💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
🌸 در زندگی ،
💫 هیچ چیز قیمتی تر
💫 و مهم تر از این نیست
🌸 که قلباً در آرامش باشیم .
🌸 الهی همیشه قلبامووون ،
💫 با کنار هم بودن ،
💫 پر از عشق و آرامش باشه .
💟 @ghairat
🕋 حتی جوامع غربی هم متوجه شده اند
🕋 که برای درمان بیماری های روحی ،
🕋 باید به دین پناه برد .
🕋 و چون دین مبین اسلام ،
🕋 خاتم ادیان و اکمل ادیان است
🕋 پس منشأ اصلی آرامش روح و روان را ،
🕋 باید در عمل به احکام دین اسلام جست .
💟 @ghairat
🇮🇷 یک ساعت خدمت کردن به همسر ،
🇮🇷 در کارهای خانه ،
🇮🇷 بهتر از ثواب هزار اسبی است
🇮🇷 که در راه خدا فرستاده شود ،
🇮🇷 و بهتر از هزار دینار است
🇮🇷 که به مستمندان صدقه داده شود ،
🇮🇷 و بهتر از تلاوت تورات و انجیل و زبور و قرآن است .
💟 @ghairat
🇮🇷 ثواب کمک کردن به همسر ،
🇮🇷 در کارهای خانه ،
🇮🇷 بهتر از آزاد کردن هزار اسیر ،
🇮🇷 و بهتر از بخشیدن هزار شتر به فقراست .
🇮🇷 و چنین مردی از دنیا بیرون نمیرود
🇮🇷 مگر آن که جایگاه خود را ،
🇮🇷 در بهشت خواهد دید .
💟 @ghairat
😍 #جوک #طنز #خنده #شوخی
😁 خانمه حامله بود ...
😁 شب هوس شیرینی کشمشی کرد .😐
😁 شوهر بدبختش هم با یه بدبختی ،
😁 اونم آخر شبی ، که مغازه ها همه بسته اند
😁 موفق شد شیرینی کشمشی ، براش پیدا کنه .
😁 حالا موقع خوردن اونها ،
😁 کشمش هاش رو درآورد و گفت :
👈 کشمش دوست ندارم .
😍 🤣 😄 🤣
😁 یعنی شوهرش خیلی صبوره به خدا
😁 اگه من چنین زنی داشتم ،
😁 حتما از دستش ، حامله می شدم . 😍😄
💟 @ghairat
😍 #جوک #طنز #خنده #شوخی
😁 یارو به زنش میگه :
💞 عزیزم اینقدر غُر نزن ،
💞 دعوا راه ننداز ،
💞 عیب و ایراد نگیر
💞 واسه پوستت ضرر داره ... هآاا
😁 زنش گفت :
🍎 غُر زدن ، چه ربطی به پوست داره ؟
😁 آقاهه گفت :
💞 وقتی زدم سیاه و کبودت کردم
💞 ربطشو میفهمی !!!
😍 🤣 😄 🤣
😁 هیچی دیگه
😁 خانمه الآن دو هفته است که لال شده
💟 @ghairat
😍 #جوک #طنز #خنده #شوخی
😁 توی اتوبوس ،
😁 پیرزنه به دختری که کنارش نشسته بود
😁 به آرامی گفت :
🍂 دخترم این چه حجابیه که داری ؟
🍂 همه ی موهات که بیرونه ؟
😁 دختره با پررویی گفت :
⚜ اینا برای دل خودمه ، شما نگاه نکن !
😁 پیرزنه ، کفشش رو درآورد
😁 و پاهاشو به طرف دختره گرفت
😁 بوی جوراب در فضا پخش شد !!
😁 دختره ، درحالی که دماغشو گرفته بود
😁 با اعتراض به پیرزنه گفت :
⚜ اَح اَح ، این چه کاریه میکنی مادرجون
⚜ خفمون کردی ؟
😁 پیرزنه با خونسردی گفت :
🍂 برای راحتی پای خودمه
🍂 خودت بو نکن عزیزم
😍 🤣 😄 🤣
😄 بعد از این دلیل فیلسوفانه ،
😄 دختره ، چادر و پوشیه ، پوشید . 😍
💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت چهارم 🍡
🌟 نازنین زهرا ، روزها و شبها ،
🌟 چشمش به در خیره مانده بود .
🌟 تا شاید صدای پای پدر بیاید .
🌟 تا شاید خبری ، نامه ای ، از او بیاد .
🌟 همیشه عکس بابا محمدش را می گرفت
🌟 و با او حرف می زد و درد و دل می کرد .
🌟 آنقدر گریه می کرد
🌟 که همسایه ها هم بغضشان می ترکید ،
🌟 و بی اختیار گریه می کردند .
🌟 و از اینکه نمی توانند برای نازنین کاری کنند
🌟 همیشه شرمنده بودند .
🌟 همسایه ها ، محمد را خیلی دوست داشتند
🌟 محمد ، خیلی آرام بود
🌟 و حوصله زیادی برای بچه ها می گذاشت .
🌟 گاهی که می دید بچه های همسایه ،
🌟 در کوچه سر و صدا می کنند ،
🌟 برای آنها ، از مغازه شکلات می خرید
🌟 و بچه ها را صدا می زد ،
🌟 و با محبت به آنها شیرینی تعارف می کرد .
🌟 آنها را دم در خانه خودشان می نشاند
🌟 و داستان از امامان و پیامبران ،
🌟 برای آنها تعریف می نمود .
🌟 بخاطر همین ، همسایه ها هم ،
🌟 برای جبران محبت های محمد ،
🌟 گاهی شکلات و عروسک و خوردنی ،
🌟 برای نازنین زهرا می آوردند .
🌟 ولی باز هم آرام نمی شد .
🌟 نازنین زهرا ،
🌟 هر روز سراغ بابا محمدش را ،
🌟 از دوستان و هم رزم هانش می گیرد .
🌟 اما آنها ، از جواب دادن به او ، تفره می رفتند
🌟 و او را در آغوش می گرفتند تا آرام شود .
🌟 گاهی هم با او بازی می کردند
🌟 گاهی او را به پارک می بردند تا بازی کند
🌟 گاهی هم او را به بقالی برده ،
🌟 تا هر چه دلش بخواهد ، بخرد .
🌟 اما باز آرام نمی شد .
🌟 و هر شب ، خواب پدرش را می بیند
🌟 و در خواب صدایش می زند و گریه می کند
🌟 هر شب در تب دلتنگی می سوخت .
🌟 و از خواب می پرید .
🍡 ادامه دارد 🍡
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
17.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 دعای زیبای ندبه 🌷
🌷 صـوتـی و تـصویـرے 🌷
🌷 با ترجمه فارسی و انگلیسی 🌷
@amoomolla
🇮🇷 #دعای_ندبه #جمعه #امام_زمان
🕌 تا میتوانی زیاد دعا کن ،
🕌 تو چه میدانی که دعایت ،
🕌 در چه وقت ، به اجابت می رسد ؟
🌹 پیامبراکرم صلیالله علیه و آله 🌹
📚 تحفالعقول ، ص ٣٤
💟 @ghairat
🎀 اگر زن هم بخواهد
🎀 در عرصه های ضروری اجتماع حضور یابد
🎀 باید خود را ، از دیدگاه نامحرمان ،
🎀 دور نماید .
🎀 چون زن ، به هر صورتی که درآید
🎀 و در دید نامحرم قرار بگیرد
🎀 برای آنان جذّاب است
🎀 و البته مراتب جذّابیت هم متفاوت است .
🎀 منتهی مردان پاک و خدا ترس ،
🎀 چشمان خویش را فرو می بندند .
🎀 و هوسبازان ، ویروس نگاه حرام را ،
🎀 پخش نموده ،
🎀 و فضا و جوّ مربوطه را ، آلوده می کنند .
💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت پنجم 🍡
🌟 یه روز نازنین زهرا ، در اوج دلتنگی ،
🌟 به تنهایی و بدون اجازه مامانش ،
🌟 به سمت پادگان رفت .
🌟 تا از همکاران پدرش ، سراغی از او بگیرد .
🌟 ظهر شد و به خانه نیامد .
🌟 کوثر همه جا دنبال او گشت .
🌟 اما او را پیدا نکرد .
🌟 همسایه ها نیز ،
🌟 با دیدن حالت مضطرب و پریشان کوثر ،
🌟 هر کدام به دنبال نازنین زهرا ،
🌟 به سمت و سویی رفتند .
🌟 تا اینکه از پادگان زنگ زدند .
🌟 و به مادرش اطلاع دادند که نازنین آنجاست .
🌟 کوثر با ماشین یکی از همسایه ها ،
🌟 به سرعت به پادگان رفت .
🌟 سربازان ، کوثر را ، به مقر فرماندهی ،
🌟 هدایت کردند .
🌟 کوثر داخل یک سالن شد .
🌟 سربازان و کادری ها ، گریان بودند .
🌟 با همان چشم گریان و کبود ،
🌟 کوثر را به طرف دفتر فرماندهی ،
🌟 راهنمایی کردند .
🌟 فرمانده با چشمانی پر از اشک ،
🌟 و با صدایی گرفته و لحنی غمگین ،
🌟 به کوثر گفت :
🌹 تو رو خدا این بچه رو ببرید
🌹 تا عرش خدا از گریه هاش به لرزه نیفتاده .
🌟 نازنین که در گوشه ای از اتاق ،
🌟 نشسته بود و گریه می کرد ،
🌟 با دیدن مادرش ،
🌟 از ترس اینکه او را دعوا کند ،
🌟 کمی آرام شد .
🌟 کوثر ، دست نازنین را گرفت .
🌟 او را در آغوش گرفت ،
🌟 سپس او را بلند کرد .
🌟 کوثر از فرمانده ، عذرخواهی کرد و رفت .
🌟 و با هم سوار ماشین شدند .
🌟 نازنین زهرا ،
🌟 با چشمانی گریان و پف شده ،
🌟 به چشمان مادرش نگاه کرد و گفت :
🌹 مامانی ، من بابامو می خوام
🌹 به خدا دلم براش تنگ شده
🌹 به خدا من دوستش دارم
🌟 کوثر هم بغضش ترکید و گریه اش گرفت
🌟 و با لحن تندی گفت :
🌹 بس کن دخترم
🌹 منم دلم براش تنگ میشه
🌹 منم دوست دارم بیاد ولی نمیشه ،
🌹 نمی تونه بیاد
🍡 ادامه دارد 🍡
💟 @ghairat