حالا که دم و باز دم من آه است
حالا که پریدن از قفس جانکاه است
حالا که شدم خاک رسیدی؟برگرد...
صد بار نگفتم که جهان کوتاه است...
#رباعی
از نور تو سر زد به دلم شوق بهار
تا با تو خوشم باقی عالم به کنار
بی رحم تر از من به خودم نیست،حسین(ع)
یک لحظه مرا به حال خود وا مگذار...
#رباعی
آن افسون کار
به تو می آموزد که عدالت از عشق بالاتر است.
دریغا!
که اگر عشق به کار می بود
هرگز ستمی در وجود نمی آمد.
تا به عدالتی نابکارانه از آن دست
نیازی پدید آید...
#شاملو
سجّاد! ای به گوش ملائک، دعای تو
شب، خوشهچین خلوت تو با خدای تو
#منزوی
امشب که خوشیم با صفای خودمان
تا همسفریم پا به پای خودمان
ای کاش به جای دگران خرج کنیم
یک فاتحه امروز برای خودمان
#رباعی
کتاب خاطراتت برگه برگه پخش شد در راه
و من با گریه جارو میکنم هرشب خیابان را...
ربودی با نگاهت از دلم آیات ایمان را
تو کافر کرده ای با چشم مستت هر مسلمان را
من ابرهیم اگر بودم بتت را میکشتم نه!
پرستیدم تورا آتش زدی بر من گلستان را
از آن روزی که رفتی کوچه های شهر بن بست اند
تو با من همقدم کردی شب سنگین تهران را
کتاب خاطراتت برگه برگه بر زمین پخش است
و من با گریه جارو میکنم هر شب خیابان را
تمام شعر هایم بعد تو پایانشان تلخ است
به خون دل من امضا میکنم مصراع پایان را...
GREENHEART|قلب سبز
ربودی با نگاهت از دلم آیات ایمان را تو کافر کرده ای با چشم مستت هر مسلمان را من ابرهیم اگر بودم بتت
غزلی که بلاخره بعد از سه هفته(شایدم بیشتر)سروده شد...
غزلی که چند باری ازش ناامید شدم
انگار که کلمات هم با من لجشون گرفته بود و چیده نمیشدن...