eitaa logo
📚📖 مطالعه
81 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
91 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
نیروی محبت در اجتماع ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ نیروی محبت از نظر اجتماعی نیروی عظیم و مؤثری است. بهترین اجتماعها آن است كه با نیروی محبت اداره شود، محبتِ زعیم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار. علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگی است برای ثبات و ادامه ی حیات حكومت، و تا عامل محبت نباشد رهبر نمی تواند و یا بسیار دشوار است كه اجتماعی را رهبری كند و مردم را افرادی منضبط و قانونی تربیت كند ولو اینكه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار كند. مردم آنگاه قانونی خواهند بود كه از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقه هاست كه مردم را به پیروی و اطاعت می كشد. قرآن خطاب به پیغمبر می كند كه ای پیغمبر! نیروی بزرگی را برای نفوذ در مردم و اداره ی اجتماع در دست داری: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اَللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ اَلْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی اَلْأَمْرِ [1]. به موجب لطف و رحمت الهی، تو برایشان نرم‌دل شدی كه اگر تندخوی سخت‌دل بودی از پیرامونت پراكنده می گشتند. پس، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در كار با آنان مشورت كن. در اینجا علت گرایش مردم به پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله را علاقه و مهری دانسته كه نبی اكرم نسبت به آنان مبذول می داشت. باز دستور می دهد كه ببخششان و برایشان كن و با آنان نما. اینها همه از آثار محبت و دوستی است، همچنانكه رفق و حلم و تحمل، همه از شؤون محبت و احسان اند. او به تیغ حلم چندین خلق را واخرید از تیغ، چندین حلق را تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر بل ز صد لشكر ظفرانگیزتر [2] و باز قرآن می فرماید: وَ لا تَسْتَوِی اَلْحَسَنَةُ وَ لاَ اَلسَّیِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا اَلَّذِی بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ [3]. نیك و بد یكسان نیست. با اخلاق نكوتر دفع شر كن كه آنگاه آن كه بین تو و او دشمنی است گویا دوستی خویشاوند است. ببخش ای پسر كآدمیزاده صید به احسان توان كرد و وحشی به قید عدو را به الطاف گردن ببند كه نتوان بریدن به تیغ این كمند [4] امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز در فرمان خویش به مالك اشتر آنگاه كه او را به زمامداری مصر منصوب می كند، درباره ی رفتار با مردم چنین توصیه می كند: وَ اَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الَْمحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ. . . فَاَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلَ الَّذی تُحِبُّ اَنْ یُعْطِیَكَ اللّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ [5]. احساس مهر و محبت به مردم را و ملاطفت با آنها را در دلت بیدار كن. . . از عفو و گذشت به آنان بهره ای بده همچنانكه دوست داری خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره مند گرداند. https://eitaa.com/ghararemotalee/607 قلب زمامدار بایستی كانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت. قدرت و زور كافی نیست. با قدرت و زور می توان مردم را گوسفند وار راند ولی نمی توان نیروهای نهفته ی آنها را بیدار كرد و به كار انداخت. نه تنها قدرت و زور كافی نیست، عدالت هم اگر خشك اجرا شود كافی نیست، بلكه زمامدار همچون پدری مهربان باید قلباً مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده ی آنان و همت آنان و نیروهای عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگیرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] آل عمران/159 [2] مثنوی معنوی. [3] فصّلت/34. [4] سعدی، بوستان. [5] نهج البلاغه ، نامه ی 53 ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهترین وسیله ی تهذیب نفس ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ بحثهای گذشته در باب عشق و محبت، مقدمه بود و اكنون می خواهیم كم كم به نتیجه برسیم. مهمترین بحث ما- كه در حقیقت بحث اصلی ماست- این است كه آیا عشق و علاقه به اولیاء و دوستی نیكان، خود هدف است یا وسیله ای است برای تهذیب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضایل و سجایای انسانی؟ در عشقهای حیوانی، تمام عنایت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضا و رنگ و زیبایی پوست اوست و آن غرایز است كه انسان را می كشد و مجذوب می سازد؛ اما پس از اشباع غرایز، دیگر آن آتشها❤️‍🔥 فروغ ندارد و به سردی می گراید و خاموش می گردد. اما عشق انسانی- همچنانكه گفتیم- حیات است و زندگی، اطاعت آور است و پیرو ساز؛ و این عشق است كه عاشق را مُشاكل با معشوق قرار می دهد و وی می كوشد تا جلوه ای از معشوق باشد و كُپیه ای از روشهای او، همچنانكه خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات بوعلی می گوید: وَ النَّفْسانِیُّ هُوَ الَّذی یَكونُ مَبْدَؤُهُ مُشاكَلَةَ نَفْسِ الْعاشِقِ لِنَفْسِ الْمَعْشوقِ فِی الْجَوْهَرِ، وَ یَكونُ أَكْثَرُ اِعْجابِهِ بِشَمائِلِ الْمَعْشوقِ لِاَنَّها آثارٌ صادِرَةٌ عَنْ نَفْسِهِ. . . وَ هُوَ یَجْعَلُ النَّفْسَ لَیِّنَةً شَیِّقَةً ذاتَ وُجْدٍ وَ رِقَّةٍ مُنْقَطِعَةً عَنِ الشَّواغِلِ الدُّنْیَوِیَّةِ [1] عشق نفسانی آن است كه مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است؛ بیشتر اهتمام عاشق به روشهای معشوق و آثاری است كه از نفس وی صادر می گردد. این عشق است كه نفس را نرم و پُرشوق و وجد قرار می دهد، رقّتی ایجاد می كند كه عاشق را از آلودگیهای دنیایی بیزار می گرداند. محبت به سوی مشابهت و مشاكلت می راند و قدرت آن سبب می شود كه مُحب به شكل محبوب درآید. محبت مانند سیم برقی است كه از وجود محبوب به مُحِبّ وصل گردد و صفات محبوب را به وی منتقل سازد، و اینجاست كه انتخاب محبوب اهمیت اساسی دارد. لهذا اسلام در موضوع دوستیابی و اتخاذ صدیق بسیار اهتمام ورزیده و در این زمینه آیات و روایاتی بسیار وارد شده است؛ زیرا دوستی همرنگ ساز است و زیباساز و غفلت آور؛ آنجا كه پرتو افكند عیب را هنر می بیند و خار را گل و یاسمن [2] در قسمتی از آیات و روایات، از همنشینی و دوستی مردم ناپاك و آلوده سخت برحذر داشته است و در قسمتی از آنها به دوستی پاكدلان دعوت كرده است. ابن عباس گفت در محضر پیغمبر بودیم. پرسیدند: بهترین همنشینان كیست؟ حضرت فرمود: مَنْ ذَكَّرَكُمْ بِاللّهِ رُؤْیَتُهُ وَ زادَ كُمْ فِی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ ذَكَّرَكُمْ بِالْاخِرَةِ عَمَلُهُ [3]. آن كَس كه دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد. بشر به اكسیر محبت نیكان و پاكان سخت نیازمند است كه محبت بورزد و محبت پاكان او را با آنها همرنگ و همشكل قرار دهد. برای اصلاح اخلاق و تهذیب نفس طرق مختلفی پیشنهاد شده و مشربهای گوناگونی پدید آمده است. از جمله مشرب سقراطی است. طبق این مشرب، انسان باید خود را از راه عقل و تدبیر اصلاح كند. آدمی اول باید به فواید تزكیه و مضرّات آشفتگی اخلاق، ایمان كامل پیدا كند و سپس با ابزاردستی عقل یك یك صفات مذموم را پیدا كند (مثل كسی كه می خواهد موها را تك تك از داخل بینی بچیند، یا مثل كشاورزی كه از لابلای زراعت با دست خود یك یك علفهای هرزه را بكند، یا مثل كسی كه می خواهد گندم را با دست خود از ریگ و كلوخ پاك كند) و آنگاه آنها را از خرمن هستی اش پاك كند. طبق این روش باید با صبر و حوصله و دقت و حساب و اندیشه، تدریجاً مفاسد اخلاقی را زایل كرد و غشها را از طلای وجود پاك كرد، و شاید بتوان گفت كه برای عقل امكان پذیر نیست كه از عهده برآید. فیلسوفان، اصلاح اخلاق را از فكر و حساب می خواهند، مثلاً می گویند: عفت و قناعت باعث عزت و شخصیت انسان است در نظر مردم، و طمع و آز موجب ذلّت و پستی است. یا می گویند: علم موجب قدرت و توانایی است، علم چنین است و علم چنان، «خاتم ملك سلیمان است علم» ، علم چراغی است فرا راه انسان كه راه را از چاه روشن می كند. و یا می گویند: حسد و بدخواهی بیماری روحی است، از نظر اجتماعی عواقب سوئی را به دنبال خواهد داشت و از این قبیل سخنان. شك نیست كه این راه راه صحیحی است و این وسیله وسیله ی خوبی است؛ اما سخن در میزان ارزش این وسیله است با مقایسه با یك وسیله ی دیگر، همچنانكه اتومبیل مثلاً وسیله ی خوبی است اما در مقام مقایسه با هواپیما مثلاً باید دید ارزش این وسیله در چه حد است.
ما فعلاً درباره ی ارزش راه عقل از نظر راهنمایی، یعنی از این نظر كه چه اندازه استدلالات به اصطلاح عقلی در مسائل اخلاقی واقع نماست و صحیح است و مطابق است و خطأ و اشتباه نیست، بحثی نداریم. همین قدر می گوییم كه مكاتب فلسفی اخلاقی و تربیتی لا تُعَدُّ و لا تُحْصی است و هنوز این مسائل از نظر استدلالی از حدود بحث و اختلاف تجاوز نكرده است. و باز می دانیم كه اهل عرفان به طور كلی می گویند: پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمكین بود بحث ما فعلاً در این جهت نیست، بلكه در این است كه میزان بُرد این وسایل چقدر است. اهل عرفان و سیر و سلوك به جای پویش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پیشنهاد می كنند. می گویند: كاملی را پیدا كن و رشته ی محبت و ارادت او را به گردن دل بیاویز كه از راه عقل و استدلال، هم بی خطرتر است و هم سریعتر. در مقام مقایسه، این دو وسیله مانند وسایل دستی قدیم و وسایل ماشینی می باشند. تأثیر نیروی محبت و ارادت در زایل كردن رذایل اخلاقی از دل، از قبیل تأثیر مواد شیمیایی بر روی فلزات است. مثلاً یك كلیشه ساز با تیزاب اطراف حروف را از بین می برد نه با ناخن و یا سر چاقو و یا چیزی از این قبیل. اما تأثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی مانند كار كسی است كه بخواهد ذرّات آهن را از خاك با دست جدا كند. چقدر رنج و زحمت دارد؟! اگر یك آهنربای 🧲 قوی در دست داشته باشد ممكن است با یك گردش همه ی آنها را جدا كند. نیروی ارادت و محبت مانند آهنربا صفات رذیله را جمع می كند و دور می ریزد. به عقیده ی اهل عرفان، محبت و ارادت پاكان و كُمَّلین همچون دستگاه خودكاری، خودبه خود رذایل را جمع می كند و بیرون می ریزد. حالت مجذوبیت اگر بجا بیفتد از بهترین حالات است و این است كه تصفیه گر و نبوغ بخش است. آری آنان كه این راه را رفته اند، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می خواهند و به قدرت عشق و ارادت تكیه می كنند. تجربه نشان داده است كه آن اندازه كه مصاحبت نیكان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است، خواندن صدها جلد كتاب اخلاقی مؤثر نبوده است. مولوی پیام محبت را به ناله ی نی تعبیر كرده است، می گوید: همچو نی زهری و تریاقی كه دید؟همچو نی دمساز و مشتاقی كه دید؟ هر كه را جامه ز عشقی چاك شد او ز حرص و عیب كلّی پاك شد شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علّت های ما [4] گاهی بزرگانی را می بینیم كه ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید می كنند. این تقلید اختیاری نیست، خودبه خود و طبیعی است. نیروی محبت و ارادت است كه در تمام اركان هستیِ مُحب اثر می گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب می سازد. این است كه هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا [به ] راستی بتواند خویش را اصلاح كند. گر در سرت هوای وصال است حافظا باید كه خاك درگه اهل هنر شوی انسانی كه قبلاً هرچه تصمیم می گرفت عبادت یا عمل خیری انجام دهد باز سُستی در اركان همتش راه می یافت، وقتی كه محبت و ارادت آمد دیگر آن سستی و رخوت می رود و عزمش راسخ و همتش نیرومند می گردد. مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كشش لیلی برد من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه ذره ای بودم و عشق تو مرا بالا برد خم ابروی تو بود و كف مینوی تو بود كه در این بزم بگردید و دل شیدا برد [5] تاریخ، بزرگانی را سراغ دارد كه عشق و ارادت به كُمَّلین- لااقل در پندار ارادتمندان- انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است.
ملای رومی یكی از آن افراد است. او از اول اینچنین سوخته و پرهیجان نبود. مردی دانشمند بود؛ اما سرد و خاموش در گوشه ی شهرش مشغول تدریس بود. از روزی كه با شمس تبریزی برخورد كرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برافروخت و همچون جرقه ای بود كه در انبار باروت افتاده است، شعله ها افروخت. او خود ظاهراً مردی است اشعری مسلك، ولی مثنوی او بی شك یكی از بزرگترین كتابهای جهان است. اشعار این مرد همه اش موج است و حركت. دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در مثنوی نیز زیاد از او یاد می كند. در مثنوی ، ملای رومی را می بینیم به دنبال مطلبی است؛ اما همینكه به یاد شمس می افتد طوفانی سخت در روحش پدید می آید و امواج خروشانی را در وی به وجود می آورد. می گوید: این نفس جان دامنم برتافته است بوی پیراهان یوسف یافته است كز برای حق صحبت سالهابازگو رمزی از آن خوش حالها تا زمین و آسمان خندان شود عقل و روح و دیده صد چندان شود گفتم ای دور اوفتاده از حبیب همچو بیماری كه دور است از طبیب من چه گویم یك رگم هشیار نیست شرح آن یاری كه او را یار نیست شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر فتنه و آشوب و خونریزی مجو بیش از این از شمس تبریزی مگو [6] و این، مصداق راستین گفته ی حافظ است: بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش از اینجا می توانیم استفاده كنیم كه كوشش و كشش یا فعالیت و انجذاب باید همراه باشند. از كوشش بدون جذبه كاری ساخته نیست كما اینكه كشش بدون كوشش به جایی نمی رسد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] شرح اشارات ، ج ۳ / ص 383، طبع جدید. [2] از برای عشق معایبی نیز هست. از جمله معایب آن اینكه عاشق در اثر استغراق در حُسن معشوق، از عیب او غفلت می كند كه: حُبُّ الشَّیْ ءِ یُعْمی وَ یُصِمُّ. . . دوستی هر چیز كور و كر می كند. وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشی بَصَرَهُ وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ. ( نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی 108) . هركَس كه چیزی را دوست دارد، چشمش را معیوب و دلش را مریض می كند. سعدی در گلستان می گوید: «هر كسی را عقل خود به كمال نماید و فرزند خود به جمال» . این اثر سوء با آنچه در متن خواندیم- كه اثر عشق حساسیت هوش و ادراك است- منافات ندارد. حساسیت هوش از این نظر است كه انسان را از كودنی خارج كرده و قوّه را به فعلیت می رساند و اما اثر سوء عشق این نیست كه آدمی را كودن می كند، بلكه آدمی را غافل می كند. مسأله ی كودنی غیر از مسأله ی غفلت است. بسیاری از اوقات اشخاص كم هوش در اثر حفظ تعادل احساسات، كمتر در غفلت می باشند. عشق فهم را تیزتر می كند؛ اما توجه را یك جهت و متوحّد می سازد و لهذا در متن گفته شد كه خاصیت عشق توحّد است، و در اثر همین توحّد و تمركز است كه عیب پیدا می شود و از توجه به امور دیگر می كاهد. بالاتر از آن، نه تنها عشق عیب را می پوشاند بلكه عیب را حُسن جلوه می دهد؛ زیرا یكی از آثار عشق این است كه هر جا پرتو افكند آنجا را زیبا می كند؛ یك ذره حُسن را خورشید، بلكه سیاهی را سفیدی و ظلمت را نور جلوه می دهد و به قول وحشی: اگر در كاسه ی چشمم نشینی به جز از خوبی لیلی نبینی و ظاهراً به این علت است كه عشق مثل علم نیست كه صددرصد تابع معلوم باشد. عشق جنبه ی داخلی و نفسانی اش بیش از جنبه ی خارجی و عینی می باشد؛ یعنی میزان عشق تابع میزان حسن نیست بلكه بیشتر تابع میزان استعداد و مایه ی عاشق است. در حقیقت عاشق دارای مایه و ماده و آتش زیر خاكستری است كه دنبال بهانه و موضوع می گردد. همینكه به موضوعی احیاناً برخورد كرد و توافقی دست داد- كه هنوز رمز این توافق به دست نیامده و لهذا گفته می شود عشق بی دلیل است- آن قوه ی داخلی تجلّی می كند و به اندازه ی توانایی خودش حسن می سازد نه به آن اندازه كه در محبوب وجود دارد. این است كه در متن می خوانیم عاشق عیب معشوق را هنر می بیند و خارش را گل و یاسمن. [3] بحارالانوار، ج 15، كتاب العشرة، ص 51، طبع قدیم. [4] مثنوی معنوی. [5] علامه ی طباطبائی. [6] مثنوی معنوی. ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمونه هایی از تاریخ اسلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ در تاریخ اسلام از علاقه ی شدید و شیدایی مسلمین نسبت به شخص رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله نمونه هایی برجسته و بی سابقه می بینیم. اساساً یك فرق بین مكتب انبیاء و مكتب فلاسفه همین است كه شاگردان فلاسفه فقط متعلمند و فلاسفه نفوذی بالاتر از نفوذ یك معلم ندارند؛ اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یك محبوب است، محبوبی كه تا اعماق روح محب راه یافته و پنجه افكنده است و تمام رشته های حیاتی او را در دست گرفته است. از جمله افراد دلباخته به رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله، ابوذر غفاری است. پیغمبر برای حركت به تبوك (در صد فرسخی شمال مدینه، مجاور مرزهای سوریه) فرمان داد. عده ای تعلّل ورزیدند. منافقین كارشكنی می كردند. بالأخره لشكری نیرومند حركت كرد. از تجهیزات نظامی بی بهره اند و از نظر آذوقه نیز در تنگی و قحطی قرار گرفته اند كه گاهی چند نفر با خرمایی می گذرانند؛ اما همه با نشاط و سرزنده اند؛ عشق، نیرومندشان ساخته و جذبه ی رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله قدرتشان بخشیده است. ابوذر نیز در این لشكر به سوی تبوك حركت كرده است. در بین راه سه نفر یكی پس از دیگری عقب كشیدند. هر كدام كه عقب می كشیدند، به پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله داده می شد، و هر نوبت پیغمبر می فرمود: «اگر در وی خیری است خداوند او را بر می گرداند و اگر خیری نیست، بهتر كه رفت. » . شتر 🐫 لاغر و ضعیف ابوذر از رفتن بازماند. دیدند ابوذر نیز عقب كشید. یا رسول اللّه! ابوذر نیز رفت. حضرت باز جمله را تكرار كرد: «اگر خیری در او هست خداوند او را به ما باز می گرداند و اگر خیری در او نیست، بهتر كه رفت » لشكر همچنان به سیر خویش ادامه می دهد و ابوذر عقب مانده است؛ اما تخلف نیست، حیوانش از رفتن مانده. هرچه كرد حركت نكرد. چند میلی را عقب مانده است. شتر را رها كرد و بارش را به دوش گرفت و در هوای گرم ☀️ بر روی ریگهای گدازنده به راه افتاد. تشنگی 🥵 داشت هلاكش می كرد. به صخره ای در سایه ی كوهی برخورد كرد. در میانش آب باران 🌦 جمع شده بود. چشید. آن را بسیار سرد و خوشگوار یافت. گفت هرگز نمی آشامم تا دوستم رسول اللّه بیاشامد. مشكش را پر كرد. آن را نیز به دوش گرفت و به سوی مسلمین شتافت. از دور شبحی دیدند. یا رسول اللّه! شبحی را می بینیم به سوی ما می آید. فرمود: باید ابوذر باشد. نزدیكتر آمد، آری ابوذر است؛ اما خستگی و تشنگی سخت او را از پا درآورده است. تا رسید افتاد. پیغمبر فرمود: زود به او آب برسانید. با صدایی ضعیف گفت: آب همراه دارم. پیغمبر گفت: آب داشتی و از تشنگی نزدیك به هلاكتی؟! آری یا رسول اللّه! وقتی كه آب را چشیدم، دریغم آمد كه قبل از دوستم رسول اللّه از آن بنوشم [1] راستی در كدام مكتب از مكتبهای جهان، اینچنین شیفتگیها و بی قراریها و ازخود گذشتگی ها می بینیم؟! نمونه ی دیگر: دیگر از این دلباختگان بی قرار، بلال حبشی است. قریش در مكه در زیر شكنجه های طاقت فرسا قرارش می دادند و در زیر آفتاب سوزان بر روی سنگهای گداخته می آزردندش و از او می خواستند كه نام بتها را ببرد و ایمانش را به بتها اعلام دارد و از محمّد تبرّی و بیزاری جوید. مولوی در جلد ششم مثنوی داستان تعذیب او را آورده است و انصافاً مولوی هم شاهكار كرده است. می گوید: ابوبكر او را اندرز می داد كه عقیده ات را پنهان كن اما او تاب كتمان نداشت كه «عشق از اول سركش و خونی بود» . تن فدای خار می كرد آن بلال خواجه اش می زد برای گوشمال كه چرا تو یاد احمد می كنی؟! بنده ی بد منكر دین منی می زد اندر آفتابش او به خار او «أحد» می گفت بهر افتخار تا كه صدّیق آن طرف برمی گذشت آن احد گفتن به گوش او برفت بعد از آن خلوت بدیدش پند داد كز جهودان خفیه می دار اعتقاد عالِم السّر است پنهان دار كام گفت كردم توبه پیشت ای همام توبه كردن زین نمط بسیار شد عاقبت از توبه او بیزار شد فاش كرد، اسپرد تن را در بلا كای محمّد ای عدوّ توبه ها ای تن من وی رگ من پر ز تو توبه را گنجا كجا باشد در او توبه را زین پس ز دل بیرون كنم از حیات خلد توبه چون كنم؟ عشق قهّار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق برگ كاهم در كفت ای تندباد من چه دانم تا كجا خواهم فتاد؟ گر هلالم ور بلالم می دوم مقتدی بر آفتابت می شوم ماه را با زفتی و زاری چكار در پی خورشید پوید سایه وار عاشقان در سیل تند افتاده اند بر قضای عشق دل بنهاده اند همچو سنگ آسیا اندر مدار روز و شب گردان و نالان بی قرار
نمونه ی دیگر: مورخین اسلامی یك حادثه ی معروف تاریخی را در صدر اسلام «غزوة الرَّجیع» و روز آن حادثه را «یوم الرَّجیع» می نامند. داستانی شنیدنی و دلكش دارد: عده ای از قبیله ی «عَضَل» و «قارَة» كه ظاهراً با قریش همریشه بوده اند و در نزدیكیهای مكه سُكنی داشته اند، در سال سوم هجرت به حضور رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله آمده اظهار داشتند: «برخی از افراد قبیله ی ما اسلام اختیار كرده اند. گروهی از مسلمانان را به میان ما بفرست كه معنی دین را به ما بیاموزانند، قرآن را به ما تعلیم دهند و اصول و قوانین اسلام را به ما یاد بدهند. » . رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله شش نفر از اصحاب خویش را برای این منظور همراه آنها فرستاد و ریاست گروه را بر عهده ی مردی به نام مَرْثَدبن ابی مَرْثَد و یا مرد دیگری به نام عاصم بن ثابت گذاشت. فرستادگان رسول خدا صلی‌الله علیه وآله همراه آن هیأت كه به مدینه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه ای كه محل سكونت قبیله هُذَیْل بود رسیدند و فرود آمدند. یاران رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بی خبر از همه جا آرمیده بودند كه ناگاه گروهی از قبیله ی هذیل مانند صاعقه ی آتشبار با شمشیرهای آهیخته بر سر آنها حمله آوردند. معلوم شد كه هیأتی كه به مدینه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و یا به این نقطه كه رسیده اند به طمع افتاده و تغییر روش داده اند. به هر حال معلوم است این افراد با قبیله ی هذیل ساخته اند و هدف، دستگیری این شش نفر مسلمان است. یاران رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله همینكه از موضوع آگاه شدند به سرعت به طرف اسلحه ی خویش رفتند و آماده ی دفاع از خویش گشتند. ولی هذیلیها سوگند یاد كردند كه هدف ما كشتن شما نیست، هدف ما این است كه شما را تحویل قرشیان در مكه بدهیم و پولی از آنها بگیریم. ما هم اكنون با شما پیمان می بندیم كه شما را نكشیم. سه نفر از اینها و از آن جمله عاصم بن ثابت گفتند: ما هرگز ننگ پیمان مشرك را نمی پذیریم. جنگیدند تا كشته شدند. اما سه نفر دیگر به نام زیدبن دَثِنَّه و خُبَیب بن عَدیّ و عبد اللّه بن طارق نرمش نشان دادند و تسلیم شدند. هذیلیها این سه نفر را با طناب محكم بستند و به طرف مكه روانه شدند. عبد اللّه بن طارق نزدیك مكه دست خویش را از بند بیرون آورد و دست به شمشیر برد؛ اما دشمن مجال نداد، با ضرب سنگ او را كشتند. زید و خبیب به مكه برده شدند و در مقابل دو اسیر از هذیل كه در مكه داشتند آنها را فروختند و رفتند. صفوان بن امیّه ی قُرَشی، زید را از آن كَس كه در اختیارش بود خرید كه به انتقام خون پدرش كه در احد یا بدر كشته شده بود، بكشد. او را برای كشتن به خارج مكه بردند. مردم قریش جمع شدند كه ناظر جریان باشند. زید را به قربانگاه آوردند. او با قدمهای مردانه اش جلو آمد و كوچكترین تزلزلی به خود راه نداد. 😈 ابوسفیان یكی از ناظران معركه بود. فكر كرد از شرایط موجود در این لحظات آخر حیات زید استفاده كند، شاید بتواند یك اظهار ندامت و پشیمانی و یا اظهار تنفری نسبت به رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله از او بیرون كشد. رفت جلو و به زید گفت تو را به خدا سوگند می دهم: «آیا دوست نداری كه الآن محمّد به جای تو بود و ما گردن او را می زدیم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت می رفتی؟ » زید گفت: «سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پای محمّد خاری برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم. » 😲 دهان ابوسفیان از تعجب باز ماند. رو كرد به دیگر قرشیان و گفت: «به خدا قسم من هرگز ندیدم یاران كسی او را آن قدر دوست بدارند كه یاران محمّد، محمّد را دوست می دارند. » . پس از چندی نوبت به خبیب بن عدی رسید. او را نیز برای دار زدن به خارج مكه بردند. در آنجا از جمعیت خواهش كرد اجازه دهند دو ركعت نماز بخواند. اجازه دادند. دو ركعت نماز در كمال خضوع و خشوع و حال خواند. آنگاه خطاب به جمعیت كرد و گفت: «به خدا قسم اگر نبود كه مورد تهمت قرار می گیرم كه خواهید گفت از مرگ می ترسد، زیاد نماز می خواندم. » خبیب را محكم به چوبه‌ی دار بستند. در این وقت بود كه آهنگ دلنواز خبیب بن عدی با روحانیتی كامل كه همه را تحت تأثیر قرار داد و گروهی از ترس خود را به روی خاك افكندند، شنیده شد كه با خدای خود مناجات می كرد: «اَللّهُمَّ اِنّا قَدْ بَلَّغْنا رِسالَةَ رَسولِكَ فَبَلِّغْهُ الْغَداةَ ما یُصْنَعُ بِنا. اَللّهُمَّ اَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ اَحَداً. » [2]
نمونه ی دیگر: چنانكه می دانیم ماجرای احد به صورت غم انگیزی برای مسلمین پایان یافت. هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه، عموی پیغمبر، شهید شدند. مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بی انضباطی گروهی كه از طرف رسول خدا صلی‌الله علیه وآله بر روی یك تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن واقع شدند. گروهی كشته و گروهی پراكنده شدند و گروه كمی دور رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله باقی ماندند. آخر كار همان گروه اندك بار دیگر نیروها را جمع كردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند. مخصوصاً شایعه ی اینكه رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله كشته شد بیشتر سبب پراكنده شدن مسلمین گشت؛ اما همینكه فهمیدند رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله زنده است نیروی روحی خویش را باز یافتند. عده ای مجروح روی زمین افتاده بودند و از سرنوشت نهایی بكلی بی خبر بودند. یكی از مجروحین سعدبن ربیع بود. دوازده زخم كاری برداشته بود. در این بین یكی از مسلمانان فراری به سعد- در حالی كه روی زمین افتاده بود- رسید و به او گفت: شنیده ام پیغمبر كشته شده است. سعد گفت: «اگر محمّد كشته شده باشد خدای محمّد كه كشته نشده است، دین محمّد هم باقی است. تو چرا معطلی و از دین خودت دفاع نمی كنی؟! » از آن طرف، رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله پس از آنكه اصحاب خویش را جمع و جور كرد یك یك اصحاب خود را یاد كرد ببیند كی زنده است و كی مرده. سعدبن ربیع را نیافت. پرسید: كیست برود از سعدبن ربیع اطلاع صحیحی برای من بیاورد؟ یكی از انصار گفت: من حاضرم. مرد انصاری وقتی رسید كه رمق مختصری از حیات سعد باقی بود. گفت: ای سعد، پیغمبر مرا فرستاده كه برایش خبر ببرم كه مرده ای یا زنده. سعد گفت: سلام مرا به پیغمبر برسان و بگو سعد از مردگان است؛ زیرا چند لحظه ی دیگر بیشتر از عمرش باقی نمانده است. بگو به پیغمبر كه سعد گفت: «خداوند به تو بهترین پاداشها كه سزاوار یك پیغمبر است بدهد. » آنگاه خطاب كرد به مرد انصاری و گفت: یك پیامی هم از طرف من به برادران انصار و سایر یاران پیغمبر ابلاغ كن. بگو سعد می گوید: «عذری نزد خدا نخواهید داشت اگر به پیغمبر شما آسیبی برسد و شما جان در بدن داشته باشید. » [3] صفحات تاریخ صدر اسلام پر است از این شیفتگیها و دلدادگیها و از این زیباییها. در همه ی تاریخ بشر نتوان كسی را یافت كه به اندازه ی رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله محبوب و مراد یاران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تا این حد از عمق وجدان، او را دوست می داشته اند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید: «كسی سخن او (رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله) را نمی شنید مگر اینكه محبت او در دلش جای می گرفت و متمایل به او می شد. لهذا قریش مسلمانان را در دوران مكه «صُباة» (شیفتگان و دلباختگان) می نامیدند و می گفتند: «نَخافُ اَنْ یَصْبُوَ الْوَلیدُ بْنُ الْمُغیرَةِ اِلی دینِ مُحَمَّدٍ» بیم آن است كه ولیدبن المغیرة دل به دین محمّد بدهد. «وَ لَئِنْ صَبَا الْوَلیدُ وَ هُوَ رَیْحانَةُ قَرَیْشٍ لَتَصْبُوَنَّ قَرَیْشٌ بِاَجْمَعِها» و اگر ولید- كه گل سرسبد قریش است- دل بدهد، تمام قریش بدو دل خواهند سپرد. می گفتند: «سخنانش جادوست، بیش از شراب مست كننده است». فرزندان خویش را از نشستن با او نهی می كردند كه مبادا با سخنان و قیافه ی گیرای خود، آنها را جذب نماید. هرگاه پیغمبر در كنار كعبه 🕋 در حجر اسماعیل می نشست و با آواز بلند قرآن می خواند و یا خدا را یاد می كرد، انگشتهای خویش را در گوشهای خویش فرو می كردند كه نشنوند، مبادا تحت تأثیر جادوی سخنان او قرار گیرند و مجذوب او گردند. جامه های خویش بر سر می كشیدند و چهره ی خویش را می پوشاندند كه سیمای جذاب او آنها را نگیرد. لهذا اكثر مردم به مجرد شنیدن سخنش و دیدن قیافه و منظره اش و چشیدن حلاوت الفاظش به اسلام ایمان آوردند. » [4]
از جمله حقایق تاریخی اسلام كه موجب اعجاب هر بیننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس است، انقلابی است كه اسلام در عرب جاهلی به وجود آورد. روی حساب عادی و با ابزار آموزشها و پرورشهای معمولی، اصلاح چنین جامعه ای احتیاج به گذشت زمانی بسیار دارد تا نسل كهنه و مأنوس با رذایل منقرض گردد و از نو نسلی جدید پی ریزی شود؛ اما از اثر جذبه ها و كششها نیز نباید غافل بود كه گفتیم همچون زبانه های آتش ریشه سوز مفاسد است. غالب یاران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق می ورزیدند و با مركب عشق بود كه اینهمه راه را در زمانی كوتاه پیمودند و در اندك مدتی جامعه ی خویش را دگرگون ساختند. پرّ و بال ما كمند عشق اوست موكشانش می كشد تا كوی دوست من چگونه نور دارم پیش و پس چون نباشد نور یارم پیش و پس نور او در یمن و یسر و تحت و فوق بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] بحارالانوار ، ج 21 / ص 215 و 216، طبع جدید. [2] سیره ی ابن هشام، ج 2 / ص 169- 173. یعنی خدایا رسالت خویش را از ناحیه ی رسول تو انجام دادیم. از تو می خواهیم كه همین صبحگاهان جریان ما را به اطلاع پیامبرت برسانی. خدایا این مردم ستمگر را تماماً در نظر بگیر و آنها را پاره پاره كن و یكی از آنها را باقی مگذار. [3] شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج 3 / ص 574 و سیره ی ابن هشام، ج 2 / ص 94. [4] شرح نهج البلاغه ، ج 2، چاپ بیروت، ص 220. ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا