eitaa logo
🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋
489 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
725 ویدیو
137 فایل
🔸 #شهادت را به بها میدهند نه به بهانه... 🔺 🔻 📣🇮🇷کانال ارتباطی و اطلاع رسانی پایگاه مقاومت بسیج و هِيئَتِ فَرهَنگی مَذهَبیِ حَضْرَتِ قَمَربَنی هٰاشِم(عَلَيهِ السَلٰامْ) چمگردان🇮🇷 🔺 🔶 🔻 ✔️ارتباط با ادمین : 🆔 @alin_313 🆔 @Samen_8_8
مشاهده در ایتا
دانلود
میلیون‌ها ایرانی او را یک بار هم از نزدیک ندیده بودند اما با او احساسِ نزدیکی و آشنایی دارند که اغلب ایرانیان با نام کوچک خطابش می‌کنند: حاج قاسم! او اجازه نداد دست داعش به خاک و ناموس ایرانی برسد. او حتی برای مخالفینش هم امنیت ساخت. کسی که در مکتب خمینی بزرگ، تربیت یافت. 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
😔سرش‌ میرفت‌ نماز‌ اولِ وقتش را ترک‌ نمیکرد؛ همیشہ میگفت : مأموریتی مهم‌ تر از نماز نداریم . 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هجران و شب و وصل و غمِ تلخ جدایی در عشق تو دیدیم و شنیدیم، چشیدیم...💔 1:20 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج حضرت قمربنی هاشم(علیه السلام)🇮🇷 🆔 @ghamar_p
🌀 ۱۱ روز مانده تا شروع مراسم معنوی اعتکاف 🗓 ۲۵ دی الـــــی ۲۷ دی ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج حضرت قمربنی هاشم(علیه السلام)🇮🇷 🆔 @ghamar_p
♦️مراسم معنوی بزرگ شهرچمگردان♦️ 📆زمان برگزاری مراسم :۱۳و۱۴و۱۵ ماه مبارک رجب 📌مکان اعتکاف: مسجد حضرت قمربنی هاشم (علیه السلام)چمگردان ⚜باحضور اساتید حوزه و دانشگاه و کارشناسان فرهنگی مذهبی و اعتقادی همچنین مراسم جُنگ شادی و برگزاری هیأت و برنامه های متنوع دیگر با اهدای جوایز⚜ 🔴ویژه خواهران و برادران و دانش آموزان🔴 ‼️برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید: 🆔 @Media_noor ‼️برای ثبت نام حضوری: هر روزه از ساعت ۹ الی ۱۲ ظهر 👌مکان: کانون مهدویت و خانواده، جنب مسجد حضرت قمربنی هاشم(علیه السلام) ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج و هیأت امناء مسجد حضرت قمربنی هاشم(علیه السلام)🇮🇷 🆔 @ghamar_p
10.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_ســید؟ _جانم؟!❤️‍🩹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج حضرت قمربنی هاشم(علیه السلام)🇮🇷 🆔 @ghamar_p
❄️هواشناسی اسلام اعلام کرد! 🌨ابرهای رحمت خدا در 24 ساعته ثانیه به ثانیه درحال بارشند! لطفا هرگونه "چترگناه" را از روی سرخود بردارید، تا دل وجانتان خیس باران لطف و رحمت الهی شود. حلول ماه رجب🌙🌺 و میلاد امام محمدباقر(ع) 🎉 مبارڪ باد💫🌺 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب لیله الرغائب خدابرای بنده اش رحمت میریزه رجب ماه ریزش الهی است استادشجاعی 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جمله سید حسن نصرالله بسیار مهم و قابل تأمل است: «حزب الله تجسم عینی تفکر سیاسی آیة الله مصباح در سطح منطقه است.» ✍ محمد صالح مشفقی پور 🔹 شاید یکی از علل آن پیام کم نظیر رهبری برای درگذشت آیة الله مصباح و همچنین آن همه تخریب ها علیه ایشان در طول انقلاب و حتی در همین انتخابات گذشته، به همین جمله مهم «سید مقاومت» باز می گردد! 🔸 خدا هدایت کند یک مشت مغرض و البته یک مشت جاهل را که هنوز هم در حال تخریب آیة الله مصباح و فکر او با انگ «انجمن حجتیه» هستند! 🔹 جالب است! «پرچمدار مقاومت در منطقه»، «حزب الله سرافراز» را نماد عینی اندیشه سیاسی آیة الله مصباح می داند! اما یک مشت کج فهمِ بد اندیش در داخل، برای چهارتا رأی بیشتر یا اغراض دیگر، ایشان را انجمن حجتیه ای و انحرافی می خوانند! 🔸 همه به ویژه جوان ترها، این حرف ها را ببینند و فریب چند سیاسی باز یا پروژه بگیر را نخورند! 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 حیفا (2) 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت هشتم 💥 🔺حاشیه حله-منزل بانو حنانه دو هفته گذشت. اِما حالش خیلی بهتر شده بود. حنانه، پارچه روی آخرین زخمی را که روی پهلوی راستِ اِما بود، باز کرد. همین طور که جای زخم را تمیز میکرد میگفت: «دیگه حالت خیلی خوب شده. تو زن قوی هستی. منظورم قدرت های عادی نیست. تحمل زخم های عمیقی که داشتی، فقط با ایمان و صبر ممکنه.» اِما که جلوی حنانه نشسته بود و حنانه پشت سرش بود، به نقطه ای خیره شده بود و یاد آن شب افتاد و گفت: «من که ندیدم اما فکر کنم زخم‌های بدن دخترم ده برابر من بود. بدنِ ظریف و بچه گونه دخترم تحمل اون همه زخم و آتش را نداشت.» حنانه پنبه را در آب جوش زد و همین طور که اطراف زخم را تمیز میکرد، نفس عمیقی کشید و گفت: «خدا رحمتش کنه. عاتکه گفت که به اندازه مادرش زیبا بوده.» اِما به آرامی اشک از گوشه چشمش جاری شد و گفت: «میا از منم زیباتر بود. خیلی زیباتر. الان کجا میتونه باشه دخترم؟» حنانه که کارش تمام شده بود، دستش را به گرمی و مهربانی روی شانه اِما گذاشت و گفت: «پیش خداست. بازگشت همه ما به طرف خداست. امروز میخوام شما را با یه نفر آشنا کنم.» اِما گوشه چشمش را پاک کرد. حنانه بلند شد و دستش را به طرف اِما گرفت و گفت: «بلند شو دخترم! با من بیا!» اِما دست حنانه را گرفت و بلند شد و با هم به طرف حیاط رفتند. دید لیلا در حیاط خانه دارد بازی میکند. اِما گفت: «چند بار میخواستم از شما بپرسم اما نشد. به شما نمیخورد که دختری به این کوچکی داشته باشید.» حنانه لبخندی زد و جواب داد: «سرنوشت این دختر تقریبا مثل سرنوشت شماست. در یک شب... در یک منطقه... همه خانواده اش را از دست داد و الان اینجاست.» اِما دوباره به آن دختر زل زد و پرسید: «ینی این دختر هم به خاطر اون شب... حمله ارتش آمریکا...» حنانه ادامه داد: «زبونش بند اومده. نمیتونه حرف بزنه. ولی ببین چقدر تند و سریع میدوه!» اِما نگاهی انداخت و لبخند زد. پرسید: «میدیدم که شما هر روز باهاش ورزش میکردید.» حنانه: «دختر مستعدی هست. وقتی دختر خودم در این سن و سال بود و آموزشش رو شروع کردم، شاید به چابکی لیلا نبود.» اِما یادش آمد که یک شب یک خانم جوان را در حیاط دیده بود که از در خارج شد و رفت. گفت: «اون خانمی که آن شب اینجا بودند و گفتید از حضور من مطلع نشه، دخترتونه؟» حنانه: «بله. رباب! لیلا بنظرم از رباب قوی تر میشه. جَنَمشو داره.» اِما که داشت برایش جالبتر میشد پرسید: «قصد دارید این دخترو تربیت کنید؟» حنانه لبخند زد و گفت: «قصد دارم یادش بدم که از پس خودش بربیاد. شما حاظرید به من کمک کنید و با لیلا دوست بشید؟» اِما: «ولی من خیلی اینجا نمیمونم!» حنانه: «تا خبری از شوهرتون به دست نیاریم و مطمئن نشیم که شما در خطر نیستید، جایی نمیتونید برید!» اِما دید حرف حنانه منطقی است. سرش را تکان داد و دوباره به لیلا زل زد. گفت: «دختر مهربونی به نظر میاد!» 🔺شرق اردن-پایگاه تخصصی نظامی آمریکا وقتی ابومجد بیدار شد، دشداشه سفیدی بر تن داشت. چشم و صورتش را مالاند. دید بن هور کنار پنجره ایستاده و بیرون را تماشا میکند. از تختش پایین آمد. گلویش را صاف کرد و به طرف پنجره و بن هور رفت. دید در محوطه، تعداد پنجاه شصت نفر زن و کودک آمریکایی در حال احوالپرسی و بوسیدن شوهران و پسرانشان هستند. بن هور همین طور که بیرون را نگاه میکرد گفت: «میبینید عالی جناب! میبینید دنیا چقدر جای خوبی میشد اگر جنگی نبود و اگر این ها مجبور نبودند کیلومترها دور از خانواده هاشون بجنگند؟ میبینید چقدر زن و بچه های افسران ارتش آمریکا و انگلیس و بقیه متحدانمون مظلوم هستند؟» ابومجد فقط بیرون را نگاه میکرد و هر از گاهی بازوی سمت راستش را میمالاند. جای سوزنی که به او زده بودند، همچنان سوزش و خارش داشت. بن هور ادامه داد: «اینجا شرق اردن هست. آمریکا در این جا دو تا پایگاه نظامیِ تخصصی داره که خدمات مربوط به افسران و خانواده هاشون رو هم پیگیری میکنه. همه افسران آمریکایی که در خاورمیانه حضور دارند و علیه تروریست به آمریکا خدمت میکنند از خدمات این پایگاه استفاده میکنند.» این را که گفت، عینکش را عوض کرد و رو به ابومجد گفت: «بگذریم! ما امروز و فردا دو تا کار مهم داریم که قبلش از شما عذرخواهی میکنم. دست من نیست. روند قانونی اینجاست. باید انجام بشه!» ابومجد نفس عمیقی کشید و از تماشای خانواده افسران آمریکایی چشم برگرداند و رو به بن هور گفت: «چیکار باید بکنم؟» ادامه...👇