اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
#حافظ
بین تاریک دلان نور مسیحا گم شد
مریم از جور زمان دید که عیسی گم شد
آسمان ماه تو امشب به کدامین صحراست
ماه من در شب بیداری صحرا گم شد
لاله زاران ز غم لاله من گریه کنید
آه در کرب و بلا لاله زهرا گم شد
کودک از پیش پدر گم بشود خصلت اوست
بخت بد همره من گشت و بابا گم شد
تاخت بر جسم پدر لشکر شیطان صفتان
زیر نعل و سم شان عرش معلا گم شد
#شهادت_حضرت_رقیه
گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود
#تنها_تر_از_مسیح کسی بر صلیب بود...
تنهاتر از مسیح این بار از راهی سرخ می گذرد. از رسالت ناتمامی که در غدیر، به تمام رسید، از خانه ای که در آتش سوخت، از شهادت آن اول حامی ولایت… راه سرخ از میان محرابی می گذرد، که اول امیر جهان، در آن به وقت نماز فرقش شکافت... از امامی چون حسن که تنها بود در میان مارهای زهراگین میدان نبرد و خانهاش… راه سرخ از کربلا میگذرد، از عاشورا، از خرابه شام، از راهی که آن مرد تنها تر از مسیح پیمود، در انتظاری سبز برای ظهور...
تهیه بلیط از طریق لینک زیر
https://www.namaticket.ir/ttam_2/reserve
هزینه بلیط کاملا رایگان است
نوبتهای جدید نمایش هر روز حدود ساعت ۱۰ صبح تا زمان تکمیل ظرفیت باز خواهد شد.
@ghalb_sabz
GREENHEART|قلب سبز
گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود #تنها_تر_از_مسیح کسی بر صلیب بود... تنهاتر از مسیح این بار از راهی س
دوستانی که تهران زندگی میکنند این نمایش رو اصلا از دست ندید.
May 11
رفتی و دوباره دیده بی تو خون است
دل در گرو عشق تو جون مجنون است
در محکمهء عشق پی شکوهء من
چشم تو دوباره اوّلین مظنون است...
#رباعی
به شوق دیدن تو لحظه ای نخوابیدم
ستاره ای شدم و در شبت درخشیدم
من از جماعت باران شنیدم از لب برگ
شبیه قطره تنت را لطیف بوسیدم
شبیه برگ شدم در قطار باد رها
به شوق دیدن تو تا بهار رقصیدم
شبیه غنچه نو زنده بودم از امید
نیامدی خزان شد شکوفه عیدم
دلم هنوز در آن روزگار جا مانده
در آن شبی که ز چشمت ستاره می چیدم
همینکه سنگ نگاهم به آینه خندید
شکسته بال ترین مرد سال را دیدم
روزگاری قلب تو با قلب من همراه بود
یاد آن دوران بخیر عشقی که بی اکراه بود
خاطرات قبل را با خود تداعی میکنم
قلبم از اول به حال امشبم آگاه بود
رقص دریا پا برهنه روی شن یادش بخیر
آن زمان دریا برایم با تو درمانگاه بود
سر به زیری معضلی بود آن زمان پهلوی تو
با حیا بودن کنارت سخت نه جانکاه بود
چهره ات را در میان آب دیدم دزدکی
انعکاس چهره ات مانند قرص ماه بود
ان زمان ها لااقل حالم کنارت خوب بود
عاشقی کردن ولی ازاولش بیراه بود
خاطرات قبل را با خود تداعی میکنم
قلبم از اول به حال امشبم آگاه بود
رفتی و از خوب بودن توبه کرده قلب من
کاش آن دوران کمی مانند تو خودخواه بود
درمسیر عشق با من همسفر بودی ولی
حیف عمر عشقمان عمر سفر کوتاه بود
گلی میان گلستان ز تشنگی پژمرد
و شاخه ای شکننده به روی خاک افتاد
درخت با لب خشکش نماز باران خواند
و گل اقامه خون از گلوی خود سر داد
و غنچه گفت به سرو آسمان چرا تیره ست
چرا ترانه خورشید رنگ غم دارد
چرا بهار دگر سمت ما نمی آید
مگر امید درختان شکوفه کم دارد؟
خبر رسید که باغی حوالی آنها
میان همهمه آتشی،گرفتار است
خبر رسید که گل ها شدند قربانی
گلوی غنچه نو زیر تیغ پرگار است
درخت گفت که این تیرگی از آن باغ است
غبار آتش او بسته راه باران را
نمانده در دل غنچه امید زنده شدن
ندیده چشم شکوفه دم بهاران را
میان همهمه ها لاله ای ز جا برخواست
بدون حرف به میدان عشق راهی شد
درآن شبی که پلنگی به ماه میخندید
غروب ماه طلوع شب و سیاهی شد
کسی نگفت که لاله چرا دلش لرزید
کسی نگفت چرا او فدای باران شد؟
مگر درخت ز طوفان جنگ میترسید؟
که لاله رفت به میدان و مرد میدان شد؟
گذشت و لاله نیامد ولی نگفت کسی
میان معرکه لاله چه شد که پر پر شد؟
نبوده لاله از اول کنارشان انگار
کسی نگفت چرا قلب سرو مضطر شد
گذشت و تیرگی آسمان فروکش کرد
دوباره روز در آن باغ سبز روشن شد
به غنچه گفت همان سرو پیر با حسرت
که لاله رفت و شهید دفاع میهن شد...
شلوغ خسته شکسته رها شده بی جان
چقدر مثل دل من شده دل تهران
چقدر درد نهفته میان دود و دمش
چقدر گریه شده پشت خنده اش پنهان
چقدر آن طرف جاده دل رها شده است
چقدر این طرف جاده روح سرگردان
چقدر فرصت از دست رفته و حسرت
نهفته پشت شلوغی دور برگردان
دگر نمانده امید بهار در دل شهر
گلی نمانده که زیبا شود دگر میدان
دمیده روح سیاهی به سینه این شهر
گرفته جان بهار و هدیه کرده خزان
میان اینهمه ابر سیاه بی برکت
بخوان نماز کبوتر به نیت باران...
از من برسانید سلامی به بهار
کامسال به سوی دل من ره مسپار
امسال کبوترانه پر خواهم زد
این شعر بماند از من به یادگار...
#رباعی
تو افتاب شب سرد تار من شده ای
تو روشنای دل بیقرار من شده ای
شکوفه زد دل من تا که دید چشم تورا
میان فوج خزان ها بهار من شده ای
ببین چه خوش خط و خالی که تیر چشمانم
تو را نشانه گرفته،شکار من شده ای
تو از کدام غزل آمدی که مدت هاست
تمام شعر و شعور شعار من شده ای؟
به کهکشان دلم نور مهر تو تابید
از آن شب است که ماه مدار من شده ای
دوای قلب بیمارم مسیحای نگاه توست
نگاهم کن دلم محو تماشای نگاه توست
برون کردند از مسجد مرا وقتی که فهمیدند
دلم مجذوب ناقوس کلیسای نگاه توست
محال است اینکه برگردد به کنعان یوسف قلبم
که پابند و گرفتار زلیخای نگاه توست
به چشمت راز ها داری که دنیا را دگرگون کرد
جهانی در پی کشف معمای نگاه توست
تو با طغیان چشمانت مرا هم غرق خود کردی
دل من کشتی مغروق دریای نگاه توست
هزاران فتنه برپا کرد چشمت بین این مردم
دل این شهر آشفته ز غوغای نگاه توست
خلاصه گشته در چشمت تمام آسمان شب
که مأوای قمر گویا بلندای نگاه توست
تو ماه؟یا که نه خورشید؟یا... نمیدانم
زمین به دور تو چرخیده یا تو دور زمین؟
یک #چهارپاره با حال و هوای کودکی...
امروز دوباره کوچه بازی کردم
با مهدی و ماهان و امیر و بهروز
از وضع تنم دوباره مادر شاکی ست
بچه تو حمام رفته بودی امروز
امروز دوباره اضطراب تکلیف
امروز دوباره کار دستی داریم
با قوطی خالی و نخ و تکهء چوب
آماده اختراع یک گیتاریم
امروز دوباره همکلاسی ها جمع
امروز قرارمان سر ساعت پنج
با بیل و کلنگ پشت دیوار حیاط
پیدا شده زیر میز من نقشه گنج
از پنج گذشت ساعت اما اینجا
از مهدی و ماهان خبری نیست هنوز
انگار که یک پلک مرا از جا کند
از بچگی ام دوباره اورد امروز
یک پلک زدم هنوز کوچه خالی ست
یک پلک دگر... خدا!خدا!برگردیم
من برا ببرید آن زمان که شب را
با قصه رستم سپری میکردیم
یک دست به وسعت شبی پر مهتاب
آرام نشست و شانه ام را لرزاند
"انگار دوباره بچه بودی"خندید!
انگار پدر دوباره ذهنم را خواند
گفتم که همیشه دوستت خواهم داشت
گفتم که همیشه عاشقت میمانم
من علت خستگی هر روزت را
حالا که خودم پدر شدم میدانم...
حالا که دم و باز دم من آه است
حالا که پریدن از قفس جانکاه است
حالا که شدم خاک رسیدی؟برگرد...
صد بار نگفتم که جهان کوتاه است...
#رباعی