eitaa logo
مجله قلمــداران
5.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
303 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام 😍😍😍 اللهم آخیششششششش هیج جا وطن خود آدم و وطن همسر خود آدم نمیشه(برا دل عماد گفتم احساس غریبی نکنه) 🤭 طفلی خیلی داغونه😕😕 حق داره خیلی دلم براش کباب شد الان تنها دلخوشیش اینه که کنار یاسه وگرنه با اون همه سختی و اتفاقی که گذروند و آینده‌ی مبهمی و کاملا متفاوتی که پیش روش داره دووم آوردن براش خیلی سخته خصوصا دوری از ماری😢😢 مام دلمون برای ماری تنگ میشه چه برسه به عماد فقط به‌خاطر ایمانی که به خدا پیدا کرد و عشقش به یاس این سختی ها رو تحمل میکنه چقدر خوب شد همون اول نرفتن خونه چون ورودشون به خونه و برخوردشون با اونا و اینکه اونها رو یادش نیست ممکن بود دچار استرس و ناراحتیش بکنه و بعد از اون روزهای سخت واقعا اذیت کننده میشد هم یاس هم عماد به این آرامش و ریکاوری دونفره بدون شنود و دوربین و بپّا توی هتل احتیاج داشتن و خب کاملا هم معقولانه س که تیم ایرانی بخواد از نظر سلامتی چکشون بکنه راستی خانومه رو که شناختین سودابه بودا آخی چه حسی به چادرش داشت😍 تازه سجاده هم براش گذاشتن بعد مدتها به جای ملافه دیگه با چادر نماز میخونه🤭 دیگه از دلارامی های یاس هم نگم که چطوری با اون عطر دلبری کرد برای عماد "برای خودم زدم" همین دیگه پست رو که میدن دست خانم امیرزاده نگه دارن بایدم یاس از این کارا بکنه بگه ببینین منم دلادامم‌ تا خانم امیرزاده ترغیب بشن بازم نگهش دارن😉😉 و بعد صدای اذان😍😍 موسیقی دلنشین و تکراری ناپذیر هر روز این نوای دوست داشتنی که گاهی یادمون میره شنیدنش آزادانه و بلند توی کشورمون چه نعمت بزرگ و دلنشینیه😍😍😍 و آخر سر هم درخواست عماد برای قدم زدن زیر بارون 😍😍 ولی هوا سرده دی ماهه ها🙄🙄 به نظرم همون پشت شیشه نگاه کنن بهتره از اتاق فرمان میگن نترس پارسالم تو آلمان یاس تو همون دی ماه زیر بارون بود که خدا باهاش شوخیش گرفته بود🤭 کلا اونجا سردتر از اینجا بود نترس چیزیش نمیشه (من خودم سرمایی ام اونا برن بیرون من سردم میشه به جاشون🥶) خب جا داره برای حسن ختام بازم بگم آخیشششششش باتشکر اوا ببخشید یادم رفت بنر خوش آمدگویی آورده بودم براشونا حرف تو حرف شد یادم رفت بزنم همینجا میزنم 🥀سرکار خانم یاسمین علوی و جناب آقای سیدعماد حامداسد🥀 ورود غرورآفرین شما را به وطن خدمت همه‌ی اعضای کانال که این سه سال خون دلها خوردند و همچنین خانواده هایشان که شاهد این خون دل خوردن ها بودند و آنها نیز خالصانه دست به دعا برده بودند تا این غم‌پایان یاید و خیال عضو خانواده شان راحت شود و به زندگی عادی برگردد تبریک و تهنیت عرض مینماییم. از طرف اعضا تالارهای قلمداران و خانواده‌ی محترم رجبی پ.ن: عماد قبلا ایران نبوده برای همین ننوشتم بازگشت نوشتم ورود که دلش نشکنه احساس غربت نکنه باید هواشو داشته باشیم نسبت به ما ایرانیا ذهنیت خوبی نداره باید جلب اعتماد کنیم🤭
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏. سلام امام رضای مهربانم سلام پدر😭 وقتی ساعت ۸ صبح روز اول ماه رجب ماه زیارتیتون صدام کردین دعوتم کردین بردینم زیارت بازم مثل همیشه فهمیدم که شما چقدر از من به من مشتاق ترین😭 فهمیدم مثل همیشه هوامو دارین بازم بهم نشون دادین که اونی که سلام میکنه شمایین و من فقط جواب سلام شما رو میدم😭 آخ امام رضا چقدر دلتنگتونیم چقدر هوای نفس کشیدن تو هوای حرم داریم دلتنگ صدای نقاره خونه دلتنگ تک تک صحن‌ها و رواق‌ها شلوغی حرم دلتنگ اون قصری که برخلاف همه‌ی قصرهای دنیا برای فقیر و غنی یکسانه اون قصری که تک تک کاشی‌ها و آینه‌کاری‌هاش پر از روحه پر از معنویت پر از عشق دلتنگ خادم‌هایی که نظیرشون هیچ کجا نیست دلتنگ صحن انقلاب و سقاخونه و پنجره فولاش دلتنگ صحن آزادی و ایوون طلاش دلتنگ مسجد گوهرشاد و دو رکعت نماز عشق خوندن کنار منبر امام زمانش دلتنگ بوی غذای امام رضا و حسرت و آرزوی دعوتنامه برای گرفتنش گفته بودم چو حرم آیم غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون حرم آیم اللهم ارزقنا زیارت به زودی‌های زود😭
یاس و ترس! یاس و یأس ! چی شد که اون یاسی که ما فصل اول دیدیم که شعارش این بود یاس و یأس؟ همون یاسی که با وجود بعضی ترسهاش باز میزد به دل چیزهایی ترسناک، میرفت پیش آدمای ترسناک و نقابدار با وجود اینکه فهمید جونش تو خطره ولی زیر بار فرار کردن با ماتیاس پترسون نرفت باوجود اینکه میدونست ممکنه بمیره یا حافظه ش پاک بشه زیر بار کنار گذاشتن ظاهری اعتقاداتش نرفت باوجود اینکه میدونست ممکنه دیگه کسی رو که مهرش به دلش افتاده نبینه خط قرمزهاش رو زیر پا نگذاشت ولی بعد از عمل ترسو شد از خیلی چیزا ترسید از آدمای نقابدار دور و برش ترسید از از دست دادن عزیزانش ترسید حتی از به یاد آوردن گذشته‌ای که پشت ذهنش ایستاده بود و اجازه ورود میخواست ترسید ترس چیه که یه آدم رو از این رو به اون رو میکنه؟ شجاع رو ترسو میکنه بی نقاب رو نقابدار میکنه ترس همون چیزیه که عماد گفت ته ترس همون جایی که عماد رفت _ من تا ته ترس رفتم. اونجا می‌دونی کی نشسته بود؟ _کی؟ _شیطان! وقتی که می‌ترسی یعنی به اندازه ترست به خدا ایمان نداری! درسته اینا رو عمادی میگه که یه عمر به خاطر ترساش نقاب زد ترس از گذشته ش ترس از دست دادن ماری ترس از دست دادن موقعیتش و دارایی‌هاش که‌ ضعف‌هاش رو به قدرت تبدیل میکرد بعدها ترس از دست دادن عشقش (که البته یه مدت باهاش مبارزه کرد و فکر کرد داره شجاعت به خرج میده ولی ماری متوجهش کرد که داره حماقت میکنه) و حالا چی شده که اون عماد به اینجا رسیده؟ حلقه‌ی گم شده‌ی این ترسیدن ‌ها و نترسیدن ها تنها و تنها ایمان هست ایمان به کافی بودن خدا ایمان به اینکه اگر کل دنیا بخوان چیزی بشه و خدا نخواد نمیشه و اگه کل دنیا نخوان چیزی بشه و خدا بخواد میشه ایمان به قدرتش که بالاترین قدرت هاس ایمان به محبتش که مهربان ترین عالمه ایمان به حکمتش که دانای کل و صلاح هرکسی رو بهتر از خودش میدونه و هرکس رو بهتر از خودش میشناسه عماد توی این سالها به این باور رسید که خدا براش کافیه امنیت خودش و همسرش و دخترش و مادرش رو فقط و فقط خدا تامین میکنه با واسطه هایی مثل هادی که براش قرار داده یا حتی همون دشمنی که ادعا میکرد اگه زنده ن اونا خواستن عماد توی این سالها روی ایمانش کار کرد به حداقل راضی نشد و ایمانش رو زیاد کرد باورهاش رو عمق داد به دانسته هاش عمل کرد همون چیزی که از استادش از یاس یاد گرفته بود و حالا خودش دوباره استاد یاس شد و با حرفاش اون رو دوباره حرکت داد به سمت ایمان متوجهش کرد که این سالها ترسهاش مانع حرکتش شده اگر عماد هم روی ایمانش کار نمیکرد اونوقت اون ترس هاش بودن که بهش دستور میدادن نه ایمانش اونوقت بود که باور میکرد زندگی و امنیت خونوادش دست اون جنایتکارای خونخواره اونوقت بود که میشد همون چیزی که در ظاهر و توی حرفاش دیدیم چیزی که خیلیا توی این مملکت شدن و خودشونو سپردن به شیطون عماد به این رسید که 👈 ته همه چیز مرگه! پس چه بهتر بعد از یه بازی ژانانه بمیرم! و مرگ هم دست خداست ممکنه خودش یا خونوادش هر لحظه با هر اتفاقی جونشونو از دست بدن بدون دخالت هیچ متجاوزی مثلا توی خواب با سکته یا با پریدن چیزی توی گلو یا حتی افتادن از روی صندلی یا تصادف پس چرا برای زندگی دنیا که لحظه‌ی پایانش مشخص نیست و فقط دست خداست ایمانش و آخرتش رو بفروشه و اون نه تنها به این قانع نمیشه ایمانش رو اونقدر زیاد کرده و هدف زندگیش رو ارتقا داده که فقط به لبخند رضایت امامش فک میکنه به مرگ با عزت و زندگی ابدی هر موقعی که خداش براش مقدر کنه یه کم فکر کنیم میبینیم چه ترسهایی دارم کدوم ترسام مانع رشدم شده مثلا ترس از نوع نگاه مردم به خودم ترس از طرد شدن از مردم به خاطر اعتقاداتم ترس از دست دادن عزیزانم ترس از دست دادن دارایی هام و موقعیت هایی که دارم و .... اماااا بعضی ترس ها هم بد نیست مثل ترس از چشم امام و خدا افتادن مثل ترس از دست دادن فرصت هایی که میتونم برای آخرتم کاری بکنم مثل ترس از گناهایی که با اعضا و جوارحم میکنم دل میسوزونم غیبت میکنم تهمت میزنم ... ترس از اینکه عمرم بگذره و هیچ کاری برای امامم نکرده باشم که این ترسها ناشی از ایمانه پس اون ایمان هست که تعادل میده و جهت میده به ترسهام و وابستگیام به علایقم به زندگیم