فصل دوم صدای انقلاب(بخش دوم)
♦️حاج اقا ترابی یا در مسجد جمع مان می کرد یا خانه اش . کلای تفسیر و اخلاقش را از زنگ های تفریح مدرسه بیشتر دوست داشتم . هر جمعه از هول کلاس ، آخرین لقمه ناهار را قورت نداده ، می دویدم حاضر می شدم . روی پله های کوچه خانه حاج آقا میانجی منتظر جعفر می نشستم . همیشه اولین نفر سر کلاس حاضر می شدیم . در خانه حاج آقا ترابی باز بود . پرده برزنت را کنار می زدیم . دو اتاق کوچک و یک آشپز خانه نقلی . بی سر و صدا در اتاق کنار آشپزخانه می نشستیم تا دیگران برسند . سرو کله حضرات ، یکی یکی پیدا می شد . یا اللهی می گفتند و اتاق را منور می کردند . ابراهیم زارع با دیدن ما کلاه بافتنی اش را بر می داشت . به موهای چربش که به سرش چسبیده بود دستی می کشید و باز کلاه را تا ابروهایش پایین می آورد . پشت سر ابراهیم صورت تخس منصور باقری از لای در سرک می کشید . با آن هیکل ریز و نی قیلانش آن قدر آتش می سوزاند که مطمئن می شدی نصف بیشترش زیر زمین است . لب هایش از خنده کش می آمد و چشم هایش بسته می شد . منصور بیشتر اوقات با سید حسین رکن الدین می آمد . همسایه دیوار به دیوار بودند . هر چه منصور تخس ، حسین نقطه مقابلش بود . صدای پر و مردانه اش به هیکل لاغرش نمی آمد . حمید آوری فرد به منصور که می افتاد دیگر کسی حریفشان نبود . تا داخل می شد دنبال منصور چشم می گرداند و کنارش می نشست . نفر بعد اکبر شیر غلامی بود . با موهای پر پشت و ریش پر ، حکم پدر جمع را داشت . هرکس می آمد سر و صدایمان اوج می گرفت . به همدیگر حاج اقا و برادر خوش آمدید می بستیم . تا می آمدیم ساکت شویم سرو کله نفر بعد پیدا می شد . مجید ظهرابی پشت سر اکبر وارد می شد . مرتب و اتو کشیده . از همان موقع معلوم بود یک چیزی می شود . آخر هم دکتر شد . در جواب مزه پرانی های ما ، با لبخندی ، دندان های سفید و مرتبش را نشانمان می داد . برادران موسوی ، همیشه باهم می آمدند . صادق و کاظم . صادق از همه قد بلندتر بود . صورت سفیدش از تمیزی برق می زد . پشت سرش کاظم که کوچکتر بود می آمد . خلق و خو و ادبش از روی صادق کپی شده بود . سلان می کرد و لپ هایش گل می انداخت . چشم های هادی رزاقی ، قبل از خودش داخل می آمد . پشت عینک ریزشان می کرد و از لای پرده سرک می کشید . بی سرو صدا یک گوشه دو زانو می نشست . چشم های پف کرده ابوالفضل مرادی شبیه کسانی بود که تازه از خواب بیدار شده اند . سرک می کشید و داخل می شد . علی صالحی ، آخرین نفر می آمد . در راهم پشت سرش می بست . به تکاپو می افتادیم که بالای اتاق برایش جا باز کنیم . از همه بزرگتر بود . صورت استخوانی اش با آن ابروهای پیوندی و بینی کشیده همیشه جدی بود . با همه مان دست می داد و حالمان را می پرسید . نوجوان های دراز و کوتاهی که گفتم این ها بودند . جمعشان که جمع می شد حاج آقا ترابی درس را شروع می کرد . قاب بزرگ و قهوه ای عینک نصف صورتش را می گرفت . سوال هایم را قبل از این که بپرسم ، جواب می داد . انگار فکرم را می خواند . وسط درس مزه می پراندیم و ریز می خندیدیم . دستی به تارهای موی چسبیده به کف سر می کشید . نگاه مهربانش را مساوی بینمان تقسیم می کرد . با لبخند منتظر می شد آرام بگیریم و حرفش را ادامه می داد . در خانه آقای ترابی این قدر بهمان خوش می گذشت که رفتن مان با خودمان بود ، برگشتن مان با خدا . بوی خوشمزه غذا خودش را از آشپزخانه به اتاق می رساند و شکم مان را صابون می زدیم که شام دور هم هستیم .
ادامه دارد ...
💌 #کــلامشهـــید
🌱آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبت مولایش خو کرده است ؛ چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است. چه بیمعرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرعی شده است.
شهید#حجتالله_رحیمی🕊🌹
ظهور
اتفـاٖقمیافتد
ولیمهمایـناسـتکهمـآ
کجايایـنظهـوربـاشیـم..
#شهیدانه🕊
#امام_زمان🌱
🌱‹المُقَدمُالمَامُول..›
یکی از نامهای امامزمان است
یعنی خواستناو، ترجیح دارد به هر آرزوی دیگری..
#امام_زمان ♥️
#مثلِ_ابراهیم
ابراهیمبهتنهاچیزیکهفڪرنمیڪرد
مادیاتبودوهمیشهمیگفت:
روزۍراخدامیرساندبرڪتپولمهماست
ڪاریهمکهبراۍخداباشد
برڪتدارد..
شجاع کسی نیست ك نترسه!
کسیِ ك میترسه و میگه خدایا ببین من می ترسم!
ولی با وجود ترسم میرم جلو ...
چون تو رو دوست دارم و بهت ایمان دارم :)
-شهیدمصطفیصدرزاده-
🌱خیلی به پاک بودن و حلال بودن متعلقاتش اهمیت میداد. از مهمترین ویژگیهای اخلاقیاش چشم پاکیاش بود. گاهی اوقات من و مادرم تو خیابان از کنارش رد میشدیم و اصلاً متوجه ما نمیشد.
برای ازدواج یکی از مشاورهای اصلیاش بودم. به اخلاق هم آشنا بودیم و ملاکهای هم را میشناختیم. خیلی به حجاب اهمیت میداد، به نجابت و اخلاق هم همینطور.
شهید مدافع حرم
#حمید_اسداللهی
#مولایمنمهدیجان ❤️
مـا همـانیـم ڪہ از
عشـق تـو غفلـت ڪردیـم🥀
بـا همہ آدمیـان غیـر
تـو خلـوت ڪردیـم💔
سـال هـا مے گـذرد،
منتظـرے بـرگـردیـم 🌤
و مشخـص شـده
مـاییـم ڪہ غیبـت ڪردیـم🍂
#امام_زمان
❁﷽❁
🔸🔹دعای عصر غیبت🔹🔸
دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏
اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
🔹 فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
🔹 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
🔹 تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
🌟 دعای غریق
✨ دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان
یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ
🔹یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔹
ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
🔰اخلاق نیکو
🔹علی یک اخلاق قشنگی داشت. اگر متوجه می شد غریبه ای هم مشکل دارد، قلبا افسوس می خورد. انگار که رفیق خودش است. می گفت: ای خدا کاش می شد برایش یک کاری کنیم. اگر خودش نمی توانست کمکی کند، با اطرافیان صحبت می کرد...
شهید#علی_خلیلی🕊🌹