eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
نظر شما چیه ؟! به زودی معلوم می شود ...
😁 طنز با غیرت 😁 🌸 ‏آقای باغیرت ، نصف شب ، رفته بود در خونه فقرا رو بزنه که مثلا جلوی درشون ، براشون غذا بذاره و فرار کنه 😍 که مثلا ناشناس بمونه 🌸 ناگهان ، در یکی از شبها ، در حال دویدن و فرار دیدمش ؛ رفتم دنبالش و گفتم : 🍎 چی شده باغیرت ؟ 🍎 چرا داری فرار می کنی ؟ 🌸 گفت : هر شب ، غذا میذاشتم پشت در ، بعد در و میزدم و فرار می کردم . 🌸 اما چون امشب غذا نداشتم ، 🌸 فقط در رو میزنم و فرار میکنم 😅 🌸 خدایا بضاعتم همین بود قبول کن ازم 🙈😂 @ghairat
🌷 در هنگام جر و بحث و دعوا ، 🌷 در انتخاب کلمات و عبارات دقت کنید . 🌷 استفاده نابجا و نادرست از یک واژه ، 🌷 می تواند یک اختلاف ساده و کوچک را ، 🌷 به یک دعوای آتشی و کثیف تبدیل کند . 🌷 بنابراین ؛ تمیز و پاکیزه دعوا کنید . 🌷 و تا حد امکان ، شفاف و روشن باشید . 🌷 و بدون برچسب زدن به یکدیگر ، 🌷 و بدون به زبان آوردن عبارات آزاردهنده ، 🌷 اصل موضوع را بگویید ؛ 🌷 تا رابطه ای ، سالم و زیبا داشته باشید . @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت سیزدهم 🌟 💞 آقا احمد ، خیلی بیشتر از من ، 💞 به مادرم محبت می کند . 💞 مادرم را ، 💞 مثل مادر خودش دوست داشت . 💞 بعضی وقتها ، احمد و مامانم ، 💞 مثل بچه ها با همدیگر ، 💞 شوخی و بازی می کردند . 💞 و خانه کوچک ما را ، غرق خنده میکردند . 💞 تصمیم گرفتم مثل احمد و فاطمه شوم 💞 و از کارهایشان ، الگو بگیرم . 💞 و کاری که دوست دارند ، انجام دهم . 💞 به تدریج چادری شدم . 💞 صفات بد و زشت بچگی هایم را ترک کردم 💞 و سعی کردم باحیا و عفت باشم . 💞 در حوزه علمیه هم ، خیلی چیزها یاد گرفتم 💞 علم دین و اخلاق و اعتقادات را آموختم . 💞 و جواب خیلی از سوالاتم را ، 💞 در آنجا پیدا کردم . 💞 همیشه برایم سوال بود 💞 که چرا باید حجاب داشته باشم ؟ 💞 چرا علم از ثروت بهتر است ؟ 💞 چرا به دنیا آمدیم و قرار است کجا برویم ؟ 💞 چرا بلا و سختی و گرفتاری ، هست ؟ 💞 خدا کیست ؟ چیست ؟ کجاست ؟ 💞 چطوری با خدا حرف بزنم ؟ 💞 جانشین خدا در زمین کیست ؟ 💞 و هزاران سوال دیگر ... 💞 چندین بار از آقا احمد پرسیدم 💞 که چرا گفتید باید به حوزه بروم 💞 اما هر بار طفره می رفت 💞 و بحث و موضوع را ، عوض می کرد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🌷 برای دعواهایتان ، بهانه نتراشید 🌷 🔥 وجود بچه ، کارهای خانه ، مشکلات کار ، 🔥 گرانی ، گرمازدگی ، ترافیک و ... ، 🔥 چیزهایی نیستند که بخواهید 🔥 دعوا و جر و بحث‌های‌تان را ، 🔥 گردن‌ آنها بیندازید . 🔥 اگر برای عذر خواهی‌ تان ، 🔥 از کلمات «اما» و «ولی» استفاده کنید 🔥 این دیگر عذرخواهی نخواهد بود . 🔥 بلکه بهانه تراشی است . @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت چهاردهم 🌟 💞 بعد از پنج سال ، 💞 خدا به ما دوتا بچه زیبا و سالم داد . 💞 و به فاطمه نیز ، یک دختر دیگر عطا کرد . 💞 تصمیم گرفتم ، 💞 همانطور که فاطمه ، دست مرا گرفت 💞 تا پر و بال بگیرم و پرواز کنم . 💞 من هم مصمم شدم 💞 تا دست دخترانی مثل خودم را بگیرم 💞 و به یاری خدا ، هدایت کنم . 💞 برای شروع ، 💞 با مشورت و رضایت احمد و فاطمه ، 💞 و با تمام مشغله هایم ، 💞 و با عنایت خداوند ، 💞 توانستم یک موسسه فرهنگی بزنم . 💞 آن هم فقط برای زنان و دختران . 💞 از آن جایی که فهمیدم 💞 مشکل دخترهای بی حجاب و منحرف ، 💞 بیکاری ، کمبود محبت ، فقر ، محیط کار ناسالم ، نداشتن علم به دین وحجاب و.... است . 💞 بخاطر همین در موسسه ، 💞 از آن مدل دخترها ، 💞 دعوت به کار می کردیم . 💞 و بدون اینکه آنها را مجبور به حجاب بکنیم 💞 برای آنها محیط امن و سالم ، 💞 برای فعالیت های اجتماعی و فرهنگی ، 💞 آماده کردیم . 💞 هر روز علاوه بر کار ، 👈 برایشان کلاس اخلاق می گذاشتیم . 💞 یعنی هم کار می کردند 👈 و هم چیزهایی از دین و اخلاق می آموختند 💞 شکرخدا نتیجه خوبی گرفتیم . 💞 اکثر دخترها ، باحجاب شدند . 💞 و حتی عاشق حجاب و چادر شدند 💞 احمد آقا نیز ، برای مسئله ازدواجشان ، 💞 دوستانش را به آنها ، معرفی می کرد . 💞 بعداز مدتی ، یک مرد پولداری ، 💞 به نام صالحی پیدا شد . 💞 وقتی فهمید ما چه کار بزرگی انجام می دهیم 💞 تمام هزینه های موسسه 💞 و حتی ازدواج دختران را تقبل کرد . 💞 و نام این کارش را ، نذر فرهنگی گذاشت . 💞 من و فاطمه هم مثل دو خواهر ، 💞 کار و زندگی می کردیم . 💞 من هیچ وقت ، 💞 محبتهای فاطمه را فراموش نمی کنم . 💞 و نمیتوانم جبران کنم . 💞 چون فاطمه خانم ، 💞 همه هستی خودش را به من داد . 💞 یعنی احمدش را به من داد . 💞 فقط میتوانم بگم : 🌹 فاطمه عزیزم ، دوستت دارم 🌹 و تا آخر عمر کنیزتم . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ألا بذکرالله تطمئن القلوب 🇮🇷 تنها با یاد خدا ، دلها آرامش می یابد . سخنان استاد قرائتی درمورد آرامش @ghairat
🍎 دوستان زیادی در مورد واقعی یا تخیلی بودن داستان نیلوفر پرسیدند 🍎 و گویا نمی توانند تا آخر داستان صبر کنند 🍎 به خاطر همین 🍎 الآن به عرضتون برسونم 🍎 که این داستان کاملا واقعی است 🍎 و در سالهای بین ۷۶ تا ۸۴ اتفاق افتاده است .
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت پانزدهم 🌟 💞 در موسسه ، مشغول کار بودم 💞 که ناگهان ، از بیمارستان به من تلفن زدند . 💞 خودم را به سرعت به بیمارستان رساندم . 💞 فاطمه و بچه هایش تصادف کرده بودند . 💞 فاطمه در کما بود 💞 یکی از بچه های فاطمه ، غرق در خون بود 💞 و به سرعت او را به طرف اتاق عمل بردند . 💞 بچه دوم فاطمه نیز ، در راه جان سپرد . 💞 جنازه دختربچه‌ی بیچاره را بغل کردم 💞 و زار و زار گریه کردم . 💞 ناگهان احمد وارد اتاق شد . 💞 معصومانه به من نگاه کرد 💞 چشمانش پر از بُهت و ترس و غریبی بود . 💞 یک نگاهی به فاطمه کرد 💞و یک نگاهی به جنازه دخترش . 💞 آرام به طرف ما آمد . 💞 اشکهای مردانه اش ، آرام و باحیا ، 💞 از چشمانش سرازیر شد . 💞 دخترش را بغل کرد . 💞 بُغضش ترکید و هق هق گریه کرد . 💞 از دست دادن بچه ای که 💞 سالها برایش زحمت کشیدی 💞 و او را در آغوش گرفتی و بوسیدی 💞 و با او زندگی کردی 💞 خیلی سخته خیلی ... 💞 فاطمه با ماشینش ، 💞 به مدرسه بچه هایش رفته بود . 💞 تا آنها را به خانه بیاورد . 💞 که با یک ماشین سنگین تصادف کردند . 💞 راننده ماشین خیلی ترسیده بود 💞 اما مرد بود و فرار نکرد . 💞 ایستاد و ماشین گرفت . 💞 و فاطمه و بچه هایش را ، 💞 به نزدیکترین بیمارستان فرستاد . 💞 چند روز بعد ، پسر فاطمه خوب شد . 💞 فاطمه نیز ، از کما بیرون آمد 💞 ولی نتوانست پاهایش را تکان دهد . 💞 دکترش می گفت : 👨‍🔬 ممکن است تا آخر عمر فلج شود 👨‍🔬 و دیگر نتواند پاهایش را تکان دهد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🇮🇷 اگر بابت اتفاقی که در محل کارتان افتاده 🇮🇷 ناراحت و عصبانی هستید 🇮🇷 بگذارید همسرتان را هم این را بداند 🇮🇷 نه اینکه از آن ، 🇮🇷 بعنوان بهانه‌ای برای دعوا استفاده کنید @ghairat
🕋 آدمهایی که اهل بهانه تراشی هستند ؛ 🕋 معمولاً مسئولیت پذیر نیستند . 🕋 اگر کار اشتباهی کردید 🕋 اگر ناخواسته ، حرفی زدید 🕋 یا مرتکب گناهی شدید 🕋 یا قلب همسرتان را به درد آوردید 🕋 یا به خانواده اش ، توهین کردید 🕋 و... 🕋 با صراحت ، عذرخواهی کرده 🕋 و ابراز پشیمانی کنید 🕋 تا آتش دعوا و اختلافات ، 🕋 خاموش گردد . 💟 @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت شانزدهم 🌟 💞 برای فاطمه ، 💞 تصادف و مرگ دخترش و فلج شدنش ، 💞 خیلی سخت و دردناک بود . 💞 هر روز و شب ، 💞 با عکس دخترش حرف می زد . 💞 کارش ، گریه و غم و غصه بود . 💞 به خاطر همین تا چند روز ، 💞 عصبی و پرخاشگر شده بود . 💞 گاهی که از خواب بیدار می شد ؛ 💞 یادش می رفت که دخترش فوت کرده . 💞 به خاطر همین اول دخترش را صدا می زد . 💞 اما وقتی یادش می آمد که دخترش ، 💞 مرده و دیگر در خانه نیست ؛ 💞 مثل دیوانه ها ، خودش را می زد 💞 و زار و زار گریه می کرد . 💞 من هم کار موسسه را رها کردم . 💞 و به دست شاگردهایم سپردم . 💞 بچه هایم را نیز پیش مادرم می گذاشتم 💞 و خودم در خدمت فاطمه و بچه هایش ، 💞 در خانه آنها می ماندم . 💞 هم مراقب فاطمه و بچه هایش بودم 💞 هم به فاطمه دلداری می دادم . 💞 از صبح تا شب ، 💞 مواظب فاطمه و بچه ها و خانه اش بودم 💞 خانه فاطمه را تمیز می کردم . 💞 غذا می پختم 💞 به درسهای پسرش رسیدگی می کردم . 💞 بچه کوچکش را ، حمام می کردم 💞 پوشاک و شیرش می دادم 💞 تا وقتی که احمد آقا ، از سر کار می آمد 💞 همه خانه را مثل دسته گل می کردم . 💞 قبل از آمدن احمد نیز ، 💞 فاطمه را برایش آرایش می کردم 💞 و زیباترین لباسهایش را ، تنش می کردم . 💞 بچه های فاطمه برای من ، 💞 از بچه های خودم ، عزیزتر بودند . 💞 و خود فاطمه نیز ، از خواهر و مادرم ، 💞 عزیزتر و دوست داشتنی تر بودند . 💞 فاطمه در کنار من ، خیلی آرام می شد . 💞 گاهی بغلم می کرد و گریه می کرد 💞 گاهی نیز سر به شانه هایم می گذاشت 💞 و بغض می کرد . 💞 تا آرام آرام ، بهتر شد . 💞 و با ویلچر به کار خانه مشغول می گشت . 💞 یک روز که به خانه او آمدم ، به من گفت : 🌹 نیلوفر جان عزیزم ! 🌹 به خاطر من خیلی تو زحمت افتادی 🌹 تو برو به بچه هات برس 🌹 یه سری هم به موسسه بزن 💞 وقتی او را روی ویلچر دیدم 💞 بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد 💞 و با صدای گرفته گفتم : 🌸 فاطمه جان ! الهی قربونت برم 🌸 ای کاش این بلا سر من می اومد 💞 فاطمه به طرف من آمد 💞 مرا بغل کرد و گفت : 🌹 این حرفو نزن ، خدا نکنه 🌹 انشالله برای هیچ کسی ، اتفاق نیفته . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🇮🇷 با موهای همسرتان بازی کنید . 🇮🇷 مردهایی که 🇮🇷 با موهای همسرشان بازی می کنند 🇮🇷 در به اوج رساندن زن ، 🇮🇷 بسیار موفق تر هستند . 💟 @ghairat
هدایت شده از تبلیغات ارزان پوشیه پوش
🎥 فیلم و کارتون های کم حجم 📺 @amoomolla 🎁 داستان ، شعر ، معما ، مسابقه 🎁 آموزش انگلیسی با تلفظ 🎁 آموزش عربی و... 👈 در کانال تربیت کودک 📺 @amoomolla
🇮🇷 جملات عاشقانه ای که ، 🇮🇷 بیشتر زوج ها به هم می گویند ؛ 🇮🇷 شاید در حد دوستت دارم 🇮🇷 و ابراز دلتنگی می باشد ؛ 🇮🇷 اما پس از مدتی همین دو جمله عاشقانه ، 🇮🇷 کهنه و قدیمی می شوند ؛ 🇮🇷 و قدرت و مفهوم خود را ، 🇮🇷 از دست می دهند ؛ 🇮🇷 و برای همسرمان نیز ، 🇮🇷 دیگر کارساز نخواهند بود . 🇮🇷 پس بهتر است 🇮🇷 کمی فراتر از این دو جمله عاشقانه 🇮🇷 بلد باشیم ؛ 🇮🇷 تا در مواقع لازم ، از آنها استفاده کنیم ؛ 💟 @ghairat 💞
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت هفدهم 🌟 💞 به اصرار فاطمه ، 💞 به کار موسسه برگشتم . 💞 کارمون خیلی خوب بود . 💞 خیلی از دخترها را با فرهنگ کردیم 💞 به آنها شغل و حرفه و تخصص دادیم 💞 اخلاق و همسرداری و آداب معاشرت و... را 💞 به آنها آموختیم . 💞 مقدمات ازدواجشان را مهیا کردیم . 💞 به خاطر این کارها ، 💞 آمار فساد و فحشا در محله ما ، 💞 به طرز عجیبی پایین آمد . 💞 ناگهان نامه ای از یک آقای ناشناس ، 💞 به دستم رسید . 💞 که در آن نامه نوشته بودند : ♨️ اگر بیش از این ، ♨️ مزاحم آزادی زنان شوید ، ♨️ شما را به دادگاه می کشانیم . 💞 من هرچه با خودم فکر کردم 💞 که مزاحم کدام آزادی شدم ، 💞 به خاطرم چیزی نرسید . 💞 موضوع را با احمد و فاطمه ، 💞 در میان گذاشتم . 💞 گفتند : شاید شوخی باشد ، جدی نگیر 💞 بعد از چند روز ؛ 💞 نامه دیگری آمد که در آن نوشته بود : ♨️ اگر تا آخر این ماه ، ♨️ موسسه مزخرفتون رو نبندین ، ♨️ شمارو از هستی ساقط می کنیم ؛ ♨️ و همچنین آبروتونو می بریم . 💞 باز هم قضیه را به احمد و فاطمه گفتم 💞 همگی خیلی ناراحت شدیم . 💞 هر چه فکر کردم 💞 که این کار چه کسی می تواند باشد 💞 یا اینکه چه کسی با من دشمنی دارد ، 💞 آخر چیزی یادم نیامد . 💞 هر چه به آخر ماه ، 💞 نزدیکتر می شدیم ؛ 💞 ترس و دلهره و وحشتم ، 💞 زیادتر و زیادتر می شد . 💞 شبها خوابم نمی برد . 💞 روزها ، چشمانم به ساعت بود . 💞 تا اینکه احمد گفت : 🌹 نگران این تهدیدها نباش خانمی 🌹 شما کارتو ادامه بده 🌹 توکلت به خدا 💞 ماه تمام شد و هیچ اتفاقی نیفتاد 💞 فردای آن روز ، به موسسه رفتم 💞 نصف دخترها ، سر کار نیامدند 💞 و آنهایی هم که آمدند ؛ 💞 مدام در حال پچ پچ کردن ، 💞 و یا در حال بازی کردن با گوشی بودند 💞 یکی از آنها که اسمش نازنین بود ؛ 💞 آمد سمتم و گفت : 🌹 نیلوفر خانم میدونین چی شده ؟! 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🌸 در دعواهای زن و شوهری ، 🌸 بزرگترها باید پاپیش بگذارند 🌸 و مشکلات زوجین را حل و فصل نمایند 🌸 البته بدون نگاه تبعیض آمیز ، 🌸 و بدون تعصبات جاهلی . 🌸 داماد را پسر خود ، 🌸 و عروس را دختر خود ببینند . 🌸 و سخنان هر دو را باید بشنوند ؛ 🌸 و یک طرفه قضاوت نکنند . 💟 @ghairat 💞
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت هجدهم 🌟 💞 گفتم : چی شده ؟ 💞 نازنین گفت : 🌹 اینترنت پر شده 🌹 از فیلم و عکس شما و موسسه 💞 با گوشی نازنین ، فیلم را نگاه کردم 💞 چشمانم پر از اشک شده بود . 💞 به احمد زنگ زدم و با گریه گفتم : 🌟 احمد فیلمو دیدی ؟! 💞 احمد با همان آرامش گفت : 🌹 آره عزیزم دیدم 🌹 خودتو ناراحت نکن 🌹 توی خونه با هم صحبت می کنیم 💞 گوشی را که قطع کردم . 💞 فاطمه سوار بر ویلچر ، وارد شد . 💞 هم از دیدنش تعجب کردم 💞 هم از شدت ترس و ناراحتی ، 💞 بغلش کردم و گریه کردم . 💞 او هم تعجب کرد و گفت : 🌹 چی شده نیلوفر 🌹 حالت خوبه عزیزم ؟! 💞 گفتم : ☀️ فاطمه ، آبروم رفت ☀️ یه فیلمی از من تو فضای مجازی پخش شده ☀️ که توی اون فیلم ، ☀️ عکس و فیلمای مجردیم رو گذاشتن ، ☀️ کارای زشت قبلمو ، بی حجابی مو ، ☀️ تازه از موسسه هم گذاشتن ☀️ توی فضای مجازی پخش شده ☀️ که ما تو این موسسه ، ☀️ از دخترای مردم ، ☀️ سواستفاده جنسی می کنیم ☀️ بعضی از دخترا به خاطر همین ، ☀️ امروز نیومدن موسسه ... 💞 فاطمه با مهربانی گفت : 🌹 اشکال نداره نیلوفر ، 🌹 صبر کن تا ببینیم احمدآقا چی میگه . 💞 بعد از نماز ظهر ، 💞 با احمد رفتیم خدمت امام جمعه شهر . 💞 ایشون فرمودند : 🇮🇷 بعضیا انگار با فعالیت های شما مخالفن 🇮🇷 انگار از سربه راه شدن زنان و دختران ، می ترسن 🇮🇷 انگار منافعشون ، 🇮🇷 در هرزگی و ابتذال زنان و ناموس ماست . 🇮🇷 اونا متاسفانه آزادی دختران رو ، 🇮🇷 به معنی عریان بودن و خودفروشی و ...میدونن 🇮🇷 و هر چی فکر می کنم 🇮🇷 توی این مملکت ، 🇮🇷 تنها حزب اصلاح طلب هستن 🇮🇷 که چنین اعتقاد زشتی دارن 🇮🇷 اگه اشتباه نکنم 🇮🇷 اونی که شمارو تهدید کرده ، 🇮🇷 هم اصلاح طلب بوده 🇮🇷 و هم مسئولیت اجرایی داره . 🇮🇷 اگر واقعا اونا تهدید کردن ، 🇮🇷 مطمئن باشید عملیش میکنن 🇮🇷 خصوصا در این زمان ، 🇮🇷 که هم دولت ( سید محمد خاتمی ) 🇮🇷 و هم مجلس ( ششم ) ، 🇮🇷 دست همین جماعته ... 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🍊 تفاوت محکمه خانوادگی 🍊 با دادگاه های قضایی و جنایی 🍊 در رفع اختلافات زن و شوهر ( ۱ ) : 🌟 محیط خانواده ، 🌟چون کانون احساسات و عواطف است 🌟 طبعاً با مقیاس محبت ، 🌟 و از طریق عاطفی ، 🌟 اختلافات را حل می کند . 🌟 بر خلاف دادگاه های جنایی ، 🌟 که مقیاسش ، 👈 قانون خشک و مقررات بی روح است . @ghairat
🌸 یکی از عوامل آرامش برای زنان ، 👈 کاهش درد زایمان است . 🌸 و یکی از عوامل کاهش درد زایمان ، 👈 شنیدن آوای قرآن است . 🌸 شنیدن صوت قران ، 🌸 خصوصا در چهار ساعت ابتدای زایمان ، 👈 از شدت درد می‌کاهد . 🌸 براساس روایات و احادیث ائمه علیهم السلام 🌸 و به نقل از بزرگان دین اسلام ، 🌸 جهت کاهش دردهای زایمانی ، 🌸 ادعیه و دستورالعمل های خاص و متفاوتی ، 🌸 ازجمله تکرار آیه ۳۵ از سوره آل عمران 🌸 یا قرائت سوره های مریم و انشقاق 👈 در طول مدت زایمان ، توصیه شده است . 💟 @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت نوزدهم 🌟 💞 احمد گفت : 🍎 خب حاج آقا حالا تکلیف ما چیه ؟ 🕌 امام جمعه گفتند : 🇮🇷 متاسفانه اصلاح طلبا ، 🇮🇷 به جز منافع و مصالح خودشون 🇮🇷 دیگه به هیچ چیزی اعتقاد ندارن 🇮🇷 و در هر زمانی به مقتضای همون زمان ، 🇮🇷 رنگ عوض می کنن 🇮🇷 زمان انقلاب ، یه جوری بودن 🇮🇷 زمان جنگ یه جور دیگه 🇮🇷 الآن هم اینجوری 🇮🇷 اگه یادتون باشه ، 🇮🇷 همین آقای خاتمی ، 🇮🇷 با شعار آزادی و ترویج ماهواره ، 🇮🇷 توانست از مردم رأی بگیره 🇮🇷 اونا متاسفانه مردم رو ، 🇮🇷 با آزادی و ماهواره و فساد جنسی 🇮🇷 و روابط نامشروع و... مشغول می کنن 🇮🇷 تا خودشون راحت تر به دزدی و اختلاس 🇮🇷 و رانت خواری و قاچاق و... برسن 🇮🇷 از نظر اونا 🇮🇷 زنان باید عریان و بی ححاب باشن 🇮🇷 تا بتونن مردهارو به خودشون مشغول کنن 🇮🇷 اما کاری که شما می کنید 🇮🇷 دقیقا برخلاف اراده اوناست . 🇮🇷 چون شما زنان رو ، 🇮🇷 با حجاب و بافهم و شعور ، 👈 تربیت می کنید 🇮🇷 و به عنوان یک انسان ، 🇮🇷 اونارو تحویل جامعه میدین 👈 نه به عنوان یک ابزار جنسی 👈 و نه وسیله ای برای شهوترانی 🇮🇷 خوب جامعه ای که چنین زنانی داشته باشه 🇮🇷 پاکی و غیرت در آقایون اون جامعه نیز ، 🇮🇷 بیشتر میشه 🇮🇷 و چنین آقایونی ، سعی می کنن 🇮🇷 بیشتر حواسشون به مسئولین و عملکردشون باشه 🇮🇷 و این امر سبب میشه 👈 تا آزادی از دولت گرفته بشه 🇮🇷 چون خودشونو ، 👈 زیر ذره بین مردم می بینن 🇮🇷 و در چنین شرایطی ، 👈 دزدی و اختلاس و رانت خواری و... کم میشه 🇮🇷 و از اون طرف ، 🇮🇷 عدالت و ارزونی و پاکی و ازدواج و... 👈 فراوون میشه 💞 گفتم : حاج آقا ، 💞 حالا ما چکار کنیم ؟! 🇮🇷 گفت : جهاد ، 🇮🇷 این کار شما ، 👈 از جهاد هشت سال دفاع مقدس بالاتره 🇮🇷 چون در اونجا ، دشمن معلومه 💞 اما اینجا ، با منافقین دارید می جنگید 💞 با کسانی می جنگید 👈 که دم از دین می زنن 👈 ولی برعلیه دین ، فعالیت می کنن 🇮🇷 کسایی که دین ، لقلقه زبانشونه 🇮🇷 تا بوسیله دین به نون و نوایی برسن 🇮🇷 شما در این راه استقامت کنید 🇮🇷 و موسسه رو تعطیل نکنید 🇮🇷 و اگر در این راه ، کشته شدید 👈 یقینا شهید هستید... 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🕌 یکی از عوامل امنیت و آرامش در جامعه ، 👈 داشتن اعتقاد قلبی به اهل بیت است . 🕌 امسال در مراسم اربعین در عراق ، 🕌 با وجود کرونا ، 🕌 بیش از ۱۴ میلیون زائر ، 🕌 در شهرهای کربلا و نجف ، حضور داشتند 🕌 پیش از برگزاری مراسم اربعین امسال ، 🕌 بسیاری از رسانه‌ها با ایجاد موج وحشت 🕌 به مردم دروغ گفتند که پس از اربعین ، 🕌 وضعیت کرونا در کربلا ، 🕌 غیرقابل کنترل و فاجعه بار خواهد بود 🕌 اما پس از گذشت بیش از ۱۰ روز از اربعین 🕌 گزارشات میدانی ، بیمارستانی ، 🕌 و حتی وزارت بهداشت عراق ، 🕌 خلاف ادعا و پیش‌بینی‌های رسانه‌ها 🕌 چه داخلی و چه خارجی را نشان می‌دهد 🕌 و تعداد فوتی‌های بیماران مبتلا به کرونا 🕌 در کربلا ، " صفر " 🕌 و در شهر نجف ، فقط "یک" نفر می باشد @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت بیستم 🌟 💞 احمد گفت : 🌹 نیلوفر جان ، خانومم 🌹 الهی قربونت برم 🌹 شما راه سختی در پیش داری 🌹 راهی که پر از تهدید و ترس و وحشته 🌹 اگر موسسه رو ببندی ، 🌹 کاملا بهت حق میدم 🌹 ولی اگر ادامه بدی ، 🌹 همه جوره کنارتم . 🌟 گفتم : احمد جان ، ادامه میدم 💞 احمد لبخندی زد و رفت 💞 من و فاطمه نیز ، 💞 با دخترای موسسه جلسه گذاشتیم 💞 همه ماجرا را برایشان توضیح دادیم 💞 و گفتیم که ممکن است 💞 در این راه کشته شوند 💞 یا آبرویشان برود 💞 و از آنها خواستیم تا فکرهایشان را بکنند 💞 و اگر خواستند بمانند ، مانعی نیست 💞 دخترها همه تصمیم گرفتند که بمانند 💞 حتی آن دخترانی که رفتند ، 💞 دوباره برگشتند . 💞 فعالیت هایمان را ادامه دادیم 💞 احمد نیز پیگیر آن نامه های تهدید آمیز شد 💞 با چند طلبه و روحانی و بسیجی ، 💞 به سمت کلانتری و دادگاه و نماینده مجلس 💞 و به طرف فرماندار و استاندار و... می رفتند 💞 تا اینکه نامه سوم به دستم رسید 💞 که در آن نوشته بودند : ♨️ اولا به شوهرت بگو دنبال ما نگرده ♨️ دوما موسسه رو تعطیل کن ♨️ تا کسی کشته نشه 💞 فورا به احمد اطلاع دادم 💞 اما احمد به جای ترس ، 💞 بیشتر مصمم شد تا آنها را پیدا کند 💞 فردای آن روز ، 💞 ناگهان آقا احمد مفقود شد 💞 تا دو روز ، هیچ خبری از او نداشتیم 💞 تلفن همراهش هم خاموش بود . 💞 روز سوم از کلانتری به من خبر دادند 💞 که ماشین احمد ، منفجر شده ... 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🌸 خداوند متعال ، بر شيعيان ما ، 🌸 استفاده از هر چيز مست کننده را ، 🌸 حرام ⛔️ نموده است ؛ 🌸 و در برابر آن ، 🌸 ازدواج موقت را ، 🌸 حلال دانسته است . 🌷 امام سجاد عليه السّلام 🌷 📖 معانی الاخبار ، ص ۳۱۶ 💟 @ghairat