هدایت شده از مباحث
🌨 برف هم به #زیارت آمد و رویش سپید شد ...
❄️ تصاویری زیبا از حال و هوای حرم مطهر رضوی علیه آلاف التهیة و الثناء
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ سیری در #سیره_ائمه_اطهار علیهم السلام | ۱۲
╭ ─━─━─• · · · · · ·
❒ مسأله ی ولایتعهد امام رضا علیه السلام (1)
◣ رفتار عباسیان با علویین
◣ مسأله ی ولایتعهد امام رضا علیه السلام و نقلهای تاریخی
◣ مأمون و تشیع
◣ نظر شیخ مفید و شیخ صدوق
◣ احتمال دوم
◣ نظر جرجی زیدان
◣ احتمال سوم
◣ مسلّمات تاریخ
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
مسأله ی ولایتعهد امام رضا علیه السلام (1)
───── • ◆ • ─────
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث امروز ما یك بحث تاریخی و از فروع مسائل مربوط به امامت و خلافت است و آن، مسأله ی به اصطلاح ولایتعهد حضرت رضا علیه السلام است كه مأمون ایشان را از مدینه به خراسانِ آن وقت (به مرو) آورد و به عنوان ولیّ عهد خودش منصوب كرد؛ و حتی همین كلمه ی «ولیعهد» یا «ولیّ عهد» هم در همان مورد استعمال شده، یعنی این تعبیر تنها مربوط به امروز نیست، مربوط به همان وقت است، و من از چند سال پیش در فكر بودم كه ببینم این كلمه از چه تاریخی پیدا شده؛ در صدر اسلام كه نبوده، یعنی اصلاً موضوعش نبوده، لغتش هم استعمال نمی شده؛ این كار كه خلیفه ی وقت در زمان حیات خودش فردی را به عنوان جانشین معرفی كند و از مردم بیعت بگیرد، اول بار در زمان معاویه و برای یزید انجام شد، ولی این اسم را نداشت كه برای یزید بیعت كنید به عنوان «ولیّ عهد». در دوره های بعد هم یادم نیست [این تعبیر را] دیده باشم با اینكه به این نكته توجه داشته ام. ولی در اینجا می بینیم كه این كلمه استعمال شده است و همواره هم تكرار می شود؛ و لهذا ما نیز به همین تعبیر بیان می كنیم چون این تعبیر مربوط به تاریخ است؛ تاریخ به همین تعبیر گفته، ما هم قهراً به همین تعبیر باید بگوییم.
نظیر شبهه ای كه در مسأله ی صلح امام حسن علیه السلام هست، در اینجا هم هست؛ با اینكه ظاهر امر این است كه اینها دو عمل متناقض و متضاد است؛ زیرا امام حسن علیه السلام خلافت را رها كرد و به تعبیر تاریخ- یا به تعبیر خود امام- تسلیم امر كرد یعنی كار را واگذاشت و رفت، و در اینجا قضیه برعكس است؛ قضیه، واگذاری نیست، تحویل گرفتن است به حسب ظاهر.
ممكن است به نظر اشكال برسد كه پس ائمه چه كار بكنند؟ وقتی كه كار را واگذار می كنند مورد ایراد قرار می گیرند، وقتی هم كه دیگران می خواهند واگذار كنند و آنها می پذیرند باز مورد ایراد قرار می گیرند. پس ایراد در چیست؟
ولی ایراد كنندگان وجهه ی نظرشان یك امری است كه می گویند مشترك است میان هر دو، میان آن واگذار كردن به دیگران، و این قبول كردن از دیگران در حالی كه دارند واگذار می كنند.
می گویند در هر دو مورد نوعی سازش است، آن واگذار كردن، نوعی سازش بود با خلیفه ی وقت كه به طور قطع به ناحق خلافت را گرفته بود، و این قبول كردن- كه قبول كردن ولایتعهد است- نیز بالاخره نوعی سازش است.
كسانی كه ایراد می گیرند حرفشان این است كه در آنجا امام حسن علیه السلام نباید تسلیم امر می كرد و به این شكل سازش می نمود بلكه باید می جنگید تا كشته می شد، و در اینجا هم #امام_رضا علیهالسلام نمی بایست می پذیرفت و حتی اگر او را مجبور به پذیرفتن كرده باشند می بایست مقاومت می كرد تاحدی كه كشته می شد.
حال ما مسأله ی ولایتعهد را كه یك مسأله ی تاریخی مهمی است تجزیه و تحلیل می كنیم تا مطلب روشن شود.
درباره ی صلح امام حسن علیه السلام قبلاً تا حدودی بحث شد.
اول باید خود ماجرا را قطع نظر از مسأله ی حضرت رضا علیهالسلام- كه [چرا ولایتعهدی را] قبول كرد و به چه شكل قبول كرد- از نظر تاریخی بررسی كرد كه جریان چه بوده است.
رفتار عباسیان با علویین
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مأمون وارث خلافت عباسی است. عباسیها از همان روز اولی كه روی كار آمدند برنامه شان مبارزه كردن با علویون به طور كلی و كشتن علویین بود، و مقدار جنایتی كه عباسیان نسبت به علویین بر سر خلافت كردند از جنایاتی كه امویین كردند كمتر نبود بلكه از یك نظر بیشتر بود، منتها در مورد امویین چون فاجعه ی كربلا- كه طرفْ امام حسین علیهالسلام است- رُخ می دهد قضیه خیلی اوج می گیرد و الاّ منهای مسأله ی امام حسین علیهالسلام فاجعه هایی كه اینها راجع به سایر علویین به وجود آوردند از فاجعه ی كربلا كمتر نبوده و بلكه زیادتر بوده است.
منصور كه دومین خلیفه ی عباسی است، با علویین، با اولاد امام حسن علیهالسلام- كه در ابتدا خودش با اینها بیعت كرده بود- چه كرد و چقدر از اینها را كشت و اینها را چه زندانهای سختی برد كه واقعاً مو به تن انسان راست می شود، كه عده ی زیادی از این سادات بیچاره را مدتی ببرد در یك زندانی، آب به آنها ندهد، نان به آنها ندهد، حتی اجازه ی بیرون رفتن و مستراح🚽 رفتن به آنها ندهد، به یك شكلی آنها را زجركش كند و وقتی كه می خواهد آنها را بكشد بگوید بروید آن سقف را روی سرشان خراب كنید.
بعد از منصور هم هر كدامشان كه آمدند به همین شكل عمل كردند. در زمان خود مأمون پنج شش نفر امام زاده قیام كردند كه مروج الذهب مسعودی و كامل ابن اثیر همه ی اینها را نقل كرده اند.
در همان زمانِ مأمون و هارون هفت هشت نفر از سادات علوی قیام كردند.
پس كینه و عداوت میان عباسیان و علویان یك مطلب كوچكی نیست.
عباسیان به خاطر رسیدن به خلافت به هیچ كَس ابقاء نكردند، احیاناً اگر از خود عباسیان هم كسی رقیبشان می شد فوراً او را از بین می بردند.
أبو مسلم اینهمه به اینها خدمت كرد، همین قدر كه ذره ای احساس خطر كردند كلكش را كندند.
برامكه اینهمه به هارون خدمت كردند و این دو اینهمه نسبت به یكدیگر صمیمیت داشتند كه صمیمیت هارون و برامكه ضرب المثل تاریخ است [1]، ولی هارون به خاطر یك امر كوچك از نظر سیاسی، یك مرتبه كلك اینها را كند و فامیلشان را دود داد.
خود همین جناب مأمون با برادرش امین درافتاد، این دو برادر با هم جنگیدند و مأمون پیروز شد و برادرش را به چه وضعی كشت.
حال این خودش یك عجیبی است از عجایب تاریخ كه چگونه است كه چنین مأمونی حاضر می شود حضرت رضا علیهالسلام را از مدینه احضار كند، دستور بدهد كه بروید او را بیاورید، بعد كه می آورند موضوع را به امام عرضه بدارد، ابتدا بگوید خلافت را از من بپذیر [2]، و در آخر راضی شود كه تو باید ولایتعهد را از من بپذیری، و حتی كار به تهدید برسد، تهدیدهای بسیار سخت.
او در این كار چه انگیزه ای داشته؟
و چه جریانی در كار بوده است؟ تجزیه و تحلیل كردن این قضیه از نظر تاریخی خیلی ساده نیست.
جرجی زیدان در جلد چهارم تاریخ تمدن همین قضیه را بحث می كند و خودش یك استنباط خاصی دارد كه عرض خواهم كرد، ولی یك مطلب را اعتراف می كند كه بنی العباس سیاست خود را مكتوم نگاه می داشتند حتی از نزدیكترین افراد خود و لهذا اسرار سیاست اینها مكتوم مانده است.
مثلاً هنوز روشن نیست كه جریان ولایتعهد حضرت رضا علیهالسلام برای چه بوده است؟ این جریان از نظر دستگاه خلافت فوق العاده مخفی نگاه داشته شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . البته نمی خواهم مثل خیلی از به اصطلاح ایران پرستان از برامكه دفاع كنم چون ایرانی هستند. آنها هم در ردیف همینها بودند؛ برامكه هم با خلفایی مثل هارون از نظر روحی و از نظر انسانی كوچكترین تفاوتی نداشتند.
[2] . البته این از نظر همه ی تواریخ قطعی نیست ولی در بسیاری از تواریخ این طور است.
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
مسأله ی ولایتعهد امام رضا و نقلهای تاریخی
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
ولی بالاخره اسرار آن طور كه باید مخفی بماند مخفی نمی ماند.
از نظر ما كه شیعه هستیم اسرار این قضیه تا حدود زیادی روشن است.
در اخبار و روایات ما- یعنی در نقلهای تاریخی كه از طریق علمای شیعه رسیده است نه روایاتی كه بگوییم از ائمه نقل شده است- مثل آنچه كه شیخ مفید در كتاب ارشاد نقل كرده و آنچه- از او بیشتر- شیخ صدوق در كتاب عیون اخبار الرضا علیهالسلام نقل كرده است، مخصوصاً در عیون اخبار الرضا نكات بسیار زیادی از مسأله ی ولایتعهد حضرت رضا علیهالسلام هست، و من قبل از این كه به این تاریخهای شیعی استناد كرده باشم، در درجه ی اول كتابی از مدارك اهل تسنن را مدرك قرار می دهم و آن، كتاب مقاتل الطالبیّین أبو الفرج اصفهانی است.
أبو الفرج اصفهانی از اكابر مورخین دوره ی اسلام است. او اصلاً اموی و از نسل بنی امیه است، و این از مسلّمات می باشد.
- در عصر آل بویه می زیسته است و چون ساكن اصفهان بوده به نام «أبو الفرج اصفهانی» معروف شده است.
- این مرد، شیعه نیست كه بگوییم كتابش را روی احساسات شیعی نوشته است، مسلّم سنّی است؛ و دیگر اینكه یك آدم خیلی باتقوایی هم نبوده كه بگوییم روی جنبه های تقوایی خودش مثلاً تحت تأثیر [حقیقت ماجرا] قرار گرفته است.
🎶 او صاحب كتاب الاغانی است. «اغانی» جمع «اُغنیه» است و اُغنیه یعنی آوازها. تاریخچه ی موسیقی را در دنیای اسلام- و به تناسب تاریخچه ی موسیقی، تاریخچه های خیلی زیاد دیگری را- در این كتاب كه ظاهراً هجده جلد بزرگ📚 است بیان كرده است.
می گویند صاحب بن عُبّاد- كه معاصر اوست- هرجا می خواست برود، یك یا چند بار كتاب با خودش می برد، وقتی كتاب أبو الفرج به دستش رسید گفت: «من دیگر از كتابخانه بی نیازم».
این كتاب آن قدر جامع و پرمطلب است كه با اینكه نویسنده اش أبو الفرج و موضوعش تاریخچه ی موسیقی و موسیقیدانهاست افرادی از محدثین شیعه از قبیل مرحوم مجلسی و مرحوم حاج شیخ عباس قمّی مرتب از كتاب اغانی أبو الفرج نقل می كنند.
گفتیم أبو الفرج كتابی📕 دارد كه از كتب معتبره ی تاریخ اسلام شمرده شده به نام «مقاتل الطالبیّین» تاریخ كشته شدن های بنی ابی طالب (اولاد ابی طالب) . او در این كتاب، تاریخچه ی قیامهای علویین و شهادتها و كشته شدن های اولاد ابی طالب اعم از علویین و غیر علویین را- كه البته بیشترشان علویین هستند- جمع آوری كرده است كه این كتاب اكنون در دست است.
در این كتاب حدود ده صفحه را اختصاص داده به حضرت رضا علیهالسلام، و جریان ولایتعهد حضرت رضا علیهالسلام را نقل كرده، كه وقتی ما این كتاب را مطالعه می كنیم می بینیم با تاریخچه هایی كه علمای شیعه به عنوان «تاریخچه» نقل كرده اند خیلی وفق می دهد؛ مخصوصاً آنچه كه در مقاتل الطالبیّین آمده با آنچه كه در ارشاد مفید آمده - این دو را با هم تطبیق كردم- خیلی به هم نزدیك است، مثل این است كه یك كتاب باشند، چون گویا سندهای تاریخی هر دو به منابع واحدی می رسیده است؛ بنابراین مدرك ما در این مسأله تنها سخن علمای شیعه نیست.
حال برویم سراغ انگیزه های مأمون، ببینیم مأمون را چه چیز وادار كرد كه این موضوع [را مطرح كند؟ ] آیا مأمون واقعاً به این فكر افتاده بود كه كار را به #حضرت_رضا علیهالسلام واگذار كند كه اگر خودش مُرد یا كشته شد خلافت به خاندان علوی و به حضرت رضا علیهالسلام منتقل شود؟
اگر چنین اعتقادی داشت آیا این اعتقادش تا نهایت امر باقی ماند؟
در این صورت باید قبول نكنیم كه مأمون حضرت رضا علیهالسلام را مسموم كرده، باید حرف كسانی را قبول كنیم كه می گویند حضرت رضا علیهالسلام به أجل طبیعی از دنیا رفتند.
❌ از نظر علمای شیعه این فكر كه مأمون از اول حسن نیت داشت و تا آخر هم بر حسن نیت خود باقی بود مورد قبول نیست.
بسیاری از فرنگیها چنین اعتقادی دارند، معتقدند كه مأمون واقعاً شیعه بود، واقعاً معتقد و علاقه مند به آل علی بود.
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
مأمون و تشیع
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مأمون عالمترین خلفا و بلكه شاید عالمترین سلاطین جهان است.
در میان سلاطین جهان شاید عالمتر، دانشمندتر و دانش دوست تر[1] از مأمون نتوان پیدا كرد.
و در اینكه در مأمون تمایل روحی و فكری هم به تشیع بوده باز بحثی نیست، چون مأمون نه تنها در جلساتی كه حضرت رضا علیهالسلام شركت می كردند و شیعیان حضور داشتند دم از تشیع می زده است، [در جلساتی كه اهل تسنن حضور داشته اند نیز چنین بوده است.] «ابن عبد البِر» كه یكی از علمای معروف اهل تسنن است این داستانی را كه در كتب شیعه هست، در آن كتاب معروفش نقل كرده است كه روزی مأمون چهل نفر از اكابر علمای اهل تسنن در بغداد را احضار می كند كه صبح زود بیایید نزد من.
صبح زود می آید از آنها پذیرایی می كند، و می گوید من می خواهم با شما در مسأله ی خلافت بحث كنم. مقداری از این مباحثه را آقای [محمد تقی ] شریعتی در كتاب خلافت و ولایت نقل كرده اند. قطعاً كمتر عالمی از علمای دین را من دیده ام كه به خوبی مأمون در مسأله ی خلافت استدلال كرده باشد؛ با تمام اینها در مسأله ی خلافت #امیرالمؤمنین علیهالسلام مباحثه كرد و همه را مغلوب نمود.
در روایات شیعه هم آمده است، و مرحوم آقا شیخ عباس قمی نیز در كتاب منتهی الآمال نقل می كند كه شخصی از مأمون پرسید كه تو تشیع را از چه كسی آموختی؟ گفت: از پدرم هارون.
می خواست بگوید پدرم هارون هم تمایل شیعی داشت.
بعد داستان مفصلی را نقل می كند، می گوید پدرم تمایل شیعی داشت، به موسی بن جعفر چنین ارادت داشت، چنین علاقه مند بود، چنین و چنان بود، ولی در عین حال با موسی بن جعفر به بدترین شكل عمل می كرد.
من یك وقت به پدرم گفتم تو كه چنین اعتقادی درباره ی این آدم داری پس چرا با او اینجور رفتار می كنی؟
گفت: اَلْمُلْكُ عَقیمٌ (مَثلی است در عرب) یعنی مُلك فرزند نمی شناسد تا چه رسد به چیز دیگر. گفت: پسرك من! اگر تو كه فرزند من هستی با من بر سر خلافت به منازعه برخیزی، آن چیزی را كه چشمانت در او هست از روی تنت برمی دارم، یعنی سرت را از تنت جدا می كنم.
پس در اینكه در مأمون تمایل شیعی بوده شكی نیست، منتها به او می گویند «شیعه ی امام كُش». مگر مردم كوفه تمایل شیعی نداشتند و امام حسین علیه السلام را كشتند؟!
و در این كه مأمون مرد عالم و علم دوستی بوده نیز شكی نیست و این سبب شده كه بسیاری از فرنگیها معتقد بشوند كه مأمون روی عقیده و خلوص نیت، ولایتعهد را به حضرت رضا علیهالسلام تسلیم كرد و حوادث روزگار مانع شد؛ زیرا حضرت رضا علیهالسلام به أجل طبیعی از دنیا رفت و موضوع منتفی شد.
← ولی این مطلب البته از نظر علمای شیعه درست نیست، قرائن هم بر خلاف آن است.
اگر مطلب تا این مقدار صمیمی و جدی می بود عكس العمل حضرت رضا علیهالسلام در مسأله ی قبول ولایتعهد به این شكل نبود كه بود. ما می بینیم حضرت رضا علیهالسلام قضیه را به شكلی كه جدّی باشد تلقی نكرده اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . نه به معنی مشوّق علما.
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
نظر شیخ مفید و شیخ صدوق
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
فرض دیگر- كه این فرض خیلی بعید نیست چون امثال شیخ مفید و شیخ صدوق آن را قبول كرده اند- این است كه مأمون در ابتدای امر صمیمیت داشت ولی بعد پشیمان شد.
در تاریخ هست- همین أبو الفرج هم نقل می كند، و شیخ صدوق مفصلترش را نقل می كند، شیخ مفید هم نقل می كند- كه مأمون وقتی كه خودش این پیشنهاد را كرد گفت: زمانی برادرم امین مرا احضار كرد (امین خلیفه بود و مأمون با اینكه قسمتی از مُلك به او واگذار شده بود ولیعهد هم بود) من نرفتم و بعد لشكری فرستاد كه مرا دست بسته ببرند.
از طرف دیگر در نواحی خراسان قیامهایی شده بود و من لشكر فرستادم، در آنجا شكست خوردند، در كجا چنین شد و شكست خوردیم، و بعد دیدم روحیه ی سران سپاه من هم بسیار ضعیف است؛ برای من دیگر تقریباً جریان قطعی بود كه قدرت مقاومت با برادرم را ندارم و مرا خواهند گرفت، كَت بسته تحویل او خواهند داد و سرنوشت بسیار شومی خواهم داشت.
روزی بین خود و خدای خود توبه كردم- به آن كسی كه با او صحبت می كند اتاقی را نشان می دهد و می گوید- در همین اتاق دستور دادم كه آب آوردند، اولاً بدن خودم را شستشو دادم، تطهیر كردم (نمی دانم كنایه از غسل كردن است یا همان شستشوی ظاهری) ، سپس دستور دادم لباسهای پاكیزه ی سفید آوردند و در همین جا آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و چهار ركعت نماز بجا آوردم و بین خود و خدای خود عهد كردم (نذر كردم) كه اگر خداوند مرا حفظ و نگهداری كند و بر برادرم پیروز گرداند، خلافت را به كسانی بدهم كه حق آنهاست؛ و این كار را با كمال خلوص قلب كردم.
از آن به بعد احساس كردم كه گشایشی در كار من حاصل شد. بعد از آن در هیچ جبهه ای شكست نخوردم.
در جبهه ی سیستان افرادی را فرستاده بودم، خبر پیروزی آنها آمد.
بعد طاهر بن الحسین را فرستادم برای برادرم، او هم پیروز شد، مرتب پیروزی و پیروزی، و من چون از خدا این استجابت دعا را دیدم می خواهم به نذری كه كردم و به عهدی كه كردم وفا كنم.
شیخ صدوق و دیگران قبول كرده اند، می گویند قضیه همین است، انگیزه ی مأمون فقط همین عهد و نذری بود كه در ابتدا با خدا كرده بود. این یك احتمال.
│📚 @ghararemotalee
╰๛--------------------------------
احتمال دوم
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
احتمال دیگر این است كه اساساً مأمون در این قضیه اختیاری نداشته، ابتكار از مأمون نبوده، ابتكار از فضل بن سهل ذو الریاستین وزیر مأمون بوده است [1] كه آمد به مأمون گفت: پدران تو با آل علی بدرفتار كردند، چنین كردند، چنان كردند، حالا سزاوار است كه تو افضل آل علی را كه امروز علی بن موسی الرضا است بیاوری و ولایتعهد را به او واگذار كنی، و مأمون قلباً حاضر نبود؛ اما چون فضل این را خواسته بود چاره ای ندید.
باز بنا بر این فرض كه ابتكار از فضل بود، فضل چرا این كار را كرد؟
آیا فضل شیعی بود؟
روی اعتقاد به حضرت رضا علیهالسلام این كار را كرد؟ یا نه، او روی عقاید مجوسی خود باقی بود، خواست عجالتاً خلافت را از خاندان عباس بیرون بكشد، و اصلاً می خواست با اساس خلافت بازی كند، و بنابراین با حضرت رضا علیهالسلام هم خوب نبود و بد بود؛ و لهذا اگر نقشه های فضل عملی می شد خطرش بیشتر از خلافت خود مأمون بود چون مأمون بالاخره هرچه بود یك خلیفه ی مسلمان بود ولی اینها شاید می خواستند اساساً ایران را از دنیای اسلام مجزّا كنند و ببرند به سوی مجوسیّت.
❓اینها همه سؤال است كه عرض می كنم، نمی خواهم بگویم كه تاریخ یك جواب قطعی به اینها می دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . مأمون وزیری دارد به نام فضل بن سهل. دو برادرند: حسن بن سهل و فضل بن سهل.
این دو ایرانی خالص و مجوسیّ الاصل هستند. در زمان برامكه- كه نسل قبل بوده اند- فضل بن سهل كه باهوش و زرنگ و تحصیلكرده بود و مخصوصاً از علم نجوم اطلاعاتی داشت آمد به دستگاه برامكه و به دست آنها مسلمان شد. (بعضی گفته اند پدرشان مسلمان شد و بعضی گفته اند نه، خود اینها مجوسی بودند، همان جا مسلمان شدند.) بعد كارش بالا گرفت، رسید به آنجا كه وزیر مأمون شد و دو منصب را در آنِ واحد اشغال كرد.
← اولا وزیر بود (وزیرِ آن وقت مثل نخست وزیرِ امروز بود، یعنی همه كاره بود، چون هیئت وزرا كه نبود، یك نفر وزیر بود كه بعد از خلیفه قدرتها در اختیار او بود.)
← و علاوه بر این به اصطلاح امروز رئیس ستاد و فرمانده كل ارتش بود.
این بود كه به او «ذو الریاستین» می گفتند، هم دارای منصب وزارت و هم دارای فرماندهی كل قوا. لشكر مأمون، همه، ایرانی هستند (عرب در این سپاه بسیار كم است) چون مأمون در خراسان بود؛ جنگ امین و مأمون هم جنگ عرب و ایرانی بود، اعراب طرفدار امین بودند و ایرانیها و بالاخص خراسانیها (مركز، خراسان بود) طرفدار مأمون.
مأمون از طرف مادر ایرانی است. مسعودی، هم در مروج الذهب و هم در التنبیه و الإشراف نوشته است- و دیگران هم نوشته اند- كه مادر مأمون یك زن بادغیسی بود.
كار به جایی رسید كه فضل بن سهل بر تمام اوضاع مسلط شد و مأمون را به صورت یك آلت بلااراده درآورد.
│📚 @ghararemotalee
╰══┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅