🎧 با ریتم بخونید 😉
🇮🇷 شوهر شوهره ، شوهر 👏
🇮🇷 قنده عسله ، شوهر 👏
🇮🇷 دُر و گوهره ، شوهر 👏
🇮🇷 یار و یاوره ، شوهر 👏
🇮🇷 بالشت پَره ، شوهر 👏
🇮🇷 هم تاج سره ، شوهر 👏
🇮🇷 از گل بهتره ، شوهر 👏
🇮🇷 همه چی فداش ، شوهر 👏
🇮🇷 قربون نگاش ، شوهر 👏
🇮🇷 نازه خنده هاش ، شوهر 👏
🇮🇷 میمیرم براش ، شوهر 👏
🌸 خانما از فردا صبح ،
🌸 روزی چندبار این شعرو بخونید 😂
🌸 روز زن نزدیکه هاااا ... 😉
🌸 اگه می خواین بیشتر جواب بده
🌸 حتما با ریتم بخونید آآاااا ... 😍
🌸 حالا یه رقص هم کنارش باشه
🌸 دیگه غوغا می کنه 😍 😁
🌸 چون رقصیدن فقط برای شوهر حلاله
😂 پیشاپیش روزتون مبارک ❤️
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🌹 معمای نام مادران ۱۴ معصوم 🌹
🇮🇷 مادر پیامبر اکرم ( ص ) ؟!
👈 حضرت آمنه
🇮🇷 مادر حضرت فاطمه ( س ) ؟!
👈 حضرت خدیجه
🇮🇷 مادر امام علی علیه السلام ؟!
👈 فاطمه بنت أسد
🇮🇷 مادر امام حسن مجتبی ؟!
👈 حضرت فاطمه علیه السلام
🇮🇷 مادر امام حسین علیه السلام ؟
👈 حضرت فاطمه علیه السلام
🇮🇷 مادر امام سجاد علیه السلام ؟
👈 شهربانو
🇮🇷 مادر امام باقر علیه السلام ؟
👈 فاطمه دختر امام حسن
🇮🇷 مادر امام صادق علیه السلام ؟
👈 فاطمه ( ام فروه )
🇮🇷 مادر امام کاظم علیه السلام ؟
👈 حمیده
🇮🇷 مادر امام رضا علیه السلام ؟
👈 نجمه خاتون
🇮🇷 مادر امام جواد علیه السلام ؟
👈 سبیکه
🇮🇷 مادر امام هادی علیه السلام ؟
👈 سمانه
🇮🇷 مادر امام عسکری علیه السلام ؟
👈 حدیث
🇮🇷 مادر امام زمان علیه السلام ؟
👈 نرگس
@amoomolla
#روزمادر #زنانه #دخترانه #مادران_پیامبران
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و سوم 🌹
🍎 سمیه با صبر و حوصله ،
🍎 هم به حرف های آنان گوش می داد
🍎 هم به اطرافش نگاه می کرد .
🍎 و در ذهنش چنین می گفت :
🌷 سمت چپم ، دوتا جاکولری هست
🌷 سمت راست ، چندتا پایه برق
🌷 یکی از دیوارها ، کوتاهه
🌷 اگه نیاز به فرار باشه
🌷 می تونم با کمک جاکولری ،
🌷 روی دیوار کوتاه بپرم .
🌷 و از دیوار به پشت بوم برم .
🌷 و از اونجا ، می تونم برم کوچه پشتی
🌷 اگر قراره دعوا کنم ،
🌷 بعضی از اون یازده نفر ،
🌷 چون قبلا باهاشون درگیر شدم ؛
🌷 پس از من می ترسند
🌷 باید دعوارو از اون جدیدترها شروع کنم
🍎 تا اینکه یکی دیگه از آنان گفت :
🔥 هی خانم تصمیمتو بگیر .
🔥 با زبون خوش میای یا جنازتو ببریم ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 شما یازده نفرید و من یک نفرم .
🌷 شما یازده پسرید و من یک دخترم .
🌷 به نظر شما ، این مبارزه جوانمردانه است ؟
🌷 چطوره مثل مرد با غیرت ،
🌷 بیایید و یک به یک مبارزه کنیم .
🍎 نیما گفت :
🔥 نه قبول نکنید ، اون خیلی قویه .
🍎 داریوش خندید و گفت :
🔥 هی دختر ! چی میگی ؟
🔥 مردی و مردونگی دیگه چیه ؟
🔥 ما اگه مرد بودیم ،
🔥 که به شهر و کشور و مردم ،
🔥 و حتی خانواده هامون خیانت نمی کردیم .
🔥 ما اگه غیرت داشتیم
🔥 این همه جوون و دختر و پسر ،
🔥 و این همه خانواده رو ،
🔥 با اعتیاد ، آتیش نمی زدیم .
🔥 تو کار ما ، همه چی تعطیله :
👈 ناموس تعطیله
👈 غیرت تعطیله
👈 وطن تعطیله
👈 خانواده تعطیله و ...
🍎 یکی دیگر گفت :
🔥 چی داری می گی داریوش .
🔥 شاید تو بی ناموس و بی غیرت باشی ،
🔥 ولی من نیستم
🔥 اگه اومدم تو این کار ،
👈 چون به پول نیاز دارم
👈 چون بیکارم
👈 چون مجبورم
👈 چون زن و بچه دارم
👈 چون شرکتهای ما ، تبعیض قائل میشن
👈 و بیشتر غیر بومی استخدام می کنن
🔥 من اگه کار آبرومندانه داشتم ،
🔥 یک لحظه هم اینجا نمی موندم .
🍎 نیما گفت :
🔥 خب راست میگه دیگه
🔥 این چه حرفی بود که زدی داریوش ؟
🍎 یکی دیگه گفت :
🔥 بسه دیگه بچه ها ؛ دختره رو بگیرید .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🇮🇷 عکس مرحوم میناوند ،
🇮🇷 با فرزندان مدافع حرم ،
🇮🇷 آقای میناوند ، با این کار کوچک ،
🇮🇷 دل فرزندان مدافع حرم ،
🇮🇷 که یا پدرشان شهید شده
🇮🇷 و یا چند ماه به چند ماه ،
🇮🇷 پدرشان را ندیدند ؛
🇮🇷 غرق آرامش و لبخند و سرور کرد .
🇮🇷 روحت شاد مرد
💟 @ghairat
👕 همانطور که لباس ،
👕 عیوب انسان را می پوشاند ،
👕 هریک از زن و مرد نیز باید ،
👕 عیوب و نارسایی هاى یکدیگر را بپوشانند .
💟 @ghairat
🇮🇷 از زندگی کردن ، لذت ببرید
🇮🇷 از کنار هم بودن ، لذت ببرید
🇮🇷 از محبت کردن و عشق ورزیدن ، لذت ببرید
🇮🇷 از گذشتن از خطای دیگران ، لذت ببرید
🇮🇷 از بخشیدن و دفع کینه از دل ، لذت ببرید
🇮🇷 از همینی که هستید ، لذت ببرید .
🇮🇷 از عبادت کردن ، لذت ببرید .
🇮🇷 از نماز و دعا و قرآن خواندن ، لذت ببرید
🇮🇷 از بازی کردن با کودکان ، لذت ببرید .
🇮🇷 از نشستن کنار همسرتان ، لذت ببرید .
💟 @ghairat
🌸 گهگاهی ،
🌸 فیلم مهمانی های خانوادگی قدیمی تان را ،
🌸 تنها یا با همدیگر ، مشاهده کنید .
🌸 و ببینید که چطور همه خوشحالند .
🌸 و از صمیم قلب می خندند .
🌸 نه چاقی و لاغری براشوم مهمه ،
🌸 نه دماغِ گنده و کچلی ،
🌸 نه چشم و همه چشمی و حسادت ،
🌸 نه خیلی چیزای ظاهری دیگه .
🌸 کی این جوری شدیم ما ؟!
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و چهارم 🌹
🍎 هر سیزده نفر تصمیم گرفتند
🍎 که باهم به دختر پوشیه پوش حمله کنند
🍎 که ناگهان یک پسری رسید و گفت :
🌸 بهتر نیست با یکی که ،
🌸 هم قد و قواره خودتونه ، مبارزه کنید ؟!
🍎 همه به آن پسر نگاه کردند .
🍎 سمیه هم با دقت به پسره نگاه کرد .
🍎 همان پسری که در دانشگاه دیده بود .
🍎 همان دانشجوی با حیا و سر به زیر .
🍎 داریوش هم او را شناخت و گفت :
🔥 محمودی ، تو اینجا چکار می کنی ؟
🍎 یکی از جنایت کاران به داریوش گفت :
🔥 می شناسیش ؟!
🍎 داریوش گفت :
🔥 آره اون همکلاسیمه ،
🔥 ولی نمی دونم اینجا چکار می کنه .
🍎 یکی دیگه گفت :
🔥 پس هر دوتاشونو می زنیم .
🍎 ناگهان چند نفر دیگر ، آمدند ؛
🍎 و پشت محمودی ایستادند .
🍎 محمودی دستش را بالا برد و گفت :
🌸 بچه ها ، ادبشون کنید .
🍎 محمودی و دوستانش ،
🍎 به طرف جنایت کاران حمله ور شدند .
🍎 دو گروه با هم درگیر شدند .
🍎 سمیه با اولین مشتش به داریوش ،
🍎 شروع کننده دعوا شد .
🍎 سپس سر دو نفر دیگر را به هم کوبید .
🍎 سپس پرید و با ضربه پایش ،
🍎 به زیر چانه دیگری زد ؛
🍎 و او را نقش زمین نمود .
🍎 یک نفر از جلو و یکی دیگر از پشت ،
🍎 به طرف سمیه حمله کردند .
🍎 سمیه ، روی شانه یکی از آنها پرید ،
🍎 و او را به طرف نفر دومی انداخت .
🍎 و خودش نیز ، روی جاکولری قرار گرفت .
🍎 و شاهد مبارزه دو گروه شد .
🍎 یک نفر هم از دوستان محمودی ،
🍎 روی پشت بام رفته ،
🍎 و فقط عکس می گرفت .
🍎 سمیه به او گفت :
🌷 شما نمی خوای به دوستات کمک کنی ؟
🍎 پسره لبخندی زد و گفت :
🌟 کمک من با همین رسانه است .
🌟 جنگ من ، جنگ رسانه است .
🍎 دعوای سختی بین طرفین درگرفت .
🍎 جنایتکاران ، همه تلاش خود را کردند ،
🍎 تا دوربین عکاسی و سمیه را بگیرند .
🍎 و با خود ببرند .
🍎 امّا محمودی و دوستان با غیرتش ،
🍎 اجازه ندادند تا هیچ کسی ،
🍎 به عکاس و سمیه دست بزند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
بوی گل سوسن ویاسمن آمد..mp3
5.88M
🔅↭🇮🇷 ﷽ 🇮🇷↭🔅
🎙 بوی گل سوسن و یاسمن آید
🌹 سالروز ورود امام خمینی به وطن ،
🌹 و آغاز دهه فجر ، مبارک باد .
@amoomolla
🌸 با کسی ازدواج کن ، که از خدا بترسه
🇮🇷 چون کسی که از خدا بترسه ،
🇮🇷 دیگه به تو ظلم نمی کنه
🇮🇷 بد اخلاقی نمی کنه
🇮🇷 خیانت نمی کنه
💟 @ghairat
#ازدواج #همسریابی #واسطه_ازدواج
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و پنجم 🌹
🍎 مواد فروشان ، وقتی دیدند
🍎 که از پس محمودی و دوستانش بر نمی آیند ؛
🍎 مجبور شدند پا به فرار بگذارند .
🍎 سمیه نیز از بالای جاکولری پایین آمد ،
🍎 و از محمودی و دوستانش تشکر کرد .
🍎 سمیه قصد رفتن نمود که محمودی گفت :
🌸 خانم سیاحی با شما کار دارم .
🍎 سمیه با تعجب ایستاد
🍎 و پس از مکث ، بهت زده برگشت و گفت :
🌷 شما مگه منو می شناسین ؟
🌸 محمودی گفت : بله کاملا
🍎 سمیه گفت :
🌷 چه مدته که منو می شناسین ؟!
🍎 محمودی گفت :
🌸 اون فعلا مهم نیست
🌸 کی وقت دارید با هم صحبت کنیم ؟
🍎 سمیه گفت : در مورد چی ؟!
🍎 محمودی گفت :
🌸 هم در مورد مبارزه با مفسدین
🌸 و هم در مورد دوستتون مرضیه خانم
🍎 سمیه گفت :
🌷 مگه مرضیه چی شده ؟
🍎 محمودی سرش را پایین انداخت .
🍎 و با ناراحتی و بُغض گفت :
🌸 متاسفانه اونم معتاد شده .
🍎 سمیه از شنیدن این حرف ، شوکه شد .
🍎 احساس کرد ، دنیا دور او می چرخد .
🍎 اشک از چشمانش سرازیر شد .
🍎 از شدت ناراحتی و عصبانیت ،
🍎 چشمانش سرخ شدند .
🍎 بدون خداحافظی به طرف دانشگاه رفت .
🍎 و در طول مسیر ، خودش را ملامت می کرد
🍎 و با گریه به خودش می گفت :
🌷 لعنت به خودم
🌷 لعنت به این دانشگاه
🌷 لعنت به هر چی موادفروشه
🌷 خاک تو سرت سمیه
🌷 که نتونستی مراقب دوستت باشی
🌷 آخه چرا من حواسم به دوستم نبود
🌷 چرا از بهترین دوستم غافل شدم ...
🌷 اونقدر مشغول مبارزه شده بودم ،
🌷 که از اطرافیان و دوستانم خبری نداشتم .
🌷 از اون سمیهی بی اراده و ساده لوح غافل شدم
🍎 سمیه با ناراحتی وارد دانشگاه شد .
🍎 و سراغ مرضیه را گرفت .
🍎 اما کسی از او خبری نداشت .
🍎 کلاس به کلاس ، دنبالش گشت .
🍎 اما پیدایش نکرد .
🍎 با گریه و عصبانیت در کلاس داد زد :
🌷 مرضیه ... مرضیه کجایی ؟
🍎 ارغوان ، که بیرون کلاس بود .
🍎 با شنیدن صدای سمیه ، وارد کلاس شد
🍎 سمیه از شدت گریه ، چادرش خیس شده بود
🍎 ارغوان و دختران دانشگاه ،
🍎 از دیدن گریه ها و ضجه های سمیه ،
🍎 دلشان برای او سوخت .
🍎 و هر کدام به طریقی ، او را دلداری می دادند
🍎 ارغوان نزدیک سمیه شد .
🍎 او را در آغوش گرفت و گفت :
🌟 چی شده سمیه ؟
🍎 سمیه با ناراحتی و گریه گفت :
🌷 مرضیه کجاست ؟!
🌷 اون تا امروز صبح ، دانشگاه بود ،
🌷 اما الآن ، هیچ کس نمی دونه کجاست .
🌟 ارغوان گفت : من می دونم عزیزم
🌷 سمیه گفت : کجاست ؟
🍎 ارغوان سرش را پایین انداخت
🍎 اشک در چشمانش جمع شد
🍎 و با ناراحتی گفت :
🌟 متاسفانه اخراجش کردند .
🍎 سمیه ، گریه کنان ،
🍎 به طرف خانه مرضیه رفت .
🍎 سراغ مرضیه را گرفت اما آنجا هم نبود .
🍎 هر چه منتظرش ماند ، خبری از او نشد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌸 به عقاید یکدیگر احترام بگذارید .
🌸 احترام گذاشتن به اعتقادات همدیگر ،
🌸 در ازدواج امری ضروری است .
🌸 یادتان باشد که مذهب همسر شما ،
🌸 بخش بسیار مهمی از زندگی اوست .
🌸 با هم عهد ببندید که هیچوقت ،
🌸 به اعتقادات و باورهای مذهبی هم ،
🌸 بی احترامی نکنید .
🌸 و البته به عهدتان وفادار بمانید .
💟 @ghairat
👈 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
😍 تو همیشه بودی ،
😍 برای نگه داشتن دستم
😍 و نشون دادن عشقت به من …
😍 وقتی با تو هستم ،
😍 هر روز برای من ، یک روز خاص است !
😍 همسر گلم ! دوستت دارم
💟 @ghairat
🌸 مرد ، از یاران خود پرسید :
🌹 در کدام لحظه ، زن به خدا نزدیکتر است ؟
🌸 جمعیّت پاسخ مناسبی ندادند .
🌸 دخترش ، از پشت پرده بیرون آمد
🌸 و پرسش پدر را چنین پاسخ داد :
🌷 نزدیکترین حالت زن به پروردگارش ،
🌷 این است که زن در خانه خود بماند ،
🌷 و به امور زندگی ، خانه داری ، همسرداری ،
🌷 و تربیت فرزندان خویش بپردازد .
🌸 از این پاسخ دخترک ، پدر خوشحال شد
🌸 و به عنوان تأیید سخنان او فرمود :
🌹 براستی فاطمه پاره تن من است .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و ششم 🌹
🍎 پدر و مادر مرضیه ، از نیامدن او به خانه
🍎 احساس ترس و نگرانی کردند .
🍎 و سریعا به پلیس اطلاع دادند .
🍎 سمیه در نمازخانه نشسته بود
🍎 و از روی مفاتیح ،
🍎 دعا می خواند و گریه می کرد .
🍎 یکی از دختران دانشگاه ،
🍎 پیش سمیه آمد و گفت :
🔥 سمیه خانم شمایی ؟
🌷 سمیه گفت : بله خودمم
🍎 دختره گفت :
🔥 شما همونی هستی
🔥 که دنبال مرضیه خانم می گشتی ؟
🍎 سمیه با اشتیاق گفت :
🌷 بله خودمم ، می دونی اون کجاست ؟
🌷 ازش خبری داری ؟
🍎 دختره گفت :
🔥 چند دقیقه پیش ،
🔥 تو پارک راه آهن دیدمش .
🍎 سمیه ، با عجله ،
🍎 به طرف پارک راه آهن رفت .
🍎 کامبیز ، رئیس مواد فروشان ،
🍎 دستور داده بود .
🍎 تا در مورد دختر پوشیه پوش تحقیق کنند .
🍎 و هر دختری که احتمال دهند ،
🍎 که همان دختر پوشیه پوش باشد ،
🍎 در موردش تحقیق کرده ،
🍎 و او را زیر نظر بگیرند .
🍎 همه افراد کامبیز ، پس از تحقیقات ،
🍎 احتمالاتشان ، به طرف سمیه رفت .
🍎 چون درشتی هیکل سمیه ،
🍎 و قدرت مبارزه و شجاعت او ،
🍎 به دختر پوشیه پوش ، شبیه تر بود .
🍎 به خاطر همین ،
🍎 برای سمیه مراقب گذاشتند .
🍎 تا در فرصتی مناسب ، او را به دام بیاندازند
🍎 سپس قرار گذاشتند تا داریوش ،
🍎 در زمانی که مطمئن شود
🍎 سمیه او را می بیند و تعقیب می کند
🍎 از دانشگاه خارج شود
🍎 و به طرف کوچه ای که ،
🍎 دوستانش از قبل در آنجا منتظرش بودند ،
🍎 بیاید و سمیه را دنبال خود بکشاند .
🍎 داریوش مطمئن شد .
🍎 که سمیه تعقیبش می کند .
🍎 وقتی دختر پوشیه پوش ، سر رسید
🍎 مطمئن شدند که سمیه ،
🍎 همان دختر پوشیه پوش است .
🍎 او را محاصره کردند که با خود ببرند .
🍎 ولی آقای محمودی و دوستانش ،
🍎 سر رسیدند و نقشه آنها را بر هم زدند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🕌 نگه داشتن زندگی مشترک ،
🕌 از خود ازدواج سخت تر است .
🕌 و همیشه با بلاهای زیادی همراه است .
🕌 بنابراین قبل از نزول هربلایی ،
🕌 برای دفع آن ، دعا کنید .
🕌 امام صادق علیهالسلام نیز ،
🕌 در این باره می فرمایند :
🌹 کسی که از خوف نزول یک بلا ،
🌹 پیش دستی کند و دعا نماید .
🌹 خداوند هرگز او را به آن بلا ،
🌹 گرفتار نخواهد كرد .
📚 وسائل ، ج ٤ ، ص ١٠٩٦
💟 @ghairat
#دعا #بلاهای_زندگی_مشترک
🌸 چطور یه نفری که غریبه است
🌸 توی فضای مجازی یا واقعی ،
🌸 بهت میگه دوستت دارم ، باور می کنی ؟
🌸 اما اون همسر بدبختت
🌸 که عمری داره بهت میگه دوستت دارم
🌸 هنوز باورش نداری ؟!
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🌹 عزیزان من و همراهان گلم
🌹 سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
🌹 و روز تولد امام خمینی رحمت الله علیه
🌹 و روز زن و روز مادر ،
🌹 بر شما مبارک و خجسته باد .
🌹 در این روز پر برکت ،
🌹 دست به دعا بلند کنید ،
🌹 و هر چه می خواهید
🌹 از حضرت زهرا عیدی بگیرید .
👈 مثل ارزونی کالا و خانه و ماشین ،
👈 پیروزی مسئولین خوب و خادم در انتخابات
👈 رفع فقر و بلا از کشور ما ،
👈 دفع فتنه و شر دشمنان اسلام از مسلمانان
👈 پیروزی نیروی مقاومت بر داعش و آمریکا و...
🌷 عیدتون مبارک 🌷