💠 دعـای مـاه مبـارڪـ رمضــان
یَا عَلِیُّ یَا عَظِیمُ یَا غَفُورُ یَا رَحِیمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِیمُ الَّذِی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَى الشُّهُورِ وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی فَرَضْتَ صِیَامَهُ عَلَیَّ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ وَ جَعَلْتَ فِیهِ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَ جَعَلْتَهَا خَیْرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ فَیَا ذَا الْمَنِّ وَ لا یُمَنُّ عَلَیْکَ مُنَّ عَلَیَّ بِفَکَاکِ رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ فِیمَنْ تَمُنُّ عَلَیْهِ وَ أَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
🌺 التمـاس دعــا
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان.mp3
6.5M
✅ شرح کوتاه دعای #روز_سوم ماه مبارک رمضان
🎤🎤 حجت الاسلام کرمی
💠 التماس دعا
#ماه_مبارک_رمضان
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
AUD-20200427-WA0000.opus
1.05M
💠 اهمیت و فضیلت #ماه_مبارک_رمضان قسمت 1⃣
🎤🎤 حاج آقای ملکیان (زید عزه)
🔸 التمـاس دعــا
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
Shab18Ramazan1396[01]-۲.mp3
3.2M
🔊 اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ
💠 ادعیه #ماه_مبارک_رمضان
( بعد از هر نماز )
🎙 حاج میثم مطیعی
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
joze3.mp3
4.16M
❇️ #قرائت_قرآن
✴️ #جزء_سوم
✔️ تقدیم به امام زمان (علیه السلام)
#ماه_مبارک_رمضان
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
⛔️مسابقه بزرگ کتابخوانی⛔️
هم اکنون از طریق کانال «قلب فرهنگی شهر»
⚠️⚠️⚠️از امروز شما هم میتونین با مطالعه کتاب هفتگی به سوالات روزانه مسابقه جواب بدین و در قرعه کشی روزانه حضور داشته باشین و انشاالله برنده شین ‼️
💠مسابقه کتابخوانی این هفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۲ می باشد...
❌پس افرادی که کتاب رو ندارند چی کار کنند⁉️
ما متن داستانی که ازش سوال طرح میشه رو هر روز در کانال «قلب فرهنگی شهر» میذاریم بخونید و جوابش رو ارسال کنید ✅
🔴🔵پاسخ سوال رو همراه با نام و نام خانوادگی تون هر روز برای آیدی زیر در ایتا بفرستین🔴🔵
🆔 @Faghirollah
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
🔴داستان امروز از کتاب سلام بر ابراهیم ۲
🌹اوایل محرم سال ۱۳۵۹بود...
فصل پاییز وماه آبان بود...
من و ابراهیم در مقر سرپل ذهاب بودیم. آن شب امیر منجر که از رفیق های ابراهیم بود،زنگ زد و گفت که ابراهیم بیاد پایگاه ابوذر. حدس زدم برای مراسم عزاداری میرود.ابراهیم سوار یگ جیپ شد وگفت:بپر بالا تا بریم.
فرمانده مقر ما اصغر وصالی بود.
من گفتم:از حاج اصغر اجازه نگرفتم.ابراهیم گفت:توکه فعلا تو مقر کاری نداری...پس بیا بریم.به یکی ها میسپارم تابه فرمانده بگه...
من هم سوار شدم و رفتیم به پایگاه ابوذر...
اون شب ابراهیم مداحی میکرد و روضه میخوند. همه سینه میزدند و گریه میکردند.
ساعت دوازده شب بود که هیئت تمام شد.همگی حال معنوی عجیبی پیداکرده بودیم و بسیار خسته بودیم.
ابراهیم گفت امشب همینجا میخوابیم و فردا میریم مقر...
همون لحظه یکی اومد وخبر داد که حاج اصغر وصالی گفته برگردیم مقر...
من گفتم داش ابرام الان بارون شدیدی میاد .بذارفرداصبح میریم.ابراهیم گفت:پاشوبریم.اصغروصالی بر ما ولایت داره.امر فرمانده هم واجبه...
من باز اصرار کردم....
ولی ابراهیم میگفت که حتما باید بریم...
بارون خیلی تندی میومد.اون ایام دشمن هم دیدکامل روی مناطق ما داشت واگر ماشین باچراغ حرکت میکرد،توپخانه دشمن آن را منهدم میکرد.
ابراهیم گفت :من پیراهنم رو در میارم وبا زیرپوش سفیدم جلوی ماشین حرکت میکنم تاجاده برات روشن بشه.
بعدهم گفت بشین پشت فرمون.
من گفتم :من رانندگی بلدنیستم وتوبیا بشین پشت فرمون.
نهایتاً به بهانه اینکه رانندگی باماشین سیرمرغ بلدنیستم،ابراهیم نشست پشت فرمون.من هم پیراهنم رودراوردم وجلوی ماشین میدویدم.ابراهیم هم پشت سرمن می اومدودادمیزد ومیگفت:بزارمن بیام جلو...
آن شب من مثل موش ابکشیده شدم و وقتی رسیدیم بچه های مقرمن رو سریع لباس پوشوندن وپتوانداختن روم.
حاج اصغر هم شرمنده شدوگفت :لازم نبود همین امشب میومدید.
بعدها ابراهیم هروقت بامن هم صحبت میشد،کلی بابت اون شب خجالت میکشید.🌹
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr