[ Ԋaρρiŋess ცℓooოs ƒrσო ωɨｲɦɨŋ🌻] ۺآدێ از دَروݩ شُکوفـٰا مي‌شـود🙂🌱

•° نعمت‌هات‌وبِشمار نہ‌مشکلاتت‌و🌸✨(:

•° به خودت قوݪ بِده🧡🍃 که به گذشته توجه نکنی⚠️ درحال زندگی کنی🌸 و به آینده ات فکرکنی✨🦋....

•° شایَڋ از شدّت جُستجو چیزی نمیابے!✨

﴿بِسْمِ اَللّٰهِ الرحْمٰنِ رَحَیمْ﴾ قسمت دهم↓↓ #ب_وقت_رمان🕰📖 #عاشقانه_مذهبی💌 🔰✨🔰✨🔰

#رمان 📣📚 #برات_میمیرم🔟 قسمت دهم دو ماه از ازدواج ما میگذشت ... هر روز خدا را برای داشتن سینا شکر میکردم... از وقتی زندگی مشترک را شروع کردیم نه تنها برایم تکراری نمیشد ٬ بلکه روز به روز زیباییها ی اخلاقی و کردارش منو مجذوب خودش میکرد... ولی یک چیز مثل خوره به جانم افتاده بود... ترس از دادن سینا.... این دل‌نگرانی ها بی دلیل نبود...‌ با شروع شدن جنگ ایران و عراق قلبم گواهی داد که شاید در این همه موشک باران و تجاوز عزیزانم را از دست می دهم... سینا هم مثل بقیه جوانمردانی که داوطلبانه برای مقابله با متجاوزین آماده میشدن؛ تصمیم خودش را گرفته بود... اما منتظر رضایت من بود.. عزیزم :این یه تکلیفه !! اما تا تو راضی نشی نمیرم... می دانستم که بلاخره باید برود ... اما نمی‌توانستم راضی شوم... بهش گفتم: هیچ تضمینی نیست که برگردی!! تکلیف من چی میشه!؟ من بدون تو نفسم بند میاد.. تازه پیدات کردم... همیشه میترسیدم .... بغض نگذاشت ادامه دهم.... سینا دست هایم را گرفت... دلبندم: مزدوران شهرهای مرزی رو تصرف کردن... از هوا هم که بم بارانمون میکنن... نباید بزاریم دستشون به عزیزانمون برسه... این تکلیفه... _ مطمئن بودم که توسط تو امتحان میشم.... اطمینان هم دارم که میری... اما این که من قلبا راضی بشم یا نه امتحان سختیه.... از شدت ناراحتی بدون آب و غذا خواب رفتم... نیمه های شب از خواب بیدار شدم.... غرق در تماشای سینا اشک می ریختم.... وضو گرفتم و مشغول نماز شدم... با خدا درد کردم : خدایا! سینا هدیه ای بود که تو زندگی بهم بخشیدی... کسی که انسانیتش به حد کمال رسیده.. یادمه روزی که عهد بستم باهات زندگیمو با رضای تو بنا کنم... حالا وقتشه امتحان بشم... هر چی از تو داریم امانته... یه روز میدی یه روز هم میگیری.... من همسرمو به خودت میسپارم ... ازم راضی باش... مراقبش باش... نگیر این هدیه ای رو که بی منت بهم بخشیدی.!!!! صبح که سینا بیدار شد من یک سینی آماده کرده بودم برای بدرقه... قرآن... آب... آینه.... ولی اشک مجال نمیداد.... سینا منو درآغوش گرفت زمان یادم نیست که چه مدت روی شانه اش گریه میکردم....باورم نمی شد سینا هم اشک می ریخت ... من هم مثل همه شیر زنانی که عزیزانشان بدرقه می کردند؛ سینا را بدرقه کردم... یادمه آخرین لحظه با خنده راهش انداختم... بهش گفتم : حوریان بهشتی نکشونن ببرنت... من منتظرما!!! 💚| قرارٌ شُهَـدا بــااِمــامِـ زَمــان(عج) |💚

نماز اول وقتش میچسبه😍😍 التماس دعا

✨🦋 به اندازه درصد شارژ گوشیت ، برای ظهور آقا امام زمان صلوات بفرست😇 #ثواب_یهویی🌹 ﴿💜#همین_الان_یهویی ♥️﴾ ➣💛°•| @gharar_shohada_313

آمده نور دل خون خدا ، سیّد السّاجدین روشنی بخش ِ دل و جان حسین ، زین العابدین آمده نور ارض و سما ، چارمین میر و امام ما بر دو عالم تهنیت باد ، مقدم امام سجّاد ولادت امام زین العابدین امام سجاد (ع) بر شما مبارک باد🌸🌺🌹 ➣🌸°•| @gharar_shohada_313