خدا نزدیکتر است ؟
🌸 جمعیّت پاسخ مناسبی ندادند .
🌸 دخترش ، از پشت پرده بیرون آمد
🌸 و پرسش پدر را چنین پاسخ داد :
🌷 نزدیکترین حالت زن به پروردگارش ،
🌷 این است که زن در خانه خود بماند ،
🌷 و به امور زندگی ، خانه داری ، همسرداری ،
🌷 و تربیت فرزندان خویش بپردازد .
🌸 از این پاسخ دخترک ، پدر خوشحال شد
🌸 و به عنوان تأیید سخنان او فرمود :
🌹 براستی فاطمه پاره تن من است .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و ششم 🌹
🍎 پدر و مادر مرضیه ، از نیامدن او به خانه
🍎 احساس ترس و نگرانی کردند .
🍎 و سریعا به پلیس اطلاع دادند .
🍎 سمیه در نمازخانه نشسته بود
🍎 و از روی مفاتیح ،
🍎 دعا می خواند و گریه می کرد .
🍎 یکی از دختران دانشگاه ،
🍎 پیش سمیه آمد و گفت :
🔥 سمیه خانم شمایی ؟
🌷 سمیه گفت : بله خودمم
🍎 دختره گفت :
🔥 شما همونی هستی
🔥 که دنبال مرضیه خانم می گشتی ؟
🍎 سمیه با اشتیاق گفت :
🌷 بله خودمم ، می دونی اون کجاست ؟
🌷 ازش خبری داری ؟
🍎 دختره گفت :
🔥 چند دقیقه پیش ،
🔥 تو پارک راه آهن دیدمش .
🍎 سمیه ، با عجله ،
🍎 به طرف پارک راه آهن رفت .
🍎 کامبیز ، رئیس مواد فروشان ،
🍎 دستور داده بود .
🍎 تا در مورد دختر پوشیه پوش تحقیق کنند .
🍎 و هر دختری که احتمال دهند ،
🍎 که همان دختر پوشیه پوش باشد ،
🍎 در موردش تحقیق کرده ،
🍎 و او را زیر نظر بگیرند .
🍎 همه افراد کامبیز ، پس از تحقیقات ،
🍎 احتمالاتشان ، به طرف سمیه رفت .
🍎 چون درشتی هیکل سمیه ،
🍎 و قدرت مبارزه و شجاعت او ،
🍎 به دختر پوشیه پوش ، شبیه تر بود .
🍎 به خاطر همین ،
🍎 برای سمیه مراقب گذاشتند .
🍎 تا در فرصتی مناسب ، او را به دام بیاندازند
🍎 سپس قرار گذاشتند تا داریوش ،
🍎 در زمانی که مطمئن شود
🍎 سمیه او را می بیند و تعقیب می کند
🍎 از دانشگاه خارج شود
🍎 و به طرف کوچه ای که ،
🍎 دوستانش از قبل در آنجا منتظرش بودند ،
🍎 بیاید و سمیه را دنبال خود بکشاند .
🍎 داریوش مطمئن شد .
🍎 که سمیه تعقیبش می کند .
🍎 وقتی دختر پوشیه پوش ، سر رسید
🍎 مطمئن شدند که سمیه ،
🍎 همان دختر پوشیه پوش است .
🍎 او را محاصره کردند که با خود ببرند .
🍎 ولی آقای محمودی و دوستانش ،
🍎 سر رسیدند و نقشه آنها را بر هم زدند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🕌 نگه داشتن زندگی مشترک ،
🕌 از خود ازدواج سخت تر است .
🕌 و همیشه با بلاهای زیادی همراه است .
🕌 بنابراین قبل از نزول هربلایی ،
🕌 برای دفع آن ، دعا کنید .
🕌 امام صادق علیهالسلام نیز ،
🕌 در این باره می فرمایند :
🌹 کسی که از خوف نزول یک بلا ،
🌹 پیش دستی کند و دعا نماید .
🌹 خداوند هرگز او را به آن بلا ،
🌹 گرفتار نخواهد كرد .
📚 وسائل ، ج ٤ ، ص ١٠٩٦
💟 @ghairat
#دعا #بلاهای_زندگی_مشترک
🌸 چطور یه نفری که غریبه است
🌸 توی فضای مجازی یا واقعی ،
🌸 بهت میگه دوستت دارم ، باور می کنی ؟
🌸 اما اون همسر بدبختت
🌸 که عمری داره بهت میگه دوستت دارم
🌸 هنوز باورش نداری ؟!
💟 @ghairat