eitaa logo
🌙کانون فرهنگی وهیئت آقاقمربنی هاشم.روستای کاغذی ✴
459 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
223 فایل
تاهست جهان🖤شورمحرم 🖤باقیست کانال عمومی جهت اطلاع رسانی ازبرنامه های کانون فرهنگی وهیات اقا قمربنی هاشم روستای کاغذی شهرستان آران وبیدگل باهدف روشنگری؛بصیرتی، ارتباط باادمین @Ya_zeinab44 لینک عضویت
مشاهده در ایتا
دانلود
ابن ملجم مرادی را ‎اعدام نکنید، او یک ‎کارگر زحمت کش و حافظ قرآن است. حرمله را اعدام نکنید، او یکی از ‎ورزشکاران و تیراندازان‌ بنام کشور است. سنان بن انس و یزید بن معاویه را اعدام نکنید، آنها از ‎شاعران و ترانه سرایان مهم کشورند. حرفای الان افرادی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.mp3
35.93M
▪️❤️با این روضه حال ❤️دلم خوب میشود😭😭😭😭😭😭 شدم ز بعد مادر ارثیه ی یه دختر:) با نوای حاج مهدی رسولی
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ :)🖤
🌹🍃امام علی علیه السلام : 💥وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ 🌎آنكس كه بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن كم مى گويد مگر در آنجا كه به او مربوط است»؛ 🖊 بسيارند كسانى كه هرچه بر سر زبانشان آمد مى گويند و چنين مى پندارند كه سخن، باد هواست و جايى ثبت نمى شود در حالى كه سخنان انسان سرنوشت سازترين اعمال اوست و بارها گفته ايم بخش عظيمى از گناهان كبيره به وسيله زبان انجام مى شود، همانگونه كه بخش عظيمى از طاعات با زبان است. زبان، كليد خوشبختى ها و بدبختى هاست، بنابراين چگونه ممكن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند 📘 نهج البلاغه،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیره 🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ... 🍀مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... 🌿همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. ☘️همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
تأتِي اللّيَالي الفَاطميّة بِكلّ حَنانِها، لتَمسحَ علىٰ الخَواطِر.. می‌دانم؛ این شبها می‌آیی تا دست مهرت را به دل ما بکشی...
خدایا مارو در امتحان ولایت‌پذیری سربلند بخواه. 🍃