#میرزا_فتاح_شهیدی
🔅معامله با خدا
🔻ميرزا فتّاح شهيدي صاحب حواشي بر مکاسب، مرد فاضل و بزرگي بود. نقل ميکنند در مغازه يکي از دوستانش در تبريز نشسته بود، يک نفر وارد شد و شروع کرد به اين بزرگوار تندي کردن و گفت: «آقا گردنت کلفت شده است.» ايشان مرد مهذّب و وارستهاي بود، دست به گردنش گذاشت و به مغازهدار گفت: «راست ميگويد، گردن ما کلفت شده است، دويست و پنجاه تومان به ايشان بدهيد.» صاحب مغازه دويست و پنجاه تومان به آن مرد داد. يک دفعه آن مرد به گريه افتاد و گفت: «خدا ميداند خانهام در رهن دويست و پنجاه تومان بود و می خواستند از دست من درآورند، من به اين مبلغ الآن نياز داشتم.»
🔸 اين کرامتها بيخود حاصل نميشود، اول بايد پا روي خودت بگذاری، با خدا معامله کنی. وقتي با خدا معامله کردي، ديگر نبايد با اين قضيه بازي کرد؛ يک روز هست، يک روز نيست. اين قدر ما تعهداتي ميکنيم و بعد يادمان ميرود؛ ولي خدا اينها را يادش نميرود، اينها را بايد ملتزم بود.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔺نقل از حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
@gharar_at