شرح و تفسیر داستان حدیده محماة امام(علیه السلام) در بخش گذشته بحثى کلى درباره پرهیز از ظلم و ستم داشت که نهایت بیزارى او را از ظلم و ستم نشان مى داد.
در تعقیب در این بخش انگشت روى دو مصداق روشن به عنوان دو شاهد صادق و دو تابلوى آشکار مى گذارد.
نخست داستان عقیل و حدیده محمات (آهن داغ) را بیان مى کند و نمونه اى از عدل و داد خود را که شاید در تاریخ جهان نظیر نداشته باشد، شرح مى دهد و مى فرماید: «به خدا سوگند (برادرم) عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع (حدود سه کیلو) از گندم بیت المال شما را به او ببخشم»; (وَ اللّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ(۱) حَتَّى اسْتَمَاحَنِی(۲) مِنْ بُرِّکُمْ(۳) صَاعاً(۴)).
ظاهراً منظور عقیل یک «صاع» به عنوان سهمیه منظم هر روزه بوده که این ماده غذایى او به طور کامل تأمین شود وگرنه اگر تنها یک صاع براى یک روز بوده نه مشکل عقیل را حل مى کرده و نه ارزش این را داشته که از راه دور خدمت برادرش براى این کار برسد.
این نکته نیز قابل توجّه است که عقیل تنها این یک درخواست را نداشت درخواست اداى دین سنگین نیز داشت که امام تنها به درخواست اوّل او اشاره فرمود.
سپس مى افزاید: «کودکانش را دیدم که بر اثر فقر موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود گویى صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند»; (وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ(۵) الشُّعُورِ، غُبْرَ(۶) الاَْلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، کَأَنَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ(۷)).
سپس مى افزاید: «عقیل مکرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تکرار نمود، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرا مى دادم، گمان کرد من دینم را به او مى فروشم و به دلخواه او گام بر مى دارم و از راه و رسم خویش جدا مى شوم»; (وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً، وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَیْتُ(۸) إِلَیْهِ سَمْعِی، فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی، وَأَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی).
امام(علیه السلام) در این قسمت همه عواملى را که در نظر اهل دنیا ایجاب مى کند تبعیض درباره برادرش روا دارد، شرح داده است.
از یکسو تقاضاى چیز زیادى نداشت.
از سوى دوم فرزندانش پریشان حال و فقیر بودند.
از سوى سوم مکرر بر مکرّر تقاضاى خود را بیان مى کرد.
ولى با این همه باید امام میان برادرش و سایر نیازمندان امت تفاوتى قائل شود و امکانات بیت المال را که متعلق به همه مسلمین است، بیشتر در اختیار برادرش بگذارد و براى او امتیاز خاصّى نسبت به دیگران قائل شود.
به یقین این کار با عدالت اسلامى و روح بلند امام(علیه السلام) سازگار نبود، لذا براى اینکه عقیل دست از تکرار بردارد و به حق خود از بیت المال قانع گردد، امام(علیه السلام)تدبیرى اندیشید که عملا به او ثابت کند پایان ظلم و ستم به کجا مى انجامد، لذا در ادامه سخن مى فرماید: «من قطعه آهنى را براى او در آتش داغ کردم.
سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد (و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد)»; (فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَةً، ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بِهَا).
عقیل که ظاهراً در آن زمان نابینا بود دست خود را پیش برد به گمان اینکه درهم و دینارى در کار است; ولى نمى دانست چه چیز در انتظار اوست، همین که حرارت آهن داغ که مجاور او بود به دستش نزدیک شد: «ناگهان ناله اى همچون بیمارى که از شدت درد به خود مى پیچد و مى نالد سر داد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد»; (فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَف(۹) مِنْ أَلَمِهَا، وَ کادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیْسَمِهَا(۱۰)).
سپس امام(علیه السلام) در ادامه مى افزاید: «به او گفتم: اى عقیل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزاى تو بنشینند و گریه سر دهند.
آیا از قطعه آهنى که انسانى آن را به صورت بازیچه داغ کرده، ناله مى کنى; امّا مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است.
تو از این رنج مختصر مى نالى، من از آن شعله هاى سوزان ننالم؟!»; (فَقُلْتُ لَهُ: ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ(۱۱)، یَا عَقِیلُ! أَتَئِنُّ مِنْ حَدِیدَة أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا(۱۲) لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِی إِلَى نَار سَجَرَهَا(۱۳) جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! أتَئِنُّ(۱۴) مِنَ الاَْذَى وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظىً؟!(۱۵)).
تعبیر به «ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ» شبیه چیزى است که ما در فارسى هنگامى که کسى کار زشتى انجام مى دهد و مى خواهیم شدیداً او را نهى کنیم، مى گوییم خدا مرگت دهد چرا این کار را مى کنى یا اینکه مى گوییم مادرت به عزایت بنشیند چرا چنین کردى؟ توجّه داشته باشید که «ثواکل» جمع «ثاکلة» به معناى زن فرزند مرده است، هر چند گاهى به هر زن عزادار نیز اطلاق مى شود.
تعبیر به لعب (بازیچه) اشاره به این است که آتش دنیا، هر چند سوزان باشد در برابر آتش سوزان قیامت بازیچه اى بیش نیست.
آتش سوزان حقیقى آنجاست، لذا امام(علیه السلام)اوّلى را «اذى» که به معناى اذیت و ناراحتى است و دومى را «لظى» که به معناى شعله هاى برافروخته آتش است، نامیده است.
در ضمن از تعبیرات امام(علیه السلام) به خوبى استفاده مى شود که ـ برخلاف آنچه بعضى از ناآگاهان مى پندارند ـ امام(علیه السلام) هرگز آهن داغ و سوزان را در دست برادرش عقیل نگذاشت، بلکه نزدیک دست او بُرد و او که نابینا بود ترسید و فریاد زد.
این داستان در آن محیط در همه جا پیچید و حتى از بعضى از روایات استفاده مى شود که به گوش معاویه در شام هم رسید و بسیارى از خفتگان را از خواب غفلت بیدار کرد و نشان داد دوران حاتم بخشى عثمان از بیت المال مسلمین به اقوام و خویشاوندان و افراد مورد نظر، پایان یافته است.
هنگامى که امام(علیه السلام)نسبت به برادرش در برابر تقاضاى کوچکى که برخلاف عدالت بوده چنین کند همگان باید حساب خود را برسند و هرگز تقاضاى امتیاز و رانت خوارى نسبت به بیت المال از محضر آن حضرت نداشته باشند.
به تعبیر دیگر این کار نه تنها درسى براى عقیل بود، بلکه درس بزرگى براى همه مردم در سرتاسر جهان اسلام بود و نشان داد که در برابر عدالت اسلامى همگان یکسانند و هیچ کس حق ندارد زیاده خواهى کند، هر چند نزدیک ترین فرد به رئیس حکومت باشد.
جالب اینکه در ذیل این داستان در بعضى از روایات آمده است که عقیل به امام(علیه السلام)عرض کرد حال که چنین است من به سراغ کسى مى روم که بذل و بخشش او بیشتر است و منظور از این سخن، معاویه بود، امام(علیه السلام) با ناراحتى فرمود: «راشِداً مَهْدِیّاً; برو در امان خدا».(۱۶) خوب است داستان حدیده مُحماة را از زبان خود عقیل بشنویم هنگامى که از نزد برادرش به شام رفت و معاویه اموال فراوانى از بیت المال را در اختیار او گذاشت.
از او پرسید: مایل هستم داستان حدیده محماة را از خودت بشنوم، عقیل گفت: من گرفتار تنگدستى شدیدى شدم.
نزد برادرم رفتم و عرض حال کردم; ولى چیزى از ناحیه او عاید من نشد، لذا فرزندان خود را جمع کردم و نزد او بردم در حالى که آثار ناراحتى و فقر بر آنان ظاهر بود فرمود: شب بیا تا چیزى به تو بدهم.
خدمتش رفتم در حالى که یکى از فرزندانم دست مرا گرفته بود.
امام(علیه السلام) به فرزندم فرمود دور بنشین.
سپس فرمود: بگیر.
من با حرص و ولع دست دراز کردم.
گمان کردم کیسه اى است پر از درهم یا دینار به من مى دهد.
ناگهان دست خود را به آهن داغى زدم.
هنگامى که آن را گرفتم پرتاب کردم و فریاد زدم! به من فرمود: مادر به عزایت بنشیند این آهنى است که با آتش دنیا داغ شده، پس چه خواهد براى من و تو در فرداى قیامت اگر در زنجیرهاى جهنم بسته شویم.
سپس این آیه را تلاوت کرد: «(إِذِ الاَْغْلاَلُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاَسِلُ یُسْحَبُونَ); آن زمان که غل و زنجیرها بر گردن و دست و پاى آنهاست و به سوى جهنم کشیده مى شوند».(۱۷) سپس فرمود: بیش از حقى که خداوند براى تو قرار داده نزد من ندارى.
اگر همین چیزى که مى بینى (اشاره به آهن داغ است) بنابراین به خانه ات برگرد.
معاویه سخت درشگفتى فرو رفت و گفت: «هَیْهاتَ هَیْهاتَ عَقِمَتِ النِساءُ أنْ یَلِدْنَ مِثْلَهُ; چه دور است چه دور است یافتن همانند او، زنان عقیمند از اینکه مثل على بزایند».(۱۸) به گفته شاعر: مادر گیتى نزاید در جهان مثل على *** آسمان گویى که در ترکش همین یک تیر داشت مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار داستانى در حاشیه این ماجرا نقل کرده که مکمّل آن است.
مى گوید: عقیل به خدمت امام(علیه السلام) رسید، امام(علیه السلام) به فرزندش حسن(علیه السلام)دستور داد که لباسى بر تن عمویت بپوشان (شاید لباس مناسبى نداشت) امام حسن(علیه السلام)یکى از پیراهنهاى پدر و عبایى از عباهاى او را بر عمویش پوشاند، هنگام شام نان و نمکى بر سر سفره آوردند، عقیل گفت چیزى غیر از این در بساط نیست؟ امام(علیه السلام)فرمود: مگر این از نعمت خدا نیست، خدا را بسیار باید بر این نعمت شکر گوییم.
عقیل گفت: کمکى به من کن که بدهى خود را ادا کنم و زودتر از اینجا بروم.
امام(علیه السلام) فرمود: بدهى تو چه اندازه است؟ عقیل گفت: صد هزار درهم.
امام(علیه السلام) فرمود: نه والله من چنین مبلغى را ندارم که در اختیار تو بگذارم; ولى بگذار سهم من از بیت المال داده شود من با تو نصف مى کنم و اگر خانواده ام نیاز نداشته باشند تمام سهم خود را به تو مى دهم.
عقیل گفت: بیت المال در دست توست تو مرا حواله به سهمیه خود مى کنى مگر سهمیه تو چقدر است؟ همه آن را هم که به من بدهى به جایى نمى رسد.
امام(علیه السلام) فرمود: من و تو مانند سایر مردم هستیم (و سهم ما با آنها برابر است) و همانطور که با هم سخن مى گفتند (و در آن حال ظاهراً به علّت گرما پشت بام نشسته بودند) امام(علیه السلام) نگاهى از آنجا به صندوقهایى که در بازار بود افکند و فرمود: اگر به آنچه گفتم قانع نیستى پایین برو و قفل بعضى از این صندوقها را بشکن و هر چه در آن است بردار، عقیل گفت نداشته باشند تمام سهم خود را به تو مى دهم.
عقیل گفت: بیت المال در دست توست تو مرا حواله به سهمیه خود مى کنى مگر سهمیه تو چقدر است؟ همه آن را هم که به من بدهى به جایى نمى رسد.
امام(علیه السلام) فرمود: من و تو مانند سایر مردم هستیم (و سهم ما با آنها برابر است) و همانطور که با هم سخن مى گفتند (و در آن حال ظاهراً به علّت گرما پشت بام نشسته بودند) امام(علیه السلام) نگاهى از آنجا به صندوقهایى که در بازار بود افکند و فرمود: اگر به آنچه گفتم قانع نیستى پایین برو و قفل بعضى از این صندوقها را بشکن و هر چه در آن است بردار، عقیل گفت: در این صندوقها چیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: اموال تجار است، عقیل گفت: به من امر مى فرمایى که صندوقهاى کسانى که توکل بر خدا کرده اند واموالشان را در آن نهاده اند بشکنم (و سرقت کنم)؟ امام(علیه السلام) فرمود: آیا تو هم به من دستور مى دهى که بیت المال مسلمین را بگشایم و اموالشان را به تو دهم در حالى که آنها توکل بر خدا کردند و قفل بر آنها نهادند (و کلید آن را به دست من سپردند)؟ سپس فرمود: راه دیگرى به تو نشان مى دهم.
تو شمشیرت را برگیر و من هم شمشیر خود را بر مى دارم.
به منطقه حیره مى رویم که در آنجا تجار ثروتمندى هستند وارد مى شویم و اموالشان را به زور مى گیریم.
عقیل گفت: مگر من دزدم؟ امام(علیه السلام) فرمود: از یک نفر سرقت کنى بهتر از آن است که از همه مسلمین سرقت نمایى.
(عقیل فهمید که این دستورات جدى نیست و هدف آن است که نادرستى افکار او را به او بفهماند).(۱۹) به هر حال قرائن نشان مى دهد که هدف امام تنها بیان مسئله اى شخصى براى هشدار دان به عقیل نبود، بلکه هدف این بود که این داستان در همه جا منعکس شود ـ که شد ـ و امتیازطلبان پیش خود بیندیشند جایى که على(علیه السلام) با برادرش چنین رفتار کرد تکلیف ما روشن است و بعد از این نباید ما چنان امتیازاتى را انتظار داشته باشیم و به تعبیر دیگر: هدف شکستن فرهنگ دوران عثمان در مورد بیت المال و احیاى فرهنگ دوران رسول خداست.
نکته ها ۱.
زندگى و شخصیت عقیل در یک نگاه عقیل پسر ابوطالب و برادر امیرمؤمنان على(علیه السلام) از یک پدر و مادر است و در میان چهار پسر ابوطالب، پسر دوم و بیست سال از آن حضرت بزرگتر بود و کنیه اش ابایزید است.
ابوطالب علاقه شدیدى به عقیل داشت و پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) روزى خطاب به عقیل فرمود: «یا أبا یَزید إنّی أُحِبّکَ حُبَّیْنِ; حُبّاً لِقَرابَتِکَ مِنّی وَ حُبّاً لِما کُنْتُ أعْلَمُ مِنْ حُبِّ عَمّی إیّاکَ; اى عقیل! من تو را به دو جهت دوست دارم یکى از این جهت که خویشاوند نزدیک منى و دیگر اینکه عمویم ابوطالب تو را بسیار دوست مى داشت».
در بعضى از روایات نیز آمده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از این جمله به على(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ فَتَدْمَعُ عَلَیْهِ عُیُونُ الْمُؤمِنینَ وَ تُصَلّی عَلَیْهِ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَکى حَتّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلى صَدْرِهِ; فرزند او (اشاره به مسلم است) در طریق محبّت فرزند تو (اشاره به امام حسین(علیه السلام) سالار شهیدان است) شهید مى شود و چشمهاى مؤمنان بر وى مى گرید و فرشتگان مقرب الهى بر او درود مى فرستند.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) گریست به گونه اى که اشکهاى او بر سینه اش فرو ریخت.
عقیل نیز مانند عمویش عباس بن عبدالمطلب به اجبار در صف مشرکان در جنگ بدر حاضر و اسیر شد و با دادن فدیه به مکّه بازگشت و پیش از صلح حدیبیه مسلمان شد و هجرت کرد و به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید و در جنگ موته در صف مسلمانان همراه برادرش جعفر شرکت جست و در زمان خلافت معاویه در سنه ۵۰ هجرى دیده از جهان فروبست در حالى که بیش از ۹۰ سال داشت.
او در هیچ یک از جنگهاى برادرش امیرمؤمنان(علیه السلام) حضور نیافت; ولى «ابن عبد ربّه» در کتاب استیعاب نقل مى کند که عقیل همراه با ابن عباس در جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت داشت و این مسئله منافات با نابینایى او ندارد، زیرا «ابن ابى الحدید» مى گوید: عقیل در جنگ صفین بود; ولى پیکار نکرد و از خیرخواهى و مشورت نیک مضایقه ننمود.
درباره اینکه آیا عقیل سرانجام به شام رفت و به معاویه پیوست دو قول مختلف نقل شده، بعضى معتقدند که در زمان حیات امیرمؤمنان(علیه السلام) به شام نرفت; ولى بعد از شهادت آن حضرت (به ناچار) به شام رفت و به معاویه پیوست.
بعضى دیگر مانند علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود معتقدند اساساً برنامه ملحق شدن به معاویه در کار نبوده، ملاقاتى کرده و باز گشته است.
در مجموع چنین استفاده مى شود که او مرد با ایمان و نیک نفسى بود; ولى از نظر روحى ضعیف بود و اگر گاهى لغزشى از او سرزده به علت همین ضعف بود.
یکى از امتیازات عقیل آگاهى وسیع او نسبت به علم انساب بود، قبائل عرب را خوب مى شناخت و از نسبهاى آنها آگاه بود و بعضى او را یکى از نسّابهاى چهارگانه عرب شمرده اند.(۲۰) ۲.
مساوات مسلمانان در بیت المال بى شک بیت المال منابع مختلفى دارد; یکى از منابع آن زکات است و مى دانیم در تقسیم زکات مساوات شرط نیست، بلکه زکات بر اساس نیاز داده مى شود و نیز ضرورتى ندارد که با حضور نیازمندى منتظر نیازمند دیگرى بنشینیم بلکه مى توانیم به قدر کافى به نیازمند حاضر بدهیم.
دیگر از منابع بیت المال خمس است که در صدر اوّل غالباً از غنائم جنگى گرفته مى شد.
خمس در اختیار حاکم اسلامى قرار مى گیرد تا طبق برنامه ویژه اى که در فقه اسلامى و روایات آمده است به نیازمندان برسد، در آن نیز مساوات شرط نیست.
سوم خود غنائم جنگى است که به طور مساوى در میان جنگجویان تقسیم مى شود; ولى لشکر پیاده یک سهم مى برد و لشکر سواره دو سهم، زیرا در آن زمان تهیّه مرکب براى سواره نظام به هزینه خود آنها بود البتّه گاهى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از یاران خود اجازه مى گرفت و بخشى از غنائم را به فرد یا افراد خاصى براى جلب آنها به اسلام(صلى الله علیه وآله)مى داد.
منابع چهارم و پنجم و ششم عبارتند از درآمد خیریه ها، و خمس غیر غنائم و انفال که در آن نیز مساوات در مقام تقسیم شرط نبوده و اینجا جاى شرح آن نیست.
منبع هفتم بیت المال که در آن زمان از همه مهم تر بوده و قسمت عمده اموال بیت المال از این طریق حاصل مى شده درآمد اراضى خراجیه است; یعنى مال الاجاره ها یا خراجى که از زمینهاى فتح شده به خزانه دولت اسلام ریخته مى شد، زیرا این زمینها ملک عموم مسلمین بود.
نه تنها نسل موجود، بلکه نسلا در نسل و طبعاً درآمد آن تعلق به همه داشت.
درست شبیه یک ملک مشاع که همه در آن مساوى اند، بدیهى است حکومت اسلامى حق نداشت در تقسیم این درآمد تفاوتى میان مسلمانان قائل بشود، هر چند غالب خلفا به این حکم اسلامى اعتنا نمى کردند و آن اموال را طبق میل خود به هر کس مى خواستند مى دادند و هرگونه مى خواستند در آن تصرف مى نمودند.
آنچه در داستان عقیل در این خطبه آمده مربوط به همین قسمت است که مهم ترین بخش بیت المال را در بر مى گرفته و شاید عقیل گمان مى کرد این اموال در اختیار حاکم اسلامى است که هرگونه مایل باشد در آن تصرف کند به خصوص اینکه زمان عثمان را مشاهده کرده بود که خلیفه وقت با این اموال چه ها مى کرد.
پاورقی :
۱. «اَمْلَق» از ريشه «املاق» به معناى فقير شدن گرفته شده است و ريشه اصلى آن «مَلَق» بر وزن «شفق» به معناى نرم کردن است و افراد متملق را از اين جهت متملق مى گويند که حالت نرمش و ذلت به خود مى گيرند و اشخاص فقير نيز چون چنين حالتى دارند واژه املاق در مورد آنها بکار مى رود.
۲. «استماحنى» از ريشه «استماحة» به معناى طلب بخشش کردن است.
۳. «بُرّ» به معناى گندم است.
۴. «صاع» يکى از اوزان است که به اندازه چهار مُدّ و هر مدّ کمتر از يک کيلو (حدود هفتصد و پنجاه گرم) است.
۵. «شُعث» جمع «اشعث» به معناى ژوليده و آشفته مو مى باشد.
۶. «غُبْر» جمع «اغبر» به معناى غبارآلود است.
۷. «عظلم» گياهى است که براى رنگ کردن اشيا به رنگ سياه از آن استفاده مى شود.
۸. «اصغيت» از ريشه «اصغاء» به معناى گوش فرا دادن است.
۹. «دنف» به معناى بيمارى يا بيمارى شديد است.
۱۰. «ميسم» اسم آلت از ريشه «وسم» به معناى داغ کردن است; ولى به نظر مى رسد که در اينجا به صورت مصدر ميمى به معناى حرارت به کار رفته است.
۱۱. «ثواکل» جمع «ثاکلة» به معناى مادر فرزند مرده عزادار است و گاه به معناى هر زن عزادار به کار مى رود.
۱۲. «انسانها» انسان در اينجا به معناى صاحب است.
۱۳. «سجرها» از ريشه «مسجور» در اصل به معناى افروختن آتش در تنور اجاق است سپس به هرگونه آتش افروزى اطلاق شده است.
۱۴. «تئن» از ريشه «اينن» به معناى ناله کردن گرفته شده است.
۱۵. «لظى» به معناى شعله خالص آتش است و مى دانيم شعله هاى خالص و خالى از دود گرما و حرارت زيادى دارند. اين واژه گاه به جهنم نيز اطلاق شده است، آن گونه که در آيه ۱۵ سوره معارج مى خوانيم: (کَلاَّ اِنَّهَا لَظَى).
۱۶. شرح نهج البلاغه مرحوم مغنيه، ج ۳، ص ۳۱۶ .
۱۷. غافر، آيه ۷۱ .
۱۸. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۱، ص ۲۵۳ .
۱۹. بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۱۱۳-۱۱۴ (مرحوم علاّمه مجلسى اين حديث را از ابن شهر آشوب نقل کرده است).
۲۰. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۱، ص ۲۵۰ به بعد و شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج ۶، ص ۵۲۳ به بعد.
وَ أَعْجَبُ مِنْ ذلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَة فِی وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَة شَنِئْتُهَا، کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّة أَوْقَیْئِها، فَقُلْتُ: أَصِلَةٌ، أَمْ زَکَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ! فَقَالَ: لاَ ذَا وَ لاَ ذَاکَ، وَ لکِنَّهَا هَدِیَّةٌ. فَقُلْتُ: هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ! أَعَنْ دِینِ اللّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی؟ أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُوجِنَّة، أَمْ تَهْجُرُ؟ وَ اللّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الاَْقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللّهَ فِی نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَة مَا فَعَلْتُهُ، وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِی فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا. مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیم یَفْنَى، وَ لَذَّة لاَ تَبْقَى! نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ. وَ بِه نَسْتَعِینُ.
از اين شگفت انگيزتر داستان کسى است (اشعث بن قيس منافق) که نيمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشيده اى (پر از حلواى خوش طعم و شيرين) براى من هديه آورد. معجونى بود که من از آن متنفر شدم گويى با آب دهان مار يا استفراغ او خمير شده بود. به او گفتم: آيا اين هديه است يا زکات يا صدقه؟ که اين هر دو بر ما اهل بيت حرام است. او گفت: نه اين است و نه آن ولى هديه است! گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه کنند آيا از طريق آيين خدا به سراغ من آمده اى تا مرا بفريبى؟ آيا تعادل فکرى خود را از دست داده اى يا جن زده اى يا بر اثر شدت بيمارى هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند اگر اقليمهاى هفتگانه (روى زمين) را با آنچه در زير آسمانهايش قرار دارد به من داده شود که خدا را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم هرگز نخواهم کرد. به يقين دنياى شما نزد من از برگ درختى که در دهان ملخى در حال جويدن باشد پست تر و بى ارزش تر است. على را با نعمتهاى فانى دنيا و لذتهاى ناپايدار آن چه کار؟! به خدا پناه مى بريم از خواب رفتن عقل و لغزش هاى قبيح و زشت و در اين راه از او يارى مى طلبيم.
شرح و تفسیر داستان اشعث بن قیس منافق در بخش گذشته ـ چنان که دیدیم ـ امام(علیه السلام) براى مأیوس کردن همه امتیاز طلبان ناروا از بیت المال مسلمین، داستان تاریخى برادرش عقیل و حدیده محماة را بیان فرمود; داستانى که فرهنگ عدالت اسلامى و مقدّم داشتن ضابطه بر رابطه در آن موج مى زد.
سپس در این بخش از خطبه، روى مصداق روشن دیگرى از این قبیل دست مى گذارد و داستان اشعث بن قیس منافق را بیان مى دارد و مى فرماید: «از این شگفت انگیزتر داستان کسى است (اشعث بن قیس منافق) که نیمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشیده اى (پر از حلواى خوش طعم و شیرین) براى من هدیه آورد.
معجونى بود که من از آن متنفر شدم.
گویى با آب دهان مار یا استفراغ او خمیر شده بود»; (وَ أَعْجَبُ مِنْ ذلِکَ طَارِقٌ(۱) طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَة فِی وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَة شَنِئْتُهَا(۲)، کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّة أَوْقَیْئِها).
معروف این است که این کوبنده در همان اشعث بن قیس، رئیس منافقان کوفه بود; شخصى که شبیه عبدالله بن ابىّ، منافق معروف عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بود.
امّا اینکه امام(علیه السلام) مى فرماید: من از حلواى لذیذ متنفر بودم و گویى با آب دهان مار عجین شده بود براى آن است که هدف اشعث این بود که قلب امام(علیه السلام) را براى رسیدن به یک غرض دنیوى به خود معطوف دارد.
(گاه گفته مى شود او با یکى از مسلمانان به ناحق بر سر آب و ملکى نزاع داشت و پرونده این مخاصمه به دادگاه على(علیه السلام) رسیده بود.
شاید این مرد کورباطن مى خواست از این طریق دل امام(علیه السلام) را به خود متوجّه کند و رأى او را بخرد; ولى امام(علیه السلام) با چشم ملکوتى اش باطن حلوا را دید; باطنى که همچون زهر مار بود، زیرا قصد رشوه در آن نهفته شده بود).
واژه «مَلْفُوفَة» گرچه از ریشه «لفّ» به معناى پیچیدن گرفته شده و در اینجا اشاره به ظرفى است که در پارچه اى پیچیده شده بود; ولى چون امام(علیه السلام)مى فرماید این ملفوفه در ظرفى قرار داشت و سپس واژه معجونه را بر آن عطف مى کند.
این احتمال وجود دارد که ملفوفه نامى براى نوعى از حلوا بوده که در کوفه حلواى مرغوب و مورد علاقه مردم شناخته مى شد.(۳) بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند واژه «قىء» به معناى زهر مار است نه استفراغ او، زیرا همچون استفراغ آن را از دهان خود بیرون مى ریزد و تناسب مقام نیز همین را اقتضا مى کند همان گونه که در عرف مى گویند فلان غذا همچون زهرمار بود.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى افزاید: «به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ که این هر دو بر ما اهل بیت حرام است.
او گفت: نه این است و نه آن; ولى هدیه است»; (فَقُلْتُ: أَصِلَةٌ، أَمْ زَکَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ! فَقَالَ: لاَ ذَا وَ لاَ ذَاکَ، وَ لکِنَّهَا هَدِیَّةٌ).
به یقین زکات بر تمام بنى هاشم حرام است و صدقه که اشاره به انفاقهاى مستحبى است و بنابر قول مشهور بر بنى هاشم حرام نیست ممکن است بر خصوص اهل بیت(علیهم السلام)حرام بوده باشد.
بعضى نیز احتمال داده اند که صدقه اشاره به کفارات و صدقات واجبه غیر از زکات باشد که آن هم بر بنى هاشم حرام است.
امّا «صلة» ممکن است به معناى رشوه باشد که در مباحث رشوه قاضى به عنوان «صِلَة القُضاة» تعبیر مى شود و از این جهت به آن «صله» گفته مى شود که رشوه دهنده آن را وسیله اى براى وصول به مقصد نادرست خود قرار مى دهد.
بعضى نیز گفته اند: «صله» به معناى «هدیه» یا جایزه است همان گونه که در مورد جایزه شاعر «صله شاعر» گفته مى شود، بنابراین جمله «لاَ ذَا وَ لاَ ذَاکَ، وَ لکِنَّهَا هَدِیَّةٌ» (نه این و نه آن) اشاره به نفى زکات و صدقه و اثبات هدیه بودن آن است.
این احتمال در تفسیر این عبارت داده شده است که جمله «لا ذا و لاذاک» نفى همه باشد; یعنى هیچ کدام از اینها نیست; نه رشوه و نه زکات و نه صدقه، بلکه هدیه است.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، اشعث بن قیس منافق را زیر ضربات شدیدترین سرزنش و توبیخ قرار داده، مى فرماید: «من به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گریه کنند آیا از طریق آیین خدا به سراغ من آمده اى تا مرا بفریبى؟»; (فَقُلْتُ: هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ!(۴) أَعَنْ دِینِ اللّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی؟).
اشاره به اینکه تو نیز مانند بسیارى از شیطان صفتان براى اینکه به مقصد نامشروع خود برسى لباس ظاهراً مشروعى بر آن پوشانده اى، نام هدیه بر رشوه گذارده اى به گمان اینکه مى توانى با این ظاهرسازى کسى را که چشمش اعماق وجود را مى بیند بفریبى.
آنگاه مى افزاید: «آیا تعادل فکرى خود را از دست داده اى یا جن زده اى یا بر اثر شدت بیمارى هذیان مى گویى؟»; (أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُوجِنَّة، أَمْ تَهْجُرُ؟).
اشاره به اینکه هیچ انسان عاقلى باور نمى کند که بتواند کسى مانند على(علیه السلام) را با هدیه اى که در باطن بوى رشوه مى دهد بفریبد و اگر کسى در این میدان وارد شود دلیل بر این است که یا دیوانه بوده و یا بر اثر بیمارى، عقل خود را موقتاً از دست داده است.
«مختبط» از ریشه «خبط» به معناى از دست دادن تعادل است که گاه در مورد تعادل ظاهرى به کار مى رود و گاه درباره تعادل فکرى و در اینجا معناى دوم اراده شده است و تعبیر به «ذُو جِنّة» (جن زده) یا اشاره به وسوسه هاى شیطان است که یکى از جنیان محسوب مى شود و بر اثر این وسوسه ها عقل انسان را مى گیرد و یا اشاره به آن چیزى است که در میان توده مردم مشهور بوده که بعضى افراد دیوانه را به عنوان جن زده به حساب مى آورند.
واژه «تَهْجُر» از ریشه «هَجْر» به معناى هذیان گفتن است، بنابراین فرق میان این سه واضح است; مختبط کسى است که گرفتار نقصان عقلى بوده و تعادل فکرى خود را از دست داده و ذو جنه کسى است که بر اثر عاملى برونى گرفتار نوعى جنون شده و تهجر در مورد کسى گفته مى شود که ذاتاً دیوانه نیست; امّا بر اثر شدت بیمارى به هذیان گفتن دچار شده است.
البتّه این سه واژه وقتى در مقابل هم قرار مى گیرند چنین مفهومى را افاده کنند در حالى که ممکن است هنگامى که هر یک تنهایى به کار برود مفهوم وسیع ترى داشته باشد.
سپس امام(علیه السلام) براى اینکه به او بفهماند تا چه حد گرفتار اشتباه شده و على(علیه السلام)را به تاریکى دیده و او را نشناخته است، اشاره به نکته بسیار مهمى در زمینه عدالت خویش مى کند که شاید از غیر او در طول تاریخ شنیده نشده باشد.
این نکته هشدارى است به همه رهبران و حاکمان جوامع بشرى که مى فرماید: «به خدا سوگند اگر اقلیمهاى هفتگانه (روى زمین) با آنچه در زیر آسمانهایش قرار دارد به من داده شود تا خدا را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم هرگز نخواهم کرد»; (وَ اللّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الاَْقَالِیمَ السَّبْعَةَ(۵) بِمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللّهَ فِی نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ(۶) شَعِیرَة مَا فَعَلْتُهُ).
سپس به بیان دلیل آن مى پردازد و مى فرماید: «به یقین دنیاى شما نزد من از برگ درختى در دهان ملخى که در حال جویدن آن باشد پست تر و بى ارزش تر است»; (وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِی فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا(۷)).
در تأکید آن مى فرماید: «على را با نعمتهاى فانى دنیا و لذتهاى ناپایدار آن چه کار؟!»; (مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیم یَفْنَى، وَ لَذَّة لاَ تَبْقَى!).
در این چند جمله کوبنده و صریح و گویا، امام(علیه السلام) مى فرماید: هر گاه بزرگ ترین رشوه هاى متصوّر در جهان که همه روى زمین و قصرها و ثروتها و اموال و زرق و برقها باشد به من دهند که کمترین ظلم و ستمى که همان گرفتن پوست جوى (نه دانه جو) از دهان مورچه اى که ظاهراً کوچک ترین جنبنده است انجام دهم، نمى کنم.
بسیارند کسانى که مبالغ کوچک و متوسّط رشوه آنها را تکان نمى دهد; ولى اگر امتیاز مهمّى براى آنها قائل شوند که معادل تمام زندگى آنان یا بیشتر باشد دست و پایشان مى لرزد و مى لغزند.
چه کسى مى تواند ادّعا کند که در هیچ حدّى از گرفتن امتیاز در برابر هیچ حدّى از کمترین کار خلاف گرفتار لغزش نخواهد شد؟ امام مى فرماید: من آن شخص هستم و حتّى صریحاً سوگند بر آن یاد مى کند.
دلیلى که امام براى این امر آورده بسیار قابل توجّه است، زیرا امتیازات مادّى براى کسانى اهمیّت دارد که دنیا در نظرشان بزرگ و برجسته است; امّا کسى که در اوج معرفت خدا قرار گرفته و ما سوى الله در نظر او کم ارزش و بى مقدار است و همه دنیا از دیدگاه او همچون برگ درخت نیم جویده اى در دهان ملخى است، دلیلى ندارد که مرتکب عصیان پروردگار و ظلم و ستمى شود.
على(علیه السلام) با چشم حقیقت بین خود به باطن دنیا مى نگرد; او همه این مقامها و مواهب مادى را در حال فنا و زوال مى بیند و چیزى که ارزش آن را ندارد که کسى به آن دل ببندد یا به دل بستنش بیندیشد.
به همین دلیل اگر بخواهیم ظلم و ستم، رشوه خوارى و تعدّى به حقوق ضعیفان از دنیا ریشه کن شود باید در بالا بردن سطح معرفت انسانها نسبت به خدا و نسبت به دنیا تلاش و کوشش کنیم.
در ضمن از این عبارات با دلالت التزامى مى توان فهمید که ظلم و ستم و داورى به ناحق بدترین گناه است که حتّى در برابر به دست آوردن تمام دنیا نباید آن را مرتکب شد.
سرانجام امام(علیه السلام) با جمله اى کوتاه و بیدارکننده که در واقع ناظر به کلّ محتواى خطبه است، سخن خود را پایان مى دهد و مى فرماید: «به خدا پناه مى بریم از خواب رفتن عقل و لغزشهاى قبیح و زشت و در این راه از او یارى مى طلبیم»; (نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ سُبَاتِ(۸) الْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ.
وَ بِه نَسْتَعِینُ).
اشاره به اینکه اگر عقل بیدار باشد و لطف خدا یار، انسان گرفتار گناهان بزرگ نمى شود و در دام گناهان کوچک کمتر مى افتد.
این سخن را با نقل دو روایت پایان مى دهیم: حافظ ابونعیم اصفهانى از دانشمندان معروف اهل سنّت در کتاب مشهورش حلیة الاولیاء مى نویسد: «پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام)خطاب کرد و فرمود: «یا عَلی! إِنّ اللهَ قَدْ زَیَّنَکَ بِزینَة لَمْ یُزیِّنِ الْعِبادَ بِزینَة أحَبَّ إلَى اللهِ مِنْها هِی زینَةُ الاْبْرارِ عِنْدَاللهِ تَعالى وَ الزُّهْدُ فِی الدُّنْیا فَجَعَلَکَ لا تَرزْءُ مِنَ الدُّنْیا شَیْئاً وَلا تَرْزَءُ مِنْکَ الدُّنْیا شَیْئاً; اى على! خداوند تو را به زینتى آراسته که بندگانش به چیزى محبوب تر از آن زینت نیاراسته و آن زینت ابرار و نیکان نزد خداوند متعال است و آن همان زهد و بى اعتنایى به دنیاست; تو را آن گونه قرار داده که تو از دنیا چیزى کم نمى کنى و دنیا چیزى از تو نمى کاهد».(۹) در حدیث دیگرى آمده است که زن شجاعى از شیعیان مخلص على(علیه السلام) به نام «دارمیه حجونیه» در ملاقاتى که با معاویه داشت (و به دنبال او فرستاده بود) در جواب این سؤال معاویه که: آیا هرگز على(علیه السلام) را دیده اى؟ گفت: آرى به خدا سوگند او را دیدم.
گفت: چگونه او را دیدى؟ گفت: رَأَیْتُهُ لَمْ یَفْتِنُهُ الْمُلْکُ الَّذی فَتَنَکَ وَ لَمْ تَشْغَلْهُ النِّعْمَةُ الَّتی شَغَلَتْکَ; او را چنان دیدم که این حکومتى که تو را فریب داده او را فریب نداده بود، و این نعمتهاى دنیا که تو را مشغول ساخته او را مشغول نساخته بود».(۱۰) نکته اشعث بن قیس کیست؟ همان گونه که در جلد اوّل در تفسیر خطبه نوزدهم بیان کردیم «اشعث» از منافقانى بود که در زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به ظاهر مسلمان شد و بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به ارتداد روى آورد و سپس اسیر شد و نزد ابوبکر اظهار ندامت کرد و مورد عفو قرار گرفت و در دوران امیرمؤمنان على(علیه السلام) با دشمنان او همچون عمروبن عاص براى ایجاد نفاق در صفوف یاران آن حضرت همکارى داشت و سرچشمه خرابى ها و مفاسد بى شمارى شد او در قبیله خود صاحب نفوذ بود و از این طریق براى مقاصد سوء خود کمک مى گرفت و به گفته بعضى از محققان بسیارى از مشکلات عصر خلافت امیرمؤمنان على(علیه السلام) از این منافق سرسخت و مرموز نشأت مى گرفت.
شرح بیشتر را در جلد اوّل صفحه ۶۴۴ به بعد مطالعه فرمایید.
پاورقی :
۱. «طارق» از ريشه «طروق» و «طرق» به معناى زدن و کوبيدن است و به کسى که شبانه به سراغ ديگرى مى رود «طارق» گفته مى شود، زيرا معمولا در بسته است و بايد در را بکوبد و وارد شود.
۲. «شنئت» از ريشه «شنئان» بر وزن «نوسان» به معناى بغض و دورى کردن است، بنابراين «شنئت» يعنى آن را دشمن داشتم.
۳. شيخ محمد عبده در شرح نهج البلاغه خود به اين معنا اشاره کرده و مى گويد: ملفوفه نوعى از حلوا بوده است که اشعث بن قيس به عنوان هديه خدمت امام(عليه السلام) برد.
۴. «هبول» صفت مشبهه است و به معناى زنى است که فرزند براى او باقى نمى ماند و طبعاً بسيار گريه مى کند.
۵. اقاليم سبعه، «اقاليم» جمع «اقليم» به معناى بخشى از جهان يا کشور است و جغرافى دانان قديم جهان را به هفت اقليم تقسيم مى کردند و چون نقشه دقيقى از دنيا نداشتند حدّ و حدود اين اقليمهاى هفتگانه دقيق نبود. به هر حال، هفتگانه در تقسيم بندى آنها چنين بود: اقليم اوّل، هندوستان. دوم، بخشى از کشورهاى عربى و حبشه، سوم، مصر و شام، چهارم، ايران. پنجم، روم. ششم، کشور ترک، هفتم، چين و ماچين. (لغت نامه دهخدا، ماده اقليم). البتّه ممکن است تقسيم ديگرى از سوى بعضى ديگر از جغرافى دانها ارائه شده باشد و به هر حال نظر امام(عليه السلام) آن است که اگر همه مناطق آباد کره زمين را به من بدهند.
۶. «جلب» پوسته اى است که روى دانه گندم يا جو را مى گيرد و به پوسته اى که به هنگام خوب شدن زخم روى آن را مى پوشاند، «جلب» گفته مى شود.
۷. «تقضمها» از ريشه «قضم» بر وزن «هضم» به معناى دندان زدن، گاز گرفتن و جويدن است.
۸. «سبات» از ريشه «سبت» بر وزن «وقت» به معناى تعطيل کردن به منظور استراحت است; و «سبات» به از کار افتادن و تعطيل شدن اطلاق مى شود و در جمله بالا نيز به همين معناست و اگر در لغت عرب روز شنبه را يوم السبت مى نامند به سبب آن است که اين نامگذارى در اصل از يهود گرفته شده که روز شنبه روز تعطيلى آنها بود.
۹. شرح نهج البلاغه مرحوم خويى، ج ۱۴، ص ۲۹۷، چاپ قديم.
۱۰. کتاب بلاغات النساء، ص ۱۰۶ مطابق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج ۶، ص ۵۴۱ .