eitaa logo
مجله قلمــداران
5هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
313 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
نمیدونم زندگی کردن تو دنیای داستانهای دیگه چه شکلیه...چه رنگیه.. اصلا میشه با تمام حسهای کشف نشده ی وجودت بشینی و با تک تک لحظه هاشون دم بگیری؟! میشه انقدر غرق بشی که بین تمام ثانیه های ناب معنوی ، وقت مناجات نیمه شب، پای صحبت بزرگان، بین خوندن آیه های قرآن، روز اول و آخر چله های عاشقی و قول وقرارهای بنده و خداییت یاد نویسنده یا حتی شخصیتهای قصه بیفتی و دلت قنج بره از رزقی که نصیبت شده؟! میشه کل زندگیت رو به دو مرحله ی قبل و بعد خوندنش تقسیم کنی؟! میشه قدم به قدم باهاش بری و انقدر عاشق بشی که خودت رو رها کنی تو دریای آغوش معبودت؟! اصلا میشه بعدش بشینی روبروی خدا و بهش بگی بزرگوار خییلی دوست دارم ،ممنون که منو شیعه و ولایتمدار آفریدی؟! یعنی تمام حسهای خوب دنیا... نقش ظریفی که میشه اون رو به زیبایی روی صفحه زندگی حک کرد! عشق و نفرت، شوق دیدار و غم یار، فتح و خشم، اندوه و امید ،کفر و ایمان....و هزار واژه ی متولد نشده ی زنده در دل برگزیده ، شور نوشتن احساسم رو شعله ور میکنن و دلم رو بی قرار ... بی قرار صبح ظهور.. بی تاب دیدن روز انتقام تمام ستمدیدگان مظلوم از ستمکاران جهان، و لحظه ی پیروزی نهایی حق بر باطل!
چه ساده و بی تکلف مهمان آغوشت شدم بهشت من! دیگر این منم و عطش بی تابی که با دریای بیکران وجودت قطره قطره سیراب می شود.. بی دغدغه ی گناه...بی وسوسه ی نگاه.. من که می دانم ، بادبادک بی تاب دلم،حتی برای آنی دوری از لعبت چشمانت را تاب نمی آورد..باید پرواز کنم و بیفتم پرِ پشت بامِ خلوت لبهایت! حالا با یک بغل ترانه و دلی دیوانه ، پا به پای عطر یاس ، غرق می شوم در زلال شبرنگِ دلتنگی هایت؛ اینجا همان استوای عشق و دلدادگیست یاسمین ،  تا در پسِ تمام واژه های حیران ، در میان رقصِ این همه خوشبختی ، تو را برای ابدیت ، به سرسرای امن دستانم دعوت کنم!
*ما رأیتُ إلّا جَمیلا* از آن روزِ درد‌آلود ، و خونی که از جانِ من و تنِ تو جاری شد، مدتها می گذرد... از آن بغضی که در حنجره‌ی من خفه شد و نوایی که از عمق وجودت در رگهایم می‌ریخت :                     *ما رأیتُ إلّا جَمیلا* ناله سر دادم : کدام زیبایی یاسمین؟! کدام زیبایی را دراین همه تلخی می‌بینی که این‌چنین آرام و راضی چشم می بندی؟! و حالا... باز این تویی که با تمام شکوه ، تجلّیِ زیباییِ تکرار نشدنیِ ثانیه هایم شدی! چه غروری دارد این شیعه بودن! چه سرافرازم از سربازت شدن و در رکابت مشقِ بندگی کردن! به من بگو ، یاس! چندین صبح سپید را ، عاشقانه پیمودی تا عهدی جانانه تازه کنی با موعود ، که در این بزنگاهِ سیاه ، در این سرزمینِ جور ، از هردویمان گذشتی و بر یاریِ امامت پیشی گرفتی؟! چه سرشارم از حضورت و چه دلگیر از بیمِ نبودنت! چه پر شورم از این عشق و چه غمگین از فراقِ آغوشت! فَقُل حَسبی الله... بدون شک خدا برایم کافیست! برای رهایی تو و من! برای ابدی کردنِ نعمتِ انکار نشدنیِ روزگارم ؛ یاسمین!
از عطش داغ این روزها که بگذریم ، همین سکوتِ سکرآورِ این مکعبِ سنگی، عطر حضور، و درخششِ مردمکِ شرق و غرب گشته‌ی چشمانت، برای بی پرواییِ روح خسته‌ام کافیست.. که میان پچ پچه های رها شده ام، نام مردانه ات را لب بزنم و پای ساحل خیس نگاهم، خطوط پاک چهره ات را تا ابد هک کنم ! در همین ثانیه های آبستنِ درد ، می خواهم در آغوشت، درهمین خلوتِ نابِ بارانی، درمیانِ نفس های نرمِ صادقانه... دعا کنم!! که تا ابد باشی و بمانی و بر خاک این تپش های پنهانی ، بذر نور و طلوع خورشید بپاشی! بگذار صدای ِسرخِ سنگ اندازِ در ، تن یاس را از باغچه اش جدا کند؛ بگذار اهالیِ این حدودِ حکایت از خنجر و خون و خیانت دم بزنند! من که میدانم ! تو که میدانی ، داسِ وحشت حریفِ یاس نیست! هزار سال هم که بگذرد ، خدا ، برای من... برای تو ...برای ما.... کافیست!
تنگنای این سلولِ سرد ، جای خوبی‌ست برای ویران شدن!! خرناسه‌ی خوک‌ها و نگاه مرگبارِ دختری خاموش،که تمامِ سهمِ من از گذشته‌ای مه‌آلود است! دختری گم شده در کوچه های تاریکِ جهان! پاییز می‌شوم و زرد می‌شوم و می‌ریزم از این حیرانیِ مدام... که قدم زدن در تابستانِ سرخ چشمانِ این زن ، طعم گنگِ آغوشِ مادر را برایم تداعی می‌کند! نگاهش می‌کنم و باز بوی آتش و خون و آهن می‌پیچد... باز برزخِ بی مادری شعله می‌کشد که ناگاه... عطرِ یاس مستم می‌‌کند و آیاتی که معجزه‌وار بهشتِ رهایی را نوید می‌دهد! رجز می‌خواند و جان می‌گیرم.. او می‌خواند و من...غرق در قصه ی خون‌بارِ شیرمردی دست‌بسته ، پای بلندمرتبگی‌اش به زانو می‌افتم ! مے‌گویم "علی" و زمزمه‌ای بغض‌آلود، گوشِ تاریخ را کَر می‌کند! لب می‌زنم "علی" و جهان رنگ می‌بازد و مادر ،جان می‌گیرد و مهرابِ مهربانِ چشمانش ،خونی تازه در رگ‌های خشکیده ام می‌ریزد... چه شکوهی دارد شیعه‌اش بودن و پای مکتبش ،مشقِ عاشقی کردن... من شیعه‌ام ! شیعه‌‌ی مردی که در دامنه‌ی شومِ شب ، زخمِ تازیانه‌ی بی‌حیای ابلیسان را بر تنِ یاسش ، به جان خرید ؛ که نامِ "فاطمه" ،بشود مُهرِ ابدیِ پیروزیِ تمام پیکارهای نابرابرِ جهان! آن دم که مظلومان ،علی‌وار ، خیره به چنگالِ خون‌آلودِ ستمگران ، پای ناموس و دین و وطن ، می‌ایستند! آری من شیعه‌ام! شیعه‌ی مردی که برای قولش...سر می‌دهد!
یک سال گذشت... پروازَت را می‌گویم ! اصلا ،سال و ماه و ثانیه چه فرقی می‌کند ، وقتی داغِ فِراقت ، هر لحظه ،زخم روی زخم و درد روی درد می‌آورد! تو سرداری و بعد از تو ، سرِ ما ،پایِ داری مُدام ، سرگردان و مبهوت ، به دنبال رد حضورت ، در کوچه های تاریکِ جهان ،می گردد... جای خالی‌ات درد می‌‌کندعزیز ! بغض شکسته ،دشنه می‌زند هر دم! اما... می‌دانم ،که عُروجت ،تجلّـــــــیِ بی مانندِ "ما رأیتُ الّا جمیلا" بود ؛ در آن شبِ دردآلود ؛ که سرخیِ خون نجیبت ، عاشقانه ، غیرت و جوانمردیِ مردمانِ این سرزمین را زنده کرد! سربازِ سیّد علی! تو ، برگزیده شدی! تو ، برگزیده بودی ! و برگزیده ها "مُسارعینَ الیه" هستند در اطاعت از مولایشان... و برگزیده ها ،"السّابقینَ الیٰ ارادته " هستند برای امرِ ولی‌شان !  و تو برگزیده بودی... و "برگزیده"ها پای عهدشان...سر می‌دهند!!