eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 🌸 در زندگی ، 💫 هیچ چیز قیمتی تر 💫 و مهم تر از این نیست 🌸 که قلباً در آرامش باشیم . 🌸 الهی همیشه قلبامووون ، 💫 با کنار هم بودن ، 💫 پر از عشق و آرامش باشه . 💟 @ghairat
🕋 حتی جوامع غربی هم متوجه شده اند 🕋 که برای درمان بیماری های روحی ، 🕋 باید به دین پناه برد . 🕋 و چون دین مبین اسلام ، 🕋 خاتم ادیان و اکمل ادیان است 🕋 پس منشأ اصلی آرامش روح و روان را ، 🕋 باید در عمل به احکام دین اسلام جست . 💟 @ghairat
🇮🇷 یک ساعت خدمت کردن به همسر ، 🇮🇷 در کارهای خانه ، 🇮🇷 بهتر از ثواب هزار اسبی است 🇮🇷 که در راه خدا فرستاده شود ، 🇮🇷 و بهتر از هزار دینار است 🇮🇷 که به مستمندان صدقه داده شود ، 🇮🇷 و بهتر از تلاوت تورات و انجیل و زبور و قرآن است . 💟 @ghairat
🇮🇷 ثواب کمک کردن به همسر ، 🇮🇷 در کارهای خانه ، 🇮🇷 بهتر از آزاد کردن هزار اسیر ، 🇮🇷 و بهتر از بخشیدن هزار شتر به فقراست . 🇮🇷 و چنین مردی از دنیا بیرون نمی‌رود 🇮🇷 مگر آن که جایگاه خود را ، 🇮🇷 در بهشت خواهد دید . 💟 @ghairat
😍 😁 خانمه حامله بود ... 😁 شب هوس شیرینی کشمشی کرد .😐 😁 شوهر بدبختش هم با یه بدبختی ، 😁 اونم آخر شبی ، که مغازه ها همه بسته اند 😁 موفق شد شیرینی کشمشی ، براش پیدا کنه . 😁 حالا موقع خوردن اونها ، 😁 کشمش‌ هاش رو درآورد و گفت : 👈 کشمش دوست ندارم . 😍 🤣 😄 🤣 😁 یعنی شوهرش خیلی صبوره به خدا 😁 اگه من چنین زنی داشتم ، 😁 حتما از دستش ، حامله می شدم . 😍😄 💟 @ghairat
😍 😁 یارو به زنش میگه : 💞 عزیزم اینقدر غُر نزن ، 💞 دعوا راه ننداز ، 💞 عیب و ایراد نگیر 💞 واسه پوستت ضرر داره ... هآاا 😁 زنش گفت : 🍎 غُر زدن ، چه ربطی به پوست داره ؟ 😁 آقاهه گفت : 💞 وقتی زدم سیاه و کبودت کردم 💞 ربطشو میفهمی !!! 😍 🤣 😄 🤣 😁 هیچی دیگه 😁 خانمه الآن دو هفته است که لال شده 💟 @ghairat
😍 😁 توی اتوبوس ، 😁 پیرزنه به دختری که کنارش نشسته بود 😁 به آرامی گفت : 🍂 دخترم این چه حجابیه که داری ؟ 🍂 همه ی موهات که بیرونه ؟ 😁 دختره با پررویی گفت : ⚜ اینا برای دل خودمه ، شما نگاه نکن ! 😁 پیرزنه ، کفشش رو درآورد 😁 و پاهاشو به طرف دختره گرفت 😁 بوی جوراب در فضا پخش شد !! 😁 دختره ، درحالی که دماغشو گرفته بود 😁 با اعتراض به پیرزنه گفت : ⚜ اَح اَح ، این چه کاریه میکنی مادرجون ⚜ خفمون کردی ؟ 😁 پیرزنه با خونسردی گفت : 🍂 برای راحتی پای خودمه 🍂 خودت بو نکن عزیزم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍 🤣 😄 🤣 😄 بعد از این دلیل فیلسوفانه ، 😄 دختره ، چادر و پوشیه ، پوشید . 😍 💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹 🍡 قسمت چهارم 🍡 🌟 نازنین زهرا ، روزها و شبها ، 🌟 چشمش به در خیره مانده بود . 🌟 تا شاید صدای پای پدر بیاید . 🌟 تا شاید خبری ، نامه ای ، از او بیاد . 🌟 همیشه عکس بابا محمدش را می گرفت 🌟 و با او حرف می زد و درد و دل می کرد . 🌟 آنقدر گریه می کرد 🌟 که همسایه ها هم بغضشان می ترکید ، 🌟 و بی اختیار گریه می کردند . 🌟 و از اینکه نمی توانند برای نازنین کاری کنند 🌟 همیشه شرمنده بودند . 🌟 همسایه ها ، محمد را خیلی دوست داشتند 🌟 محمد ، خیلی آرام بود 🌟 و حوصله زیادی برای بچه ها می گذاشت . 🌟 گاهی که می دید بچه های همسایه ، 🌟 در کوچه سر و صدا می کنند ، 🌟 برای آنها ، از مغازه شکلات می خرید 🌟 و بچه ها را صدا می زد ، 🌟 و با محبت به آنها شیرینی تعارف می کرد . 🌟 آنها را دم در خانه خودشان می نشاند 🌟 و داستان از امامان و پیامبران ، 🌟 برای آنها تعریف می نمود . 🌟 بخاطر همین ، همسایه ها هم ، 🌟 برای جبران محبت های محمد ، 🌟 گاهی شکلات و عروسک و خوردنی ، 🌟 برای نازنین زهرا می آوردند . 🌟 ولی باز هم آرام نمی شد . 🌟 نازنین زهرا ، 🌟 هر روز سراغ بابا محمدش را ، 🌟 از دوستان و هم رزم هانش می گیرد . 🌟 اما آنها ، از جواب دادن به او ، تفره می رفتند 🌟 و او را در آغوش می گرفتند تا آرام شود . 🌟 گاهی هم با او بازی می کردند 🌟 گاهی او را به پارک می بردند تا بازی کند 🌟 گاهی هم او را به بقالی برده ، 🌟 تا هر چه دلش بخواهد ، بخرد . 🌟 اما باز آرام نمی شد . 🌟 و هر شب ، خواب پدرش را می بیند 🌟 و در خواب صدایش می زند و گریه می کند 🌟 هر شب در تب دلتنگی می سوخت . 🌟 و از خواب می پرید . 🍡 ادامه دارد 🍡 💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
17.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 دعای زیبای ندبه 🌷 🌷 صـوتـی و تـصویـرے 🌷 🌷 با ترجمه فارسی و انگلیسی 🌷 @amoomolla 🇮🇷
🕌 تا می‌توانی زیاد دعا کن ، 🕌 تو چه می‌دانی که دعایت ، 🕌 در چه وقت ، به اجابت می رسد ؟ 🌹 پیامبراکرم صلی‌الله علیه و آله 🌹 📚 تحف‌العقول ، ص ٣٤ 💟 @ghairat
🎀 اگر زن هم بخواهد 🎀 در عرصه های ضروری اجتماع حضور یابد 🎀 باید خود را ، از دیدگاه نامحرمان ، 🎀 دور نماید . 🎀 چون زن ، به هر صورتی که درآید 🎀 و در دید نامحرم قرار بگیرد 🎀 برای آنان جذّاب است 🎀 و البته مراتب جذّابیت هم متفاوت است . 🎀 منتهی مردان پاک و خدا ترس ، 🎀 چشمان خویش را فرو می بندند . 🎀 و هوس‌بازان ، ویروس نگاه حرام را ، 🎀 پخش نموده ، 🎀 و فضا و جوّ مربوطه را ، آلوده می کنند . 💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹 🍡 قسمت پنجم 🍡 🌟 یه روز نازنین زهرا ، در اوج دلتنگی ، 🌟 به تنهایی و بدون اجازه مامانش ، 🌟 به سمت پادگان رفت . 🌟 تا از همکاران پدرش ، سراغی از او بگیرد . 🌟 ظهر شد و به خانه نیامد . 🌟 کوثر همه جا دنبال او گشت . 🌟 اما او را پیدا نکرد . 🌟 همسایه ها نیز ، 🌟 با دیدن حالت مضطرب و پریشان کوثر ، 🌟 هر کدام به دنبال نازنین زهرا ، 🌟 به سمت و سویی رفتند . 🌟 تا اینکه از پادگان زنگ زدند . 🌟 و به مادرش اطلاع دادند که نازنین آنجاست . 🌟 کوثر با ماشین یکی از همسایه ها ، 🌟 به سرعت به پادگان رفت . 🌟 سربازان ، کوثر را ، به مقر فرماندهی ، 🌟 هدایت کردند . 🌟 کوثر داخل یک سالن شد . 🌟 سربازان و کادری ها ، گریان بودند . 🌟 با همان چشم گریان و کبود ، 🌟 کوثر را به طرف دفتر فرماندهی ، 🌟 راهنمایی کردند . 🌟 فرمانده با چشمانی پر از اشک ، 🌟 و با صدایی گرفته و لحنی غمگین ، 🌟 به کوثر گفت : 🌹 تو رو خدا این بچه رو ببرید 🌹 تا عرش خدا از گریه هاش به لرزه نیفتاده . 🌟 نازنین که در گوشه ای از اتاق ، 🌟 نشسته بود و گریه می کرد ، 🌟 با دیدن مادرش ، 🌟 از ترس اینکه او را دعوا کند ، 🌟 کمی آرام شد . 🌟 کوثر ، دست نازنین را گرفت . 🌟 او را در آغوش گرفت ، 🌟 سپس او را بلند کرد . 🌟 کوثر از فرمانده ، عذرخواهی کرد و رفت . 🌟 و با هم سوار ماشین شدند . 🌟 نازنین زهرا ، 🌟 با چشمانی گریان و پف شده ، 🌟 به چشمان مادرش نگاه کرد و گفت : 🌹 مامانی ، من بابامو می خوام 🌹 به خدا دلم براش تنگ شده 🌹 به خدا من دوستش دارم 🌟 کوثر هم بغضش ترکید و گریه اش گرفت 🌟 و با لحن تندی گفت : 🌹 بس کن دخترم 🌹 منم دلم براش تنگ میشه 🌹 منم دوست دارم بیاد ولی نمیشه ، 🌹 نمی تونه بیاد 🍡 ادامه دارد 🍡 💟 @ghairat