بسم الله الرحمن الرحیم
مرثیه منثور
شب چهارم
حر بن یزید ریاحی
حسین فریاد بر آورد که آیا مدافعی نیست که از حرم رسول خدا(ص)دفاع کند؟
و حر بن یزید ریاحى به عمر بن سعد گفت:
_آیا با این مرد میجنگى؟
_آرى به خدا جنگى که آسانترین شکل آن پراندن سر و قطع دستهاست.
حر رفت و لرزه به تنش افتاد.
مهاجر بن اوس به او گفت:
_به خدا که کارت عجیب است، اگر پرسیده میشد: اشجع کوفیان کیست، از تو چشم نمیپوشیدم، این چه وضعى است که در تو مىبینم؟
_ به خدا خود را در گزینش بهشت و دوزخ مخیر مىبینم. به خدا قسم که جز بهشت را بر نگزینم گرچه قطعه قطعه و سوزانده شوم.
سپس اسب خود را به سوى حسین (ع) رانده و در حالیکه دستهایش را بر سر نهاده بود، مىگفت:
_ خداوندا به سویت بازگشته و توبه کردم، توبهام را بپذیر، چراکه من دلهاى دوستانت و فرزندان رسولالله را به وحشت و اضطراب افکندم.
او به حسین (ع) عرض کرد:
_فدایت گردم، من همانم که تو را از بازگشت به مدینه باز داشته و کار را بر تو سخت گرفتم، به خدا گمانم این نبود که این مردم با تو چنین کنند، من نزد خدا توبه کردم، آیا مىبینى که توبهام پذیرفته شود؟ حسین (ع) فرمود: «آرى خدا توبهات را مىپذیرد، فرود آى».
_در خدمت تو سواره بهتر مىتوانم عرض خدمت کنم تا پیاده و فرود آمدن آخر کار من «شهادت» است، حال که من اول کسى هستم که بر تو خروج کردم، پس اجازه دهید اولین شهید در پیشگاه تو باشم، باشد که در فرداى قیامت از آنان باشم که با جدّت محمد (ص) مصافحه کرده باشم.
امام به او اجازه داد و حر به جنگ پرداخت و جنگى زیبا کرد و جمعى از دشمن را به هلاکت رساند و بعد شهید شد، پیکر پاکش را نزد امام حسین (ع) آوردند و امام خاک از چهرهاش پاک مىکرد و مىفرمود:
اَنْتَ الْحُرُّ کَمَا سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرّاً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.
«تو حرى آنگونه که مادرت حرت نام نهاد، تو حرى- آزاد مردى- در دنیا و آخرت».
#روضه_های_مجازی
#سال_صفر
#سالی_مثل_هیچ_سالی_نبود
https://www.instagram.com/p/CEPnev6Aqjt/?utm_medium=share_sheet
#دل_نوشته
روزهای نه تنها سخت که عجیبی رو داریم میگذرونیم. روزهایی که حتی بهش فکر نکرده بودیم.
نهایتش با یه کاسه تخمه جلوی تلویزیون به عنوان فیلم تخیلی بهش نگاه می کردیم.
این روزها خیلی به هم ریخته ام. به خیلی چیزا فکر کردم. به خیلی آدم ها... به علی سلیمانی هایی که از لحاظ اخلاقی کم داشتیم ازشون. به سربازان گمنامی که باید میرفتن تو میدون مین و به جاش اسیر ونتیلاتور شدن!
مادرایی که رفتن زیر خاک. پدرایی که خیلی زود اَنگ یتیمی رو پیشونی بچه هاشون خورد!
هرسال از کنار دسته های عزاداریای رد می شدیم که بعضیهاشون یه سرشون تو این میدون بود و سر دیگهشون انتهای میدون بالایی! اما امشب همون دسته ۲۰ تا آدم توش سینه میزدن.
غریبِ غریب...
اصلا می دونی چیه؟ راستشو بخوای این متنو برای تو ننوشتم. برای امام حسین نوشتم!
دوست نداری از اینجا به بعدشو نخون.
حسین جان...
نذار سینه زنات رو تخت های بیمارستان جون بدن. نذار مادرایی که قرار بود نسل شیعه رو زیاد کنن ، تو جوونی برن زیر خاک.
امام حسین میدونی دارم در مورد کی حرف می زنم؟ دارم از بچه شیعه هات میگم. همونا که درسته خیلی وقتا لغزیدن اما فاطمیه برای حضرت مادر به سر کوبیدن و غیرت کردن! غیرت کردن و برای مولا خاک روی سر مالیدن. روضه ی معجر خوندن و غیرت کردن.
این مردم پیر و جوون، یه سال دویدن تا برسن اربعین! برسن نجف و «پشت سر مرقد مولا » زمزمه کنند! قبول نکن این اربعین هم بچه شیعه هات دور حرمت طواف نکنن.
با ماسک مشکلی نداریم ولی بی حرم نفس کشیدن سخته! بدون بینالحرمین و صحن انقلاب و سقاخونه هر دقیقه داریم جون میدیم.
اصلا بدون شما زندگی نشدنیه...
حسین جان. مدتیه که معتقدم باز شدن این گره دیگه از دست بشر خارجه.
بیا وسط و جمعش کن. بیا وسط که شیعه هات دارن غریبانه رو تخت بیمارستان میمیرن.
حسین جان دروغ چرا؟ همه ازت توقع داریم بیای وسط و بگی خدا شیعه هام دیگه بدون من طاقت ندارن. قرارمون این نبود دست این بچه ها از دست من جدا بشه.
مگه نگفتی شفاعت می کنم شمارو؟ شفاعتو فقط واسه اون دنیا نذار. ما الان هم لازمش داریم.
زور داره اینجوری مردن. به ابالفضل زور داره یه عمر منتظر امام زمان باشی، تهش با یه ویروس بری زیر خاک. بچه بیاری تربیت کنی بشه سرباز زینب تهش جای رخت نوکری لباس بیمارستان تنش کنی.
بی شما نفس کم آوردیم...
شمارو به حق مادرت دست دنیا رو بگیر آقاجان....
شمارو به حق سه ساله ی قد خمیده ت دست دنیا رو بگیر....
#م_رمضانخانی
@gahi_ghalam
هی میخواستم این چند روز دهنم رو ببندم هیچی نگم ولی روضهت دلمو آتیش زد..
بذار یه چیز هم من بگم و برم..
آقا همهی اینا به کنار
میدونی چی تحمل این روزا رو سخت کرده؟
اینکه یه عده مسخرهمون میکنند
میگن پس کو اون امام حسینتون؟
چرا شفاتون نمیده؟
چرا کرونا رو نمیبره؟
آقا اونا هی نمک میپاشن رو زخم دلمون
به ما میگن خرافاتی
به ما میگن عقبمونده
آقا از راست و چپ دارن ما رو میزنند
میگن شما دارید برا کسی که هزارو پونصد سال پیش کشته شده پیرهن سیاه میپوشید و اشک میریزید؟
آقا به اکبر و اصغرت قسم خسته شدیم.
بخدا درد داره..
این سنگهایی که به طرفمون دارن پرت میکنند درد داره..
آقا حواست باشه ما ندیده عاشقتیم
ولی شما که داری ما رو میبینی روا نیست ولمون کنی
هر چقدر هم بد باشیم، که میدونیم هستیم، ولی عاشقت بودیم..عاشقت هستیم. بخاطرت فحش میخوریم..
روا نیست ولمون کنی..
روا نیست برا شمر دعا کنی برا ما نه...
ما رو دور ننداز..
ما رو ول نکن
ما گناه داریم..
بخدا گناه داریم..
#ف_مقیمی
🏴 این حسین کیست ؟
◾️ چارلز دیکنز نویسنده انگلیسی؛
برجستهترین و تأثیرگذارترین رماننویس انگلیسی عصر ویکتوریا و یک فعال اجتماعی توانمند :
"اگر منظور امام حسین علیه السلام جنگ در راه خواسته های دنیایی بود،
❗️من نمی فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟
✅ پس عقل چنین حکم می کند که او فقط برای اسلام، فداکاری خویش را انجام داد."
Charles Dickens
"If Husain fought to quench his worldly desires, then I do not understand why his sisters, wives and children accompanied him. It stands to reason therefore that he sacrificed purely for Islam."
بسم الله الرحمن الرحیم
مرثیه منثور
شب پنجم
از سختترین مصائب عاشورا مرثیه عبدالله بن حسن علیه السلام است.
عبد اللَّه بن حسن بن على بچّهاى نابالغ بود. از خيمه زنان بيرون آمد و دويد تا به حسين علیه السلام رسید.
لشكر اندكى دست از جنگ با حسین علیه السلام برداشته بودند و اکنون بازگشته و اطراف امام حسين را گرفتند.
زينب علیهاالسلام خود را به عبدالله رساند تا او را باز بدارد ولى او حاضر نشد و سخت خوددارى كرد و گفت:
_وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي
نه به خدا از عمويم جدا نشوم.
بحر بن كعب و بعضى گفتهاند حرملة بن كاهل نزديك شد كه بر امام حسین علیه السلام شمشير بزند.
عبدالله گفت:
وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي
واى بر تو اى فرزند زن ناپاك! عموى مرا مي كشى؟
آه.....
او شمشير را فرود آورد.
پسرك دست خود را جلوى شمشير داد.
دست او را تا پوست بريد و از پوست آويزان شد.
پسرك صدا زد:
_يَا أُمَّاهْ
مادرها میدانند پسرها کی اینگونه به زجر صدایشان میزنند.
آه از مصیبت تو عبدالله
حسين عليه السّلام عبدالله را گرفت و به سينه چسپانيد.
_يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ
فرزند برادر! بر آنچه به تو رسيد صبر كن و در اين سختى از خداوند طلب خير کن كه خداوند تو را به نزد پدران شايستهات خواهد برد.
راوى گفت:
حرملة بن كاهل تيرى انداخت و گلوى پسر را كه در آغوش عمويش بود گوش تا گوش دريد.
فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فِي حَجْرِ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ.
آه آه
اف بر ما که شما را فرو نهیم و غیر شما را برداریم.
شرم بر ما اگر فرزندانمان را در راه شما از دم تیغ دریغ کنیم....
بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید
او لگد خوردن دندان و دهان را می دید
دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش
مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد
دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش
تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد
لب خندان پدر آمد و درمانش داد
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش
سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
شاعر:محمود ژولیده
منبع:لهوف،سیدبن طاووس ص ۱۱۹
https://www.instagram.com/p/CER86-5gcIX/?utm_medium=share_sheet
بسم الله الرحمن الرحیم
مرثیه منثور
شب ششم
قاسم ابن الحسن(ع) پس از علی اکبر اذن میدان خواست.
و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم
او پسرى كوچك بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود.
در نفسالمهموم آمده:
«لما نظر الحسين عليهالسّلام إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان...
«چون حسين او را نگريست كه آماده شده به ميدان رود در آغوشش كشيد و گريستند....
از حسين اجازه خواست و به او اجازه نمى داد. آن پسر پياپى دست و پاى او را بوسيد تا به او اجازه داد و به ميدان رفت و اشكش روان بود.»
قاسم به میدان رفت و رجز خواند.
إن تنكروني فأنا ابن الحسن
سبط النبي المصطفى و المؤتمن
هذا حسين كالأسير المرتهن
بين أناس لا سقوا صوب المزن
اگر مرا نمىشناسيد من فرزند حسن(ع) سبط جناب پيغمبرِ پسنديده و مؤتمن (ص) هستم
و این حسین است چون اسیر
در بند ميان گروهى كه هرگز از نزول باران ابر رحمت خدا،سيراب نباشند.
رجزی بود آغشته به نفرین
نوشتهاند قاسم جنگ نمایانی کرد و دشمنان گفتهاند:
خرج إلينا غلام كأنّ وجهه شقّة قمر و في يده السيف....
نوجوانى چون پارۀ ماه به سمت ما آمد و شمشيرى در دست و پيراهن و ردايى بر تن و كفش به پا داشت. خواست با شمشير بر دشمن حمله برد كه بند يكى از كفشهايش پاره شد. نوجوان درنگى كرد تا بند كفش خود را ببندد كه عمر بن سعد بن نفيل ازدى
گفت:
_به خدا سوگند، بر او حمله ور خواهم شد، حميد بن مسلم مى گويد: من به او گفتم: سبحان اللّه، مى خواهى چه كنى؟
افرادى كه از هر سو وى را به محاصره در آوردهاند براى كشتنش كافى هستند.
ابن نفيل در پاسخ، سخن خود را تكرار كرد، وقتى آن نوجوان سرش را برگرداند، با شمشير بر سر او نواخت و از روى اسب با صورت روى زمين افتاد و فرياد زد:
_ يا عمّاه
عمو جان! مرا درياب.
فجلّىالحسين عليه السلام كما يُجلّي الصّقر...
حسين چونان باز شكارى سر رسيد و مانند شير ژيان حمله كرد.
حمید ابن مسلم میگوید:
چون گرد فرو نشست و ديدم حسين بالاى سر قاسم است و او پا به زمين مىكشد و حسين مىگويد:
_از رحمت الهی دور باشند مردمى كه تو را كشتند و دشمن آنها روز قيامت جدّ تو است. به خدا بر عمويت ناگوار است او را بخوانى جوابت ندهد يا جوابت دهد و سودت نبخشد. به خدا در اينجا كشندگان او بسيار و ياوران او كم است.
و او را به سينه گرفت و برد و پاهايش روى زمين مىكشيد حسين سينه بر سينهاش گذاشت.
با خود گفتم: او را چه خواهد كرد؟
او را آورد كنار پسرش على بن الحسين و ديگر كشتگان خانوادهاش گذاشت.
سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
منبع:https://imamhussain.
https://www.instagram.com/p/CEUlBmVAi3_/?utm_medium=share_sheet
2348897.mp3
39.85M
#مداحی
🏴روضه حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم
▪️حاج مهدی رسولی