هدایت شده از مباحث
#یاد_شهدا
🗞 فرازي از وصيتنامه شهید رمضان علی شمآبادی (رضایی)
📜 پيام من به شما هم وطنان و شما پدران و مادران اينست كه مبادا مزاحم جوانان خود شويد و نگذاريد كه در صحنه جنگ حق عليه باطل حاضر شوند. به #امام_زمان قسم اينچنين پدر و مادرهايى كه مزاحم جوانان خود شوند، خيانت به دين و خيانت به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه و علیه السلام) و خيانت به رهبر انقلاب كرده اند و مسئول خون تمام شهيدان صدر اسلام مى باشند.
💭 از قضایایی که مادر بزرگوار تعریف کردند، اینکه فرمودند: در هوایی سرد❄️ پشت در ماندم؛ دیدم کلیدِ قفل خانه را ندارم. با توسل به شهید🌹، یه تعداد کلیدی که همراه داشتم امتحان کردم؛ با کلیدی 🔐 قفل باز شد و وارد خانه شدم. بعداً هر چه کلید را امتحان کردم دیدم اصلاً قفل را باز نمیکند و اصلا برای آن قفل نیست ...
🗓 شهادت : ۱۳۶۰/۰۹/۰۹ |
📌 محل شهادت : بُستان
💫 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ✨
#لبیک_یا_خامنه_ای
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
هدایت شده از مباحث
هدایت شده از مباحث
26.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 #نماهنگ | فتح الفتوح
🔻#امام_خامنه_ای مدظله العالی: امام در یکی از آن بیاناتِ بسیار عمیقِ خود بعد از یکی از این فتوحاتِ اوّل کار پیام دادند-سال ۶۰ یک فتحی شد، فتح بستان که خیلی مهم بود؛ بعد از مدّتی عقبنشینی و شکستهای گوناگون، فتح بستان یک پیروزی بزرگی محسوب میشد؛ [البتّه این] مضمونِ حرف ایشان است، عبارت ایشان در کتاب هست- گفتند که فتحالفتوح، فتح فلان شهر نیست؛ فتحالفتوح، تربیت و تولید یک چنین جوانهایی است؛ این فتحالفتوح است...
✌️ 🔄 بازنشر به مناسبت ایام عملیات طریقالقدس و سالروز آزادسازی بستان
#لبیک_یا_خامنه_ای
💻 @Khamenei_ir
🌐 @Mabaheeth
هدایت شده از مباحث
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 شهید باشی شهید میشی
#سردار_دلها
#شهید | #شهادت
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
هدایت شده از مباحث
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
» سیم خاردارِ نفس!
#شهید علی چیت سازیان
#دیدنی | #نماهنگ آن سوی معیر
https://eitaa.com/mabaheeth/99467
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
هدایت شده از مباحث
▫️ حاج شیخ جعفر #ناصری دامعزّه:
💬 در سالهای قبل عمره مشرف بودم. به یک مغازهی عطرفروشی رفتم، جوان سی و پنج سالهای در آنجا بود که خیلی حرّاف و از طلاب آنها و سنّی بود.
🔸 یک مقدار شروع به صحبت با ما کرد و گفت که مذهب ایرانیها چیست؟ گفتم: شیعه هستند.
گفت: شنیدم که صحابه را لعن میکنند؟! گفتم : نه، صحابه محترم هستند، سلمان، ابوذر، مقداد و امثال اینها را کسی لعن نمیکند؛ حق هم ندارد لعن کند.
🗣️ گفت: من شنیدم که ایرانیها لعن میکنند. یک مقدار با هم صحبت کردیم تا به اینجا رسیدم که اهل سنت میگویند خدا، قرآن، سنت اهل بیت و صحابهی رسول خدا. گفتم: آقا حرف شیعیان هم شسته و رفته است؛ میگویند خدا، قرآن، سنت رسول خدا و اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله.
🔸 بعد این قسمت را گفتم که «وَ اَهلُ البَیتِ أَدرَی بِمَا فِی البَیتِ» یعنی اهل خانه بهتر از داخل خانه خبر دارند. #اهل_بیت (علیهم السلام) میدانند که محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله چه خبر بوده است، رسول خدا چه کسی بوده است، دیگران یک پله دورتر هستند.
👈 خدا میداند وقتی این « وَ اَهلُ البَیتِ أَدرَی بِمَا فِی البَیت» را شنید مثل کسی که یک دفعه تکان بخورد یک سکوت عمیقی جان او را گرفت و دیگر چیزی نگفت. گفتم: میخواهی با من مکاتبه داشته باشی؟ دیدم یک مقدار برایش سخت است؛ چون خیلی به آنها سخت میگیرند.
📗 گفتم یک #کتاب به تو معرفی میکنم، همین کتاب کافی است و آنهم کتاب #المراجعات نوشته سید عبدالحسین شرف الدین که از علمای بزرگ شیعه بوده است و با رئیس جامع الأزهر مصر مباحثهی اعتقادی کرده است؛ حرفهای شما اهل سنت را رئیس جامع الأزهر مصر زده است و حرفهای شیعه را سید عبدالحسین شرف الدین زده است. این کتاب را تهیه کن و بخوان.
🛒 گفت که این کتاب اینجا وجود دارد؟ گفتم نه نیست و متأسفانه وقتی سید شرف الدین این کتاب را چاپ کرد علمای اهل سنت فتوا دادند که این کتاب در خانهی هر کسی باشد زن او بر او حرام است. یک مسئلهی اعتقادی که دیگر چنین فتوایی نمیخواهد، معلوم است که پایهی آنها سست است.
┄┅═✧❁••❁✧
💬 @Nasery_ir
🌐 @Mabaheeth
#داستانهای_شگفت
12 - دو قضیه عجیب
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
از مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی در مدرسه سید نجف اشرف، شنیدم که فرمود در این مدرسه در زمان مرحوم آقای سید محمد کاظم یزدی ره، دو قضیه عجیب و متضاد مشاهده کردم.
یکی آنکه در فصل تابستان که عدهای از طلاب در صحن و عدهای پشت بام می خوابیدند شبی از صدای هیاهوی طلاب از خواب بیدار شدم، دیدم همه طلاب به سمت صحن می روند و دور یک نفر جمعند، پرسیدم چه خبر شده؟ گفتند فلان طلبه خراسانی (بنده اسم او را فراموش کرده ام) پشت بام خوابیده بوده و غلطیده و از بام افتاده است.
من هم به بالین او رفتم دیدم صحیح و سالم است و تازه می خواهد از خواب🥱 بیدار شود، گفتم او را خبر ندهید که از بام افتاده است، خلاصه او را در حجره بُردیم و آب گرمی به او دادیم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سید حاضر شدیم و قضیه را به مرحوم سید خبر دادیم . سید خوشحال شد و امر فرمود گوسفندی 🐑 بخرند و در مدرسه ذبح کنند و گوشتش🍖🥩 را بین فقرا تقسیم نمایند.
بعد از چند روز در همین مدرسه همان طلبه یا طلبه دیگر (تردید از بنده است) در سرداب سن به روی تختی 🛌🏻 که ارتفاعش از دو وجب کمتر بود خوابیده و در حال خواب می غلطد و از تخت می افتد و بلافاصله می میرد و جنازه اش را از سرداب بالا می آورند .
این دو قضیه عجیب و صدها نظیر آن به ما می آموزد که تأثیر هر سببی موقوف به خواست خداوندی است که اسباب را موثر قرار داده است؛ زیرا می بینیم سبب قویّ که قطع به تأثیر آن است مانند افتادن از بام دوطبقه سید که قاعدتاً باید خورد شود و بمیرد، کوچکترین اثری از آن ظاهر نمی شود چون خدای عالَم نخواسته و بالعکس، افتادن از تخت کوتاه یک وجبی که قاعدتا نباید صدمه ای وارد آورد، چه رسد به کشتن، سبب مردن می گردد .
#تلنگر
🌐 @Mabaheeth
هدایت شده از مباحث
💬 در مورد #میرزای_قمی ره مشهور است پیرمردی که اهل مشهد بوده، باری را بر میدارد و با کشتی به تجارت میرود و بارش را میفروشد و طلا میگیرد و در برگشت کشتی متلاطم میشود و هر چه بوده از جمله همه دارایی این پیرمرد در دریا می افتد.
🔸 این سفر هم آخرین سفر تجاری او بوده و میخواسته بیاید و به زندگیاش برسد.
بعد به نجف میرود و میگوید: من دیگر با چه رویی به مشهد بروم؟! هیچی ندارم و به گدایی میافتم.
🔹 مدتی به حضرت #امیرالمؤمنین علیه السلام متوسّل میشود که من اموالم را از شما میخواهم؛ تا اینکه یک شب حضرت را در خواب میبیند و حضرت میفرمایند: برو کیسه طلایت را از میرزای قمی بگیر.
او میرزا را نمیشناسد.
به قم میآید و به دنبال میرزا ابوالقاسم میگردد.
🔸 پیرمرد نقل میکردند که خدمت میرزای قمی میآید و میگوید: چنین بلایی بر سر من آمده است. ایشان میگوید: مرد حسابی! عقلت کجا رفته است؟ طلاهایت را در دریا انداختی و حالا از من میخواهی؟
🔹 می گوید: آقا من خودم نیامدم، به نجف رفتم و متوسّل شدم و آقا را در خواب دیدم و آقا گفت به سراغ شما بیایم.
میگوید: فردا نزد من بیا.
فردا میرود و میرزا به او می گوید بیا این را بگیر و برو.
کیسهی طلا را میگیرد و به مشهد میرود.
🔸 به زنش میگوید: ما جریانی داشتیم و چنین و چنان شد و جریان را نقل می کند. زن فهمیده بوده لذا میگوید: عقلت کجا رفته است؟
تو طلایت را در دریا گم کردی، به قم و نزدی میرزا ابوالقاسم آمدی و طلا را به تو داده است! پس تو چطور این مرد را رها کردی؟
🔹 گفته بود: چه کنم؟ زنش گفت: بلند شو. اثاثها را جمع می کنیم و به قم میرویم. ما باید تا آخر عمر خادم این مرد باشیم.
به قم میرسد و وقتی میرسد که میرزا را دفن کردهاند و آن پیرمرد در کنار قبر میرزا اتاقی را میسازد و تا آخر هم خادم آنجا میشود. نوهی میرزا میگوید: من این پیرمردی که ناقل این جریان است را در کودکی دیده بودم.
#علما
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
💬 @nasery_ir
🌐 @Mabaheeth