eitaa logo
📚📖 مطالعه
73 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
83 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
| هجرت مقدّس تاريخ يكى از علماى همدان در هفتصد سال پيش را مى‌خواندم، بسيار بر خود تأسف خوردم. مرحوم آيت اللّه سيد على همدانى هفتصد سال قبل به هندوستان سفر كرد و اوج فقر و بت‌پرستى🗿 مردم را ديد. در بازگشت از سفر دو نفر از طلاب را به هند فرستاد و به آنها گفت: مرتّب مشاهدات خود را از وضع جامعۀ هند براى من بنويسيد. كار ديگرى نيز انجام داد و آن اين بود كه هفتصد نفر نيرو آماده كرد كه انواع حرفه‌ها و تخصّص‌ها در آنها جمع بود: آهنگر، نجّار، خطاطّ‍‌، موسيقى‌دان، معمار، قاليباف و... مدّتى با اين هفتصد نفر كار كرد، آنگاه با اين لشگر هفتصد نفرى وارد هند شد. اين گروه به محض ورود مشغول كار شدند؛ امتياز اوّل اين گروه اين بود كه چون هنر داشتند بار بر مردم نبودند. امتياز دوّم اين بود كه مجّانى هنرشان را به هندى‌ها آموختند. ديرى نگذشت كه هزاران نفر از مردم هند به گرويدند. هندى‌ها به موسيقى خيلى علاقه داشتند، موسيقى‌دان‌هاى مسلمان موسيقى آنان را نيز با محتواى سازنده جهت دادند، زبان فارسى و عربى رايج شد و خلاصه اينكه اين عالم همدانى تحوّلى در جامعۀ هند به پا كرد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسئله‌ی مهمی که خیلیا حواسشون بهش نیست! طرفدار فرصت‌ دادنه... برای جبران‌کردن... آدمی که حس می‌کنه آبروش رفته، خیلی سخت می‌تونه انگیزه‌ای برای تغییر پیدا کنه... البته وقتی این فرصت‌دادن به یه نفر، باعث متضرر شدن افراد دیگه‌‌ای بشه، اوضاع فرق می‌کنه... ‌ ‌╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
۱۱ / ۴ ... آن گاه امام از قشر پایین اجتماع یاد کرده، مى فرماید: «سپس قشر پایین، نیازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود»; (ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ الَّذِینَ یَحِقُّ رِفْدُهُمْ(۷) وَ مَعُونَتُهُمْ). بدیهى است در هر جامعه اى افرادى هستند که بر اثر پیرى، بیمارى، نقص عضو، حوادث گوناگون، عقب افتادگى ذهنى و مانند آن نمى توانند تولید کننده باشند و تنها مصرف کننده اند. بسیارى از این گروه به هنگام جوانى و سلامت جسم و روح از تولید کنندگان عمده بودند; ولى بر اثر گذشت زمان به چنین وضعى گرفتار شدند. نه عقل اجازه مى دهد نه وجدان مى پذیرد که اینها از حمایت هاى اجتماعى حذف شوند؛ به همین دلیل در تمام دنیا براى این گروه حسابى باز مى کنند و بخشى از درآمدهاى حکومت صرف نگهدارى و پذیرایى از آنها مى شود و در اجتماع نیز مراکزى به حمایت از آنها تشکیل مى گردد. در درباره رسیدگى به این گروه توصیه اکید شده و سهم عمده اى از خمس و زکات به آنها تعلق دارد. افزون بر این چنانچه این گروه نادیده گرفته شوند مشکلات مهمى براى اقشار دیگر جامعه فراهم مى شود. از یک سو ممکن است آنها براى تأمین زندگى خود دست به کارهاى خلاف یا جنایت ها و عقده گشایى ها بزنند، یا اقشار دیگر از کار خود دلسرد شوند و فکر کنند اگر روزى مانند این گروه شوند به چه مصائبى گرفتار خواهند شد; اما هنگامى که مى ببینند بر فرضِ از کارافتادگى حکومت و جامعه از آنها حمایت مى کنند به آینده خود نگران نخواهند شد. تعبیر به اهل حاجت و مسکنت اشاره به دو گروه است: اهل حاجت کسانى هستند که فعالیتى دارند; اما درآمدشان کفاف نمى دهد و مسکنت اشاره به از کارافتادگان و زمین گیران است که مطلقاً نمى توانند درآمدى داشته باشند. آن گاه امام(علیه السلام) بعد از ذکر ارتباط این طبقات اجتماعى با یکدیگر اشاره به نکته مهمى مى کند و مى فرماید: «خداوند در آفرینش خود براى هر یک از این طبقات، وسعتى قرار داده همچنین هر یک بر والى به مقدار اصلاح کارشان حقى دارند»; (وَ فِی اللهِ لِکُلّ سَعَةٌ، وَ لِکُلّ عَلَى الْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یُصْلِحُهُ). اشاره به اینکه تمام این طبقات براى رسیدن به خواسته هاى خود از دو سرچشمه کمک مى گیرند: نخست سرچشمه آفرینش است که خداوند مواهب و نعمت ها و امکاناتى در این عالم آفریده که هر کدام از این گروه ها مى توانند با تلاش و کوشش و برنامه ریزى از آن بهره مند شوند، این بر حسب جهان تکوین، و اما از نظر جهان تشریع؛ حکومت اسلامى وظیفه دارد که به همه آنها کمک کند تا به مقاصد خویش برسند؛ زیرا حکومت هم داراى قدرت مالى است و هم قدرت اجرایى و مى تواند از این دو قدرت براى کمک به همه طبقات اجتماعى بهره بگیرد. سپس در ادامه این سخن درباره این مطلب سخن مى گوید که والى چگونه مى تواند وظیفه خود را در این راه به خوبى انجام دهد مى فرماید: «هرگز والى از عهده اداى آنچه خداوند او را به آن مُلزم ساخته بر نمى آید جز با اهتمام و کوشش و یارى جستن از خداوند و آماده ساختن خویش بر ملازمت حق و شکیبایى و استقامت در برابر آن، خواه امورى باشد که بر او سبک باشد یا سنگین»; (وَ لَیْسَ یَخْرُجُ الْوَالِی مِنْ حَقِیقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللهُ مِنْ ذَلِکَ إِلاَّ بِالاِهْتِمَامِ وَ الاِسْتِعَانَةِ بِاللهِ، وَ تَوْطِینِ(۲۳۷) نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ، وَ الصَّبْرِ عَلَیْهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیْهِ أَوْ ثَقُلَ). در واقع امام(علیه السلام) سه شرط براى موفقیت والى در انجام وظیفه در برابر گروه هاى اجتماعى ذکر فرموده است: شرط اوّل و کوشش در این راه، شرط دوم یارى جستن از خدا، و شرط سوم آماده بودن براى تحمّل مشکلاتى که در این راه هست. ← به یقین هرگاه والى بر خداوند تکیه کند و مخلصانه بکوشد و از مشکلات در طریق انجام وظیفه نهراسد موفق و پیروز خواهد شد.
| ۴۶ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🤔 سؤال : نظر اسلام در رابطه با كشورهاى كفر چيست‌؟ ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ 💬 پاسخ : ، دين فطرت است و فطرت هر انسانى استقلال خواه است؛ پس رابطه با حفظ‍‌ استقلال و آزادى اشكالى ندارد. كودكى در سر سفره قاشق🥄 برمى‌دارد، آن را پر از غذا مى‌كند و به سر و صورت و لباسهاى خود مى‌ريزد. مادرش ناراحت مى‌شود و قاشق را از او مى‌گيرد تا خود غذا به دهان او بگذارد؛ امّا كودك إبراز ناراحتى مى‌كند و با تمام وجود مى‌گويد: من اگر مستقل باشم و قاشق در دست خودم باشد، حتى اگر سر و صورت و لباسم را خراب كنم بهتر است تا اينكه وابسته به تو باشم و تو غذا را در دهان من بگذارى. مسلمانان كه در دهه اول بعثت (شايد به خاطر بت‌هاى🗿 بسيارى كه در كعبه بود)، عبادات خود را به سوى انجام مى‌دادند، بعد از هجرت به مدينه مورد نيش زبان و كنايه يهوديان قرار گرفتند كه شما به سوى قبلۀ ما نماز مى‌خوانيد، پس استقلال نداريد! پيامبر صلى الله عليه و آله از اين كنايه‌ها ناراحت مى‌شد و به اطراف آسمان مى‌نگريست و گويا منتظر وحى بود تا اينكه دستور آمد از اين پس به سوى مسجدالحرام نماز بخوانيد و قبلۀ مستقل داشته باشيد تا يهوديان بر شما حجّت و منّتى نداشته باشند و شما را دنباله روى خود ندانند: «لئلاّ يكون للناس عليكم حُجّة» همچنين در اسلام تشبّه به كفّار حرام است، چون يك نوع خودباختگى براى مسلمانان و تكريمى براى كفّار محسوب مى‌شود. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۸۴ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🤔 سؤال : ولايت فقيه چيست‌؟ ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ 💬پاسخ : جامعه نياز به حاكم دارد؛ زيرا بدون مدير و رهبر دچار هرج و مرج مى‌شود و رهبر مردم مسلمان بايد اسلام‌شناس باشد و در ميان اسلام‌شناسان، باسوادترين، شجاع‌ترين، باتقواترين، آگاه‌ترين آنان نسبت به مسائل و حوادث جهان اسلام باشد و چيزى جز اين نيست كه حاكم امت شخصى مجتهد، دور از هوس، متقّى، بصير و شجاع باشد كه شناسايى اين افراد را خبرگان اسلام‌شناس به عهده دارند و خِبرگان را خود مردم با شناختى كه از نزديك نسبت به دانشمندان متّقى دارند، انتخاب مى‌كنند. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
[ ۲۶ / ۲ ]–––––––––––– از آنجا که مسأله عهد و پیمان ها و پایبندى به آن نقش بسیار مهمى در مسأله صلح در جهان انسانیت دارد، امام با ذکر چند دلیل بر آن تأکید مى نهد. مى فرماید: «زیرا هیچ یک از فرایض الهى همچون بزرگداشت «وفاى به عهد و پیمان» نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایى که دارند نسبت به آن اتفاق نظر دارند»; (فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ). اشاره به اینکه همه مردم جهان در طول تاریخ وفاى به عهد و پیمان ها را که در میان کشورها و قبائل بسته مى شود لازم شمرده و مى شمرند و مخالفت با آن را ننگ مى دانند، هرچند نمونه هایى از پیمان شکنى در گذشته و حال داشته ایم; ولى پیمان شکنان هم اصرار داشته اند کار خود را به نوعى توجیه کنند که رنگ پیمان شکنى به خود نگیرد تا مورد نکوهش همگان واقع نشوند. آن گاه به سراغ دلیل دیگرى رفته مى فرماید: «حتى مشرکان زمان جاهلیت ـ علاوه بر مسلمین ـ آن را مراعات مى کردند، چرا که عواقب دردناک پیمان شکنى را آزموده بودند»; (وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا(۳) مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ). مى دانیم عرب در زمان جاهلیت تقریبا از تمام ارزش هاى اخلاقى و انسانى دور افتاده بود; غارتگرى و کشتار را جزء افتخارات خود مى شمرد; ولى با این حال اگر عهد و پیمانى از سوى قبیله اى با قبیله دیگرى بسته مى شد حتى الامکان آن را محترم مى شمرد و پیمان شکنى را گناه بزرگى مى دانست. در نیز مسأله در برابر دوست و دشمن یکى از اصول مسلّم است. در حدیثى مى خوانیم شخصى از محضر (علیه السلام) سؤال کرد و گفت: «أَخْبِرْنِی بِجَمِیعِ شَرَائِعِ الدِّینِ; تمام اصول اساسى دین را براى من بیان فرما». امام(علیه السلام) فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ; سخن حق و حکم به عدالت و وفاى به عهد شرایع دین است».(۴) آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه همین سخن، با دو بیان دیگر، شدیداً از پیمان شکنى نهى مى کند. نخست مى فرماید: «بنابراین هرگز پیمان شکنى نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده؛ زیرا هیچ کَس جز شخص جاهل و شقىّ (چنین) گستاخى را در برابر خداوند روا نمى دارد»; (فَلاَ تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، وَ لاَ تَخِیسَنَّ(۵) بِعَهْدِکَ وَ لاَ تَخْتِلَنَّ(۶) عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لاَ یَجْتَرِئُ عَلَى اللهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِیٌّ). اشاره به اینکه پیمان شکنى و خیانت در عهد و فریب دادن دشمن از این طریق نوعى دشمنى با خداست؛ زیرا او دستور فراوان بر وفاى به عهد و ترک غدر و مکر داده است و مخالفت با آن یا از سر جهل است و یا از روى شقاوت (در فرض آگاهى)؛ از اینجا روشن مى شود که اسلام تا چه حد براى وفادارى به عهد و پیمان ها اهمّیّت قائل شده و آن را به عنوان یک ارزش انسانىِ والا واجب و لازم شمرده است. در تعبیر دوم مى فرماید: «خداوند عهد و پیمانى را که با نام او منعقد مى شود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنى براى آنها قرار داده تا به آن پناه برند و براى انجام کارهاى خود در کنار آن بهره بگیرند، لذا نه فساد، نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست»; (وَ قَدْ جَعَلَ اللهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ(۷) بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ وَ حَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ(۸) وَ یَسْتَفِیضُونَ إِلَى جِوَارِهِ، فَلاَ إِدْغَالَ(۹) وَ لاَ مُدَالَسَةَ(۱۰) وَ لاَ خِدَاعَ فِیهِ). قابل توجّه اینکه تعبیر به «بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ» که همه بندگان، اعم از مؤمن و کافر و دوست و دشمنِ مسلمانان را شامل مى شود به خوبى نشان مى دهد که این دستور از دستورات مربوط به حقوق مؤمنان و برادران مسلمان نیست، بلکه جزء حقوق بشر است که صرف نظر از مذهب و عقیده باید اجرا شود و در سایه آن مردم جهان با تمام اختلافاتى که در آن دارند بتوانند در کنار هم در آرامش زندگى کنند. سپس امام(علیه السلام) از سومین دستور در زمینه عهد و پیمان با مخالفان سخن مى گوید و مى فرماید: «(اضافه بر این) هرگز پیمانى را که در آن تعبیراتى است که جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن»; (وَ لاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ(۱۱)). این نکته مخصوصاً در پیمان هایى که در میان اقوام و ملت ها و دولت ها بسته مى شود، بسیار مهم است که تمام بندهاى پیمان باید شفاف و روشن باشد و تعبیرات دوپهلو که امکان سوء استفاده در آن راه یابد وجود نداشته باشد؛ زیرا بسیار مى شود که دشمن با زیرکى خود جمله اى مبهم را در عهدنامه مى گنجاند و سپس براى طفره رفتن از وفاى به عهد از آن بهره مى گیرد.
| ۹۷ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🤔 سؤال : آيا براى ادارۀ جهان، تقوا كافى است كه قرآن سرانجام جهان را از آنِ‌ پرهيزكاران مى‌داند؟ پاسخ : در قرآن مى‌خوانيم: «و العاقبة لِلمتّقين»، «و العاقبة للتّقوى»؛ يعنى پيروزى نهائى براى پرهيزكاران است. تقوى، به معناى وارستگى است، نه وارفتگى. مديريّت و حكومت نياز به لياقت و صلاحيّت‌هاى خاصّى دارد. قرآن مى‌فرمايد: «اِنّ‌ الارض يرثها عبادىَ‌ الصّالحون» وارثان زمين دو شرط‍‌ دارند: - يكى بندۀ خدا بودن كه همان تقواى الهى است: «عبادى» - و يكى صلاحيّت كه همان لياقت‌ها و تخصّص‌ها و مديريّت‌هاى لازم است: «الصّالحون» بنابراين آياتى كه مى‌فرمايد پيروزى نهائى براى پرهيزكاران است را بايد در كنار اين آيه معنا كرد. آرى، هرگاه خواستيم چيزى را به نسبت دهيم بايد آيات قرآن را در كنار هم مورد نظر قرار دهيم، به علاوه بايد به روايات پيامبر و اهل‌بيت معصومش عليهم السلام توجّه كنيم تا به نتيجه برسيم. 🤒🤧 براى نجات از بيمارى بايد تمام داروهايى را كه پزشك👨🏻‍⚕ دستور مى‌دهد مصرف نمود و اگر تنها بعضى را مصرف و بعضى را رها كند، ممكن است علاوه بر اينكه بهبود نيابد، مرض او طولانى و يا به امراض ديگرى مبتلا شود. چنانكه خداوند در قرآن از كسانى كه به بعضى از آيات ايمان مى‌آورند و به بعضى ديگر ايمان نمى‌آورند، به شدّت انتقاد كرده است. ❓مگر مدارس و مراكز علمى به شاگردانى كه بعضى دروس را مى‌خوانند و بعض ديگر را نمى‌خوانند، نمره و مدرك مى‌دهند؟ ❓كدام دولت و نظام به كارمندى كه بعضى از بخشنامه‌ها را عمل و بعضى را بايگانى مى‌كند، حقوق مى‌دهد؟ ❓كدام كارفرمايى به كارگرى كه بعضى دستورات كارفرما را اجرا و بعضى را رها مى‌كند، مزد مى‌دهد؟ ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۵۵ مهاجران حبشه‏ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ سال به سال و ماه به ماه بر عده مسلمین در مکه🕋 افزوده می‌شد. فشارها و سختگیریهای مکیان نه تنها نتوانست افرادی را که به اسلام گرویده بودند از اسلام برگرداند، بلکه نتوانسته بود جلو هجوم مردم را از مرد و زن به سوی اسلام بگیرد. هجوم روزافزون مردم به سوی اسلام و بعد دلسردنشدن و سرنخوردن مسلمانان از اسلام، و اصرار و سماجت و محکم چسبیدن آنان- که با هیچ وسیله‌ای برنمی گشتند- بیشتر قریش را عصبی و خشمگین می‌کرد و روز به روز بر شدت عمل و آزار و اذیت مسلمین می‏افزودند. کار بر مسلمین تنگ شد و همچنان صبر می‌کردند. رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله برای اینکه موقتا دست قریش را از سر مسلمانان کوتاه کند، به مسلمانان پیشنهاد کرد از مکه خارج شوند و به سوی حبشه مهاجرت کنند. فرمود چون فرمانروای فعلی حبشه مرد عادل و دادگستری است، می‌توانید مدتی در جوار او به سر برید، تا بعد خدای متعال فرجی برای همه فراهم سازد. عده زیادی از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. در آنجا راحت و آسوده زندگی می‌کردند و اعمال و فرائض مذهبی خویش را- که در مکه به هیچ نحو نمی‌توانستند آزادانه انجام دهند- در آنجا آزادانه انجام می‌دادند. قریش همینکه از رفتن مسلمانان به حبشه و آسایش آنها مطلع شدند، از ترس اینکه مبادا کانونی برای در آنجا تشکیل شود، در میان خود شورا کردند و نقشه کشیدند که کاری کنند تا مسلمانان را به مکه برگردانند و مثل همیشه تحت نظر بگیرند. برای این منظور دو مرد شایسته و زیرک از میان خودانتخاب کردند و همراه آنها هدایای🪘🏺🔮🎁 زیادی برای «نجاشی» پادشاه حبشه، و هدایای زیاد دیگری برای سران و شخصیتها و اطرافیان نجاشی که سخنانشان در پادشاه مؤثر بود فرستادند. به این دو نفر دستور دادند که بعد از ورود به حبشه اول به سراغ رؤسا و اطرافیان نجاشی بروید و هدایای آنها را بدهید و به آنها بگویید: «جمعی از جوانان بی‏تجربه و نادان ما اخیرا از دین ما برگشته‏اند و به دین شما نیز وارد نشده‌اند و حالا آمده‌اند به کشور شما. اکابر و بزرگان قوم ما، ما را پیش شما فرستاده‏اند که از شما خواهش کنیم اینها را از کشور خود بیرون کنید و به ما تسلیم نمایید. خواهش می‌کنیم وقتی این مطلب در حضور نجاشی👑 مطرح می‌شود شما نظر ما را تأیید کنید.». فرستادگان قریش یک یک بزرگان و شخصیتها را ملاقات کردند و به هر یک هدیه‌ای🎁 دادند و از همه آنها قول گرفتند که در حضور پادشاه نظر آنان را تأیید کنند. سپس به حضور خود نجاشی رفتند و هدایای عالی و نفیس خود را تقدیم کردند و حاجت خویش را بیان داشتند. طبق قرار قبلی، حاشیه نشینان مجلس همه به نفع نمایندگان قریش سخن گفتند، همه نظر دادند که فورا دستور اخراج مسلمانان و تسلیم آنها به نمایندگان قریش داده شود. ولی خود نجاشی تسلیم این فکر و نظر نشد. گفت: «مردمی از سرزمین خود به کشور من پناه آورده‌اند، این صحیح نیست که من تحقیق نکرده و ندیده، حکم غیابی علیه آنها صادر کنم و دستور اخراج بدهم. لازم است آنها را احضار کنم و سخنشان را بشنوم، تا ببینم چه باید بکنم؟». وقتی که این جمله آخر از دهان نجاشی خارج شد، رنگ😨 از صورت نمایندگان قریش پرید و قلبشان تپیدن گرفت؛ زیرا چیزی که از آن می‏ترسیدند همان روبرو شدن نجاشی با مسلمانان بود. آنان ترجیح می‌دادند مسلمانان در حبشه بمانند و با نجاشی روبرو نشوند، چون مگر نه این است که این کیش جدید هر چه دارد از «سخن» و «کلام» دارد و هرکَس که مفتون این دین شده، از شنیدن یک سلسله سخنان بخصوصی‏ است که محمد (صلوات الله علیه و آله) می‌گوید از جانب خدا به من وحی شده؟ مگر نه این است که جاذبه‏ای سحرآمیز در آن سخنان نهفته است؟ حالا که می‌داند؟ شاید مسلمانان آمدند و از همان سخنان که همه‌شان حفظ دارند در این مجلس خواندند و در این مجلس نیز همان اثر را کرد که در مجالس مکه می‌کرد و می‌کند. ولی چه باید کرد، کار از کار گذشته است. نجاشی دستور داد این عده را که می‌گویند به کشور حبشه پناه آورده‌اند در موقع معین به حضور وی بیاورند. مسلمانان از آمدن نمایندگان قریش و هدیه‌های آنان و رفت و آمدشان به خانه‌های رجال و حاشیه نشینان دربار نجاشی و منظورشان از آمدن به حبشه کاملا آگاه بودند، و البته بسیار نگران بودند که مبادا نقشه آنها کارگر شود و مجبور شوند به مکه برگردانده شوند. وقتی که مأمور نجاشی آمد و آنان را احضار کرد، دانستند که خطر تا بالای سرشان آمده. جمع شدند و شورا کردند که در آن مجلس چه بگویند؟ رأیها و نظرها همه متفق شد که جز حقیقت چیزی نگویند، یعنی وضع خودشان را در جاهلیت تعریف کنند و بعد حقیقت اسلام و دستورهای اسلام و روح دعوت اسلامی را تشریح کنند، هیچ چیزی را کتمان نکنند و یک کلمه برخلاف واقع نگویند.
| ۷۶ ❒ پسر حاتم‏ ╔═ೋ✿࿐ قبل از طلوع اسلام و تشکیل یافتن حکومت اسلامی، رسم ملوک الطوایفی در میان اعراب جاری بود. مردم عرب به اطاعت و فرمانبرداری رؤسای خود عادت کرده بودند و احیاناً به آنها باج و خراج می‏پرداختند. یکی از رؤسا و ملوک الطوایف عرب، سخاوتمند معروف حاتم طائی بود که رئیس و زعیم قبیله «طی» به شمار می‌رفت. بعد از حاتم پسرش عدی جانشین پدر شد، قبیله طی طاعت او را گردن نهادند. عدی سالانه یک چهارم درآمد هر کسی را به عنوان باج و مالیات می‏گرفت. ریاست و زعامت عدی مصادف شد با ظهور رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله و گسترش اسلام. قبیله طی بت🗿 پرست بودند؛ اما خود عدی کیش نصرانی داشت و آن را از مردم خویش پوشیده می‌داشت. مردم عرب که مسلمان می‌شدند و با تعلیمات آزادی بخش اسلام آشنایی پیدا می‌کردند، خواه ناخواه از زیر بار رؤسا که طاعت خود را بر آنها تحمیل کرده بودند آزاد می‌شدند. با همین جهت عدی بن حاتم، مانند همه اشراف و رؤسای دیگر عرب، اسلام را بزرگترین خطر برای خود می‌دانست و با رسول خدا دشمنی می‏ورزید؛ اما کار از کار گذشته بود، مردم فوج فوج به می‏گرویدند و کار اسلام و مسلمانی بالا گرفته بود. عدی می‌دانست که روزی به سراغ او نیز خواهند آمد و بساط حکومت و آقایی او را برخواهند چید. به پیشکار مخصوص خویش، که غلامی بود، دستور داد گروهی شتر چاق و راهوار همیشه نزدیک خرگاه او آماده داشته باشد و هر روز اطلاع پیدا کرد سپاه اسلام نزدیک آمده‌اند او را خبر کند. یک روز آن غلام آمد و گفت: «هر تصمیمیمی‌خواهی بگیری بگیر، که لشکریان اسلام در همین نزدیکیها هستند.» عدی دستور داد شتران را حاضر کردند، خاندان خود را بر آنها سوار کرد و از اسباب و اثاث، آنچه قابل حمل بود بر شترها باز کرد و به سوی شام که مردم آنجا نیز نصرانی و هم کیش او بودند فرار کرد؛ اما در اثر شتابزدگی زیاد از حرکت دادن خواهرش «سفانه» غافل ماند و او در همان جا ماند. سپاه اسلام وقتی رسیدند که خود عدی گریخته بود. سفانه خواهر وی را در شمار اسیران به مدینه بردند و داستان فرار عدی را برای رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله نقل کردند. در بیرون مسجد مدینه یک چهار دیواری بود که دیوارهایی کوتاه داشت. اسیران را در آنجا جای دادند. یک روز رسول اکرم صلّی الله علیه وآله از جلو آن محل می‏‌گذشت تا وارد مسجد شود. سفانه که زنی فهمیده و زبان‏‌آور بود، از جا حرکت کرد و گفت: «پدر از سرم رفته، سرپرستم پنهان شده، بر من منت بگذار، خدا بر تو منت بگذارد.». رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله) از وی پرسید: «سرپرست تو کیست؟» گفت: عدی بن حاتم.» فرمود: «همان که از خدا و رسول او فرار کرده است؟!». رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله این جمله را گفت و بی‌‏درنگ از آنجا گذشت. روز دیگر آمد از آنجا بگذرد، باز سفانه از جا حرکت کرد و عین جمله روز پیش را تکرار کرد. رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله نیز عین سخن روز پیش را به او گفت. این روز هم تقاضای سفانه بی‌نتیجه ماند. روز سوم که رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله آمد از آنجا عبور کند، سفانه دیگر امید زیادی نداشت تقاضایش پذیرفته شود، تصمیم گرفت حرفی نزند؛ اما جوانی که پشت سر پیغمبر حرکت می‌کرد به او با اشاره فهماند که حرکت کند و تقاضای خویش را تکرار نماید. سفانه حرکت کرد و مانند روزهای پیش گفت: «پدر از سرم رفته، سرپرستم پنهان شده، بر من منت بگذار، خدا بر تو منت بگذارد.». رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله فرمود: «بسیار خوب، منتظرم افراد مورد اعتمادی پیدا شوند، تو را همراه آنها به میان قبیله‏‌ات بفرستم. اگر اطلاع یافتی که همچو اشخاصی به مدینه آمده‌اند مرا خبر کن.». سفانه از اشخاصی که آنجا بودند پرسید آن شخصی که پشت سر پیغمبر حرکت‏ می‌کرد و به من اشاره کرد حرکت کنم و تقاضای خویش را تجدید نمایم کیست؟ گفتند او علی بن ابی طالب است. پس از چندی سفانه به پیغمبر خبر داد که گروهی مورد اعتماد از قبیله ما به مدینه آمده‌اند، مرا همراه اینها بفرست. رسول اکرم صلی‌الله علیه جامه‏ای نو و مبلغی خرجی و یک مرکب به او داد، و او همراه آن جمعیت حرکت کرد و به شام نزد برادرش رفت. تا چشم سفانه به عدی افتاد زبان به ملامت گشود و گفت: «تو زن و فرزند خویش را بُردی و مرا که یادگار پدرت بودم فراموش کردی؟!». عدی از وی معذرت خواست. و چون سفانه زن فهمیده‏‌ای بود، عدی در کار خود با وی مشورت کرد، به او گفت: «به نظر تو که محمد را از نزدیک دیده‌ای صلاح من در چیست؟ آیا بروم نزد او و به او ملحق شوم، یا همچنان از او کناره‌گیری کنم.». سفانه گفت: «به عقیده من خوب است به او ملحق شوی، اگر او واقعاً پیغمبر خداست زهی سعادت و شرافت برای تو، و اگر هم پیغمبر نیست و سر مُلکداری دارد، باز هم تو در آنجا که از یمن زیاد دور نیست، با شخصیتی که در میان مردم یمن داری، خوار نخواهی شد و عزت و شوکت خود را از دست نخواهی داد.».
عدی این نظر را پسندید. تصمیم گرفت به مدینه برود و ضمنا در کار پیغمبر باریک بینی کند و ببیند آیا واقعاً او پیغمبر خداست تا مانند یکی از امت از او پیروی کند، یا مردی است دنیاطلب و سر پادشاهی دارد، تا در حدود منافع مشترک با او همکاری و همراهی نماید. پیغمبر در مسجد مدینه بود که عدی وارد شد و بر پیغمبر سلام کرد. رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله پرسید: «کیستی؟». عدی پسر حاتم طائی‏ام. پیغمبر او را احترام کرد و با خود به خانه برد. در بین راه که پیغمبر و عدی می‌رفتند، پیرزنی لاغر و فرتوت جلو پیغمبر را گرفت و به سؤال و جواب پرداخت. مدتی طول کشید و پیغمبر با مهربانی و با حوصله جواب پیرزن را می‌داد. عدی با خود گفت: این یک نشانه از اخلاق این مرد، که پیغمبر است. جباران و دنیاطلبان چنین خُلق و خویی ندارند که جواب پیرزنی مفلوک را اینقدر با مهربانی و حوصله بدهند. همینکه عدی وارد خانه پیغمبر شد، بساط زندگی پیغمبر را خیلی ساده و بی پیرایه یافت. آنجا فقط یک تشک بود که معلوم بود پیغمبر روی آن می‏نشیند. پیغمبر آن را برای عدی انداخت. عدی هرچه اصرار کرد که خود پیغمبر روی آن بنشیند پیغمبر قبول نکرد. عدی روی تشک نشست و پیغمبر روی زمین. عدی با خود گفت: این، نشانه دوم از اخلاق این مرد، که از نوع اخلاق پیغمبران است نه پادشاهان. پیغمبر رو کرد به عدی و فرمود: «مگر مذهب تو مذهب رکوسی نبود؟»[¹] چرا. پس چرا و به چه مجوز یک چهارم درآمد مردم را می‏گرفتی؟ در دین تو که این کار روا نیست. عدی که مذهب خود را از همه حتی نزدیکترین خویشاوندانش پنهان داشته بود، از سخن پیغمبر سخت درشگفت😳 ماند. با خود گفت: این، نشانه سوم از این مرد، که پیغمبر است. سپس پیغمبر به عدی فرمود: «تو به فقر و ضعف بنیه مالی امروز مسلمانان نگاه می‌کنی و می‌بینی مسلمانان برخلاف سایر ملل فقیرند. دیگر اینکه می‌بینی امروزه انبوه دشمنان بر آنها احاطه کرده و حتی بر جان و مال خود ایمن نیستند. دیگر اینکه می‌بینی حکومت و قدرت در دست دیگران است. به خدا قسم طولی نخواهد کشید که اینقدر ثروت به دست مسلمانان برسد که فقیری در میان آنها پیدا نشود. به خدا قسم آنچنان دشمنانشان سرکوب شوند و آنچنان امنیت کامل برقرار گردد که یک زن بتواند از عراق تا حجاز به تنهایی سفر کند و کسی مزاحم وی نگردد. به خدا قسم نزدیک است زمانی که کاخهای سفید بابِل در اختیار مسلمانان قرار می‌گیرد.». عدی از روی کمال عقیده و خلوص نیت آورد و تا آخر عمر به اسلام وفادار ماند. سالها بعد از پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه وآله زنده بود. او سخنان پیغمبر را که در اولین برخورد به او فرموده بود و پیش بینی‏هایی که برای آینده مسلمانان کرده بود، همیشه به یاد داشت و فراموش نمی‌کرد، می‌گفت: «به خدا قسم نمردم و دیدم که کاخهای سفید بابل به دست مسلمانان فتح شد. امنیت چنان برقرار شد که یک زن به تنهایی می‌توانست از عراق تا حجاز سفر کند، بدون آنکه مزاحمتی ببیند. به خدا قسم اطمینان دارم که زمانی خواهد رسید فقیری در میان مسلمانان پیدا نشود.»[²] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . مذهب رکوسی یکی از رشته‌های نصرانیت بوده است: سیره ابن هشام. [۲] . سیره ابن هشام، جلد 2، وقایع سال دهم هجرت، صفحه 578- 580. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۷۸ ❒ جویبر و ذلفا ╔═ೋ✿࿐ چقدر خوب بود زن می‏گرفتی و خانواده تشکیل می‌دادی و به این زندگی انفرادی خاتمه می‌دادی، تا هم حاجت تو به زن برآورده شود و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد. یا رسول الله! نه مال دارم و نه جمال، نه حسب دارم و نه نسب، چه کسی به من زن می‌دهد؟ و کدام زن رغبت می‌کند که همسر مردی فقیر و کوتاه قد و سیاهپوست و بدشکل مانند من بشود؟!. ای جویبر! خداوند به وسیله ارزش افراد و اشخاص را عوض کرد. بسیاری از اشخاص در دوره جاهلیت محترم بودند و اسلام آنها را پایین آورد. بسیاری از اشخاص در جاهلیت خوار و بی‏مقدار بودند و اسلام قدر و منزلت آنها را بالا برد. خداوند به وسیله اسلام نخوتهای جاهلیت و افتخار به نسب و فامیل را منسوخ کرد. اکنون همه مردم از سفید و سیاه، قرشی و غیرقرشی، عربی و عجمی در یک درجه‏اند، هیچ کَس بر دیگری برتری ندارد مگر به وسیله و طاعت. من در میان مسلمانان فقط کسی را از تو بالاتر می‌دانم که تقوا و عملش از تو بهتر باشد. اکنون به آنچه دستور می‌دهم عمل کن. اینها کلماتی بود که در یکی از روزها که رسول اکرم به ملاقات «اصحاب صُفّه» آمده بود، میان او و جویبر رد و بدل شد. جویبر از اهل یمامه بود. در همان جا بود که شهرت و آوازه اسلام و ظهور پیغمبر خاتم را شنید. او هرچند تنگدست و سیاه و کوتاه قد بود؛ اما باهوش و حق طلب و بااراده بود. بعد از شنیدن آوازه اسلام، یکسره به مدینه آمد تا از نزدیک جریان را ببیند. طولی نکشید که اسلام آورد و در سِلک مسلمانان درآمد؛ اما چون نه پولی داشت و نه منزلی و نه آشنایی، موقتا به دستور رسول اکرم در مسجد به سر می‌برد. تدریجا در میان کسان دیگری که مسلمان می‌شدند و در مدینه می‌ماندند، افرادی دیگر هم یافت شدند که آنها نیز مانند جویبر فقیر و تنگدست بودند و به دستور پیغمبر در مسجد به سر می‌بردند. تا آنکه به پیغمبر وحی شد مسجد جای سکونت نیست، اینها باید در خارج مسجد منزل کنند. رسول خدا نقطه‌ای در خارج از مسجد در نظر گرفت و سایبانی در آنجا ساخت و آن عده را به زیر آن سایبان منتقل کرد. آنجا را «صفّه» می‏نامیدند و ساکنین آنجا که هم فقیر بودند و هم غریب، «اصحاب صفّه» خوانده می‌شدند. رسول خدا و اصحاب به احوال و زندگی آنها رسیدگی می‌کردند. یک روز رسول خدا به سراغ این دسته آمده بود. در آن میان چشمش به جویبر افتاد، به فکر رفت که جویبر را از این وضع خارج کند و به زندگی او سر و سامانی بدهد؛ اما چیزی که هرگز به خاطر جویبر نمی‏گذشت- با اطلاعی که از وضع خودش داشت- این بود که روزی صاحب زن و خانه و سر و سامان بشود. این بود که تا رسول خدا به او پیشنهاد ازدواج کرد، با تعجب جواب داد: مگر ممکن است کسی به زناشویی با من تن بدهد؟! ولی رسول خدا زود او را از اشتباه خودش خارج ساخت و تغییر وضع اجتماعی را- که در اثر اسلام پیدا شده بود- به او گوشزد فرمود. رسول خدا پس از آنکه جویبر را از اشتباه بیرون آورد و او را به زندگی مطمئن و امیدوار ساخت، دستور داد یکسره به خانه زیادبن لبید انصاری برود و دخترش «ذلفا» را برای خود خواستگاری کند. زیادبن لبید از ثروتمندان و محترمین اهل مدینه بود. افراد قبیله وی احترام زیادی برایش قائل بودند. هنگامی که جویبر وارد خانه زیاد شد، گروهی از بستگان و افراد قبیله لبید در آنجا جمع بودند. جویبر پس از نشستن مکثی کرد و سپس سر را بلند کرد و به زیاد گفت: «من از طرف پیغمبر پیامی برای تو دارم، محرمانه بگویم یا علنی؟» پیام پیغمبر برای من افتخار است، البته علنی بگو. پیغمبر مرا فرستاده که دخترت ذلفا را برای خودم خواستگاری کنم. پیغمبر خودش این موضوع را به تو فرمود؟!!. من که از پیش خود حرفی نمی‏زنم، همه مرا می‌شناسند، اهل دروغ نیستم. عجیب است! رسم ما نیست دختر خود را جز به هم شأنهای خود از قبیله خودمان بدهیم. تو برو، من خودم به حضور پیغمبر خواهم آمد و در این موضوع با خود ایشان مذاکره خواهم کرد. جویبر از جا حرکت کرد و از خانه بیرون رفت؛ اما همان‏طور که می‌رفت با خودش می‌گفت: «به خدا قسم آنچه قرآن تعلیم داده است و آن چیزی که نبوت محمد برای آن است غیر این چیزی است که زیاد می‌گوید.». هرکَس نزدیک بود، این سخنان را که جویبر با خود زیر لب زمزمه می‌کرد می‏شنید. ذلفا دختر زیبای لبید که به جمال و زیبایی معروف بود، سخنان جویبر را شنید، آمد پیش پدر تا از ماجرا آگاه شود. بابا! این مرد که همین الآن از خانه بیرون رفت با خودش چه زمزمه می‌کرد و مقصودش چه بود؟. این مرد به خواستگاری تو آمده بود و ادعا می‌کرد پیغمبر او را فرستاده است. نکند واقعاً پیغمبر او را فرستاده باشد و رد کردن تو او را تمرد امر پیغمبر محسوب گردد؟! به عقیده تو من چه کنم؟ به عقیده من زود او را قبل از آنکه به حضور پیغمبر برسد به خانه برگردان، و خودت برو به حضور پیغمبر و تحقیق کن قضیه چه بوده است.
⟩ فردا صبح جوان که کسی جز علی بن ابی طالب (علیهماالسلام) نبود، از خانه بیرون آمد و راه افتاد، و ابوذر نیز از پشت سرش. خوشبختانه با خطری مواجه نشدند. علی ابوذر را به خانه پیغمبر رساند. سرگرم مطالعه در احوال و اطوار پیغمبر شد و مرتب آیات قرآن را گوش می‌کرد. به جلسه دوم نکشید که با میل و اشتیاق، اختیار کرد و با رسول خدا صلی‌الله علیه وآله پیمان بست تا زنده است در راه خدا از هیچ ملامتی پروا نداشته باشد و سخن حق را ولو در ذائقه‏ها تلخ آید بگوید. رسول خدا (صلی‌الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: «اکنون به میان قوم خود برگرد و آنها را به اسلام دعوت کن، تا دستور ثانوی من به تو برسد.». ابوذر گفت: «بسیار خوب؛ اما به خدا قسم پیش از اینکه از این شهر بیرون بروم، در میان این مردم خواهم رفت و با آواز بلند به نفع اسلام شعار خواهم داد. هرچه بادا باد.» ابوذر بیرون آمد و خود را به قلب مکه یعنی مسجد الحرام 🕋 رساند و در مجمع قریش فریاد برآورد: «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله.». مکیان با شنیدن این شعار، بدون آنکه مهلت سؤال و جوابی بدهند، به سر این مرد که او را اصلا نمی‏شناختند ریختند. اگر عباس بن عبد المطلب خود را به روی ابوذر نینداخته بود، چیزی از ابوذر باقی نمی‌ماند. عباس به مکیان گفت: «این مرد از قبیله بنی غفار است. راه کاروان تجارتی قریش از مکه به شام و از شام به مکه در سرزمین‏ این قبیله است. شما هیچ فکر نمی‌کنید که اگر مردی از آنها را بُکشید، دیگر نخواهید توانست به سلامت از میان آنها عبور کنید؟!». ابوذر از دست قریش نجات یافت، اما هنوز کاملا دلش آرام نگرفته بود. با خود گفت یک بار دیگر این عمل را تکرار می‌کنم، بگذار این مردم این چیزی را که دوست ندارند به گوششان بخورد بشنوند تا کم کم به آن عادت کنند. روز بعد آمد و همان شعار روز پیش را تکرار کرد. باز قریش به سرش ریختند و با وساطت عباس بن عبد المطلب نجات یافت. ابوذر پس از این جریان طبق دستور رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله وسلم به میان قوم خویش رفت و به تعلیم و و ارشاد آنان پرداخت. همینکه رسول اکرم (صلی‌الله علیه وآله وسلم) از مکه به مدینه مهاجرت کرد، ابوذر نیز به مدینه آمد و تا نزدیکی های آخر عمر خود در مدینه به سر برد. ابوذر صراحت لهجه خود را تا آخر حفظ کرد. به همین جهت در زمان خلافت عثمان ابتدا به شام و سپس به نقطه‌ای در خارج مدینه به نام «ربذه» تبعید شد و در همان جا در تنهایی درگذشت. پیغمبر اکرم (صلی‌الله علیه وآله وسلم) درباره‌اش فرموده بود: «خدا رحمت کند ابوذر را، تنها زندگی می‌کند، تنها می‏میرد، تنها محشور می‌شود.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . اسد الغابة، ج 1/ ص 301 و ج 5/ ص 186؛ ←و الغدیر، ج 8/ ص 314، چاپ بیروت ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
1. هر چه فرزند آدم پیرتر می شود، دو صفت در او جوانتر می گردد: حرص و آرزو. 2. دو گروه از امت من هستند که اگر صلاح یابند، امت من صلاح می یابد و اگر فاسد شوند، امت من فاسد می شود: علما و حُکّام. 3. شما همه شبان و مسؤول نگاهبانی یکدیگرید. 4. نمی توان همه را با مال راضی کرد؛ اما به ، می توان. 5. ناداری بلاست. از آن بدتر، بیماری تن و از بیماری تن دشوارتر، بیماری دل. 6. مؤمن همواره در جستجوی حکمت است. 7. از نشر دانش نمی توان جلو گرفت. 8. دل انسانی همچو پری است که در بیابان به شاخه درختی آویزان باشد، از وزش بادها دائم در انقلاب است و زیر و رو می شود. 9. مسلمان آن است که مسلمانان از دست و زبان او در آسایش باشند. 10. رهنمای به کار نیک، خود کننده آن کار است. 11. هر دل سوخته ای را عاقبت پاداشی است. 12. بهشت زیر قدمهای مادران است. 13. در رفتار با زنان، از خدا بترسید و آنچه درباره آنان شاید، از نیکی دریغ ننمایید. 14. پروردگار همه یکی است و پدر همه یکی. همه فرزند آدمید و آدم از خاک است. گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست. 15. از لجاج بپرهیزید که انگیزه آن، نادانی و حاصل آن، پشیمانی است. 16. بدترین مردم کسی است که گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد، و باز از او بدتر کسی است که مردم از گزند او در امان و به نیکی او امیدوار نباشند. 17. خشم مگیر و اگر گرفتی، لَختی [یعنی اندکی] در قدرت کردگار بیندیش. 18. چون تو را ستایش کنند، بگو ای خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمی دانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه می گویند قرار مده. 19. به صورت مُتملّقین خاک بپاشید. 20. اگر خدا خیر بنده ای را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار می دهد. 21. صبح و شامی بر مؤمن نمی گذرد مگر آنکه بر خود گمان خطا ببرد. 22. سخت ترین دشمن تو همانا نفس اماره است که در میان دو پهلوی تو جا دارد. 23. دلاورترین مردم آن است که بر هوای نفس غالب آید. 24. با هوای نفس خود نبرد کنید تا مالک وجود خود گردید. 25. خوشا به حال کسی که توجه به عیوب خود، او را از توجه به عیوب دیگران باز دارد. 26. راستی به دل آرامش می بخشد و از شک و پریشانی می زاید. 27. مؤمن آسان انس می گیرد و مانوس دیگران می شود. 28. مؤمنین همچو اجزای یک بنا همدیگر را نگاه می دارند. 29. مَثل مؤمنین در دوستی و عُلقه به یکدیگر، مثل پیکری است که چون عضوی از آن به درد بیاید، باقی اعضا به تب و بی خوابی دچار می شوند. 30. مردم مانند دندانه های شانه با هم برابرند. 31. دانش جویی بر هر مسلمانی واجب است. 32. فقری سخت تر از نادانی و ثروتی بالاتر از خردمندی و عبادتی والاتر از نیست. 33. از گهواره تا گور دانشجو باشید. 34. دانش بجویید گرچه به چین باشد. 35. شرافت مؤمن در شب زنده داری و عزت او در بی نیازی از دیگران است. 36. دانشمندان تشنه آموختنند. 37. دلباختگی، کر و کور می کند. 38. دست خدا با جماعت است. 39. پرهیزگاری جان و تن را آسایش می بخشد. 40. هر کس چهل روز به خاطر خدا زندگی کند،چشمه حکمت از دلش به زبان جاری خواهد شد. 41. با خود بسر بردن، از گوشه گرفتن، نزد خداوند پسندیده تر است. 42. بهترین دوست شما آن است که معایب شما را به شما بنماید. 43. دانش را به بندِ نوشتن✍️ در آورید. 44. تا دل درست نشود، درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود، دل درست نخواهد بود. 45. تا عقل کسی را نیازموده اید، به آوردن او وقعی نگذارید. 46. تنها به عقل می توان به نیکیها رسید. آن که عقل ندارد از دین تُهی است. 47. زیان نادانان بیش از ضرری است که تبهکاران به دین می رسانند. 48. هر صاحب خردی از امت مرا چهار چیز ضروری است: گوش دادن به علم، به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل کردن. 49. مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود. 50. من برای امت خود، از بی تدبیری بیم دارم نه از فقر. 51. خداوند زیباست و زیبایی را دوست می دارد. 52. خداوند مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد. 53. تملّق، خوی مؤمن نیست. 54. نیرومندی به زور بازو نیست، نیرومند کسی است که بر خشم خود غالب آید. 55. بهترین مردم، سودمندترین آنان به حال دیگران اند. 56. بهترین خانه شما آن است که یتیمی در آن به عزت زندگی کند. 57. چه خوب است ثروت حلال در دست مَرد نیک. 58. رشته عمل، از بریده می شود مگر به سه وسیله: خیراتی که مُستمر باشد، علمی که همواره منفعت برساند، فرزند صالحی که برای دعای خیر کند. 59. پرستش کنندگان خدا سه گروهند: یکی آنان که از ترس عبادت می کنند و این عبادت بردگان است، دیگر آنان که به طمع پاداش عبادت می کنند و این عبادت مُزدوران است، گروه سوم آنان که به خاطر عشق و محبت عبادت می کنند و این عبادت آزادگان است.
اما این آقایان باید بدانند تنها اهل محبت بودن کافی نیست، اهل مسلک هم باید بود و به قول گاندی در ″این است مذهب من″ محبت باید با حقیقت توأم باشد و اگر با حقیقت توأم بود باید مسلکی بود، و مسلکی بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقیقت دافعه‌ای است که عده‌ای را به مبارزه برمی‌انگیزد و عده‌ای را طرد می‌کند. نیز قانون محبت است. قرآن، پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه وآله را «رحمة للعالمین» معرفی می‌کند: وَ ما ارْسَلْناک الّا رَحْمَةً لِلْعالَمینَ [¹]. نفرستادیم تو را مگر که مهر و رحمتی باشی برای جهانیان. یعنی نسبت به خطرناک‌ترین دشمنانت نیز رحمت باشی و به آنان محبت کنی‌ [²] اما محبتی که قرآن دستور می‌دهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوماً به سوی ما کشیده شود. محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضا کنیم. این محبت نیست بلکه و دورویی است. محبت آن است که با حقیقت توأم باشد. محبت خیر رساندن است و احیاناً خیر رساندن‌ها به شکلی است که علاقه و محبت طرف را جلب نمی‌کند. چه بسا افرادی که انسان از این رهگذر به آنها علاقه می‌ورزد و آنها چون این محبتها را با تمایلات خویش مخالف می‌بینند به جای قدردانی دشمنی می‌کنند. به علاوه محبت منطقی و عاقلانه آن است که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یک دسته بالخصوص. بسا خیر رساندن‌ها و محبت کردن‌ها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است. در تاریخ مصلحین بزرگ، بسیار می‌بینیم که برای اصلاح شؤون اجتماعی مردم می‌کوشیدند و رنجها را به خود هموار می‌ساختند؛ اما در عوض جز کینه و آزار از مردم جوابی نمی‌دیدند؛ پس اینچنین نیست که در همه جا محبت، جاذبه باشد بلکه گاهی محبت به صورت دافعه‌ای بزرگ جلوه می‌کند که جمعیتهایی را علیه انسان متشکل می‌سازد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [¹] . انبیاء/ 107 [²]. بلکه او نسبت به همه چیز مهر می‌ورزید حتی حیوانات و جمادات، و لذا در سیره او می‌بینیم که تمام آلات و ابزار زندگی‌اش اسمی خاص داشت، اسبها و شمشیرها و عمامه هایش همه اسمی خاص داشتند و این نیست جز اینکه موجودات، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گویی برای همه چیز شخصیتی قائل بود. تاریخ این روش را در مورد انسانی غیر او سراغ ندارد و در حقیقت این روش حکایت می‌کند که او سَمبُل عشق و محبت انسانی بوده است. وقتی از کنار کوه احد می‌گذشت، با چشمان پرفروغ و نگاه از محبت لبریزش اُحد را مورد عنایت خویش قرار داد و گفت: «جَبَلٌ یحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ» کوهی است که ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم. انسانی که کوه و سنگ نیز از مِهر او بهره‌مند است. [³] . بحارالانوار، چاپ جدید، ج 42/ ص 193 و 194.
عبد الرحمن بن ملجم مرادی از سخت‌ترین دشمنان علی علیه‌السلام بود. علی خوب می‌دانست که این مرد برای او دشمنی بسیار خطرناک است. دیگران هم گاهی می‌گفتند که آدم خطرناکی است، کلکش را بکن؛ اما علی می‌گفت: قصاص قبل از جنایت بکنم؟! اگر او قاتل من است، من قاتل خودم را نمی‌توانم بکشم. او قاتل من است نه من قاتل او. و درباره او بود که علی گفت: «اریدُ حَیاتَهُ وَ یریدُ قَتْلی» [³] من می‌خواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم؛ اما او می‌خواهد مرا بُکشد. من به او محبت و علاقه دارم؛ اما او با من دشمن است و کینه می‌ورزد. و ثالثاً محبت، تنها داروی علاج بشریت نیست. در مذاقها و مزاجهایی خشونت نیز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است. ، هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت‌ [¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [¹] . ممکن است بگوییم نقمتها نیز مظاهری از عواطف و محبتهاست. در دعا می‌خوانیم‌ «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ» ای کسی که رحمت و مهرت بر خشمت پیشی گرفت و چون خواستی رحمت کنی غضب کردی و خشم گرفتی، والّا اگر آن رحمت و مهر نبود غضب نیز نمی‌بود. - مانند پدری که بر فرزندش خشم می‌گیرد چون او را دوست دارد و به آینده او علاقه‌مند است؛ اگر خلافی را انجام دهد ناراحت می‌شود و گاهی کتکش می‌زند و حال اینکه چه بسا رفتاری ناهنجارتر را از فرزندان و بچه‌های دیگران ببیند ولی هیچ گونه احساسی را در مقابل ندارد. در مورد فرزندش خشمگین😠 شد؛ زیرا که علاقه داشت، ولی در مورد دیگران به خشم نیامد چون علاقه نبود. - و از طرفی علاقه‌ها گاهی کاذب است یعنی احساسی است که عقل بر آن حکومت ندارد، کما اینکه در قرآن می‌فرماید: - وَ لا تَأْخُذْ کمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللهِ. (نور/ 2) - در اجرای قانون الهی رأفت و مهرتان به مجرم گل نکند (زیرا اسلام همان گونه که نسبت به افراد علاقه می‌ورزد به اجتماع نیز علاقه‌مند است).. - بزرگترین گناه گناهی است که در نظر انسان کوچک آید و بی‌اهمیت تلقی گردد. امیرالمؤمنین می‌فرماید: - اشَدُّ الذُّنوبِ مَا اسْتَهانَ بِهِ صاحِبُهُ. (نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 340) - سخت‌ترین گناهان گناهی است که گناهکار آن را آسان و ناچیز پندارد. - شیوع گناه تنها چیزی است که عظمت گناه را از دیده‌ها می‌برد و آن را در نظر فرد ناچیز جلوه می‌دهد. و لذا اسلام می‌گوید هنگامی که گناهی انجام گرفت و این گناه در خفای کامل نبود و افرادی بر آن آگاهی یافتند، باید گناهکار مورد سیاست قرار گیرد: یا حد بخورد و یا تعزیر شود. در فقه اسلامی به‌طور کلی گفته‌اند ترک هر واجب و انجام هر حرامی اگر حد برای آن تعیین نشده تعزیر دارد. «تعزیر» کیفر کمتر از مقدار «حد» است که بر طبق نظریه حاکم تعیین می‌گردد. - در اثر گناه یک فرد و اشاعه آن، اجتماع یک قدم به گناه نزدیک شد و این از بزرگترین خطرات است برای آن. پس باید گناهکار را به مقتضای اهمیت گناهش کیفر داد تا باز اجتماع به راه برگردد و عظمت گناه از دیده‌ها بیرون نرود؛ بنابراین خود کیفر و نقمت، مهری است که نسبت به اجتماع مبذول می‌گردد.
| ╭ ─━─━─• · · · · · · ناكثین و قاسطین و مارقین ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ علی علیه‌السلام در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد كرد و با آنان به پیكار برخاست: اصحاب جمل كه خود آنان را «ناكثین» نامید و اصحاب صفّین كه آنها را «قاسطین» خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج كه خود آنها را «مارقین» می خواند [1]: فَلَمّا نَهَضْتُ بِالْاَمْرِ نَكَثَتْ طائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ اُخْری وَ قَسَطَ اخَرونَ [2]. پس چون به امر خلافت قیام كردم، طایفه ای نقض بیعت كردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند، جمعیتی از اول سركشی و طغیان كردند. ناكثین از لحاظ روحیه، پول پرستان بودند؛ صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض. سخنان او درباره ی عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است. اما روح قاسطین روح سیاست و تقلّب و بود. آنها می كوشیدند تا زمام حكومت را در دست گیرند و بنیان حكومت و زمامداری علی علیه‌السلام را در هم فرو ریزند. عده ای پیشنهاد كردند با آنها كنار آید و تا حدودی مطامعشان را تأمین كند. او نمی پذیرفت؛ زیرا كه او اهل این حرفها نبود. او آمده بود كه با ظلم مبارزه كند نه آنكه ظلم را امضا كند. و از طرفی معاویه و تیپ او با اساس حكومت علی علیه‌السلام مخالف بودند. آنها می خواستند كه خود مسند خلافت اسلامی را اشغال كنند، و در حقیقت جنگ علی علیه‌السلام با آنها جنگ با نفاق و دورویی بود. دسته ی سوم كه مارقین هستند روحشان روح عصبیتهای ناروا و خشكه مقدسی ها و جهالتهای خطرناك بود. علی علیه‌السلام نسبت به همه ی اینها دافعه ای نیرومند و حالتی آشتی ناپذیر داشت. یكی از مظاهر جامعیت و انسان كامل بودن علی علیه‌السلام این است كه در مقام اثبات و عمل، با فرقه های گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده است و با همه مبارزه كرده است. گاهی او را در صحنه ی مبارزه با پول پرست ها و دنیاپرستان متجمّل می بینیم، گاهی هم در صحنه ی مبارزه با سیاست پیشه های ده رو 🎭 و صد رو، گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف. بحث خود را معطوف می داریم به دسته ی اخیر یعنی خوارج. اینها ولو اینكه منقرض شده اند؛ اما تاریخچه ای آموزنده و عبرت انگیز دارند. افكارشان در میان سایر مسلمین ریشه دوانیده و در نتیجه در تمام طول این چهارده قرن با اینكه اشخاص و افرادشان و حتی نامشان از میان رفته است ولی روحشان در كالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمی سخت برای پیشرفت و مسلمین به شمار می رود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] و قبل از آن حضرت، پیغمبر آنان را به این نامها نامید كه به وی گفت: «سَتُقاتِلُ بَعْدِیَ النّاكِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَ الْمارِقینَ» پس از من با ناكثین و قاسطین و مارقین مقاتله خواهی كرد. این روایت را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، ج 1 / ص 201 نقل می كند و می گوید: این روایت یكی از دلایل نبوت حضرت ختمی مرتبت است؛ زیرا كه اخباری صریح است از آینده و غیب كه هیچ گونه تأویل و اجمالی در آن راه ندارد. [2] نهج البلاغه ، خطبه ی شقشقیه (3) . ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
۵. در فصل پیش گفتیم كه خوارج با روح فرهنگ اسلامی آشنا نبودند ولی شجاع بودند. چون جاهل بودند، تنگ نظر بودند و چون تنگ نظر بودند زود تكفیر و تفسیق می كردند تا آنجا كه اسلام و مسلمانی را منحصر به خود دانستند و سایر مسلمانان را كه اصول عقاید آنها را نمی پذیرفتند كافر می خواندند، و چون شجاع بودند غالباً به سراغ صاحبان قدرت می رفتند و به خیال خود آنها را امر به معروف و نهی از منكر می كردند و خود كشته می شدند. و گفتیم در دوره های بعد، جمود و جهالت و تنسُّك و مقدس مآبی و تنگ نظری آنها برای دیگران باقی ماند؛ اما شجاعت و شهامت و فداكاری از میان رفت. خوارجِ بی شهامت یعنی مقدس مآبان ترسو، شمشیر پولادین را به كناری گذاشتند و از امر به معروف و نهی از منكر صاحبان قدرت كه برایشان خطر ایجاد می كرد صرف نظر كردند و با شمشیر زبان به جان صاحبان فضیلت افتادند. هر صاحب فضیلتی را به نوعی متهم كردند، به طوری كه در تاریخ اسلام كمتر صاحب فضیلتی را می توان یافت كه هدف تیر تهمت این طبقه واقع نشده باشد. یكی را گفتند منكر خدا، دیگری را گفتند منكر معاد، سومی را گفتند منكر معراج جسمانی، و چهارمی را گفتند صوفی، پنجمی را چیز دیگر و همین طور، به طوری كه اگر نظر این احمقان را ملاك قرار دهیم هیچ وقت هیچ دانشمند واقعی مسلمان نبوده است. وقتی كه علی تكفیر بشود، تكلیف دیگران روشن است. بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالمتألهین شیرازی، فیض كاشانی، سیدجمال الدین اسدآبادی و اخیراً محمد اقبال پاكستانی از كسانی هستند كه از این جام جرعه ای به كامشان ریخته شده است. بوعلی در همین معنی می گوید: كفر چو منی گزاف و آسان نبود محكمتر از ایمان من ایمان نبود در دهر یكی چو من و آنهم كافر پس در همه دهر یك مسلمان نبود خواجه نصیرالدین طوسی كه از طرف شخصی مسمّی به «نظام العلماء» مورد تكفیر واقع شد، می گوید: نظام بی نظام ار كافرم خواند چراغ كذب را نبود فروغی مسلمان خوانمش زیرا كه نبود دروغی را جوابی جز دروغی به هر حال، یكی از مشخصات و ممیّزات خوارج تنگ نظری و كوته بینی آنها بود كه همه را بی دین و لامذهب می خواندند. علی (علیه‌السلام) علیه این كوته نظری آنان استدلال كرد كه این چه فكر غلطی است كه دنبال می كنید؟ فرمود: پیغمبر، جانیّ را سیاست می كرد و سپس بر جنازه ی او نماز می خواند و حال آنكه اگر ارتكاب كبیره موجب كفر بود، پیغمبر بر جنازه ی آنها نماز نمی خواند؛ زیرا بر جنازه ی كافر نماز خواندن جایز نیست و قرآن از آن نهی كرده است [12]. شرابخوار را حد زد و دست دزد را بُرید و زناكار غیرمحصن را تازیانه زد و بعد همه را در جرگه ی مسلمانها راه داد و سهمشان را از قطع نكرد و آنها با مسلمانان دیگر ازدواج كردند. پیغمبر مجازات اسلامی را در حقشان جاری كرد؛ اما اسمشان را از اسامی مسلمانها بیرون نبرد [13] فرمود: فرض كنید من خطأ كردم و در اثر آن كافر گشتم؛ دیگر چرا تمام جامعه ی اسلامی را تكفیر می كنید؟ مگر گمراهی و ضلال كسی موجب می گردد كه دیگران نیز در گمراهی و خطأ باشند و مورد مؤاخذه قرار گیرند؟! چرا شمشیرهایتان را بر دوش گذارده و بیگناه و گناهكار- به نظر خودتان- هر دو را از دم شمشیر می گذرانید [14]؟! در اینجا امیرالمؤمنین علیه‌السلام از دو نظر بر آنان عیب می گیرد و دافعه ی او از دو سو آنان را دفع می كند: یكی از این نظر كه گناه را به غیر مقصر نیز تعمیم داده اند و او را به مؤاخذه گرفته اند، و دیگری از این نظر كه ارتكاب گناه را موجب كفر و خروج از اسلام دانسته یعنی دایره ی اسلام را محدود گرفته اند كه هر كه پا از حدود برخی مقررات بیرون گذاشت از اسلام بیرون رفته است. علی در اینجا تنگ نظری و كوته بینی را محكوم كرده و در حقیقت پیكار علی با خوارج، پیكار با این طرز اندیشه و فكر است نه پیكار با افراد؛ زیرا اگر افراد اینچنین فكر نمی كردند علی علیه‌السلام نیز اینچنین با آنها رفتار نمی كرد؛ خونشان را ریخت تا با مرگشان آن اندیشه ها نیز بمیرد، قرآن درست فهمیده شود و مسلمانان، اسلام و قرآن را آنچنان ببینند كه هست و قانونگذارش خواسته است. در اثر كوته بینی و كج فهمی بود كه از سیاست قرآن به نیزه كردن گول خوردند و بزرگترین خطرات را برای به وجود آوردند و علی علیه‌السلام را كه می رفت تا ریشه ی نفاقها را بركند و معاویه و افكار او را برای همیشه نابود سازد، از جنگ بازداشتند و به دنبال آن چه حوادث شومی كه بر جامعه ی اسلامی رو آورد [15]! خوارج در اثر این كوته نظری، سایر مسلمانان را عملاً مسلمان نمی دانستند، ذبیحه ی آنها را حلال نمی شمردند، خونشان را مباح می دانستند، با آنها ازدواج نمی كردند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] فجرالاسلام ، ص 263، به نقل از العِقد الفرید. [2] فجرالاسلام ، ص 243. [3] العقد الفرید ، ج2 / ص 389. [4] كامل مبرّد، ج2 / ص 116.
دعا و گریه ی امام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ برای علی بن الحسین علیهماالسلام فرصتی نظیر فرصت امام أبا عبد اللّه (علیه‌السلام) پدر بزرگوارش پیدا نشد، همچنان كه فرصتی نظیر فرصتی كه برای امام صادق علیه‌السلام پدید آمد پیدا نشد؛ اما برای كسی كه می خواهد خدمتگزار باشد همه ی مواقع است ولی شكل فرصتها فرق می كند. ببینید امام زین العابدین علیه السلام به صورت ″ دعا ″ چه افتخاری برای دنیای شیعه درست كرده؟! و در عین حال در همان لباس دعا امام كار خودش را می كرد. بعضی خیال كرده اند امام زین العابدین علیه السلام چون در مدتی كه حضرت بعد از پدر بزرگوارشان حیات داشتند قیام به سیف 🗡 نكردند، پس گذاشتند قضایا فراموش شود. ابداً [چنین نیست ] ، از هر بهانه ای استفاده می كرد كه اثر قیام پدر بزرگوارش را زنده نگه دارد. آن گریه ها كه گریه می كرد و یادآوری می نمود برای چه بود؟ آیا تنها یك حالتی بود مثل حالت آدمی كه فقط دلش می سوزد و بی هدف گریه می كند؟! یا می خواست این حادثه را زنده نگه دارد و مردم یادشان نرود كه چرا امام حسین علیه‌السلام قیام كرد و چه كسانی او را كشتند؟ این بود كه گاهی امام گریه می كرد، گریه های زیادی. روزی یكی از خدمتگزارانش عرض كرد: آقا! آیا وقت آن نرسیده است كه شما از گریه بازایستید؟ (فهمید كه امام برای عزیزانش می گرید. ) فرمود: چه می گویی؟ ! یعقوب یك یوسف بیشتر نداشت، قرآن عواطف او را این طور تشریح می كند: وَ اِبْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ اَلْحُزْنِ [1]. من در جلوی چشم خودم هجده یوسف را دیدم كه یكی پس از دیگری بر زمین افتادند. و صلّی اللّه علی محمد و آله الطاهرین ____________ [1] . یوسف/84 [چشمانش از گریه ی ناشی از غم فراق یوسف سفید شد] . ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │✨ @Nafaahat │ 📖 @feqh_ahkam │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
استفاده ی بنی العباس از نارضایی مردم ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ بنی العباس از این جریان حدأكثر استفاده را بردند. سه برادرند به نامهای ابراهیم امام، أبو العباس سفّاح و أبو جعفر منصور. این سه برادر از نژاد عباس بن عبدالمطلب عموی پیغمبر هستند، به این معنا كه اینها پسر عبد اللّه بودند، عبد اللّه پسر علی و علی پسر عبد اللّه بن عباسِ معروف بود، و به عبارت دیگر آن عبد اللّه بن عباس معروف كه از اصحاب امیرالمؤمنین است پسری دارد به نام علی و او پسری دارد به نام عبد اللّه، و عبد اللّه سه پسر دارد به نامهای ابراهیم و أبو العباس سفّاح و أبو جعفر كه هر سه هم انصافاً نابغه بوده اند. اینها در اواخر عهد بنی امیه از این جریانها استفاده كردند و راه استفاده شان هم این بود كه مخفیانه دُعاة و مبلغین تربیت می كردند. یك تشكیلات محرمانه ای به وجود آوردند و خودشان در حجاز و عراق و شام مخفی بودند و این تشكیلات را رهبری می كردند و نمایندگان آنها در اطراف و اكناف- و بیش از همه در خراسان- مردم را دعوت به انقلاب و شورش علیه دستگاه اموی می كردند ولی از جنبه ی مثبت شخص معینی را پیشنهاد نمی كردند، مردم را تحت عنوان «الرّضی من آل محمد» یا «الرّضا من آل محمد» (یعنی یكی از اهل بیت پیغمبر كه مورد پسند باشد) دعوت می كردند. از همین جا معلوم می شود كه اساساً زمینه مردم زمینه ی اهل بیت پیغمبر و زمینه ی اسلامی بوده است؛ و اینهایی كه امروز می خواهند به این قیامهای خراسان مثل قیام أبو مسلم رنگ ایرانی بدهند كه مردم روی تعصبات ملی و ایرانی این كار را كردند، صدها شاهد و دلیل وجود دارد كه چنین چیزی نیست كه اكنون نمی خواهم در این قضیه بحث كنم ولی شواهد و دلایل زیادی [بر این مدعا وجود دارد.] البته مردم از اینها ناراضی بودند ولی آن چیزی كه مردم برای نجات خودشان فكر كرده بودند پناه بردن از بنی امیه به اسلام بود نه چیز دیگر. تمام شعارهاشان شعار اسلامی بود. در آن خراسان عظیم و وسیع، قدرتی نبود كه بخواهد مردمی را كه علیه دستگاه خلافت قیام كرده اند مجبور كرده باشد كه شعارهایی كه انتخاب می كنند شعارهای اسلامی باشد نه ایرانی. در آن وقت برای مردم خراسان مثل آب خوردن بود اگر می خواستند از زیر بار خلافت و از زیر بار اسلام هر دو، شانه خالی كنند، ولی این كار را نكردند، با دستگاه خلافت مبارزه كردند به نام و برای اسلام؛ و لهذا در اولین روزی كه در سال 129 در مرو در دهی به نام «سفیدنج» قیام خودشان را ظاهر كردند- كه روز عید فطری را برای این كار انتخاب كردند و بعد از نماز عید فطر اعلام قیام نمودند- شعاری كه بر روی پرچم خود نوشته بودند همان اولین آیه ی قرآن راجع به جهاد بود: أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ [1]. چه آیه ی خوبی! مسلمین تا در مكه بودند تحت اجحاف و ظلم قریش بودند و اجازه ی جهاد هم نداشتند تا بالأخره در مدینه اجازه ی جهاد داده شد به عنوان اینكه مردمی كه مظلوم هستند به آنها اجازه داده شد كه از حق خودشان دفاع كنند. اصلاً جهاد اسلام با این آیه- كه در سوره ی حج است- شروع شده. و آیه ی دیگری كه شعار خودشان قرار داده بودند آیه ی «یا أَیُّهَا اَلنّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ» [2]بود، كنایه از اینكه امویها بر خلاف دستور اسلام عربیت را تأیید می كنند و امتیاز عرب بر عجم قائل می شوند و این بر خلاف اصل مسلّم اسلام است. در واقع عرب را به اسلام دعوت می كردند. حدیثی هست- و آن را در كتاب خدمات متقابل اسلام و ایران نقل كرده ام- كه پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله یا یكی از اصحاب در جلسه ای نقل كرد كه من خواب دیدم كه گوسفندانی 🐏🐑 سفید داخل گوسفندانی سیاه شدند و اینها با یكدیگر آمیزش كردند و از اینها فرزندانی به وجود آمد. بعد پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله این طور تعبیر فرمود كه عجم با شما در اسلام شركت خواهد كرد و با شما ازدواج خواهد نمود، مردهای شما با زنهای آنها و زنهای آنها با مردان شما. (غرضم این جمله است) من می بینم آن روزی را كه عجم با شما بجنگد برای اسلام آنچنان كه روزی شما با عجم می جنگید برای اسلام؛ یعنی یك روز شما با عجم می جنگید كه عجم را مسلمان كنید، و یك روز عجم با شما می جنگد كه شما را برگرداند به اسلام، كه مصداق این حدیث البته همان قیام است. بنی العباس با یك تشكیلات محرمانه ای این نهضتها را اداره می كردند و خیلی هم دقیق، منظم و عالی اداره می كردند. أبو مسلم را نیز، آنها [به خراسان ] فرستادند؛ نه این كه این قیام توسط أبو مسلم شكل گرفت. آنها دُعاتی به خراسان فرستاده بودند و این دعاة مشغول دعوت بودند. أبو مسلم هم اصلاً اصل و نسبش هیچ معلوم نیست كه مال كجاست.
در قرآن و احادیث نبوی ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ اولاً: در قرآن كریم این مطلب به صورت یك نوید كلی در كمال صراحت هست، یعنی هر كسی كه قرآن كریم را مطالعه كند می بیند قرآن كریم آن نتیجه را كه بر وجود مقدس (علیه‌السلام) مترتب می شود، در آیات زیادی به عنوان یك امری كه به طور قطع در آینده صورت خواهد گرفت ذكر می كند. از آن جمله است این آیه: وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی اَلزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ اَلذِّكْرِ أَنَّ اَلْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ اَلصّالِحُونَ [1]. خدا در قرآن می گوید كه ما در گذشته بعد از «ذكر» - كه گفته اند یعنی بعد از آنكه در تورات نوشتیم- در زبور هم این مطلب را اعلام كردیم، و ما اعلام كردیم؛ پس شدنی است كه: أَنَّ اَلْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ اَلصّالِحُونَ صحبت منطقه و محل و شهر نیست، اصلا فكر آن قدر بزرگ و وسیع است كه سخن از تمام زمین است: زمین برای همیشه در اختیار زورمندان و ستمكاران و جباران نمی ماند، این یك امر موقت است؛ دولت صالحان كه بر تمام زمین حكومت كند، در آینده وجود خواهد داشت. در مفهوم این آیه كوچكترین تردیدی نیست. 🪧 همچنین راجع به اینكه دین مقدس دین عمومی بشر خواهد شد و تمام ادیان دیگر در مقابل این دین از بین خواهند رفت و تحت الشعاع قرار خواهند گرفت، در قرآن كریم هست، كه این یكی دیگر از آثار و نتایج وجود مقدس مهدی موعود(علیه‌السلام) است: «هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُشْرِكُونَ» [2] این دین را به وسیله ی این پیامبر فرستاد برای اینكه در نهایت امر آن را بر تمام دینهای عالم پیروز گرداند، یعنی همه ی مردم دنیا تابع این دین بشوند؛ و آیات دیگری. چون بحثم درباره ی آیات قرآن نیست به اشاره قناعت می كنم. از آیات قرآن كه بگذریم مسأله ی احادیث نبوی مطرح است. 🤔 آیا پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله در این زمینه چه مطالبی فرموده است؟ 🤔 آیا فرموده است یا نفرموده است؟ اگر روایات مربوط به مهدی موعود انحصارا روایات شیعه می بود، برای شكاكان جای اعتراض بود كه: اگر مسأله ی مهدی موعود علیه‌السلام یك مسأله ی واقعی است باید پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله گفته باشد و اگر پیغمبر اكرم (صلی‌الله علیه وآله) گفته بود باید سایر فرق اسلامی هم روایت كرده باشند و تنها شما شیعیان روایت نكرده باشید. ✅ جوابش خیلی واضح است: اتفاقا روایاتِ باب مهدی موعود را تنها شیعیان روایت نكرده اند. روایاتی كه اهل تسنن در این زمینه دارند، از روایات شیعه اگر بیشتر نباشد كمتر نیست. 📚 كتابهایی را كه در این زمینه نوشته شده است مطالعه كنید، می بینید همین طور است. در همین سالهایی كه ما در قم بودیم دو كتاب در این زمینه تألیف شد. 📗 یكی را مرحوم آیة اللّه صدر (اعلی اللّه مقامه) البته به زبان عربی نوشته اند به نام المهدی و خیال می كنم چاپ هم شده باشد. در آن كتاب، ایشان هرچه روایت نقل كرده اند، همه، روایات اهل تسنن است. وقتی انسان مطالعه می كند می بیند كه مسأله ی مهدی موعود در روایات اهل تسنن از روایات شیعه بیشتر هست و كمتر نیست. 📙 كتاب دیگری كه خوشبختانه به زبان فارسی است، به امر مرحوم آیة اللّه آقای بروجردی تهیه شده به نام منتخب الاثر، كه یكی از فضلای حوزه ی علمیه ی قم كه الآن هم در قم هستند به نام آقای آقا میرزا لطف اللّه صافی از فضلای مبرّز قم (گلپایگانی) تحت رهنمایی مرحوم آیة اللّه بروجردی [این كتاب را تألیف كردند] ، یعنی ایشان دستور كلی این كتاب را دادند و طرح و شكل و رسم كتاب را تعیین كردند و بعد این مرد فاضل رفت دنبالش و این كتاب را نوشت. 📖 این كتاب را هم مطالعه كنید، می بینید روایات زیادی در این زمینه هست بالاخص از اهل تسنن، به مضامین و تعبیرات مختلف. باز من به جنبه ی روایتی این بحث كار ندارم، همین طوری كه به جنبه ی آیاتش كار زیادی ندارم؛ من از یك جنبه ی دیگری می خواهم مسأله ی موعود اسلام را بحث بكنم و آن اینكه: این مسأله روی تاریخ اسلام چه اثری گذاشته است؟ وقتی كه ما تاریخ اسلام را مطالعه می كنیم، می بینیم گذشته از روایاتی كه در این زمینه از پیغمبر اكرم (صلی‌الله علیه وآله) یا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) وارد شده است اساساً از همان نیمه ی دوم قرن اول اخبار مربوط به مهدی موعود(علیه‌السلام) منشأ حوادثی در تاریخ اسلام شده است. چون چنین نویدی و چنین گفته ای در كلمات پیغمبر اكرم (صلی‌الله علیه وآله) بوده است احیانا از آن سوء استفاده هایی شده است، و این خود دلیل بر این است كه چنین خبری در میان مسلمین از زبان پیغمبرشان پخش و منتشر بوده است و اگر نبود، آن سوء استفاده ها نمی شد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . انبیاء/105. [2] . توبه/33. │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
كی در صد سال پیش- تا چه رسد به پانصد سال پیش- این افكاری كه امروز در میان افراد بشر پیدا شده، پیدا شده بود؟! امروز دیگر روشنفكران جهان می گویند: یگانه راه چاره ی بدبختیهای امروز بشر تشكیل یك حكومت واحد جهانی است. اصلا در گذشته چنین فكری به مخیّله ی بشر نمی توانست خطور كند. پس چون ما در عین اینكه رو به پریشانی می رویم رو به سامان هم می رویم، لهذا هرگز دستور نمی دهد [كه تكالیف را انجام ندهید.] اگر غیر از این بود دستور می داد كه محرمات را ارتكاب كنید، واجبات را ترك كنید، و نهی از منكر نكنید، بچه هایتان را نكنید، بگذارید فساد بیشتر شود؛ شما كه می روید دنبال نماز خواندن، روزه گرفتن، امر به معروف، تألیف كتاب، سخنرانی، تبلیغ، و می خواهید سطح تبلیغات را بالا ببرید، شما كه می خواهید اصلاح كنید، ظهور حضرت حجت علیه‌السلام را تأخیر می اندازید. خیر، همین اصلاحات هم ظهور حضرت حجت علیه‌السلام را نزدیك می كند همان طور كه آن پریشانیها نیز ظهور حضرت حجت علیه‌السلام را نزدیك می كند. ابداً مسأله ی انتظار ظهور حضرت حجت علیه‌السلام نباید این خیال را در دماغ ما بیاورد كه ما كه منتظر ظهور هستیم پس فلان تكلیف- كوچك یا بزرگ- از ما ساقط است؛ ✴️ هیچ تكلیفی از ما ساقط نمی شود. مطالب دیگری هم هست كه دیگر وقت ما منقضی شد و باید تدریجاً به عرایض خودم خاتمه بدهم. مطلبی را برایتان عرض بكنم كه آخرین مطلب من است: │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
۶۶ - تربت خونین ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مرحوم حاجی مؤمن که داستانهای ۳۶ تا ۴۳ از او نقل گردید فرمود وقتی مخدّره محترمه ای که نماز جمعه را با مرحوم آقا سید هاشم در مسجد سردزک ترک نمی کرد به من خبر داد که مقدار نخودی تربت اصل حسینی علیه السلام به من رسیده و آن را جوف کفن خود گذارده ام و هر ساله خونین می شود به طوری که رطوبت خونین به کفن سرایت می کند و بعد متدرّجاً خشک می شود. مرحوم حاج مؤمن فرمود از آن مخدره خواهش کردم که در روز عاشورا منزلش بروم و آن را ببینم قبول کرد؛ پس روز عاشورا رفتم بقچه کفنش را آورد و باز کرد، عقد خون در کفن مشاهده کردم و تربت مبارک را دیدم همانطوری که آن مخدره گفته بود تر و خونین و علاوه لرزان است. از دیدن آن منظره و تصور بزرگی مصیبت آن حضرت سخت گریان و نالان و از خود بی خود شدم. نظیر این داستان در دارالسلام عراقی نقل کرده از ثقه عادل ملا عبدالحسین خوانساری که گفت مرحوم آقا سید مهدی پسر آقا سید علی صاحب شرح کبیر در آن زمانی که مریض شده بود و برای استشفای شیخ محمد حسین صاحب فصول و حاج ملا جعفر استرابادی را که هر دو از فُحُول علمای عدول بودند فرستاد که غسل کنند و با لباس احرام داخل سرداب قبر مطهر امام حسین علیه السلام شوند و از تربت قبر مطهر به آداب وارده بردارند و برای مرحوم سید بیاورند و هر دو شهادت دهند که آن تربت [از] قبر مطهر است و جناب سید مقدار یک نخود از آن را تناول نماید. آن دو بزرگوار حسب الأمر رفتند و از خاک قبر مطهر برداشتند و بالا آمدند و از آن خاک قدری به بعض حُضّار أخیار عطا کردند که از جمله ایشان، شخصی بود از معتبرین و عطار و آن شخص را در مرض موت عیادت کردم و باقیمانده آن خاک را از ترس اینکه بعد از او به دست نااهل افتد به من عطا کرد و من بسته آن را آورده و در میان کفن والده گذاشتم. اتفاقا روز عاشورا نظرم به ساروق آن کفن افتاد رطوبتی در آن احساس کردم چون آن را برداشته گشودم دیدم کیسه تربت که در جوف کفن بود مانند شکری که رطوبت ببیند حالت رطوبتی در آن عارض شده و رنگ آن مانند خون تیره گردیده و خونابه مانند اثر آن از باطن کیسه به ظاهر و از آن به کفن و ساروق رسیده با آنکه رطوبت و آبی آنجا نبود. پس آن را در محل خود گذارده در روز یازدهم ساروق را آورده گشودم آن تربت را به حالت اول خشک و سفید دیدم اگرچه آن رنگ زردی در کفن و ساروق کماکان باقیمانده بود و دیگر بعد از آن در سایر ایام عاشورا که آن تربت را مشاهده کردم همینطور آنرا متغیّر دیده ام و دانسته ام که خاک قبر مطهر در هرجا باشد در روز عاشورا شبیه به خون🩸 می شود. وقتی میرزای یزدی مزبور از کوچه عبور میکرده میرسید به خانه ای که در آن، مجلس جشنی بوده و مُطرب یهودی خوانندگی میکرده و صدای تار🪕 و طنبور بیرون خانه می آمده، میرزا از شنیدن این صداها بی طاقت می شود درب همان خانه می ایستند و گریه میکند. مردمی که میگذشتند چون میرزا را به آن حال میدیدند آنها هم می ایستادند و گریان میشدند. شخصی از آشنایان صاحب خانه به اندرون خانه رفته به صاحب منزل میگوید بیا ببین بیرون خانه چه خبر است، مجلس عزائیست. چون صاحب منزل با خبر می شود مطربها را از خانه های همسایه فرار میدهد و خود می آید دست میرزا را میبوسد و میگوید چه شده که چنین گریان هستید. فرمود از اینجا گذشتم صدای نواختن آلات موسیقی از خانه ات شنیدم دلم برای و مسلمانی تو سوخت و دیدم مجلس عزای دین تو است گریان شدم. صاحبخانه بدست ایشان کرد و میرزا را با سایرین که با او بودند به خانه برد و پذیرائی شایانی نمود. https://eitaa.com/mabaheeth/49131 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 ╭═══════๛ - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
حیاء غلام حبشی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ غلامی حبشی پس از تشرّف به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و قبول و روشن شدن دلش بنور از آن حضرت از خداوند پرسید. حضرت فرمود:«چیزی از پرودگار پوشیده نیست (لا تخفی علیه خافیة)». غلام گفت پس هنگامی که گناه میکردم پروردگارم مرا میدیده و گفت وافضیحتاه و صیحه زد و از دنیا رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 هزینه های سنگینی برای سفر ما پرداخت شده است خونهای پاک و ارواح بهشتی شهدا راه اربعین را باز کردند... همانها که در وصیتشان ، امام، نظام، از اصلی ترین سفارشهایشان بود. ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
هدایت شده از مباحث
1. هر چه فرزند آدم پیرتر می شود، دو صفت در او جوانتر می گردد: حرص و آرزو. 2. دو گروه از امت من هستند که اگر صلاح یابند، امت من صلاح می یابد و اگر فاسد شوند، امت من فاسد می شود: علما و حُکّام. 3. شما همه شبان و مسؤول نگاهبانی یکدیگرید. 4. نمی توان همه را با مال راضی کرد؛ اما به ، می توان. 5. ناداری بلاست. از آن بدتر، بیماری تن و از بیماری تن دشوارتر، بیماری دل. 6. مؤمن همواره در جستجوی حکمت است. 7. از نشر دانش نمی توان جلو گرفت. 8. دل انسانی همچو پری است که در بیابان به شاخه درختی آویزان باشد، از وزش بادها دائم در انقلاب است و زیر و رو می شود. 9. مسلمان آن است که مسلمانان از دست و زبان او در آسایش باشند. 10. رهنمای به کار نیک، خود کننده آن کار است. 11. هر دل سوخته ای را عاقبت پاداشی است. 12. بهشت زیر قدمهای مادران است. 13. در رفتار با زنان، از خدا بترسید و آنچه درباره آنان شاید، از نیکی دریغ ننمایید. 14. پروردگار همه یکی است و پدر همه یکی. همه فرزند آدمید و آدم از خاک است. گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست. 15. از لجاج بپرهیزید که انگیزه آن، نادانی و حاصل آن، پشیمانی است. 16. بدترین مردم کسی است که گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد، و باز از او بدتر کسی است که مردم از گزند او در امان و به نیکی او امیدوار نباشند. 17. خشم مگیر و اگر گرفتی، لَختی [یعنی اندکی] در قدرت کردگار بیندیش. 18. چون تو را ستایش کنند، بگو ای خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمی دانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه می گویند قرار مده. 19. به صورت مُتملّقین خاک بپاشید. 20. اگر خدا خیر بنده ای را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار می دهد. 21. صبح و شامی بر مؤمن نمی گذرد مگر آنکه بر خود گمان خطا ببرد. 22. سخت ترین دشمن تو همانا نفس اماره است که در میان دو پهلوی تو جا دارد. 23. دلاورترین مردم آن است که بر هوای نفس غالب آید. 24. با هوای نفس خود نبرد کنید تا مالک وجود خود گردید. 25. خوشا به حال کسی که توجه به عیوب خود، او را از توجه به عیوب دیگران باز دارد. 26. راستی به دل آرامش می بخشد و از شک و پریشانی می زاید. 27. مؤمن آسان انس می گیرد و مانوس دیگران می شود. 28. مؤمنین همچو اجزای یک بنا همدیگر را نگاه می دارند. 29. مَثل مؤمنین در دوستی و عُلقه به یکدیگر، مثل پیکری است که چون عضوی از آن به درد بیاید، باقی اعضا به تب و بی خوابی دچار می شوند. 30. مردم مانند دندانه های شانه با هم برابرند. 31. دانش جویی بر هر مسلمانی واجب است. 32. فقری سخت تر از نادانی و ثروتی بالاتر از خردمندی و عبادتی والاتر از نیست. 33. از گهواره تا گور دانشجو باشید. 34. دانش بجویید گرچه به چین باشد. 35. شرافت مؤمن در شب زنده داری و عزت او در بی نیازی از دیگران است. 36. دانشمندان تشنه آموختنند. 37. دلباختگی، کر و کور می کند. 38. دست خدا با جماعت است. 39. پرهیزگاری جان و تن را آسایش می بخشد. 40. هر کس چهل روز به خاطر خدا زندگی کند،چشمه حکمت از دلش به زبان جاری خواهد شد. 41. با خود بسر بردن، از گوشه گرفتن، نزد خداوند پسندیده تر است. 42. بهترین دوست شما آن است که معایب شما را به شما بنماید. 43. دانش را به بندِ نوشتن✍️ در آورید. 44. تا دل درست نشود، درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود، دل درست نخواهد بود. 45. تا عقل کسی را نیازموده اید، به آوردن او وقعی نگذارید. 46. تنها به عقل می توان به نیکیها رسید. آن که عقل ندارد از دین تُهی است. 47. زیان نادانان بیش از ضرری است که تبهکاران به دین می رسانند. 48. هر صاحب خردی از امت مرا چهار چیز ضروری است: گوش دادن به علم، به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل کردن. 49. مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود. 50. من برای امت خود، از بی تدبیری بیم دارم نه از فقر. 51. خداوند زیباست و زیبایی را دوست می دارد. 52. خداوند مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد. 53. تملّق، خوی مؤمن نیست. 54. نیرومندی به زور بازو نیست، نیرومند کسی است که بر خشم خود غالب آید. 55. بهترین مردم، سودمندترین آنان به حال دیگران اند. 56. بهترین خانه شما آن است که یتیمی در آن به عزت زندگی کند. 57. چه خوب است ثروت حلال در دست مَرد نیک. 58. رشته عمل، از بریده می شود مگر به سه وسیله: خیراتی که مُستمر باشد، علمی که همواره منفعت برساند، فرزند صالحی که برای دعای خیر کند. 59. پرستش کنندگان خدا سه گروهند: یکی آنان که از ترس عبادت می کنند و این عبادت بردگان است، دیگر آنان که به طمع پاداش عبادت می کنند و این عبادت مُزدوران است، گروه سوم آنان که به خاطر عشق و محبت عبادت می کنند و این عبادت آزادگان است.