#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
دری را که مَلَک با احتیاط - آهسته - وا میکرد
که حتی کوبهاش هم حق تعالی را صدا میکرد
که حتی طرز دق البابش آداب و رسومی داشت
چه آسان آسمان را از زمین، آن در جدا میکرد
همین که بسته میشد، باز میشد بغض دلتنگان
همین که باز وا میشد، گره بسیار وا میکرد
کسی آن سوی در میزیست که عالم به قربانش!
که عطر نان خود را نیز تقدیم خدا میکرد
زنی بود آنچنان که قاصرم از مدح و توصیفش
که وصفش را کسی همچون علیِ مرتضا میکرد
همین که باخبر میشد فقیری پشتِ در مانده
سراسیمه نماز مستحبش را رها میکرد
کمک میکرد هر خلق خدا را بی گمان، حتی
اگر آتش درِ آن خانه عرض التجا میکرد
به دست و پاش میافتاد اگرکه تازیانه هم
زنِ این خانه بیشک حق رحمت را ادا میکرد
چه آسان خاک کوچه، چادرش را - آه - میبوسید
کسی که خاک را با یک نظر چون کیمیا میکرد
یتیم آمد، فقیر آمد، اسیر آمد، محبت دید
زن این خانه حتی دشمنش را اعتنا میکرد
* * *
تویی که هیزم آوردی برای شعله - یادم هست -
تو را مادر به نام کوچکت هر شب دعا میکرد!
✍ #رضا_یزدانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_مدح
خوشا دلی که قرار است بیقرار تو باشد
که راه چاره ندارد مگر دچار تو باشد
سپردهام به دلم تا به گرد رویت گردد
که از تو نور بگیرد، که در مدار تو باشد
تنم قرار ندارد مگر بهپای تو افتد
سرم چه فایده دارد مگر نثار تو باشد
«در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم»
خوشا به محتضری که در انتظار تو باشد
چه سالخورده، چه کودک، بزرگ باشد و کوچک
عزیز ماست هر آنکس که از تبار تو باشد
از آن زمان که فروریخت حرمت تو، بنا شد
که هر چه هست در این خاک، سوگوار تو باشد
زمانه دشمن جان شد، بهار رفت و خزان شد
و مرگ نیز بر آن شد که داغدار تو باشد
تویی نشان خداوند بینشان و عجب نیست
که بینشانهترین آسمان، مزار تو باشد...
✍ #رضا_ابوذری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_مدح
خوشا دلی که قرار است بیقرار تو باشد
که راه چاره ندارد مگر دچار تو باشد
سپردهام به دلم تا به گرد رویت گردد
که از تو نور بگیرد، که در مدار تو باشد
تنم قرار ندارد مگر بهپای تو افتد
سرم چه فایده دارد مگر نثار تو باشد
«در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم»
خوشا به محتضری که در انتظار تو باشد
چه سالخورده، چه کودک، بزرگ باشد و کوچک
عزیز ماست هر آنکس که از تبار تو باشد
از آن زمان که فروریخت حرمت تو، بنا شد
که هر چه هست در این خاک، سوگوار تو باشد
زمانه دشمن جان شد، بهار رفت و خزان شد
و مرگ نیز بر آن شد که داغدار تو باشد
تویی نشان خداوند بینشان و عجب نیست
که بینشانهترین آسمان، مزار تو باشد...
✍ #رضا_ابوذری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_زهرا_س_مدح
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت #حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
کیستم من، فاطمــه، محبـوبۀ جانآفرینـم
جنــةالاعـلای قُـربِ رحمـةٌ للعـالمینم
لیلةُ القدری که کس غیر از خدا قدرش نداند
معنــی «انا فتحنـــا»ی امیــرالمؤمنینم
مادر پیغمبران از شخص آدم تا محمّد
بانــوی مـلک خـدا در آسمانها و زمینم
از ازل پیشانــی توحیــد را بــودم ستاره
تا ابـد انگشـتر ختــم رســالت را نگینم
ذات حق کرده اراده تا که باشد یک حسینش
ور نه ریزد تا صف محشـر، حسین از آستینم
آن جناب مریـم عـذرا و این یکتـا مسیحش
این مـن و ایـن یـازده عیسـای عیسا آفرینم
راستـی رکـن همه ارکان عالم کیست؟- حیدر
در حقیقـت مـن همـان رکـن امـام راستینـم
ایـن عجب نبْوَد چو پا در عرصۀ محشر گـذارم
عفـو جوشــد از یسـار و رحمـت آید از یمینم
سجـده و والشمس و واللیـل و دخـان و عادیاتم
کوثر و تطهیر و قـدر و فجـر و نور و یاء و سینم
هم به سیرت مصطفی فرموده در شأنم «فداها»
هم به صــورت گفتــه صــورتآفرینم، آفرینم
در حقیقت عبد حق خوانده، سپس گویید مدحم
گرچــه فــوق مــدح خلــقِ اوّلیـن و آخرینم
گاه مـیخوانند حــورم، گــاه مـیگویند انسان
هر چه باشم بهتر از آن، هر چه هستم فوق اینم
عصمتـم، زهـدم، عفافم، کعبهام، رکنم، طوافم
مـام نفس مطمئنـه، قـلب تقـوا، جـانِ دینـم
نی عجب گر چشم حق در من بیند روی حق را
نیستـم هرگـز خـدا؛ امـا خـدا را جانشینم
مرتضی در من خدا را دید با چشم خدایی
مـن خدا را دیدهام هر گاه حیدر را ببینم
شب که همچون کوکب دُرّی جمالم میدرخشد
تــا فــلک انــوار ثــارالله خیــزد از جبینم
هـم نبــوت را یگانــه، چشمــۀ عینالحیاتم
هـم ولایـت را فـروزان، آیــت حــقُ الیقینم
بهتریـن ســادات عالــم: چـار بانوی بهشتی
مـن میـان چـار سـادات بهشتــی، برترینـم
ایستـادم روی پـا چـون کوه، بر حفظ ولایت
سیل اگر سیلی زنـد، آن نیستم کز پا نشینم
این حمایت از علی، این ضربههای دست دشمن
آن شــرار آتــش و ایـن خطبههای آتشینم
بـا وجـود آنکــه در راه علــی اولْ شهیـدم
پیشتـر از مـن فــدا گردیــد طفـلِ نازنینم
یـک مدینـه دشمـن و یـک خانۀ آتشگرفته
کس نبود آنجا به جز دیوار و در، یار و مُعینم
من که پیغمبر «فداها» گفت در حقم، همانا
اولیــن یـــار فـــداکار امیـــرالمؤمنینم
دست دادم لیک بند از دست مولایم گشودم
تا بداننــد اهــل عالَـم حامی حبلُ المتینم
من شدم نقش زمین، بُردند مولا را به مسجد
آه یـارب تــا قیــامت از امـامم شـرمگینم
من بـه یـاری علی «میثم!» مقـاوم ایستـادم
شد خجـل مسمـارِ آهن، پیشِ عزمِ آهنینم
✍استاد #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
سازِ غم، گر ترانهای میداشت
آتشِ دل، زبانهای میداشت
کاش مرغِ غریب این گلشن
الفتی با ترانهای میداشت
سالها با تو بود همسایه
اگر انصاف، خانهای میداشت
با تو عمری همآشیان میشد
حق، اگر آشیانهای میداشت
آستان تو بود یازهرا
گر ادب، آستانهای میداشت
در زمان تو زندگی میکرد
گر صداقت، زمانهای میداشت
گر که میزانِ حق زبان تو بود
این ترازو زبانهای میداشت
گر مزار تو بینشانه نبود
بینشانی نشانهای میداشت...
شب اگر داشت دیده، در غم او
گریههای شبانهای میداشت
گر غمش بحر بیکرانه نبود
غم و ماتم کرانهای میداشت
بهر قتلش به جز دفاع علی
کاش دشمن بهانهای میداشت
به سر و روی دشمنش میزد
شرم اگر، تازیانهای میداشت
شانه میکرد زلف زینب را
او اگر دست و شانهای میداشت
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
آتش کینه چون زبانه کشید
کار زهرا به تازیانه کشید
دشمن دلسیه، به رنگ کبود
نقش بیمهری زمانه کشید
آتش خشم خانمانسوزش
پای صد شعله را به خانه کشید
در میانش گرفت شعلهی کین
پای حق را چو در میانه کشید
همچو شمعی که بیامان سوزد
شعله از جان او زبانه کشید...
قامتش حالت کمانی یافت
بسکه بارِ مِحَن به شانه کشید
سبحه، مشق سرشک او میکرد
بسکه نقش هزار دانه کشید
بر رخ این حقیقت معصوم
نتوان پردهی فسانه کشید
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
گل خزان شد، صفای او باقیست
رنگ و بوی وفای او باقیست
رفت زهرا، ولی به گوش علی
نالۀ «ای خدای» او باقیست!
یاعلی گفت و گفت، تا جان داد
این خدایی ندای او باقیست
در دل ما که کربلای غم است
نینوایی نوای او باقیست
بر لب او که خاتم وحی است
نقش یا مرتضای او باقیست
زیر این نُه رواق گنبد چرخ
نالهی او، صدای او، باقیست
گرچه دستش ز دست رفته، ولی
لطف مشکلگشای او باقیست
گاه پا مینهد به خانهی دل
در دلم جای پای او باقیست
اوفتاده علی ز پا چه کند؟
نیمجانی برای او باقیست
قصه را تازیانه می داند
در و دیوار خانه میداند
به دعا دست خود که برمیداشت
بذر آمین در آسمان میکاشت
به تماشا، مَلَک نمازش را
نردبانی ز نور میپنداشت
چه نمازی؟ که تا به قُبّهی عرش
بُرد او را و نردبان برداشت!
پرچم دین ز بام کعبه گرفت،
بُرد و بر بام آسمان افراشت
بس که کاهیده بود، شب او را
شَبَحی ناشناس میانگاشت
خصم بیدادگر ز جور و ستم،
هیچ در حقّ او فرونگذاشت!
تا نینداختش به بستر مرگ
دست از جان او مگر برداشت؟
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
سخن از درد و صحبت از آه است
قصۀ درد او چه جانکاه است
راه حق، جز طریق فاطمه نیست
هر که زین ره نرفت، گمراه است...
در مسیری که عشق میتازد
تا به مقصود، یکقدم راه است
با غم تو، دلی که بیعت کرد
تا ابد در مسیرِ الله است
در بهاران، خزان این گل بود
عمر گلها همیشه کوتاه است
این که بر لب رسیده، جان علیست
دل گمان میکند هنوز، آه است
خون شد، از سینهی تو بیرون ریخت
حق ز حال دل تو آگاه است
هر که آمد، به نیمهی ره ماند
غم فقط با دل تو همراه است
آن که بعد از کبودی رخ تو
با خسوف، آشتی کند، ماه است
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند...
رفتی و زینب تو میمانَد
خط تو، مکتب تو میمانَد
بر کف زینب، این زبان علی
رشتۀ مطلب تو میمانَد
تا حسینی و کربلایی هست
قِصهی زینب تو میمانَد
از علی دم زدی و، نام علی
تا ابد بر لب تو میمانَد
تا ابد در صوامع ملکوت
نالهی یا رب تو میمانَد
هم نماز نشستهی تو به روز
هم نماز شب تو میمانَد...
در سپهر شهامت و ایثار
پرتو کوکب تو میمانَد
خون تو پشتوانهی دین است
تا ابد مذهب تو میمانَد...
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
بی تو ای یار مهربانِ علی!
شعله سر میکشد ز جانِ علی
بی تو ای قهرمان قصۀ عشق،
ناتمام است داستان علی...
خطبهی ناتمام زهرا کرد
کار شمشیر خونفشان علی
خواست نفرین کند، که زهرا را
داد مولا قسم به جان علی-
-که ز قهر تو ماسِوا سوزد؛
صبر کن صبر، مهربان علی!
ذوالفقار برهنهی سخنش
کرد کاری به دشمنان علی،
که دگر تا ابد به زنهارند
از دم تیغِ جانْسِتانِ علی
با وجودی که قاسم رزق است
ساخت عمری به قرص نان علی
بعد او، خصم دون که میپنداشت
به سه نان میخرد سنان علی،
بود غافل که چون به سر آید
دورهی صبر و امتحان علی
دشمنان را امان نخواهد داد
لحظهای تیغ بیامان علی...
رفت زهرا و اشک از دنبال
وز پی او روان، روان علی...
درد دل را به چاه میگوید
رفته از دست، همزبان علی
آن شراری که سوخت زهرا را،
سوخت تا مغز استخوان علی
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
✍استاد #محمدعلی_مجاهدی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e