قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختار زاده
. 💠دیدار با خانواده های شهدای دفاع مقدس💠 🌿| دیدار اول | +دیدار با همسر محترم شهید غلامرضا بابانسب.
.
••روايتـــــِ ديدارِ اول ،
دیدار با همسر گرامی شهید غلامرضا بابانسب ••
🔹قسمت اول🔹
[ حوالی ساعت ۵ عصر موبایلم زنگ میخورد؛فاطمه برای دیدار خودش را به اطراف منزل همسر شهید رسانده بود و من هنوز نرسیده بودم؛فاطمه خانه را پیدا نمیکرد.به او گفتم : شماره همسر شهید را برایت فرستاده ام به ایشان زنگ بزن و راهنمایی بخواه.خداحافظی میکنیم و به کوچه ۲۱ رسیدم فرعی اول را داخل میروم؛ تقریبا تا انتهای کوچه می روم وبه فاطمه زنگ میزنم.هنوز فاطمه هم ادرس را پیدا نکرده بود که می فهمم خواهر همسر شهید را در کوچه دیده است و او را راهنمایی کرده به سمت منزل شهید.چه ذوقی داشت صدای فاطمه که داشت قضیه را برایم تعریف میکرد.
شاید هم خود شهید غلامرضای عزیز دیده بود که ما اینطور در کوچه میگردیم و به مقصد نمیرسیم؛ خواهر همسرشان را برای کمک فرستاده بودند. وما چه میدانیم که در عالم بالا چه می گذرد!اما می دانیم که حتی وقتی یادمان میرود که از ایشان [شهداء] کمک بخواهیم؛آنها مارا فراموش نميكنند كه دست مارا بگيرند.
من هم اندكي بعد ميرسم درب منزل؛ پلاك ٦...
بالای زنگ در نوشته بود یا علی مولا...زنگ میزنم و همسر گرامی شهید در را خودشان شخصا باز میکنند.آنجا اولین بار بود که چشمانم چهره ایشان را دید و این دیدار برای من شروع شد.نمیدانم چطور باید توصیف کنم؛چهره شان مهربان بود و حس خوشی راه پیدا میکرد به قلبم از دیدنشان.کفش هایم را در اوردم و پشت سر همسر شهید وارد منزل میشوم.چه حسی داشت اینجا؛ حسِ آرامش انگار...عكس هاي برخي از علما و بزرگان روي جاي تاقچه مانندي كنار پنجره و ديوار ها بود. حضرت آقا، حاج قاسم ، آيت الله بهجت(ره)، آيت الله بهاءالدينی(ره)،آیت الله سلیمانی(ره)و برخی بزرگان دیگرکه من اسمشان را نمیدانستم.وارد یکی از اتاق ها شدم؛فاطمه و یکی دیگر از بچه ها انجا بودند ، قبل من رسیده بودند.می نشینم بین فاطمه و ان دوست دیگرمان؛ ۸ نفری قرار بود برسیم خدمت همسر شهید ، اما آمدن برخی کنسل میشود و از این جمع ما سه نفر مانده بودیم.کاش همانجا ساعت می ایستاد و میشد بیشتر در آن فضا ماند و نفس کشید و ارامش آنجا را جرعه جرعه نوشید.همسر شهید سمت چپ ما نشسته بودند و لبخندی به لب داشتند؛خواهرشان زحمت پذیرایی را میکشیدند ، کمی که گذشت صحبت ها آغاز شد.خواستم که از همسر شهیدشان برایمان بگویند ...]
🌿ادامه دارد ...
#روایت_دیدار | #قسمت_اول
#شهید_غلامرضا_بابانسب
🍃 قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]