#خاطرات | جايزۀ ويژه 🎁
يك روز در منزل ديدم خانم دستگيرههاى زيادى دوخته كه با آن ظرفهاى داغ غذا را بر مىدارند كه دستشان نسوزد. آنها را برداشته و به جلسۀ درس براى جايزه آوردم.
وقتى خواستم جايزه بدهم به طرف گفتم: يكى از اين سه مورد جايزه را انتخاب كن:
١- يك دوره تفسير الميزان كه ٢٠ جلد است و چندين هزار تومان قيمت دارد. 📚
٢- مقدارى پول. 💵
٣- چيزى كه به آتش و گرماى دنيا نسوزى. 🔥
گفت: مورد سوّم. من هم دستگيرهها را بيرون آورده به او دادم. همه خنديدند! 😁
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | استاد و شاگرد 👨🏻🏫
استادى داشتم كه مدّتى خدمت او درس مىخواندم، يك روز به هنگام درس، درب اطاق باز شد. استاد بلند شد درب را بست و برگشت و درس را ادامه داد.
گفتيم: آقا مىگفتى ما مىبستيم، فرمود: خوب نيست استاد به شاگردش دستور بدهد!
خدا مىداند هر چه نزدش خواندم فراموش كردهام؛ امّا اين برخورد همچنان در ذهنم باقى مانده است.
#خاطرات | اخلاق، ماندگارتر از درس 🌸
به عيادت يكى از مراجع رفتم، ايشان از جاى خود بلند شد و عمّامهاش را به سرگذاشت و نشست، علّت را پرسيدم. فرمود: به #احترام شما. من تقاضا كردم راحت باشد و استراحت كند، ايشان قبول كرد و فرمود: حال كه اجازه مىدهى عمّامه را برمىدارم. شايد من تمام درسهايى كه در محضرش خواندهام فراموش كرده باشم، ولى اين خاطره هنوز در ذهنم مانده كه به احترام من بلند شد و عمّامه به سر گذاشت.
براى همين به معلّمان و مبلّغان توصيه مىكنم كه با احترام و #محبّت به مخاطبان، تأثير كلام خود را بيشتر كنند.
#خاطرات | از امام حسين علیهالسلام چه بخواهم؟
در بعضى شبهاى جمعه كه در نجف بودم توفيقى بود كه به كربلا مىرفتم و در حرم #امام_حسين عليه السلام به مناجات مىپرداختم.
از آنجا كه دعا زير گنبد امام حسين عليه السلام مستجاب است، از استادم پرسيدم: در آنجا چه دعا و درخواستى از خدا داشته باشم؟
ايشان فرمودند: دعا كن هر چه #مفيد نيست، علاقهاش از دل تو بيرون رود. بسيارند كسانى كه علاقمند به كارى هستند كه بىفايده است.
در دعا نيز مىخوانيم: « اعوذ بك مِن عِلم لاينفع » خداوندا! از علم بدون منفعت به تو پناه مىبرم.
خدا را شاكرم كه به جز قرآن و تفسير، به بسيارى از علوم غير مفيد علاقهاى ندارم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | وظيفه كدام است 🤔
وقتى دوره سطح را در حوزه تمام كردم، متحيّر مانده بودم كه چه برنامهاى براى خودم داشته باشم.
دوستانم به درس خارج فقه رفتند؛ امّا من سرگردان بودم. بالاخره تصميم گرفتم جوانهاى محل را به خانهام دعوت كنم و براى آنان اصول دين بگويم.
تخته سياهى تهيه كردم و مقدارى هم ميوه و شيرينى 🍩🍪 خريدم و شروع به دعوت كردم.
بعد ديدم كار خوبى است ولى يك دست صدا ندارد، طلبهها مشغول درس هستند و جوانها رها و مفاسد بسيار.
در فكر بودم كه آيا كار من درست است يا كار دوستان، من درس را رها كرده به سراغ جوانها رفتهام و آنها جوانها را رها كرده به سراغ درس رفتهاند.
تا اينكه يكى از فضلاى محترم روزى به من گفت: در خواب ديدم كه به من گفتند:
لباست را بپوش تا خدمت #امام_زمان عليه السلام برسى. به محضر آقا رسيدم، امّا زبانم گرفت، به شدّت ناراحت شدم تا اينكه زبانم باز شد. از آقا سؤال كردم: الآن وظيفه چيست؟ فرمودند: وظيفه اين است كه هر كدام از شما تعدادى از جوانها را جمع كنيد و به آنها دين بياموزيد. با اين مطلب، اميدوار شدم و به كارم ادامه دادم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | قرارداد با امام رضا عليه السلام
يك سال براى زيارت به مشهد مقدّس رفتم. در حرم با حضرت رضا عليه السلام قرار گذاشتم كه من يك سال مجّانى براى جوانها و اقشار مختلف كلاس برگزار مىكنم و در عوض امام رضا عليه السلام نيز از خدا بخواهد من در كارم #اخلاص داشته باشم.
مشغول تدريس شدم، سال داشت سپرى مىشد كه روزى همراه با جمعيّت حاضر در جلسه از مسجد بيرون مىآمدم، طلبهاى كه جلو من راه مىرفت نگاهى به عقب كرد، با آنكه مرا ديد ولى به راه خود ادامه داد! من پيش خود گفتم: يا به پشت سر نگاه نكن يا اگر مرا ديدى تعارف كن كه بفرماييد جلو!
ناگهان به ياد قرار با امام رضا عليه السلام افتادم، فهميدم اخلاص ندارم، خيلى ناراحت شدم. با خود گفتم كه قرآن در مورد اولياى خدا مىفرمايد: « لا نريد منكم جزاءً و لا شكوراً» آنان نه مزد مىخواهند و نه انتظار تشكر دارند. من كار مجّانى انجام دادم، ولى توقّع داشتم مردم از من احترام كنند!
خدمت آية اللّه ميرزا جواد آقا تهرانى رسيدم و ماجراى خود را تعريف كرده و از ايشان چارهجوئى خواستم. يك وقت ديدم اين پيرمرد بزرگوار شروع كرد به گريه كردن، نگران شدم كه باعث اذيّت ايشان نيز شدم، لذا عذرخواهى كرده و علّت را پرسيدم.
ايشان فرمود: برو حرم، خدمت #امام_رضا عليه السلام و از حضرت تشكّر كن كه الآن فهميدى مشرك هستى واخلاص ندارى، من از خود مىترسم كه در آخر عمر با ريش سفيد در سنّ نود سالگى مشرك باشم و خود متوجّه نباشم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | توّسل به امام رضا عليه السلام
سالهاى قبل از انقلاب كه تازه براى جوانان كلاس شروع كرده و در كاشان جلسه داشتم، به قصد زيارت امام رضا عليه السلام به مشهد رفتم. در حرم به امام عرض كردم: چه خوب بود اين چند روزى كه اينجا هستم جلسه و كلاسى مىداشتم.
در همين حال يكى از روحانيون آشنا پيش من آمد و گفت: آقاى قرائتى! دبيران تعليمات دينى جلسهاى دارند، شما نيز با ما بيا. با هم رفتيم، ديدم جلسهاى است با عظمت كه افرادى مثل آية اللّه خامنهاى، شهيدان مطهرى و باهنر و بهشتى نيز تشريف داشتند. من اصرار كردم تا اجازه دهند پنج دقيقهاى صحبت كنم، اجازه دادند. من نيز مطالبى را همراه با مثال بيان كردم. خيلى پسنديدند. حتّى موقع سخنرانى من، آنقدر شهيد مطهرى خنديد كه نزديك بود صندلىاش بيافتد! مرحوم شهيد بهشتى فرمود: من خيلى وقت بود فكر مىكردم كه آيا مىشود دين را همراه با مَثل و خنده به مردم منتقل كرد كه امروز ديدم.
در پايان جلسه، رهبر معظم انقلاب كه در آن زمان امامت يكى از مساجد مهم مشهد را به عهده داشتند، مرا به منزل دعوت كردند و پس از پذيرائى، اطاقى به من دادند و بعد مرا به مسجد خودشان بردند كه البتّه مسجد ايشان زنده، پر طراوت و خيلى هم جوان داشت، فرمودند: آقاى قرائتى! شما هر چند وقت كه مشهد هستيد در اينجا بمانيد و براى مردم و جوانان كلاس داشته باشيد.
#خاطرات | شوق آموختن
افتخار داشتم كه در قم چند ماه ميزبان شهيد مطهرى بودم و زمانى كه مىخواستند از قم به تهران برگردند من نيز همراه ايشان مىآمدم تا در مسير راه از نظر علمى از ايشان استفاده كنم. يك روز ايشان فرمود: بعضىها عقيده دارند هنگامى كه #امام_زمان عليه السلام #ظهور مىكند خود آن حضرت ظلم و ستم و مشكلات را حل مىكند و نيازى به تلاش و كوشش و قيام ما نيست، اين حرف درستى نيست.
آرى، آنها كه به هنگام شب در انتظار طلوع خورشيد 🌅 فردا هستند در تاريكى نمىنشينند و حداقل چراغى💡 روشن مىكنند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | آسان گويى، نه سُست گويى
💭 به ياد دارم يك جمله را دو شخصيّت مهم به من #سفارش كردند: يكى آية اللّه حاج آقا مرتضى حائرى قدس سره و ديگرى آية اللّه شهيد دكتر بهشتى، آنان فرمودند:
❌ قرائتى! نگو من معلّم بچهها هستم تا سست و آبكى صحبت كنى! آسان بگو ولى سستنگو! به شكلى اين نسل را بساز و براى آنها سخن بگو كه اگر ديگران آمدند، بتوانند بقيه راه را ادامه دهند و آنها را بسازند.
قرآن مىفرمايد: « و قولوا قولاً سديداً» #محكم و با استدلال سخن بگوئيد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | زيبايى معارف اهلبيت علیهمالسلام
در يكى از سخنرانىهايم در خارج از كشور، فرازى از #دعاى_ابوحمزه را تحت عنوان «عوامل سقوط جامعه» توضيح مىدادم.
بعد از جلسه دكترى آمد و خيلى تعريف كرد و گفت: من خيلى لذّت بردم و خوشحال هستم.
❓ دليلش را پرسيدم؟
✓ گفت: براى من بسيار تعجّبآور و شگفتانگيز بود كه #امام_سجاد عليه السلام در يك سطر و جملۀ دعا، عوامل سقوط جامعه را بر شمرده است، آنجا كه مىفرمايد: « الّلهم انّى أعوذبك من الكَسل و الفَشل و الهَمّ و الجُبن و...»
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #داستان تکان دهنده دختری که زشت بود و شب عروسی به #امام_حسین(علیه السلام) متوسل شد
#توسل
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
😔 آبرویمان رفت، مگر چه گناهی کردهایم!
💭 #حکایت محبان خطاکار و برخورد تربیتی امام رضا (علیهالسلام) در بیان آیت الله مصباح یزدی (قدسسره)
@mesbahyazdi_ir
#امام_رضا علیه السلام
#ولایت
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#فهرست | #داستان_راستان
مقدمه
رسول اكرم و دو حلقه ی جمعیت
مردی كه كمك خواست
خواهش دعا
بستن زانوی شتر
همسفر حج
غذای دسته جمعی
قافله ای كه به حج می رفت
مسلمان و كتابی
در ركاب خلیفه
امام باقر و مرد مسیحی
اعرابی و رسول اكرم
مرد شامی و امام حسین
مردی كه اندرز خواست
مسیحی و زره علی علیه السلام
امام صادق و گروهی از متصوفه
علی و عاصم
مستمند و ثروتمند
بازاری و عابر
غزالی و راهزنان
ابن سینا و ابن مسكویه
نصیحت زاهد
در بزم خلیفه
نماز عید
گوش به دعای مادر
در محضر قاضی
در سرزمین منا
وزنه برداران
تازه مسلمان
سفره ی خلیفه
شكایت همسایه
درخت خرما
در خانه ی امّ سلمه
بازار سیاه
وامانده ی قافله
بند كفش
هشام و فرزدق
بزنطی
عقیل، مهمان علی
خواب وحشتناك
در ظلّه ی بنی ساعده
سلام یهود
نامه ای به ابوذر
مزد نامعین
بنده است یا آزاد؟
در میقات
بار نخل
عرق كار
دوستیی كه بریده شد
یك دشنام
شمشیر زبان
دو همكار
منع شرابخواره
پیراهن خلیفه
جوان آشفته حال
مهاجران حبشه
كارگر و آفتاب
همسایه ی نو
آخرین سخن
نُسَیبه
خواهش مسیح
جمع هیزم از صحرا
شراب در سفره
استماع قرآن
شهرت عوام
سخنی كه به ابوطالب نیرو داد
دانشجوی بزرگسال
گیاه شناس
سخنور
ثمره ی سفر طائف
ابواسحق صابی
در جستجوی حقیقت
جویای یقین
تشنه ای كه مشك آبش به دوش بود
لگد به افتاده
مرد ناشناس
مقدمه
در مدتی كه مشغول جمع آوری و تنظیم و نگارش یا چاپ این داستانها بودم، به هر یك از رفقا كه برخورد می كردم و می گفتم كتابی در دست تألیف دارم مشتمل بر یك عده داستانهای سودمند واقعی كه از كتب احادیث یا كتب تواریخ و سیر استخراج كرده با زبانی ساده و سبكی اینچنین نگارش می دهم تا در دسترس عموم قرار بگیرد، همه تحسین و تمجید می كردند و این را بالاخص برای طبقه ی جوان كاری مفید می دانستند.
بعضیها از آن جهت كه تاكنون نسبت به داستانهای سودمند اخبار و احادیث این كار انجام نشده، این را یك نوع «ابتكار» تلقی می كردند و می گفتند: «جای این كتاب تاكنون خالی بود. » .
البته كتابهای سودمند كه مستقیما متن حقایق اخلاقی و اجتماعی را به لباس «بیان» درآورده اند، یا كتبی كه حقایق زندگی را در لباس «داستان» - كه فكر و قلم نویسنده آن را ساخته و پرداخته است و حقیقتی ندارد- مجسم كرده اند، یا كتب سیرت كه از اول تا آخر در مقام نقل تاریخ زندگی یك یا چند شخصیت بزرگ بوده اند، از شماره بیرون است، ولی نویسنده تاكنون به كتابی برنخورده است كه مؤلف به منظور هدایت و ارشاد و تهذیب اخلاق عمومی داستانهایی سودمند از كتب تاریخ و حدیث استخراج كرده و در دسترس عموم قرار داده باشد. اگر هم این كار شده است، نسبت به داستانهای اخبار و احادیث صورت نگرفته است.
این فكر خواه یك فكر ابتكاری باشد و خواه نباشد، از من شروع نشده و ابتكار من نبوده است.
در یكی از جلسات «هیئت تحریریه ی شركت انتشار» كه از یك عده اساتید و فضلا تشكیل می شود و اینجانب نیز افتخار عضویت آن هیئت را دارد، یكی از اعضای محترم پیشنهاد كرد كه خوب است كتابی اخلاقی و تربیتی نگارش یابد ولی نه به صورت «بیان» بلكه به صورت حكایت و «داستان» ، آنهم نه داستانهای جعلی و خیالی بلكه داستانهای حقیقی و واقعی كه در كتب اخبار و احادیث یا كتب تواریخ و تراجم (شرح احوال) ضبط شده است.
این پیشنهاد مورد قبول هیئت واقع شد. سهمی كه اینجانب دارد این است كه بیش از سایر اعضا این فكر در نظرم مقبول و پسندیده آمد و همان وقت تعهد كردم كه این وظیفه را انجام دهم. اثری كه اكنون مشاهده می فرمایید مولود آن پیشنهاد و آن تعهد است.
مآخذ و مدارك داستانها با قید صفحه و احیانا با قید چاپ كتاب، در پاورقی نشان داده شده و گاه هست كه بیش از یك مأخذ در پاورقی ذكر شده.
غالباً ذكر بیش از یك مأخذ برای این بوده كه در نقلها كم و زیادی وجود داشته و قرائن نشان می داده كه از هر كدام چیزی افتاده یا آنكه ناقل عنایتی به نقل همه ی داستان نداشته است.
در بیان و نگارش هیچ داستانی از حدود متن مآخذی كه نقل گشته تجاوز نشده و نگارنده از خیال خود چیزی بر اصل داستان نیفزوده یا چیزی از آن كم نكرده است.
ولی در عین حال این كتاب یك ترجمه ی ساده ی تحت اللفظی نیست، بلكه سعی شده در حدودی كه قرائن و امارات دلالت می كند و مقتضای طبیعت و روحیه های بشری است، بدون آنكه چیزی بر متن داستان افزوده گردد، هر داستانی پرورش داده شود.
با اینكه غالبا نقطه ی شروع و خط گردش داستان با آنچه در مأخذ آمده فرق دارد و طرز بیان مختلف و متفاوت است، بعلاوه تا حدودی داستان در اینجا پرورش یافته است، اگر خواننده به مأخذ مراجعه كند، می بیند این تصرفات طوری به عمل آمده كه در حقیقت داستان هیچ گونه تغییر و تبدیلی نداده، فقط داستان را مطبوعتر و شنیدنی تر كرده است.
در این كتاب از لحاظ نتیجه ی داستان هیچ گونه توضیحی داده نشده، مگر آنكه در متن داستان جمله ای بوده كه نتیجه را بیان می كرده است. و حتی عنوانی كه روی داستان گذاشته شده سعی شده، حتی الامكان، عنوانی باشد كه اشاره به نتیجه ی داستان نباشد. البته این بدان جهت بوده كه خواسته ایم نتیجه گیری را به عهده ی خود خواننده بگذاریم.
كتاب و نوشته باید هم زحمت فكركردن را از دوش خواننده بردارد و هم او را وادار به تفكر كند و قوه ی فكری او را برانگیزد.
آن فكری كه باید از دوش خواننده برداشته شود، فكر در معنی جمله ها و عبارات است. از این نظر تاحدی كه وقت و فرصت اجازه می داده كوشش شده كه عبارات روان و مفهوم باشد.
و اما آن فكری كه باید به عهده ی خواننده گذاشته شود فكر در نتیجه است. هر چیزی تا خود خواننده درباره ی آن فكر نكند و از فكر خود چیزی بر آن نیفزاید، با روحش آمیخته نمی گردد و در دلش نفوذ نمی كند و در عملش اثر نمی بخشد. البته آن فكری كه خواننده از خودش می تواند بر مطلب بیفزاید، همانا نتیجه ای است كه به طور طبیعی از مقدمات می توان گرفت.
همان طور كه از اول بنا بود، اكثر این داستانها از كتب حدیث گرفته شده و قهرمان داستان یكی از پیشوایان بزرگ دین است، ولی البته منحصر به این گونه داستانها نیست، از كتب رجال و تراجم و تواریخ و سیر هم استفاده شده و داستانهایی از علما و سایر شخصیتها آورده شده كه سودمند و آموزنده است.
در این قسمت نیز اعمال جمود و تعصب نشده و تنها به رجال شیعه اختصاص نیافته، احیانا داستانهایی از سایر شخصیتهای اسلامی یا داستانهایی از شخصیتهای برجسته ی غیرمسلمان آورده شده است، چنانكه ملاحظه خواهید فرمود.
نام این كتاب را به اعتبار اینكه غالب قهرمانان این داستانها كسانی هستند كه راست رو و بر صراط مستقیم می باشند و در زبان قرآن كریم «صدّیقین» نامیده شده اند «داستان راستان» گذاشته ایم. البته از آن جهت هم كه معمولا طالبان و خوانندگان این گونه داستانها افرادی هستند كه می خواهند راست گام بردارند و این كتاب برای آنها و به خاطر آنهاست، ما این داستانها را می توانیم «داستان راستان» بدانیم.
گذشته از همه ی اینها، چون این داستانها ساخته ی وهم و خیال نیست، بلكه قضایایی است كه در دنیا واقع شده و در متون كتبی كه عنایت بوده قضایای حقیقی در آن كتب با كمال صداقت و راستی و امانت ضبط شود ضبط شده و این داستانها «داستانهای راست» است، از این رو مناسب بود كه ماده ی «راستی» را در جزء نام این كتاب قرار دهیم.
این داستانها علاوه بر آنكه عملا می تواند راهنمای اخلاقی و اجتماعی سودمندی باشد، معرف روح تعلیمات اسلامی نیز هست و خواننده از این رهگذر به حقیقت و روح تعلیمات اسلامی آشنا می شود و می تواند خود را، یا محیط و جامعه ی خود را با این مقیاسها اندازه بگیرد و ببیند در جامعه ای كه او در آن زندگی می كند و همه ی طبقات خود را مسلمان می دانند و احیانا بعضی از آن طبقات سنگ اسلام را نیز به سینه می زنند، چه اندازه از معنی و حقیقت اسلام معمول و مُجری است.