روزگاری قلب تو با قلب من همراه بود
یاد آن دوران بخیر عشقی که بی اکراه بود
خاطرات قبل را با خود تداعی میکنم
قلبم از اول به حال امشبم آگاه بود
رقص دریا پا برهنه روی شن یادش بخیر
آن زمان دریا برایم با تو درمانگاه بود
سر به زیری معضلی بود آن زمان پهلوی تو
با حیا بودن کنارت سخت نه جانکاه بود
چهره ات را در میان آب دیدم دزدکی
انعکاس چهره ات مانند قرص ماه بود
ان زمان ها لااقل حالم کنارت خوب بود
عاشقی کردن ولی ازاولش بیراه بود
خاطرات قبل را با خود تداعی میکنم
قلبم از اول به حال امشبم آگاه بود
رفتی و از خوب بودن توبه کرده قلب من
کاش آن دوران کمی مانند تو خودخواه بود
درمسیر عشق با من همسفر بودی ولی
حیف عمر عشقمان عمر سفر کوتاه بود
گلی میان گلستان ز تشنگی پژمرد
و شاخه ای شکننده به روی خاک افتاد
درخت با لب خشکش نماز باران خواند
و گل اقامه خون از گلوی خود سر داد
و غنچه گفت به سرو آسمان چرا تیره ست
چرا ترانه خورشید رنگ غم دارد
چرا بهار دگر سمت ما نمی آید
مگر امید درختان شکوفه کم دارد؟
خبر رسید که باغی حوالی آنها
میان همهمه آتشی،گرفتار است
خبر رسید که گل ها شدند قربانی
گلوی غنچه نو زیر تیغ پرگار است
درخت گفت که این تیرگی از آن باغ است
غبار آتش او بسته راه باران را
نمانده در دل غنچه امید زنده شدن
ندیده چشم شکوفه دم بهاران را
میان همهمه ها لاله ای ز جا برخواست
بدون حرف به میدان عشق راهی شد
درآن شبی که پلنگی به ماه میخندید
غروب ماه طلوع شب و سیاهی شد
کسی نگفت که لاله چرا دلش لرزید
کسی نگفت چرا او فدای باران شد؟
مگر درخت ز طوفان جنگ میترسید؟
که لاله رفت به میدان و مرد میدان شد؟
گذشت و لاله نیامد ولی نگفت کسی
میان معرکه لاله چه شد که پر پر شد؟
نبوده لاله از اول کنارشان انگار
کسی نگفت چرا قلب سرو مضطر شد
گذشت و تیرگی آسمان فروکش کرد
دوباره روز در آن باغ سبز روشن شد
به غنچه گفت همان سرو پیر با حسرت
که لاله رفت و شهید دفاع میهن شد...
شلوغ خسته شکسته رها شده بی جان
چقدر مثل دل من شده دل تهران
چقدر درد نهفته میان دود و دمش
چقدر گریه شده پشت خنده اش پنهان
چقدر آن طرف جاده دل رها شده است
چقدر این طرف جاده روح سرگردان
چقدر فرصت از دست رفته و حسرت
نهفته پشت شلوغی دور برگردان
دگر نمانده امید بهار در دل شهر
گلی نمانده که زیبا شود دگر میدان
دمیده روح سیاهی به سینه این شهر
گرفته جان بهار و هدیه کرده خزان
میان اینهمه ابر سیاه بی برکت
بخوان نماز کبوتر به نیت باران...
از من برسانید سلامی به بهار
کامسال به سوی دل من ره مسپار
امسال کبوترانه پر خواهم زد
این شعر بماند از من به یادگار...
#رباعی
تو افتاب شب سرد تار من شده ای
تو روشنای دل بیقرار من شده ای
شکوفه زد دل من تا که دید چشم تورا
میان فوج خزان ها بهار من شده ای
ببین چه خوش خط و خالی که تیر چشمانم
تو را نشانه گرفته،شکار من شده ای
تو از کدام غزل آمدی که مدت هاست
تمام شعر و شعور شعار من شده ای؟
به کهکشان دلم نور مهر تو تابید
از آن شب است که ماه مدار من شده ای
دوای قلب بیمارم مسیحای نگاه توست
نگاهم کن دلم محو تماشای نگاه توست
برون کردند از مسجد مرا وقتی که فهمیدند
دلم مجذوب ناقوس کلیسای نگاه توست
محال است اینکه برگردد به کنعان یوسف قلبم
که پابند و گرفتار زلیخای نگاه توست
به چشمت راز ها داری که دنیا را دگرگون کرد
جهانی در پی کشف معمای نگاه توست
تو با طغیان چشمانت مرا هم غرق خود کردی
دل من کشتی مغروق دریای نگاه توست
هزاران فتنه برپا کرد چشمت بین این مردم
دل این شهر آشفته ز غوغای نگاه توست
خلاصه گشته در چشمت تمام آسمان شب
که مأوای قمر گویا بلندای نگاه توست
تو ماه؟یا که نه خورشید؟یا... نمیدانم
زمین به دور تو چرخیده یا تو دور زمین؟
یک #چهارپاره با حال و هوای کودکی...
امروز دوباره کوچه بازی کردم
با مهدی و ماهان و امیر و بهروز
از وضع تنم دوباره مادر شاکی ست
بچه تو حمام رفته بودی امروز
امروز دوباره اضطراب تکلیف
امروز دوباره کار دستی داریم
با قوطی خالی و نخ و تکهء چوب
آماده اختراع یک گیتاریم
امروز دوباره همکلاسی ها جمع
امروز قرارمان سر ساعت پنج
با بیل و کلنگ پشت دیوار حیاط
پیدا شده زیر میز من نقشه گنج
از پنج گذشت ساعت اما اینجا
از مهدی و ماهان خبری نیست هنوز
انگار که یک پلک مرا از جا کند
از بچگی ام دوباره اورد امروز
یک پلک زدم هنوز کوچه خالی ست
یک پلک دگر... خدا!خدا!برگردیم
من برا ببرید آن زمان که شب را
با قصه رستم سپری میکردیم
یک دست به وسعت شبی پر مهتاب
آرام نشست و شانه ام را لرزاند
"انگار دوباره بچه بودی"خندید!
انگار پدر دوباره ذهنم را خواند
گفتم که همیشه دوستت خواهم داشت
گفتم که همیشه عاشقت میمانم
من علت خستگی هر روزت را
حالا که خودم پدر شدم میدانم...
حالا که دم و باز دم من آه است
حالا که پریدن از قفس جانکاه است
حالا که شدم خاک رسیدی؟برگرد...
صد بار نگفتم که جهان کوتاه است...
#رباعی
از نور تو سر زد به دلم شوق بهار
تا با تو خوشم باقی عالم به کنار
بی رحم تر از من به خودم نیست،حسین(ع)
یک لحظه مرا به حال خود وا مگذار...
#رباعی
آن افسون کار
به تو می آموزد که عدالت از عشق بالاتر است.
دریغا!
که اگر عشق به کار می بود
هرگز ستمی در وجود نمی آمد.
تا به عدالتی نابکارانه از آن دست
نیازی پدید آید...
#شاملو
سجّاد! ای به گوش ملائک، دعای تو
شب، خوشهچین خلوت تو با خدای تو
#منزوی
امشب که خوشیم با صفای خودمان
تا همسفریم پا به پای خودمان
ای کاش به جای دگران خرج کنیم
یک فاتحه امروز برای خودمان
#رباعی
کتاب خاطراتت برگه برگه پخش شد در راه
و من با گریه جارو میکنم هرشب خیابان را...
ربودی با نگاهت از دلم آیات ایمان را
تو کافر کرده ای با چشم مستت هر مسلمان را
من ابرهیم اگر بودم بتت را میکشتم نه!
پرستیدم تورا آتش زدی بر من گلستان را
از آن روزی که رفتی کوچه های شهر بن بست اند
تو با من همقدم کردی شب سنگین تهران را
کتاب خاطراتت برگه برگه بر زمین پخش است
و من با گریه جارو میکنم هر شب خیابان را
تمام شعر هایم بعد تو پایانشان تلخ است
به خون دل من امضا میکنم مصراع پایان را...
GREENHEART|قلب سبز
ربودی با نگاهت از دلم آیات ایمان را تو کافر کرده ای با چشم مستت هر مسلمان را من ابرهیم اگر بودم بتت
غزلی که بلاخره بعد از سه هفته(شایدم بیشتر)سروده شد...
غزلی که چند باری ازش ناامید شدم
انگار که کلمات هم با من لجشون گرفته بود و چیده نمیشدن...
غزلی برای #امام_زمان ...
من نفهمیدم تو هر جمعه صدایم کرده ای
بی وفا بودم ولی هرشب دعایم کرده ای
من که خاکم نسل در نسل از ازل با یک نظر
بر دلم تابیده ای و کیمیایم کرده ای
من که مرد کشتی و طوفان نبودم هیچوقت
آبرویم داده ای تو ناخدایم کرده ای
آن زمان که کشتی ام در موج ها ارام بود
تازه فهمیدم تو از طوفان رهایم کرده ای
من که از دشمن به خود بی رحم تر هستم ولی
تو به یادم بوده ای هرشب دعایم کرده ای
هدایت شده از کوچۂپروانہ(مح.امیرے)
💠
چند بیتے از یک غزل که برای نیمه شعبان نوشتم...
این عبث کارهای بی مقدار
فعل پر زرق و برق عادتوار
چیست در کنج محبس افکار؟
جشن قاموس های تکراری
رفع تکلیف روضه ای خواندن
جسم خودرا برات رنجاندن
یک شب از سال جمکران ماندن
کار پابوس های تکراری
کار بی ارزش ریا آلود
که برای تو مخلصانه نبود
پیشکش هایمان تورا چه فزود؟
بال طاووس های تکراری
از پس ابرهای بی بر و رو
آفتاب بلند مرتبه کو؟
آه این هفته هم نیامد او
باز افسوس های تکراری
#محمدحسین_امیری
🦋 @kooparvaneh
خیابان غرق دلتنگی
و اشک از چشم های آسمان جاری
پدر،امشب که می آیی به خانه چتر داری...؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مفصل اند زمستان ها...
#محسن_چاوشی
#ترانه
انگار این سری به نفعمونه
داره عشق از آسمون مبیاره
ما دوتا کنار هم نشستیم
گم شده تو آسمون ستاره
آسمون سرخه شبیه لب هات
چقد امشب همه چی بی نقصه
من برات میخونم از قدیما
برف از اسمون برات میرقصه
بچه ها با اجرای برفی
خاطره هامو رو هم میچینین
من و تو بچه و برفیم این دو
خیلی دیر به دیر همو میبینن...
شاید به دنیا آمدنم فقط برای این بود که بفهمند یک انسان چقدر میتواند در تنهایی دوام بیاورد...